يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 34
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه سى و چهارم "
حديث اخلاقى
حديث اخلاقى امروز ادامه حديث هشام بن حكم از امام كاظم(ع) است كه ما اينهارا از كتاب كافى نقل مىكنيم، قسمت امروز صفحه 14 است، جلد اوّل اصول كافىاست، فرمود: «يا هشام! ثمّ خوّف الذين لايعقلون عقابه فقال تعالى: ثمّ دمّرنا الآخرينو انّكم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل أفلا تعقلون و قال: انّا منزلون على أهل هذهالقرية رجزاً من السّماء بما كانوا يفسقون و لقد تركنا منها آية بيّنة لقوم يعقلون».
در بخش قبلى، امام كاظم (ع) به هشام فرمود: يا هشام خداوند عقلاء را تشويقكرده است، ترغيب در قيامت كرده است. در بخش دومى كه امروز خوانديم،مىفرمايد: خداوند كسانى كه اهل فكر و دانش نيستند، با عقاب و مجازات تهديدكرده است.
ما در مسأله تعليم و تربيت دو اصل داريم، اصل تشويق و اصل تنبيه. «بشيراً ونذيراً»، از كلام امام كاظم (سلام الله عليه)، در اين حديث استفاده مىشود كه بشير ونذير مال دو گروه مختلف است، بشير مال عقلاست، «الذين يعقلون»، اينها به واسطهبشارتها تشويق مىشوند و راه مىافتند. اما «الذين لايعقلون» را با تهديد مىگويد، درواقع حيوان است كه با چوب به او بزنند، انسان با انگيزههاى تشويق به حركت درمىآيد. گروهى هستند كه با بشارتها حركت مىكنند و اما گروهى هستند نه، حتما بايدانذار و تنبيه و مجازات و تهديد شوند تا اينكه در اينها اثر كند.
بعد امام (ع) شاهد سخنش را دو قسمت از آيات قرآن يكى از سوره صافات وديگرى از سوره عنكبوت و هر دو قسمت در باره قوم لوط است، در سوره صافات،مىفرمايد: «ثمّ دمّرنا الاخرين» سپس ما گروه ديگرى را نابود كرديم، يعنى قوم لوطرا. بعد مىفرمايد: «و انّكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل أفلا تعقلون» شما از كنارشهرهاى بلا ديده قوم لوط صبح و شام حركت مىكنيد، چون شهرهاى قوم لوط درمسير كاروانهايى بود كه از حجاز به شام مىرفت و از شام به حجاز بر مىگشت،كاروان كه مىرسيد به آنجا به هم اشاره مىكردند كه اين همان شهرهاى قوم لوط استكه خداوند آنها را زير و رو كرد، «جعلنا عاليها سافلها»، و بعد از آن براى محو آثار آنها،خداوند بارانى از سنگ بر آنها نازل كرد. مىفرمايد: شما از كنار اين شهرها ردمىشويد و مىبينيد كه اينها بر اثر گناه و عصيان به چه روزى افتادهاند، «أفلا تعقلون»،عقل نداريد؟!! يعنى خيال مىكنيد خداوند حكيم قانونش استثناء دارد، گروهى را بهخاطر اعمال خلافشان مجازات مىكند و گروه ديگرى را نمىكند، خداوند تبعيضمىكند. وقتى كه شما ويرانههاى شهرهاى قوم لوط را مىبينيد كه بر اثر نافرمانىگرفتار آن عذاب شده است، بايد بدانيد كه حكم خدا در مورد همه يكسان است، شماهم آن گناه يا گناه ديگرى كنيد، باز به همان سرنوشت گرفتار خواهيد شد.
تاريخ تكوينى و تدوينى
ما مىگوييم: دو رقم تاريخ در اختيار بشر است، تاريخ تدوينى و تاريخ تكوينى.تاريخ تدوين همين تواريخى است كه بر صفحه كتابها نوشته شده، از هزاران سالپيش براى ما مانده است، مملو از درسهاى عبرت، مملو از عبرتها و آموزشها چهاشخاص قدرتمند و زور مند و ثروتمند، مغرور، ظالم، ستمگر، داراى همه امكانات،«كانوا أشدّ منكم قوة و أثاروا الارض و عمروها أكثر»، خداوند مىگويد: آنها بيشترزمينها را آباد كردند، قدرت داشتند ببينيد چه از ايشان ماند؟ ورق بزنيد تواريخ را،قرآن مجيد قسمت مهمش تاريخ است، تاريخ درس گوياست، زنده است، عبرتاست، تاريخ يك قانون عام است، «انّ الدهر يجرى بالباقين كجريه بالماضين»، همهمثل همند، اگر اعمال مشابه بود، نتايج هم مشابه است، خداوند حكيم است، اينتاريخ تدوينى است.
و اما تاريخ تكوينى از آن مهمتر است، آثارى است كه از اقوام پيشين بجا باقىمانده است، قبرهاى سلاطين، كاخهاى سلاطين، ويرانههاى شهرهاى بلا ديده وستمديده، مراكزى مانند ايوان كسرى، تخت جمشيد، اهرام مصر، خرابههاى بابل،باقى مانده سد معرب در يمن، ويرانههاى شهرهاى قوم لوط، اينها اخبارى است كه ازگذشتگان باقى مانده، اينها تاريخ تكوينى است. از كنار اينها كه رد مىشويد بايستيد وبا گوش دل بشنويد پيام آنها را، «أفلا تعقلون» عقل نداريد؟! پيام آنها را نمىشنويد؟!
حديث جالبى از امام صادق (ع) نقل شده است كه بسيار پر معناست، كسى آمدخدمت امام صادق(ع) عرض كرد: يابن رسول الله از جد شما پيغمبر نقل كردهاند«تفكر ساعة خير من قيام ليلة»، يا «خير من قيام سنة»، روايات در اين زمينه مختلفاست. از جدتان نقل كردهاند كسى كه ساعتى بينديشد از اينكه شب تا به صبح عبادتكند بهتر است، اين حديث درست است؟ فكر و انديشه اين قدر اهميت دارد؟ امامصادق فرمود: همين است، جدم همين را گفته است. عرض كرد «فيم يتفكّر» انسان درچه فكر كند؟ تفكر ساعتى كه اين قدر مهم است و از احاديث استفاده مىشود كه اصلاعبادتى بالاتر از تفكر نداريم، از همه عبادات بالاتر است، «تفكر ساعة» چيست؟ اماميك مصداق بيان كرد، نه تمام مفهوم را، فرمود: «يمرّ بالخربة و بالدار»، از كنارخانههاى قديمى رد مىشود، از كنار ويرانهها رد مىشود، «يمرّ بالخربة و بالدار،فيقول:» مىايستد كنار اين خانه بسيار قديمى كه در گذشته چه اشخاصى اينجا زندگىمىكردند، كنار اين ويرانه كاخ تخت جمشيد، كاخ كسرى، كاخهاى فراعنه از كنار اينهارد مىشود مىايستد، «فيقول: أين ساكنك؟» ساكنان تو كجا هستند؟ «اين بانوك؟»بانيان تو كجا رفتهاند؟ «ما لكِ لا تتكلمين؟» چرا اى ويرانه سخن نمىگويى و بگويىاينها كجا رفتند؟ چه شدند؟ ولى در واقع اينها سخن مىگويند، پيام رسائى دارند براىگوشهاى شنوا، آنهايى كه گوش شنوا داشته باشند پيامها را مىشنوند، اصلاً وقتىحساب كنيم در و ديوار اين عالم دارد به ما سخن مىگويد پيام دارد. اين مسجدها ومقبرهها، گاهى در طواف من به اين فكر مىافتادم، جايى كه ما داريم طواف مىكنيم،چه كسانى پايشان به اينجا رسيده از اول اسلام تا به حال؟ اولياء الله، ائمه هدى،پيغمبر، اصحاب، صلحاء، عبّاد، ظلمه، اين قدر آمدند در اين نقطه و رفتند، ما هم يكحلقهاى هستيم در آن زنجير، ما هم مىرويم و بعد از ما مىآيند، اينجا چه كسانىهستند؟ در و ديوار اين مسجد الحرام، حجرالاسود، زمين مطافى كه انسان رويش راهمىرود، همهاش پيام دارد، منتها انسان يك مقدار هوشيار و بيدار باشد، پيامهاى اينهارا بشنود، فرمود: عقلاء گوششان به بشارت است، آدمهاى بى عقل چشمشان بهمجازات است و ما گروه سومى هم داريم كه نه منتظر بشارتند و نه تأثر پذير ازانذارها، حركتشان حركت عاشقانه است، آنهايى كه عاشق خدا هستند نه كارى به انذاردارند، نه كارى به تهديد ولو اينكه نعمتهاى خدا مثل ندارد، عذاب خدا مانند ندارد، اماعشق خدا آنها را به حركت در مىآورد، بى آنكه محتاج به «بشيراً و نذيراً» داشته باشد.
ما اميدواريم خداوند توفيقى بدهد، بياييم يواش يواش در سلك آنها كه اصلاعاشق عبادتند، عاشق اطاعتند، لذّت مىبرند از نماز، لذت مىبرند از مناجات با خدا،لذت مىبرند از خدمت به بندگان خدا، از اطاعت لذت مىبرند، مثل ماهى در آب.انسان به آن مرحله برسد، بزرگترين افتخار براى او خواهد بود و نمىشود رسيد به آنمرحله مگر با لطف و امدادهاى الهى و التماس به دادگاه پروردگار.
فرمود: «يا هشام ثم خوّف الذين لايعقلون عقابه فقال تعالى ثم دمّرنا الاخرين وانكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل» يعنى صبح و شام «أفلا تعقلون و قال: انّامنزلون على أهل هذه القرية رجزاً من السماء» اين هم در باره قوم لوط است، «بما كانوايفسقون» همان ملائكهاى كه آمدند در مقابل لوط آنها گفتند: «قالوا» ما اين كار رإے؛ژژظظمىكنيم، «و لقد تركنا منها آية بيّنة لقوم يعقلون» آثارى كه از آنها مانده، اينها آثارىاست «لقوم يعقلون».
برگرديم به بحثى كه داشتيم در مورد ديات. من اصلاح كنم چيزى را كه ديروزگفتم ما ديروز گفتيم: قيمت ديه بنابر حساب درهم، حدود 4 ميليون مىشود، بعدفرستادم از يكى از نقره فروشها براى اينكه احتمال هم مىدادم كسى كه پيام بياورداشتباه مىكند، گفتم به او بگويد بنويسد، نوشته بود نقره مثقالى 408 تومان است ودرهم مثقالى 204 تومان است. اگر به اين حساب باشد، برمىگردد به 2 ميليون كه پولسكهاش را هم حساب كنيم، دو ميليون و نيم مىشود، يا همين حدودها. آن وقتمعنايش اين مىشود نسبتش به گوسفند كه مثلا 20 ميليون، نسبت يك به 10 است،نسبتش مىشود يك دهم، اين قدر قيمت نوسان پيدا كرده است كه يكى از اجناسششگانه 15 ميليون، 18 ميليون، 20 ميليون، و يكى از اجناس ششگانه هم 2 ميليون و2 ميليون خوردهاى. و اين مؤيّد بحث ما مىشود كه بر هم خوردن نوسان شاهدىمىشود بر اينكه نمىتوانيم امروز اطلاق روايات را بگيريم ولى پرونده اين مسأله راهمچنان باز گذاشتهايم تا مسأله پنجم را هم بخوانيم، چون مسأله پنجم هم كمكمىكند براى حل مسأله چهارم و آنچه را كه ما در ذيلش گفتيم.
يكى از آقايان سؤالى كرده اين سؤال اين روزها متأسفانه در جرايد و روزنامههامطرح است كه مسأله ديه از قبيل احكام امضائى است، نه احكام تأسيسى و جزواحكام حكومتى است، بنا بر اين، در اختيار حاكم شرع است و در هر زمان ديگر هرچه خواست تعيين مىكند كه اصلا ربطى بين احكام امضائى و تأسيسى با مسئلهاحكام حكومتى نيست، اين كجا و آن كجا، چه ارتباطى اينها با هم دارد؟ به هر حالبگذاريم در اختيار حاكم شرع و ولى فقيه، هر چه خواست ديه را تعيين كند در هرعصر و زمانى، از اين قبيل بحثها امروز در روزنامهها و مجلهها و مطبوعات متأسفانهزياد است و من يك سؤال در اينجا برايم مطرح است، من نمىدانم جواب اين سؤالرا بايد از چه كسى گرفت؟ تمام مسائل تخصصى در اين مملكت كارشناس دارد،كسى به خودش حق نمىدهد در مسائل پزشكى بدون اطلاعات دخالت كند، چرا؟ بهعلت اينكه پزشكى است، بيايند در روزنامهها اين را بگذارند و در افكار عمومىبحث كنند كه اگر كسى داراى سرطان ريه باشد، چه كار كند بهتر است؟ بلكه مىگوينداين كار متخصص دارد، حتى تصادف كوچكى توى خيابان مىشود، همه ما مىدانيممقصر اين است و آن نيست، در عين حال مىگويند: آقا دخالت نكنيد و بگذاريدمتخصص بيايد، بايد آن افسر بيايد، خوب ما مىدانيم از عقب ماشين زده به آنماشين، بنده هم مىفهمم مقصر اين است، كارهاى كوچك و بزرگ همه را به سراغمتخصصش مىروند، اما اين فقه بينواى اسلامى، شده موم دست همه زنان و مردان ونويسندگان و گويندگان و هنرمندان، همه دارد در بارهاش قضاوت مىكنند.
اخيراً چيز خوش مزهاى آوردند ديروز و پريروز بود من ديدم، خوب استبگويم و بد نيست نمونه است، زنده است، در باره كلمه رجالى كه در قانون اساسىآمده در باره رئيس جمهور، آيا منظور چيست؟ مردان است يا شخصيّتها؟ بعد رفتهبودند سراغ كلمه رجالى كه در آيه حج است؟ كه قرآن مجيد مىفرمايد: «و اذّن فىالناس بالحج يأتوك رجالاً و على كل ضامر»، رجال جمع راجل است، يعنى پياده، اىابراهيم شما فرياد بزن براى حج، عدهاى پياده مىآيند، «رجالا»، عدهاى هم «على كلضامر»، سوار مركبهاى راهرو مىآيند «من كل فجّ عميق»، با خط درشت نوشته بود كهاگر رجال به معناى مردان باشد، پس حج هم بايد مختص مردان باشد، براى اينكهقرآن مجيد مىگويد: «يأتوك رجالا»، وقتى كار بيفتد دست غير متخصّص، ما بخيلنيستيم، همه شما بياييد در حوزه علميه 10 سال و 20 سال درس بخوانيد بعد همقضاوت كنيد در باره همه حقوق بشر، زن، مرد. اما هر كسى قلم بدست گرفته است كه«رجالاً» در اينجا را به معناى مقابل نساء گرفته، پس حج بايد مخصوص مردن باشد،همانطور كه آنجا «رجالا» نيست، اينجا هم نيست. اين واقعا يك درد است، من درزمان طاغوت هم نوشتم و گفتم اين درد آن وقت هم بود، الان هم اين درد هست.
سؤال و پاسخ استاد: هر كسى بالاخره بايد در حوزه مسؤوليتش قضاوت كند، آخراين فقهى كه ما 20 سال درس مىخوانيم تازه اول كار است، خيلى از شما 10 سال 20سال درس خواندهايد اول كار است، ديگران هم به خودشان اجازه مىدهند از جملهيك اسم امضاء و انشائى، تأسيسى شنيده، احكام امضائى احكام تأسيسى و ديه ازاحكام امضائى است، نه از احكام تأسيسيه، بنا بر اين، از قبيل احكام حكومتى است،اصلا ربطى به هم ندارد، احكام حكومتى با تأسيسى و انشائى، اين را من شرحمىدهم. بنا براين، در اختيار حاكم شرع بوده باشد و هر زمان هر چه دلش خواستديه را تعيين كند، حالا من در سير بحثها راجع به اين ان شاء الله صحبت مىكنم كهبعضى از آقايان نوشته بودند و براى من داده بودند، خواستم بگويم فراموشنشده.
مسأله پنجم
مسأله پنجم: «الظاهر انّ الستة أصول فى نفسها»، اين متن تحرير الوسيله است، هرشش تا اصل است. آن وقت سه تا نتيجه ايشان گرفته است، مىفرمايد: «و ليس بعضهابدلاً عن بعض» اين يك نتيجه. بگوييم: درهم و دينار بدل ابل است، گاو و گوسفندبدل ابل است، «ليس بعضها بدلا عن بعض و لا بعضها مشروطاً بعدم بعض»، نتيجهدوم: رفتن سراغ گاو و گوسفند مشروط به عدم ابل نيست، هر كدام مستقل است «و لايعتبر التساوى فى القيمة» اين هم نتيجه سوم، تساوى در قيمت شرط نيست، چون هرشش تا اصلند كه من عرض كردم مسأله سابق بعد از تكميل اين مسأله پروندهاشبسته مىشود، ما هم معتقديم «بعدم اعتبار التساوى» اما كدام تساوى؟ كمى بيشتر،كمى كمتر، يا ده برابر، 5 برابر، موازنه لازم نيست، مراد چيست و تا حد؟ «و لاالتراضى»، اين از احكام ديه است، كار به خصوص اصول ششگانه ندارد، تراضى لازمنيت يعنى اولياء دم راضى باشند يا نباشند دخالت ندارند، حق جانى است، انتخاب باجانى است، چون تكليف مال آن است، خطاب به آن است «فالجانى مخيّر فى بذل أيهاشاء» بنا براين، اين هم آخر است، كار رسيد به مسأله تخيير، يعنى مكمّل مسأله چهارماست، مسأله چهارم تخيير بود، اين هم باز نتيجهاش تخيير شد. منتها بحث ديگرىاست، آن نتيجه را داد. به هر حال اين بحث مهم قديمى است كه آيا اين اصول ششگانهدر عرض هم هستند، يا نه در طول هم هستند؟ اگر در عرض هم باشد، هر كداممستقل است، آن مستقل است، اين مستقل است، اگر در عرض هم باشند مثل وضو وتيمم مىشود، «فلم تجد ماءاً فتيمّموا» تيمم مىآيد در طول وضو.
نظر علماء شيعه
از نظر اقوال اين مسأله در ميان شيعه تقريباً مسلم است، علماى ما معتقدند كه اينهادر طول هم نيستند و در عرض همند و هر چهارتا اصلند، ادعاى اجماع هم شدهاست.
نظر علماى سنى
اما از كلمات اهل سنت استفاده مىشود كه نه. بعضى گفتهاند: اينها همه اصل است،هم طرازند، ولى عده زيادى گفتهاند: «الإبل هو الاصل فى الدية» اساس و محور ابلاست، بقيه فرع آن است.
من در اينجا چند كلام را بخوانم و ادله مسأله مىماند براى روز شنبه ان شاء اللهالرحمن.
عبارت مرحوم صاحب مفتاح الكرامة
مرحوم صاحب مفتاح الكرامه بحثى دارد، مفتاح الكرامه شرح قواعد علامه است،ايشان در جلد 10 صفحه 357 عبارتى دارد مىگويد: «و كلّ واحد من هذه الأصنافأصل فى نفسه»، كل واحدى از اين اصناف «اصل فى نفسه ليس بدلاً عن غيره»، هيچكدام بدل ديگرى نيست، «و لا مشروطاً بعدم غيره» مشروط به عدم ديگرى هم نيست«و الخيار الى الجانى»، عين بحثى كه در تحرير الوسيله بود «و الخيار الى الجانى فىبذل أيها شاء كما هو صريح الجماعة و ظاهر آخرين»، ببينيد صريح جماعت و ظاهربقيه است. بنا براين، اجماع ثابت مىشود، «فلا خلاف فيه بينهم» از نظر اصحاب مامسأله اتفاقى است «و ظاهر المبسوط الاجماع على ذلك»، ظاهر كلام شيخ در مبسوطاين است كه مسأله اجماعى است.
بعد با فاصلهاى يك مخالف آن هم نه مخالف تام، بلكه مخالف فى الجمله نقلمىكند، در تساوى قيمت، مىگويد: ظاهر كلام قاضى در كتاب مهذّب اين است كهبايد قيمتها مساوى باشد «و ظاهر المحكىّ من كلام القاضى اعتبار التساوى فى القيمة»بنابر اين، ايشان كلامى هم در لابلاى بحثش از مبسوط نقل كرد، كلامى هم از قاضىدر مهذب. من آدرس آن دو كلام را مىدهم، آنجا را هم بتوانيد، منتها اينجا نوشتيمطولانى مىشود بخواهيم بخوانيم.
عبارت مرحوم شيخ در مبسوط
مرحوم شيخ در مبسوط در جلد هفتم، صفحه 119 در آنجا مىگويد اين جملهاششاهد ماست، «قد قلنا انّ عندنا ستة أصول»، عندنا ظاهرش اجماع است «قد قلنا انّعندنا ستة اصول كل واحد أصل فى نفسه»، از اين «عندنا»يى كه شيخ طوسى گفته درمبسوط خواستهاند استشمام اجماع كنند.
كلام قاضى در مهذب
كلام قاضى هم در مهذب در جلد 2 صفحه 457 است در آنجا به روشنى مىگويد:بايد اينها قيمتهايش مساوى باشد، مىگويد ابل به اندازه ابل است، شات به اندازه ابلاست، همينطور به ترتيب همه اينها را هم قيمت مىشمارد و جلو مىرود.
كلام مخالفين
ولى مخالفين ما چه گفتهاند؟ كلام آنها را هم نقل كنيم چون روايات ما يك مقدارحمل بر تقيه مىشود، تا كلام مخالفين معلوم نباشد، حمل بر تقيه ممكن نيست.
ما قبلا از كتاب مغنى ابن قدام اين جمله را برايتان خوانديم مغنى جلد 9 صفحه482، مىگويد: «أجمع اهل العلم على أن الابل أصل فى الدية»، اصل ابل است، ولىهمين مغنى ابن قدامه در ذيل كلامش از بعضى نقل مىكند كه اينها گفتهاند: اصول پنجتاست، آيا اين دو با هم تضاد دارند يا اهل العلم فقهاى متأخرين است؟ و آن فقهاىمتقدمين هستند كه چهارتا پنج تا شمردند، ذيل را من بخوانم، من خلاصه كردم ذيل راكه از ذيل كلامش استفاده مىشود كه «انّ هذا قول جماعة منهم و قال جماعة آخرين:بانّ الاصول خمسة ما عدا حلة» حله را نگفتهاند. صدر كلامش مىگويد: اهل العلماجماع كردند بر اينكه اصل ابل است، ولى ذيل از كسانى نقل مىكند كه اصول خمسهاست، جمع بينهما چه مىشود؟ جمع بينهما از اينجا مىشود كه مراد از اهل علم،فقهاى متأخرين است و مراد از آن قول ديگر، فقهاى متقدمين و صحابه و تابعينهستند.
جمع بندى
از مجموع آنچه گفتيم يك جمع بندى يك سر نخ براى بحث آينده بگذاريم، ازمجموع اينها معلوم شد كه در بين شيعه اختلافى نيست، اگر قاضى هم مخالف است،مسأله تساوى قيمت را مىگويد، ولى علماى اهل سنت دو گروهند، گروهىظاهرشان اين است كه ابل اصل است و گروهى هم ظاهرشان اين است كه همه اصولدر كنار هم است.
ما اين مسأله را از كجا حل كنيم؟ براى حل اين مسأله باز بايد برويم سراغ روايات،در يك طرف روايات تخيير است، در مسأله قبل ما خيلى روايات خوانديم براىتخيير، چند گروه بودند، پس روايات تخيير ظاهرش اين است كه همه اصل است.
در مقابل روايات تخيير، روايات ترتيب داريم، مىگويد: ابل اصل است، اگر ابلنبود، غنم. ابل اصل است به قيمت ابل، شات بده، ده دوازده روايت حداقل در باباول و دوم در اين زمينه داريم كه از آنها مىتوانيم مسأله اصل بودن ابل يا نبودنش را دربياوريم بايد روايات تخيير را يك طرف بگذاريم و روايات ترتيب را يك طرفبگذاريم، دقيقاً دانه دانه بخوانيم و ان شاء الله بعداً قضاوت كنيم و برگرديم به پروندهمسأله قبل، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1 - سه نتيجهاى كه امام از جمله «الظاهر انّ الستة أصول فى نفسها» گرفتهاند چيست؟
2 - نظر علماى اهل سنت و اماميه در مسئله پنجم چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...