• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه سى و دوم "
    بحث در مسأله چهارم از مسائل مقادير ديات بود. عنوان بحث كه قبلا متن تحريررا خوانده‏ايم اين شد كه آيا اصول ششگانه كه در بحث مقدار ديه گفته شده است، على‏سبيل التخيير است يا على سبيل التنويع؟
    به عبارت ديگر؛ آيا جانى مخيّر است هر كدام از اين شش اصل را بپردازد يا نه،معيّن است؟ ارباب ابل بايد بپردازند، ارباب بقر، بقر، ارباب شات، شات و حق ندارنداز آن عدول كنند.
    اقوال را در اين مسأله نقل كرديم كه مشهور متأخرين بلكه اجماع متأخرين شايدبر اين است كه على سبيل التخيير است. در حالى كه بسيارى از قدماء قائل به تنويع‏هستند. از كلمات اهل سنت هم شايد بيشتر تنويع استفاده مى‏شود نه تخيير، هر چندتخيير هم در ميان آنها بعضى ظاهرا طرفدار دارد.
    بعد رفتيم سراغ مدرك مسأله، تنها مدرك اين مسأله رويات باب است. آيا در اينهاتخيير هست مخير هستيد بين شتر و گاو، گوسفند طلا و نقره و لباس يا نه هر كسى درهر برنامه‏اى هست، خصوص آن برنامه را بايد بپردازد و غير از آن از او پذيرفته‏نيست.
    احاديث باب
    احاديث باب مختلف است چهار طايفه است، بعضى اينها را عطف به هم كرده،شش تا را به هم عطف كرده، بعضى با «او» است نه با «واو» اولى با «واو» دومى با «او»عطف كرده است.
    سومى تنويع است، ارباب ابل چنين ارباب بقر چنان. چهارمى صدرش تخييراست ذيلش تنويع است، يعنى هر دو در يك حديث جمع است، اين احاديث رامى‏خوانيم كنار هم قرار مى‏دهيم، آيا جمع دلالى دارد؟ آيا سراغ مرجحات بايدبرويم؟ سرنوشت مسأله را جمع بين احاديث و ترجيح احاديث در مقام تعارض‏تعيين مى‏كنند، اين دور نماى مسأله. اما وارد بشويم در اين طوايف.
    طايفه اول آنهايى است كه دلالت بر قول مشهور كه تخيير است مى‏كنند، و ليكن‏آنها را با «او» عطف كرده است، كه صريح در تخيير است، حالا من «او» را جلومى‏اندازم چون رواياتش بيشتر است و براى قول مشهور بهتر است، روايات «واو» رافكر كردم بعدا ذكر كنيم بهتر است.
    پنج حديث اينجا داريم، حديث 10 8 5 7 و 13، همه از باب اول از باب ديات‏النفس، من يكى دوتايش را مى‏خوانم، بقيه‏اش شايد ضرورتى براى خواندن نداشته‏باشد، چون بارها خوانده شده است، منتها از اين ديدگاه مى‏خوانيم.
    طايفه اولى
    حديث اول
    حديث 7 اين است: «عن يونس عن بعض أصحابنا، عن أبى عبدالله (ع) فى حديث‏قال: الدية عشرة آلاف درهم او ألف دينار او مئة من الإبل» سه تا از آن شش تا را گفته وبا «او» و ظاهر «او» هم تخيير است، مخيريد بين يكى از اينها، كسى بگويد: در مقام بيان‏از اين جهت نيست و كار به تخيير و تنويع ندارد، خلاف ظاهر است. ظاهر اين است‏كه امام مى‏خواهد ديه را بيان كند و در مقام بيان از اين جهت، حتما هست.
    حديث دوم
    حديث 5 حديث حلبى است، «عن أبى عبد الله (ع) قال: الدية عشرة آلاف درهم اوألف دينار» اين دوتا بيشتر نيست، آن سه قسمت بود، اين دو قسمت است، «قال‏جميل: قال ابو عبدالله: الدية مئة من الابل» ذيلش مشكلى براى ما حل نمى‏كند. يك‏دانه بيشتر نگفته اين حديث ديگرى است على الظاهر كه نه تخييرى در آن است، نه‏تنويعى، بلكه تعييناً ابل را گفته.
    حديث سوم
    حديث هشت را هم دقت كنيد كه گسترش بيشترى دارد، «عن العلاء بن الفضيل‏عن أبى عبدالله (ع) انه قال: فى قتل الخطاء»، اين در قتل خطاست، ما ديه را به طوركلى داريم بحث مى‏كنيم و تفاوت بين قتل عمد و خطا و شبه عمد را هم بعداً بحث‏مى‏كنيم. در صفات كمى فرق دارد، اصل ديه يكى است، «فى قتل الخطاء مئة من الابل،او ألف من الغنم، أو عشرة آلاف درهم»، اين سه «او الف دينار»، اين چهار تا، همه با«او» عطف شده است. حديث 10 و 13 را هم ديگر لازم نيست بخوانيم آنها هم همين‏است يعنى اصول ششگانه يا چهار تا يا سه تا بيشتر و كمتر اينها را به عنوان تخيير با«واو» عطف كردند و بيان فرمودند، اين در واقع طايفه اولى بود كه بهترين مدرك براى‏قول مشهور است.
    طايفه ثانيه
    طايفه ثانيه با «واو» عطف كرده كه يك حديث بيشتر نيست و آن حديث ابوبصيراست همان حديث جنجالى سابق كه حديث 2 از باب 1 بود «قال: سئلت أبا عبد الله(ع) عن الدية فقال: دية المسلم عشرة آلاف من الفضّة» اين يك. «و ألف مثقال من‏الذهب و ألف من الشاة على أسنانها أثلاثاً» كه قبلا تفسير اينها را كرديم، «و من الابل»باز با واو عطف است «و من الابل مئة على أسنانها و من البقر مئتان». ملاحظه مى‏كنيداينجا در واقع پنج تا از شش تا را بيان كرده و با واو عطف كرده است. آيا مى‏شودبگوييم: ديه پنج تا با هم است؟ احدى از علماى اسلام اين را نگفته و شايد اصلاخلاف ضرورت فقه يا خلاف ضرورت دين باشد، همه مى‏دانند ديه پنج تا نيست،صد تا شتر و دويست گاو و هزار گوسفند همه را با هم، اين يك قرينه خارجيه دارد كه‏واو در اينجا حتما به معناى «او» است، به واسطه وضوح مسأله، اجماع، ضرورت‏مذهب، ضرورت دين، همه اينها امكان دارد و چون چنين است، بنابر اين، اين رامى‏گوييم: واو به معناى «او» است و در كلمات عرب هم زياد داريم و شايد در قرآن‏هم مكرر داشته باشيم، جاهايى كه واو به معناى «او» بيايد و اين چيز عجيبى نيست كه‏اگر قرينه همراهش باشد مى‏گوييم و اگر نباشد واو للجمع است. اما اگر قرينه داشته‏باشيم، به معناى «او» خواهد آمد و مشكلى نيست.
    سؤال و پاسخ استاد: واو دلالت بر ترتيب ندارد، قديمها مى‏گفتند: «ثم» براى‏ترتيب است، «فاء» للترتيب است، حالا تازگى چه شده است چه عرض كنم.
    به هر حال، از اينها چيزى استفاده نمى‏شود ولى جمع هم نيست، بنا بر اين به‏معناى «او» هست، در واقع اين دو طايفه هر دو دليل بر قول تخيير مى‏شود كه قول‏مشهور است، منتها يكى قرينه‏اى احتياج ندارد و يكى هم ضم و ضميمه‏اى لازم دارد.
    سؤال و پاسخ استاد: اينكه حالا در وسايل است، ما بر اساس وسائل ذكر مى‏كنيم،اگر هم در بعض از نسخ يا منابع با «او» آمده باشد ديگر بهتر.
    طايفه سوم
    و اما سوم مهم اين است كه مخالف مشهور است، احاديثى است كه دلالت مى‏كندبر تنويع و اينها هم عمدتا دو حديث بيشتر در منابع ما نيست، يك حديث هم در منابع‏اهل تسنن است و اين احاديث را قبلاً اشاره داشتيم، الان هم از ديدگاه بحث فقهى‏مان‏مطالعه مى‏كنيم.
    حديث اول
    اول صحيحه عبدالرحمان بن‏حجاج، ذيل اين صحيحه چه مى‏گويد؟ ذيلش كه‏صحيحه است در واقع از امام صادق(ع) نقل شده است، «قال: كان علىّ (ع) يقول:الدية ألف دينار، و قيمة الدينار عشرة دراهم، و عشرة آلاف» در واقع اساس، ديناراست و درهم هم بر اساس دينار است، اينها «لأهل الامصار»، كسانى كه در شهرهازندگى مى‏كنند، گاو و گوسفند و شتر كه ندارند، آن مال اهل روستا و بيابان گردهاست،بوادى شتر دارند و روستاها هم گاو و گوسفند و اهل امصار نه، اينها درهم و دنياردارند، «و على اهل البوادى مئة من الابل» ظاهرش تنويع است، آنها آن را بدهند، اينهإے؛ججظظاين را بدهند، «و لاهل السواد مئة بقرة، أو الف شاة» اهل سواد آنهايى كه در روستاهازندگى مى‏كنند كه هم اهل بقرند و هم اهل شاتند، اين دو تعبير را در اين دو روايت‏دقت كنيد، يك جا مى‏گويد «على» يكجا مى‏گويد «ل» آنكه دلالت بر تنويع دارد،«على» است، بر آنها واجب است. «له ذلك» يعنى مجاز است و «عليه ذلك» يعنى‏واجب است، «على» داشته باشد دلالت بر تنويعش بهتر است، «ل» داشته باشد، دليل‏بر جواز است، اين منافات با تخيير پيدا نمى‏كند.
    حديث دوم
    حديث دوم حديثى است كه در دعائم الاسلام در مستدرك است، حديث 1 از باب1 از ابواب ديات نفس، از مستدرك، ظاهرش وجوب عينى است، اهل ابل وجوب‏عينى‏شان اين است، اهل بقر وجوب عينى‏شان اين است، ظاهر وجوب عينى است.
    روايت دعائم الاسلام از همه اين روايات بهتر است، دلالتش بهتر است، «قال:روينا عن أبى عبدالله»، سند ندارد، «عن أبيه عن آبائه (عليهم السلام)، إنّهم قالوا تؤخذالدية من كلّ قوم مما يملكون» اول يك قانون كلى مى‏گويد «تؤخذ الدية من كل قوم‏مما يملكون»، ظاهرش تعيين است، از هر گروهى آنچه كه دارند مى‏گيرند، «من اهل‏الابل الابل» آنهايى كه صاحب ابلند، بايد ابل بدهند، «و من اهل البقر، البقر، و من اهل‏الغنم الغنم»، اين سه قسمت از شش تا، «و من اهل الحلل الحلل» اين چهارم «و من‏أهل الذهب الذهب، و من اهل الورق، الورق»، ورِق وَرَق هر دو صحيح است، يعنى‏درهم. هر شش تا را دارد، از هر قومى آن را كه دارد مى‏گيرد.
    آخرش جمله‏اى دارد كه اين در مقام جمع به درد ما مى‏خورد، «و لا يكلّف أحد ماليس عنده» كسى كه چيزى را ندارد، مجبور نكنيد. اين نشان مى‏دهد كه براى سهولت‏كار است، نه اينكه اجبارى باشد، از اين استفاده براى مقام جمع دلالى كردند.
    حديث سوم
    و اما حديث سوم همان حديثى است كه از كتب عامه است از سنن بيهقى، جلدهشتم، صفحه 78 خوانده‏ايم كه عطاء بن ابى رياح از پيغمبر نقل مى‏كند، «انّ رسول‏الله (ص) قضى» قضاوت كه كرد به معناى «حكم» است تعيين است، «قضى فى الديةعلى أهل الإبل مئة من الابل»، براى اهل ابل صدتا. «و على أهل البقر مائتى بقرة»، اين راهم فرمان داده است، «و على اهل الشاة ألفى شاة»، بر اهل شات هم دو هزار شتر. خيلى‏از عامه فتوا به دو هزار دادند به خاطر همين حديث. «و على أهل الحلل مائتى حلة»،«على» دارد، «قضى» دارد، ظاهرش تنويع است، ظاهرش تعيين است.
    در واقع دو حديث از منابع ما بود و يك حديث هم از منابع عامه بود و ظاهرش‏تنويع بود، حالا اگر در اين احاديث از نظر سند مشكلى داشته باشد كه مشكل ندارد،حديث اولش كه صحيحه عبدالرحمان بود. صححيه عبدالرحمن بن حجاج صدرش‏هم به عنوان يك روايت مرسله دلالت دارد، ابن ابى ليلا مى‏گويد: پيغمبر اين طوركرد، آن هم تنويع است. صدرش هم اين است «ثم انّه فرض على أهل البقر، مائتى بقرةو فرض على اهل الشاة الفى شاة»، صدرش هم تنويع است، منتها صدرش يك روايت‏مرسله است و راويش هم اهل سنت، ذيلش روايت صحيحه است و راويش هم شيعةاهل البيت است. بنا بر اين، صدر آن هم مؤيّد مى‏شود.
    اين هم حداقل حجيت را داشت، بخصوص اينكه قدماء هم به اين روايات عمل‏كردند و فتوا دادند به تنويع.
    طايفه چهارم
    اما طايفه چهارم، يك روايت بيشتر نيست كه روايت چهار از باب 1 روايت جميل‏بارها اين روايت را خوانديم، صدرش از قبيل تخيير است، ذيلش از قبيل تنويع‏است، «عن جميل بن درّاج فى الدية قال: ألف دينار، أو عشرة آلاف درهم»، «او» دارد،مخير است بين اين دو.
    بعد اضافه مى‏كند «و يؤخذ من اصحاب الحلل الحلل»، از اينجا وارد تنويع شد «ويؤخذ من أصحاب الحلل الحلل، و من أصحاب الابل الابل، و من اصحاب الغنم،الغنم، و من اصحاب البقر، البقر»، صدرش آن طورى مى‏گويد ذيلش اين طورى.
    بعيد نمى‏دانيم كه اين را ببريم جزء همان گروه سومى كه تنويع مى‏گويد، صدر ولو«او» دارد، اما از باب اين است كه طلا و نقره را براى اهل شهرها قرار مى‏دادند، هم‏اصحاب طلا بودند و هم اصحاب نقره. به عبارت ديگر؛ كسانى كه اصحاب درهم‏هستند، اصحاب دينار هم هستند، كسانى كه اصحاب دينارند، اصحاب درهم هم‏هستند، كسى كه كميّت قابل ملاحظه‏اى درهم دارد، حتماً در دستگاهش دينار هم‏هست، نمى‏شود يك تاجر باشد، تمام تجارتش با درهم باشد، يا تمام تجارتش با دينارباشد، مثل پول خرد و درشت است، درهم و دينار عيناً حال پول خرد و درشت راداشته، معاملات مهم را با دينار انجام مى‏دادند و معاملات سبك را با درهم انجام‏مى‏دادند، مثل اسكناس هزار تومانى و اسكناس صد تومانى، آن درهم و اين دينار،هزار تومانى مثل دينار، صدتومانى مثل درهم. كسى كه ارباب درهم است، ارباب‏دينار هم هست، كسى كه ارباب دينار است، ارباب درهم هم است. پس آن «او» اول‏مشكلى ايجاد نمى‏كنند و اينها همه «لاهل الامصار» است، مال شهرنشينهاست كه‏دسترسى به هر دو دارند.
    بنا بر اين، صدر و ذيل مى‏شود تنويع، با بيانى كه مى‏گويم. اگر چشم ما را به هم‏بگذاريم و اين دقت را نكنيم، صدرش تخيير است و ذيلش تنويع است. گروه چهارم‏را تشكيل مى‏دهد. اما اگر دقت كنيم كه اهل درهم اهل دينار است و اهل دينار اهل‏درهم است، و اينها مال شهرنشينهاست، آنوقت براى ما روشن مى‏شود كه هر دو يك‏مسأله را مى‏گويد. اين هم داخل در همان تنويع است، گروه اول شهرنشينها و گروه‏دوم و سوم و چهارم و پنجم هم را كه فرموده.
    جمع بين روايات
    حالا يا سه طايفه يا چهار طايفه بالاخره جمع بين اين روايات چيست؟
    براى جمع بين اين روايات، دو راه داريم: راه اول جمع دلالى است، جمعى كه‏خيلى از بزرگان متأخرين شايد همه‏شان به ذهنشان رسيده، صاحب جواهر دارد،ديگران دارند، مى‏گويند: آن تنويع براى تسهيل امر است، واجب نيست و براى آسان‏كردن است، يعنى تنويع ظهور در وجوب ندارد بلكه در جواز دلالت دارد. پس«لاينافى التخيير».
    تكرار مى‏كنم، درست است ظهور بدوى روايات تنويع، وجوب تعيينى است، امابا ملاحظه، تعبير مى‏كنند بعضى از بزرگان مخصوصا مرحوم محقق نائينى درعبارتشان مى‏گويد: تناسب حكم و موضوع ايجاب مى‏كند كه اين وجوب نيست وسهولت است، اين ترخيص است، اين اجازه است. اگر ما از اين «على»ها وجوب‏نفهميديم، به تناسب حكم و موضوع ترخيص فهميديم كه در مشابه اينجاهامى‏گويند، جمع مى‏شود با روايات تخيير و هيچ منافاتى با تخيير ندارد، جمع دلالى‏ايجاب مى‏كند. آن ذيل حديث است و دعائم الاسلام هم شاهد است، حديث دعائم‏الاسلام مرسله بود، ولى مؤيد كه مى‏تواند باشد، فرمود: «و لا يكلّف أحد ما ليس‏عنده»، نبايد مردم را مجبور كنيم به چيز ديگر، هر چيزى كه دارند بدهند، عينا مثل اين‏است كه كسى مى‏آيد حساب سالش را مى‏كند، مى‏گويد: آقا چكار كنم؟ مى‏گوييم: هرچه دارى بده، جنس دارى بده، پول دارى بده، هر چه برايت راحتتر است. اين‏معنايش تعيين نيست بلكه معنايش ترخيص است، آسان گرفتن بر او است.
    فعلى هذا؛ همانطور كه غالب متأخرين يا همه‏شان از اين تعبيرها تسهيل فهميدند،ما هم حضرت عباسى همين را مى‏فهميم. ذيل روايت دعائم الاسلام هم شاهد خوبى‏است.
    اگر جمع دلالى نشد، آيا نمى‏شود تنويع را حمل كنيم بر تقيه؟ چرا؟ چون ابن رشدمى‏گفت: عامه معتقدند بر تنويع.
    مدار تقيه
    بعضى از آقايان سؤال كردند كه مدار تقيه چيست؟ مدار تقيه اين را من بگويم به‏درد جاهاى ديگر هم مى‏خورد، يكى از سه چيز است. اول اين است كه فتوايى شهرت‏بين عامه داشته باشد، اگر فتوايى بين عامه شهرت داشته باشد، جاى حمل بر تقيه‏هست.
    دوم اين است كه فتوا مشهور نيست، اما در مركز حيات امام فرض كنيد در مدينه‏كه امام در كوفه كه امام بوده، در آنجا آن فتوا مشهور باشد. اهل مدينه مثلا تابع‏ابوحنيفه بودند، اهل كوفه مثلاً تابع شافعى بودند، امام در آن ظروفى كه حديث رامى‏گويد، فتواى معروفش آن است، ولو در بين كل اهل سنت چنين فتوايى نباشد، اين‏هم مى‏تواند فتواى يك فقيه كه در آن ظرف خاص شايع و رايج بوده، مدار تقيه شود.
    و اما سومين طرز تقيه چيزى است كه شيخ انصارى اگر نظر مباركتان باشد در آخررسائل فرمود: «هنا قسم آخر من التقية» مضمون كلام شيخ بود و آن اين بود كه گاهى‏امام روايات مختلفى به اصحاب مى‏گفتند، تا بين آنها القاء اختلاف كند. چرا؟ براى‏اينكه اگر اينها متحد مى‏شدند، شرائط به قدرى سخت بوده كه با اتحادشان شناخته‏مى‏شدند و مى‏گرفتند و اذيّتشان مى‏كردند، فرمود: «نحن نلقى الخلاف بينكم» ما گاهى‏خودمان بين شما اختلاف مى‏اندازيم، «لئلا تعرف و تقتل» تا شناخته نشويد، خونتان‏را نريزند، گاهى مصلحت مى‏بينيم اينها را به جان هم بيندازيم كه دشمن هم بگويد:اينها خودشان به جان هم افتاده‏اند. سپر حفاظتى است براى شما. گاهى چنين‏تقيه‏هايى داريم يعنى ممكن است بين اهل سنت چنين فتوايى نباشد، خود شيعه‏ها دوفتواى متضاد دارند در حالى فتواى اهل سنت شى‏ء ثالث است، گاهى اين كار هم‏مى‏شده. ائمه در هر ظرفى مطابق آنچه لازم بوده در آنجا عمل مى‏كردند، نظر مباركتان‏هست در مكاسب محرمه شيخ كه گويا به امام صادق (ع) عرض كردند كه شما چرا اززراره مذمت كرديد از اركان تشيع است؟ فرمود: من عمداً به او حرف زدم كه دشمن وعوامل نفوذى ندانند كه مورد علاقه من است، اگر بدانند مورد علاقه من است، او رامى‏زنند. خودم بدگويى كردم در باره او كه خيال كنند از من دور است. اينجا حلال‏مى‏شود به عنوان ثانوى، از جاهايى كه غيبت يا حرفهاى ديگر يا تهمت عنوان ثانوى‏پيدا مى‏كند مثل همان خود امام هم تشبيه كرد شكستن كشتى مساكينى كه در بحر كارمى‏كردند به وسيله حضرت خضر شكسته شد، فرمود: براى اينكه آن سلطان غاصب‏نبرد.
    نتيجه نهايى
    به هر حال، حاصل مسأله اين شد كه ما قائل شديم به تخيير و روايات تنويع را هم‏حمل بر تسهيل كرديم، نه حمل بر تعيين و تنويع، يا از طريق جمع عرفى يا از طريق‏حمل بر تقيه.
    تا به اينجا مسأله چهار را تمام كرديم، ولى بحثى بايد در باره اين كنيم كه اصولا درعصر و زمان خودمان چه كنيم؟ سؤال آقايان مطرح است كه اينها در عصر و زمان مانسبتهايش به هم خورده است، شايد در آن زمان قيمتها همسان بوده، طلا و نقره و گاوو گوسفند و شتر قيمتهاى مطابق اينها داشتند، عصر و زمان ما به هم خورده، به علاوه‏بسيارى از آنها پيدا نمى‏شود، تكليف ما در اين عصر و زمان چيست؟ و صلى الله على‏سيدنا محمد و آله.
    پايان
    پرسش
    1 - طوائفى كه از روايات وجود دارد را بگوييد و مورد آنها را هم ذكر كنيد.
    2 - از احاديث باب آيا تنويع استفاده مى‏شود يا تخيير؟
    3 - جمع بين اين روايات چيست؟