• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه سى و ششم "
    تبريك بمناسبت تولد امام باقر (عليه السلام)
    تولد امام پنجم امام باقر(ع) براى همه مبارك است، ولى براى ما شاگردان مكتب‏آنها مباركتر است، براى اينكه ما دائماً با كلمات آن بزرگوار و كلمات امام صادق(ع)سر و كار داريم، خوشه چين خرمن فضل علم و دانائى آنها هستيم، اميدوارم خداوندما را شاگردانى شايسته و محبان واقعى و خدمت گزارانى براى مكتب آنها قرار بدهد،انشاء الله اين عيد مبارك را هم بر همه ما و بر همه مسلمانان دنيا مبارك‏بگرداند.
    اصل بودن امور ششگانه
    بحث ما در مسأله پنجم از مسائل ديه نفس بود، رسيديم به اينجا، كه آيا اين امورششگانه‏اى كه در باب ديات شمرده‏اند، همه اينها اصل است، يا بعضى از اينها اصل‏است، و بقيّه فرع است، كلمات علما را ذكر كرديم كه ادعاى اجماع شده بود، كه درمكتب اهل بيت همه اين امور ششگانه اصل است، احاديث را هم خوانديم، كه عمدتادو طايفه بودند.
    طايفه‏اى مى‏گفت: همه اينها اصل است، چرا؟ براى اينكه تخيير ميان آنها قايل‏بودند، طايفه‏اى هم كه روايات زيادى بود، مى‏گفت ابل اصل است، و بقيه فرع است،يك حديث هم داشتيم كه طايفه سومى مى‏شود حساب كرد، كه ذهب را، دينار را اصل‏گرفته بود، صحبت اين است كه در اينجا چه كنيم؟ جمع بين احاديث چه مى‏شود؟تكليف اجماع چه مى‏شود؟ قرائن داخليه و خارجيه چه مى‏گويند؟ و در عصر و زمان‏ما بايد ديه را بر چه پايه‏اى استوار كنيم؟ مسأله‏اى است كه خيلى بايد با دقت در آن‏پيش برويم، از پيچيده‏ترين مسائل فقه ماست.
    تخيير، لازمه اصل بودن نيست
    اول مى‏رويم سراع جمع بين اين دو طايفه اصلى روايات، گفتيم: ما دو طايفه‏روايت داريم با دو مضمون مختلف، طايفه‏اى مى‏گويد: مخيريد، و لازمه تخيير اين‏است كه همه اصولند، طايفه ديگرى مى‏گويند: اصل ابل است، و بقيه فرع است،عرض كرديم بين اينها جمع دلالى كنيم ، اگر كار با جمع دلالى حل بشود، جمع دلالى‏كنيم.
    و حاصل جمع دلالى اين است كه آن طايفه‏اى كه مى‏گويد: اصل ابل است، ظاهرتراست، چرا؟ اين نكته مهم است، زيرا تخيير لازمه اصل بودن نيست، بلكه ممكن است‏تخيير به خاطر اين باشد، كه يكى اصل است، و ديگرى فرع مساوى اصل است، يعنى‏بدلِ هم عرض، بدلِ همطراز، اگر بدل طولى باشد، اين با تخيير نمى‏سازد، وضو وتيمم، يكى بدل ديگرى است، اما در طول است، اما اگر گفتيم: نماز ظهر اصل است،نماز جمعه بدلِ هم عرض است، نتيجه تخيير است،
    اگر بگوييم: نماز ظهر اصل است، نماز جمعه هم مساوى، ولى بدل آن است، اين‏نتيجه‏اش تخيير است، پس تخيير اعم از اين است كه هر دو اصل باشند، يا يكى اصل‏و دومى بدل همطراز، ثمره كجا ظاهر مى‏شود؟ به قول ايشان اسمشان را عوض‏كرديم، هر دو اصل است، بدل همطراز يعنى چه؟ و «تظهر الثمرة» در اينكه قيمت ابل‏بالا برود، پايين بيايد، اگر قيمت ابل بالا وپايين برود، آن يكى كه بدل اين است، آن هم‏نوسان پيدا خواهد كرد، پس خاصيت بدل هم عرض، نوسان است به نوسان قيمت‏ابل، اما اگر هر دو اصل بود، كارى به هم ندارند، قيمت ابل بالا برود، پايين بيايد،هرچه مى‏خواهد بشود، چه تأثيرى دارد، آن يك اصل مستقل است، اين هم يك اصل‏مستقل است، اين ده برابر او بشود، آن يك دهم اين بشود، هيچ فرقى نمى‏كند.
    در احاديث تخيير، ظهورى در اصل بودن نيست، بلكه غايت امر، ظهور در كفايت‏كل واحد است، و كفايت كل واحد، كما اينكه ممكن است، به خاطر اين باشد كه هرچند تا اصلند، هرشش تا اصلند، ممكن است به خاطر اين باشد كه يكى اصل است،بقيه معادل هم عرض است، ثمره آنجايى ظاهر مى‏شود كه قيمت ابل نوسان شديدى‏پيدا بكند، اگر همه اصل باشند كارى به هم ندارد، اگر يكى اصل است و ديگرى بدلِ‏همطراز نوسان پيدا مى‏كنند.
    اطلاق روايات تخيير
    ان قلت كه روايات تخيير اطلاق دارد، مى‏گويد: چه قميتها يكى باشد، و چه قميتهامختلف باشد، «مطلقا مخيريد بين الابل او الدينار او الدراهم او البقر، او الشاة، اوالحُلّه مطلقا»، و لو اينكه آن قيمت شش برابر باشد، اطلاق دارد، لازمه اطلاق اين است‏كه اصل باشند، چون بدليّت همطراز تابع بود در قيمت. اما اگر اطلاق به ما مى‏گويدبين اين شش تا مخيريد خواه قيمتهايش با هم بسيار متفاوت باشد، خواه قيمتهايش‏هيچ فرق نداشته باشد ما دلالت التزامى اين اطلاق را مى‏فهميم كه اينها اصلند، قيمتهاكارى به هم ندارد، پس از دلالت التزامى اطلاق اصل بودن كل واحد را بفهميم.
    قلنا: منظور از تفاوت قيمت تفاوت جزئى است يا كلى؟ اگر تفاوت جزئى باشد،قبول داريم، اطلاق دارد، هر چند يك مختصر تفاوتى بين اينها باشد، كما اينكه تفاوت‏جزئى بين افراد ابل هم هست، نه تنها در زمان در مكان و در كيفيت فرق دارند، يك‏شتر 5 ساله، در اينجا يك قيمت، در جاى ديگر قيمت ديگر، امروز يك قيمت، يك ماه‏ديگر يك قيمت ديگر، يا نه در يك زمان و يك مكان اين دو شتر با هم تفاوتى دارند،آن ممتازى بر اين است، آن جنس كجاست، اين جنسش كجايى است، كما اينكه‏مى‏گويد: گوسفند مال منطقه با گوسفند فلان منطقه قيمتش فرق دارد، در اينجا هم كه‏آورده‏اند، نژادشان فرق دارد، پس تفاوتهاى جزئى بين ابل هم است، در زمان واحد ومكان واحد هم است، در امكنه مختلف هم هست، در زمانهاى متقارب هم هست،پيداست شارع به اين تفاوتهاى جزئى اعتنائى در اينجا نكرده است.
    اما اگر منظورتان تفاوت كلى باشد، همانگونه كه در ذيل مسأله سابقه عرض‏كرديم، قيمت ابل پانزده تا بيست ميليون تومان بشود در ديه، قيمت درهم دو نيم‏ميليون بشود، در اينجا ادعاى اطلاق كنيد، قبول نداريم، منصرف است، چرا منصرف‏است؟ اين نكته خوبى است كه عرض مى‏كنم، به خاطر اينكه اين جريمه خسارت‏ماليه است، ديه خسارت ماليه است، بسيار بعيد است حكيم، در باب خسارات ماليه‏تخيير بين دو چيز قائل بشود كه از نظر ارزش يكى 5 برابر باشد، اينها براى جبران‏خسارت است، معنايش است كه اينها هم افق هستند، يكى 5 برابر ديگرى، كدام‏قانونگزار حكيم يك چنين خسارت مخيرى را قرار مى‏دهد در امور مالى، كه ارزش‏يكى 5 برابر ديگرى است، بيايند مخير كنند براى جبران فلان خسارت، بين چيزى كه‏قيمتش هزار تومان باشد و چيزى كه قيمتش 5000 تومان است، در باب اموال بايدجايى خالى بطور مساوى يا قريب هم پر كنند.
    تناسب حكم با موضوع
    اينكه مى‏گويند: مناسبت حكم و موضوع اينجاست، تناسب حكم و موضوع كه‏باب خسارات ماليه است، و تخييرش بايد همطراز باشد، تا با حكمت بسازد، اين‏تناسب حكم و موضوع ايجاب مى‏كند، اگر تفاوت كلى بين قِيَم بود، ما اطلاق قائل‏نشويم.
    (سؤال...و پاسخ استاد): نمى‏شود دو برابر آن نادر است خيلى فرض نادر است،تفاوتهايى دارند، ابل هم تفاوتهاى دارند، بقر هم تفاوتهاى دارد، يكى لاغر است،يكى چاق است، بله دو برابر سه برابر، اينها يك فروض نادره است، ممكن است يك‏گاوى هم باشد، مثل گاوى بنى اسرائيل، رنگش زرد باشد، چنين باشد، چنان باشد،قيمتش هم پوستش را پر از طلا كنند بدهند، اينها يك فروض نادره‏اى است.
    در اينجا نتيجه مى‏گيريم كه ما اطلاقى براى روايات در نوسان كلى قيمتها كه به‏دلالت التزامى اثبات كند هر شش تا اصل است، چنين اطلاقى را ما قائل نيستيم، پس تابه اينجا ثابت كرديم كه روايات اصل بودن ابل اظهر اقواست.
    (سؤال...و پاسخ استاد): خيلى خوب، همه اينها را اصل قرار داديم، مى‏گوييم مال‏آنجايى است كه قيمتها متقارب باشد، اگر قيمتها متقارب باشد،ابل اصل است، بقيه هم‏قيمت او، هم طراز او هستد، در عرض او، جواب همه روايات تخيير را داريم‏مى‏دهيم، يكى از روايات تخيير است، روايت تخيير خيلى داشتيم، ما مى‏گوييم: درامور مالى تعبد خشك در خسارات، آن در چيزى كه تأسيسى نيست و امضائى است ودر بين عقلا بوده، تعبد خشك خيلى بعيد است، كه شارع مقدس يك تعبد خشكى‏كرده باشد، بين چيزى كه هزار تومان ارزش دارد، و چيزى كه ده هزار تومان ارزش‏دارد، بگويد جبران خسارت مالى را يا با اين جنس هزار تومانى بكن، يا با آن جنس ده‏هزار تومانى، كدام حكيم اين كار را مى‏كند؟ «فعلى هذا» انصراف قايل شدن به‏تفاوتهاى جزئى مانعى ندارد، و نتيجه‏اش اين است كه روايات تخيير از كار مى‏افتد، ورواياتى كه مى‏گويد: ابل اصل است، حاكميت پيدا مى‏كند.
    (سؤال...و پاسخ استاد): بله، مال آنجايى است كه تقارب قيمت باشد، مى‏گويدتعداد چه مى‏شود؟ اگر يك جا 100 شتر معادل دو هزار گوسفند شد، ثمره اين بحث‏اين است كه ما تابع 100 شتر هستيم، اصلا ثمره اين بحث اين است كه اگر ابل را اصل‏دانستيم، آن عددها را به هم مى‏زند، منتها اگر متقارب باشد به هم نمى‏زنيم، نزديك وهم افق باشد به هم نمى‏زنيم، اما اگرتفاوت كلى پيدا كنند، لازمه‏اش اين است كه ما آن‏عددها را به هم بزنيم، اصلا نتيجه مسأله هم اين است.
    اصل بودن ابل، بعنوان حكمت حكم
    ان قلت: سلمنا كه اين روايات ظهور داشته باشند كه اصل ابل است، و روايات‏تخيير را شما هم بتوانيد توجيه كنيد، بدل همطراز بدانيد، مال زمانى بدانيد كه قيمتهامتفاوت بوده است، و لكن اجماع اصحاب را چه مى كنيد، «اجمع الاصحاب على انّ‏الجميع اصول، فعلى هذا» بياييد اين روايات ابل را به خاطر «معرض عنهاى» اصحاب‏بودن كنار بگذاريد، يا بگوييد اين حكمت حكم است، نه علت حكم.
    اول، عبد المطلب، آمد سنتى قرار داد، و شارع مقدس هم سنت را از او گرفت، بعدشارع آنهارا ششتا كرد، و اين روايت كه مى‏گويد: اصل ابل است، اين مال روز اول رامى‏گويد، سنت عبد المطلب را مى‏گويد، حكمت حكم است، اصل ابل نيست، هرشش تا اصل است.
    پس خلاصه ان قلت اين شد كه، مى‏خواهد روايات اصالت ابل را با مخالفت اصحاب‏اجماع از كار بيندازد.
    وجود اجماع بر تخيير، نه بر اصل
    قلنا: دو جواب اينجا مى‏دهيم، جواب اول نقل كلام مى‏كنيم در سخنان مجمعين،ما اجماع، اول الكلام بر اين باشد كه اين شش تا اصل است، اجماع بر تخيير داريم،اجماع بر تخيير داريم، نه بر اصل بودن، آمدند ظاهر كلمات علما را كه قائل بر تخييربين ششتا بودند، ديدند، و از آن استنباط كرده‏اند، كه علما همه اينها را اصول مى‏دانند.
    (سؤال...و پاسخ استاد): نه، علما قائل به تخيير شدند، مثل ظاهر روايات، و فتاواى‏علما مال آنجايى است كه قيمتها متقارب باشد، كسى چه مى‏داند، اصلا علما وقتى اين‏تخيير را از احاديث گرفتند، احاديث گفت: ممكن است يكى اصل باشد، بقيه بدل‏همطراز باشد، خوب در كلمات علما هم همين احتمال را بده، ما اشكال در كلمات‏علما داريم، در عبارات تصريح نكردند كه «كلّها اصول». حالا صاحب جواهر دارد،بعض ديگرى دارند، اما همه فقها گفتند: تخيير، از تخييرشان فهميدند «كلها» را.
    (سؤال...و پاسخ استاد): كلمات علما سكوت دارد.
    «اولا كه لا نسلم مجمعين» قائل به اصول شده باشند، قائل به كفايت شدند، وكفايت اعم از اصل بودن يا بدل همطراز بودن است.
    ثانيا اجماع مدركى است، مدرك اين علماء همان روايات تخيير است، آنها آن‏روايات را ديدند اقوى گرفتند، عمل كردند، اگر من در مدرك اشكان كردم باز هم به‏عقيده شما اجماع به قوتش خودش باقى است؟ شما همه جا اجماع مدركى را اشكال‏مى‏كنيد، ما نحن فيه كه اين همه روايات دارد، پيدا است هر كس چيزى فهميده، ازهمين احاديث فهميده، دليلى نبوده كه «وصل اليهم لم يصل الينا» كه ما به اجماعشان‏اجماع كشفى بگوييم، تا كشف از قول معصوم كند، دليلى كه «وصل اليهم» همين‏احاديثى است كه «وصل الينا» آنها چيزى استنباط كردند، بنده چيزى ديگرى از اين‏احاديث استنباط مى‏كنم، بنا بر اين مسأله اجماع هم سد راهى ما نمى‏تواند باشند.
    خوب تا اينجا هم اطلاقات را از كار انداختيم، هم فتاوا را، ديگر نوبت به ترجيح‏نمى‏رسد، موافقت عامه ومخالفت عامه. ما جمع دلالى كرديم، ما به اين احاديث جمع‏دلالى كرديم، نوبت به مرجحات نمى‏رسد، كه سراغ فتاواى عامه برويم.
    (سؤال...و پاسخ استاد): مى‏گويند: اگر ابل اصل است، چرا به جاى 5 تا بدل، 10بدل ذكر نشده در اخبار، بدلهاى مشهور متعارف اينها بوده، در دست و بال مردم.چرا؟ مشهورتر از طعام چيزى است، و طعام را اگر بخواهند به اندازه يك ديه جمع‏كنند، كميت خيلى عظيمى مى‏شود، مشكل مى‏شود، شارع مقدس اينها را گرفته، كه‏اينها قابل ملاحظه‏تر است.
    خوب، تا به اينجا مسأله را نگهداريد، مى‏گوييم هذا من جانب.
    اصل بودن دينار در باب ديات اعضاء
    و من جانب آخر، يك مطالعه ديگر مى‏كنيم، احاديثى كه در باب ديات اعضاء آمده‏است، نشان مى‏دهد اصل دينار است، يك طايفه‏اى داشتيم كه يك حديث داشت، ومى‏گفت: اصل دينار است، تأييد مى‏شود، اين طايفه كه يك روايت بيشتر نداشت، به‏رواياتى كه در باب ديات اعضاء آمده‏اند. در باب ديات اعضاء، همه جا تقريبا ديناراست، من كل ابواب ديات اعضاء را يك بررسى جديد اجمالى كردم، يكى دو سه‏جاى شايد ابل بود، نه صحبتى از گاو است، نه صحبتى از گوسفند است، نه صحبتى ازحُلّه است، همه‏اش صحبت دينار است، ديه جَنين وارد مى‏شود، دينار، ديه ميت واردمى‏شود، دينار، ديه يد وارد مى‏شود، ديه انگشتان وارد مى‏شود، ديه دندانها واردمى‏شود، ديه منافع است، ديه هر چه وارد مى‏شود، دينار، دينار، دينار.
    (سؤال...و پاسخ استاد): مى‏گويند: تقسيمش راحتتر است، خوب هزار دينار،هزار گوسفند، اگر عدد هزار قابل تقسيم است، عدد هزار گوسفند هم خيلى راحت‏است، چرا نگفتند؟ چرا 12000 درهم را تقسيم نكردند؟ ما از مجموع باب ديات‏اعضاء مى‏فهميم كه اصل دينار است.
    تفاوت باب ديات نفس با باب ديات اعضاء
    ان قلت: ممكن است در باب ديات نفس يك حسابى باشد، در باب ديات اعضاءيك حساب ديگر، چرا قياس مى‏كنيد؟ خوب دقت كنيد، جاهايى قدم مى‏گذاريم كه‏تاريك است و در اين باره بحث نشده است، با احتياط بايد جلو مى‏رويم.
    ان قلت: در باب ديات نفس ممكن است اصول ششگانه باشد، يا ابل اصل باشد،در باب ديات اعضاء ممكن است حساب ديگرى باشد، قياس نبايد كرد.
    يكسان بودنِ اصل در ديه اعضاء و ديه نفس
    قلنا: ظاهر ديات اعضاء اين است كه عطف بر ديه نفس است، چرا؟ مى‏گويد: «فيه‏ثلث الديه، نصف الديه، عشر الديه، يعنى عُشر ديه نفس، ثلث ديه نفس، بعد هم‏مى‏آيد، دينار، اينكه مى‏گويد: ثلث الديه، معنايش اين است كه با ديه نفس مى‏سنجند،مى‏گويد: «ثلث الديه» بعد مى‏گويد: سى صد و سى و سه دينار و يك سوم، «فيه عُشرالديه»، بعد مى‏فرمايد: مثلا صد دينار، ظاهر ابواب ديات اعضاء اين است كه اينها به‏مقايسه با ديه نفس است، يك حال و هواى تازه، يك نامه تازه‏اى ندارد، بعضى جاهإے؛ع‏ع‏ظظدارد «اربعة اخماس من الدية»، يا چهار خمس از نصف، در همه موارد با آن ديه اصل‏مى‏سنجد، بنا براين، اگر در ديه اعضاء يك چيزى اصل شد، ما بخواهيم ديات نفس رااز ديات اعضاء جدا كنيم، در حالى كه اينها دائما در مقابل هم مقايسه مى‏شود، اصل‏بسيار بعيد، يا بسيار غريبى خواهد بود.
    «و من هنا يمكن ان يقال»: ديه دو مرحله را طى كرده، در آغاز اسلام اصل ابل بود،چون ابل در دست و پاى مردم فراوان بود، مردم يواش يواش شهر نشين شدند، واموال به صورت «نقود» در دست آنها بود، دست و بال آنها بيشتر درهم و دينار بود،درهم براى معاملات كوچك، و دينار براى معاملات بزرگ، شارع مقدس در آن زمان‏اصل را ابل قرار داد، اما وضع زندگى مردم كه عوض شد، ديگر صحبتى از ابل نبود،همه‏اش دينار دينار دينار، و شاهد اين مسأله هم لحن بعضى از روايات است، كه‏مى‏گويد: «لما كثرت الورق، على(ع) قسّمها على الورق»، البته ورق دراهم‏است.
    ذكر امور ششگانه براى تسهيل
    من در لغت ورق دقّت كردم، ببينم آيا به دينار هم گاهى اطلاق شده، چون ورق دومعنى دارد، مقاييس مى‏گويد: يك معنى ورق، همان برگ درخت است، يك معنايش‏هم اموال، به معناى هر مالى است، و اين معمولا وقتى كه مى‏خواهند نقود را بگويند،در لغات مختلفى كه من ديدم، ورق را به معناى دراهم مى‏گيرند، چون شبيه برگ‏درخت است، دينار هم شبيه برگ درخت است، حالا اگر ما يكى از معانى ورق راالمال بگيريم، يكى از مصاديق روشن مال، مى‏تواند دينار هم باشد، من روى اين تكيه‏نمى‏كنم كه يك روزه شك دارى باشد، بگوييم ابل، از دست و بال مردم جمع شده‏است. «و ان شئت قلت»، اين تعبير را هم دقت كنيد، از لحن مجموع روايات استفاده‏مى‏كنيم، كه شارع مى‏خواسته اين شش تا را كه گفته كار را بر مردم آسان كند، توسعه‏بدهد، و لذا آمد، ابل را اصل قرار داد، بقيه را هم در كنار آن قرار داد كه كار مردم آسان‏بشود، كه در حديث هم داشتيم، «و لا يكلف نفس بما ليس عندك» در باب ديه كسى راتكليف نمى‏كنند. من مى‏گويم از مجموع روايات مى‏فهميم شارع مقدس اينكه آمدشش تا امر قرار داده، مى‏خواسته تسهيلاتى براى مردم مهيا كند، بعد از آنكه زندگى‏مردم عوض شد، ديگر بودن ابل يك سهولت نيست، مثلا در بلاد ما، به يك كسى‏بگويند: آقا مخيّر هستى صد تا شتر پنج ساله بياورى، بايد تا آخر عمرش بگردد دراين بيابانها كه صد شتر 5 ساله بتواند جمع كند، يا چند سال بگردد تا بتواند پيدا كند وبياورد، نيست چنين چيزى، اين چه سهولتى است؟
    (سؤال...و پاسخ استاد): قيمت نيست، خودش اصل است، «لا يقبل القيمة» قيمت‏را نمى‏پذيريم، ما دامى كه اصلش بشود نوبت به قيمت نمى‏رسد.
    بنا بر اين شارع ديده اين از دست و پا جمع شده، برده اين را در دينار، كه نقد رايج‏تمام دنيااست ، و در همه جا. تا اينجا نتيجه گرفتيم، كه از يك ديدگاه ما مى‏توانيم اصل‏را ابل قرار بدهيم، از ديدگاه ديگر ما مى‏توانيم اصل را دينار قرار بدهيم، «و يؤيّدذلك، امور»:
    سه چيز ما در اينجا داشتيم كه مؤيد است، به بعضى اشاره كردم، مثل اينكه وقت‏مان گذاشت، نتيجه گيرى نهائى را براى فردا بگذاريم. وصلى الله على سيدنا محمد وآله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1 - آيا احاديث تخيير ظهور در اصل دارد يا كفايت كل واحد؟ چرا؟
    2 - آيا از دلالت التزامى اطلاق مى‏توانيم اصل بودن هر يك از امور شش‏گانه را ثابت كنيم؟
    3 - نتيجه جمع دلالى بين روايات تخيير و گروه مقابل را بيان كنيد؟
    4 - توجيه اجماع علماء بر اصل بودن امور شش‏گانه را بيان كنيد؟
    5 - آيا اصل بودن در ديه اعضاء و ديه نفس يكسان است؟ چرا؟.