• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
    " جلسه سى و يكم "
    بحث ما در اصول ششگانه ديات بود، رسيديم به خبر ابو بصير كه تعبير به «ذهب»مى‏كرد و مى‏خواستيم از آن استفاده كنيم كه درهم و دينارِ مسكوك، خصوصيتى نداردو به جاى آن مى‏توان هم‏وزن آن، طلا يا هم‏وزن درهم، نقره داد. تنها حديثى كه يافتيم‏كه سخن از وزن مى‏كرد و سكه در آن شرط نبود، همين روايت ابو بصير بود. در سندروايت ابو بصير على بن ابى حمزه بطايئى بود كه قائد ابوبصير بوده است دستش رامى‏گرفته است و اين طرف و آن طرف مى‏برده است، و خودش هم مرد دانشمندى‏بوده است. بنا شد كه در باره على بن ابى حمزه بحث كنيم و ببينيم بالاخره از نظررجالى، قابل اعتماد هست يا نه؟ صاحب جواهر موثقه ابوبصير گفته است در حالى كه‏مشكل است. منابع مختلفى را مراجعه كرديم براى اين كار. اولا معلوم شد كه احاديث‏على بن ابى حمزه خيلى زياد است، مطابق نقل معجم رجال الحديث آيت الله خوئى،545 حديث در كتب اربعه دارد، كه در سندش على بن ابى حمزه واقع شده است. بنا براين، روشن شدن وضع حال او، آثار زيادى دارد. كسى كه در ابواب فقه، 545 حديث‏داشته باشد، پى بردن به حالش براى ما بسيار مهم است.
    از مجموع بحثهايى كه در باره اين مرد كرده‏اند، مسائل ضد و نقيضى استفاده‏مى‏شود. ما عمدتاً از چهار منبع بحثها را جمع‏آورى كرديم، و گمان مى‏كنم اين چهارمبنع كافى باشد. يكى جامع الرواة مرحوم اردبيلى است كه بحث زيادى دارد. ديگرمعجم رجال الحديث آيت الله خوئى است كه آن هم بحث مستوفاى دارد. ديگرى‏جلد بيستم وسائل كه بحث رجالى‏هاى وسائل در جلد بيستم است، آن هم يك بحث‏فشرده خوبى دارد، و ديگرى بعضى از كلمات صاحب جواهر و محقّق است كه اينهادر مباحث فقهى سراغ على بن ابى حمزه رفته‏اند، هم صاحب جواهر و هم‏محقّق(رضوان الله تعالى عليهما) آنچه اين بزرگوارن گفته‏اند را ما نقل مى‏كنيم، موافق‏و مخالف را، بعد يك جمع‏بندى نهايى در باره سخنان اين بزرگواران داريم.
    سخن نجاشى در باره على بن حمزه
    اما آنچه از جامع الرواة استفاده مى‏شود: از نجاشى نقل مى‏كند در حق على بن ابى‏حمزه مى‏گويد: هم از اصحاب امام صادق است و هم از اصحاب امام كاظم(ع) بعد ازآنكه اين را نقل مى‏كند مى‏گويد: «انّه احد عُمُد الواقفه» يعنى على بن ابى حمزه «احدعمد الوافقه» «عُمُد» جمع عمود است. يعنى يكى از ستونهاى اصلى واقفى‏ها، على بن‏ابى حمزه است. در واقع يكى از پايه‏گذاران مذهب اهل وقف است. اهل وقف كسانى‏هستند كه «وقفوا على موسى بن جعفر(ع)» مى‏گويند: سلسله امامت تا موسى بن‏جعفر تمام شد، و شايد موسى بن جعفر را هم مهدى آخرالزمان بدانند، و امام رضا راقبول ندارند، اينها را واقفى‏ها مى‏گويند. يكى از ستونهاى اصلى و پايه‏گذاران اصلى‏واقفى‏ها همين على بن ابى حمزه بطاينى است.
    سخن ابن فضال در باره على بن حمزه
    على بن حسن بن فضّال در باره على بن ابى حمزه مى‏گويد: «على بن ابى حمزه‏كذّاب، متّهم ملعون. سه‏تا توصيف يك از يك، شديدتر. «كذّاب، متّهم، معلون، قدرُوِيت عنه روايات كثيرة و كتب تفسير قرآن كله من اوّله الى آخره» معلوم مى‏شود درتفسير خيلى روايت دارد، در فقه هم روايات زيادى دارد، اين مى‏سازد با همان 545روايت. مى‏گويد: «الاّ انّى لا استحلّ ان اروى عنه حديثا واحدا» على بن حسن بن‏فضال مى‏گويد: من يك روايت هم از او نقل نمى‏كنم و حلال نمى‏شمارد.
    على بن فضّال فطحى است
    «ان قلت»: خود على بن حسن بن فضّال از فطحى‏ها است، او هم خيلى بهترنيست، او سيزده امامى است، عبد الله بن افطح را امام مى‏داند قبل از موسى بن جعفرو بعد از امام صادق، آن هم انحراف دارد.
    «قلنا»: او فقط انحراف عقيدتى فقط دارد، متهم به كذب نيست، لذا بنى فضّال‏رواياتشان در فقه قبول است، موثقند. پس كذّاب بودن متّهم بودن و ملعون بودن به‏شهادت على بن حسن فضّال در باره على بن ابى حمزه بطائنى هست، و انحراف‏عقيدتى على بن فضّال مانع نيست، چون ثقه بودن بنى فضّال مسلّم است. آدمهايى‏بودند كه در باره آنها مى‏گويند: از زاهدترين مردم روزگار خودشان بوده‏اند، امامنحرف، لذا مشكلى در شهادت على بن حسن بن فضّال ايجاد نمى‏كند.
    سخن كشىّ در باره على بن حمزه
    بعد جامع الرواة از كشّى چنين نقل مى‏كند مى‏گويد: «و روى الكشّى فى ذمّه‏روايات كثيرة» كشّى كه از علماى بزرگ رجال است، و رجال كشّى هم تمام روايت‏است، روايات كثيرى در ذمّ على بن ابى حمزه بطائنى نقل كرده است. در يكى از اين‏روايات چنين است كه وقتى ابوالحسن امام موسى بن جعفر رحلت فرمودند «جحدعلى بن ابى حمزه و اصحابه فى اطفاء نور الله» على بن ابى حمزه و اتباعش تلاش‏داشتند كه نور الهى را خاموش كنند. يعنى مخالفت شديد با امام هشتم ابوالحسن على‏ابن موسى الرضا(ع) داشتند «فأبى الله الاّ ان يتم نوره».
    اين چند نكته، كلام نجاشى و كلام على بن حسن بن فضّال و كلام كشّى، يك جمله‏ديگرى هم هست كه كلام ابن غضائرى است كه مى‏شود چهارتا كلام، كه اينها همه‏اش‏در جامع الرواة است. ابن غضائرى آدم سخت‏گيرى است در باره رجال، خيلى كسانى‏را كه ابن غضائرى قدح مى‏كند ديگران قدحش را قبول نمى‏كنند، ولى شهادت ابن‏غضائرى را هم بخوانيم.
    على بن حمزه ناصبى است
    «قال ابن الغضائرى: على بن ابى حمزه لعنه الله اصل الوقف» پايه اصلى‏واقفى‏هاست، «و اشدّ الناس عداوة للولىّ من بعد ابى ابراهيم» ولىّ بعد ابى ابراهيم،امام على ابن موسى الرضا است. معلوم مى‏شود ناصبى هم بوده است، «و اشدّ الناس‏عداوة للولى».
    مرحوم صاحب وسائل در جلد بيستم وسائل در ماده على در باره على بن ابى‏حمزه، اول اعتراف مى‏كند كه اصحاب او را تضعيف كرده‏اند، بعد به اتكاى شهادت‏شيخ طوسى، مى‏گويد: احاديثش مقبول است.
    توثيق صاحب وسايل
    صاحب وسائل مى‏گويد: «على بن ابى حمزه بطائنى واقفىٌّ مضعَّف» اعتراف‏مى‏كند كه اصحاب تضعيفش كرده‏اند، «لكن ذكر الشيخ» شيخ طوسى، ذكر الشيخ انّ له‏اصلا» «اصل» به معناى كتبى است كه اصحاب ائمه از احاديث ائمه جمع مى‏كردند. آن‏احاديثى را كه اصحاب جمع مى‏كردند را اصول مى‏گفتند. اصول اربع مائة اصول‏چهارصدگانه، كتابهاى كوچكى بوده است كه اصحاب ائمه از احاديث ائمه جمع‏كرده‏اند كه اين اصول اربع مأة جمع شد و كتب اربعه درست شد. كتب اربعه جمع شد،وسائل درست شد. همه اينها از همان اصولى كه اصحاب ائمه نوشته‏اند گرفته شده‏است. «لكن ذكر الشيخ انّ له اصلاً رواه عنه ابن ابى عمير و صفوان بن يحيى» ابن ابى‏عمير از اصحاب اجماع است، صفوان بن يحيى، اصحاب اجمال است. اينها هر دو ازعلى بن ابى حمزه نقل كرده‏اند كتابش را كه دليل بر تأييد او مى‏شود يعنى دليل‏گرفته‏اند. بعد مى‏فرمايد: «فكتابه معتمَد» صاحب وسائل كتاب على بن ابى حمزه رامعتمد مى‏داند، منتها از ابى بصير«و روايته عن ابى بصير من كتابه معتمد» بنا بر اين‏ايشان اظهار عقيده مى‏كند به خاطر آن شهادتى كه شيخ طوسى داده است كه كتاب‏معتمد است ما مى‏توانيم بر روايت على بن ابى حمزه اعتماد بكنيم.
    ما فعلا عبارات را نقل مى‏كنيم، قضاوت در پايان كار است.
    صاحب جواهر تعبير به «خبر» مى‏كند
    مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله تعالى عليه) مطابق آنچه كه از كامپيوتر درآمد، تقريباً همه جا در جواهر مى‏گويد: «خبر على بن حمزة» معمول صاحب جواهراين است كه هر كجا خبر مى‏گويد، در سند يك مشكلى هست. هر كجا كه تعبير به«خبر» مى‏كند، سند مشكل دارد. تنها جايى كه ما ديديم (و شايد غير از اينجا باشد ولى‏كم است) موثقه بگويد، در باب ديات است. در ابواب ديگر «خبر» مى‏گويد، اينجامى‏گويد: «موثقة ابى بصير». معلوم مى‏شود كه خود صاحب جواهر هم عقيده‏اى به‏ابى بصير نداشته است، در اينجا استثناء موثقه گفته است. بعد در جلد اول يك‏تحقيقى صاحب جواهر(رضوان الله تعالى عليه) در باره على بن ابى حمزه دارد، درمبحث منزوحات بئر است، اگر بول رجل در بئر بريزد، چهل‏تا دلو آب از چاه بايدكشيد، بعد بحث مى‏خورد به روايت على بن ابى حمزه، به مناسبت همين بحث،صاحب جواهر در جلد اول صفحه 237، يك تحقيقى دارد، جالب است، مى‏فرمايد:«و ما فى سند هذه الرواية من على بن ابى حمزه و انّه واقفى» على بن ابى حمزه واقفى‏است «و انّه اكل اموال الكاظم عليه السلام» اين يك برنامه تازه‏اى است غير از آنچه تاكنون گفتيم «و انّه اكل اموال الكاظم عليه السلام ظلماً و عدوانا» از اين معلوم مى‏شودكه جزو نمايندگان حضرت امام كاظم(عليه السلام) بود، وكيل بود، اموال حضرت راگرفت و بعد هم اموال حضرت را بالا كشيد. بعضى‏ها معتقدند كه واقفى شدنش براى‏همين بود كه اموال را بالا بكشد، چون اگر مى‏گفت: بعد از موسى بن جعفر، امام على‏بن موسى الرضاست: مى‏گفتند: اموال را به امام وقت تحويل بده. براى اينكه راه راصاف كند براى خوردن اموال. اموال دنيا چيز خيلى خطرناكى است، چيز بسيارخوبى است در مسير اطاعت، چيز خطر ناكى است، خيلى خطرناك. ما از اين‏استفتاءاتى كه هر روز براى ما مى‏آيد، سؤال و جوابها مى‏فهميم كه چه خبر است!براى خاطر ارث، براى خاطر سنّار پول، معاملات را به هم مى‏زنند، دبه در مى‏آورند،دروغ مى‏گويند، اموال هم را مى‏برند، برادرها با هم دعوا مى‏كنند، پسر و مادر دعوامى‏كنند، يك بساطى است كه بيا و تماشا كن. از روايات هم استفاده مى‏شود كه عده‏اى‏از اصحاب ائمه، آدمهاى خوبى هم بوده‏اند، اما اموال دنيا كه به دستشان افتاد بعد ازائمه براى اينكه اموال را بخورند، هفت امامى درست كردند، شش امامى درست‏كردند، براى اينكه پولها را تحويل امام وقت ندهند. احتمالاً اين جناب هم جزو همين‏كسانى باشد كه اين طور در باره‏اش گفته‏اند. چه مى‏شود يك آدمى كه وكيل امام است،نزديكترين اشخاص به امام است، وقتى كه مال امام دستش مى‏افتد، يك مرتبه زير ورو مى‏شود، پشت و رو مى‏شود، عوض مى‏شود، مى‏شود «اشدّ الناس عداوة للولىّ من‏بعده» نبايد از چنين اموالى ترسيد كه انسان را اين چنين زير و رو مى‏كند، عوض‏مى‏كند، جا به جا مى‏كند؟! فقط بايد خودمان را به خدا بسپاريم. اگر حفظ الهى نباشد،دام خطرناكى است.
    به هر حال، مى‏گويد: درست است كه على بن ابى حمزه آدم بدى است، واقفى‏است، ظالم است، مال امام خور است، ولى خبرش «منجبرٌ بما سمعت» يعنى چون‏مشهور عمل كرده‏اند، ضعف خبر با عمل مشهور، انجبار مى‏شود. تا اينجا كارى‏نداريم، اينجا را توجه بكنيد «مع انّه نقل الشيخ الاجماع على العمل بروايتة»شيخ(رضوان الله تعالى عليه) اجماع بر عمل به روايت على بن ابى حمزه نقل كرده‏است.
    دو حالت داشتن على بن حمزه
    «و فى المعتبر» صاحب جواهر از محقق در معتبر نقل مى‏كند «لا يقال: انّ علياًواقفياً» مى‏گويد: على بن ابى حمزه واقفى است روايتش پذيرفته نمى‏شود، «لانّا نقول:تغيّره انّما هو فى موت موسى(ع)» بعد از شهادت امام هفتم، زير و رو شد، ولى درزمان امام صادق(عليه السلام) آدم خوبى بود، در زمان امام كاظم(عليه السلام) آدم‏خوبى بود بعد از شهادت امام هفتم، مسيرش بر اثر اموال دنيا احتمالاً عوض شد. «فلايقدح فيما قبله» ضررى به ما قبل نمى‏زند. اين هم شهادت محقّق و صاحب‏جواهر.
    تضعيف معجم الرجال
    امّا آنچه مرحوم آيت الله خوئى در مجمع رجال حديث دارد. ايشان در اين ماده كه‏وارد مى‏شوند، در على بن ابى حمزه، مى‏فرمايند: «على بن ابى حمزة البطائنى كوفىّ وهو احد عُمُد الواقفه» همان تعبيرى كه نجاشى داشت كه يكى از ستونهاى مذهب‏وقف است، ايشان هم دارد. «مذموم ملعون» ايشان هم مى‏گويند كه مذموم و ملعون‏است، بعد به دنبال اين حرف مى‏افتند، چون معجم رجال حديث ناظر به تمام اين‏كتابها هست، دنبال اين مى‏روند كه شيخ طوسى اين را تقويت كرده است، على بن‏ابراهيم هم تقويتش كرده است، پس چه كار كنيم؟ مى‏گويد: اين معارض است با آنچه‏نجاشى و كشىّ گفتنه‏اند. «و انّ توثيق الشيخ ايّاه فى كتاب العدّة» در كتاب عدة الاصول‏اين جمله را دارد «حيث قال» كلام شيخ طوسى در كتاب عده است: «و لاجل ذلك،عملت الطائفة باخباره» به خاطر اينكه ايها ثقه بوده‏اند ولو اينكه مذهبشان خراب بوده‏است، طائفه يعنى شيعه به اخبار على بن ابى حمزه عمل كرده‏اند، ظاهراً اشاره به اين‏است. «و كذا توثيق على بن ابراهيم» معلوم مى‏شود كه على بن ابراهيم هم دركلماتش، على بن ابى حمزه را توثيق كرده است. مى‏دانيد على بن ابراهيم، استاد كلينى‏از رجال و شخصيّتها است. «كلاهما معارَض بشهادة ابن فضّال» حسن بن على بن‏فضّال: «من انّه كذّاب متّهم» نتيجه: «و عليه فالمعروف انّه ضعيف».
    نتيجه نهايى
    و امّا نتيجه نهائى: از آنچه گفتيم، امورى در باره على بن ابى حمزه استفاده مى‏شود:
    اول اين است كه اين جناب دو حالت داشته است، حالتى در زمان امام صادق و امام‏كاظم(ع) داشته است، و حالتى هم بعد از آنها. در زمان آن دو بزرگوار آدم رو براهى‏بوده است على الظاهر، بعد از آن دو بزرگوار، به دليل مال دنيا و بالا كشيدن اموال‏موسى بن جعفر(ع) يا به هر دليل ديگرى كه بوده باشد در سلك نواصب در آمد و كمربر عداوت امام هشتم بست، و اموال موسى بن جعفر(عليه السلام) را هم به آن‏حضرت نداد و مذهب واقفى‏ها را پايه‏گذارى كرد يا از پايه‏گذاران بود.
    (سؤال و پاسخ استاد): اين بديها در اعماق وجود انسان هست كه يك نيروى‏اخلاقى جلوى آن را مى‏گيرد، اما گاهى يك سيلابى مى‏آيد و اين سيل‏بند اخلاقى را ازجا مى‏كند، و آن وقتى است كه ظهور و بروز مى‏كند. اين سيلاب كدام است؟ همان‏اموال كثيرى كه دست انسان مى‏افتد، اين سيل‏بند ديگر نمى‏تواند در مقابل آن‏مقاومت كند، مى‏زند و ويران مى‏كند و آنهايى كه در درون بوده است - پناه بر خداوند -يك مرتبه ظاهر مى‏شود. خيلى از آدمهاى خوبى بوده‏اند كه در مقابل يك منظره‏شهوت انگيز قرار گرفتند و سيل‏بند اخلاقى ويران شد، مقامى پيدا شد، مالى پيداكردند. اين اولين نكته‏اى كه در باره حالات او معلوم مى‏شود.
    و امّا نكته دوم: بعضى‏ها گفته‏اند: اينكه گفته‏اند: (كذّاب و ملعون است) را حمل‏كنيم به كذب در عقيده. توجيه كرده‏اند، «كذّاب ملعون يعنى فى عقيدته»
    انصاف اين است كه اين خلاف ظاهر است. كذّاب كه مى‏گويند، يعنى كذّاب درحديث. در علم رجال هر جا مى‏گويند: كذّاب، نه معناى آن كذب در عقيده است،يعنى عقيده‏اش انحرافى است، در كتب رجال، كذّاب، يعنى كذّاب در نقل حديث،واضح است، قرينه همراهش است. خوب حالا اين را توجيه كرديد، «اكل اموال‏الكاظم‏عليه السلام ظلماً» اينكه ديگر به عقيده نمى‏خورد، اين عمل است. «لا استحل‏ولو برواية واحدة» اين را چكار مى‏كنيد؟ مى‏گويد: يك روايتش را من قبول نمى‏كنم،همه روايتش خراب است. اگر تكذيب امامت امام هشتم كرده است، پس چرا حتى‏يك روايتش را هم قبول نمى‏كنيد؟ اين نكته دوم.
    (س:...) (پاسخ استاد:) ضعيف است از باب اين كه فطحى مذهب است، و الاّوثاقت دارد، خود آقاى خوئى روايت على بن فضّال را حتى ترجيح بر كلام شيخ‏مى‏دهد به على بن ابراهيم.
    و امّا نكته سوم از همه مهمتر است، اين است كه آنهايى كه مى‏گويند: قولش قبول‏است، ناظر به حال استقامت است، مى‏گويند: روايات چون مربوط به حالت استقامت‏است، از امام كاظم نقل مى‏كند، از امام صادق نقل مى‏كند، آن وقت كه منحرف نبوده‏است، پس رواياتى كه مربوط به حالت استقامت اوست، مقبول است، اگر بعد ازموسى بن جعفر(سلام الله عليه) روايتى نقل كرده باشد، آن را بايد اشكال كرد، پس‏جمع بكنيم كه كذّاب و ملعون است، ولى بعد از رحلت موسى بن جعفر، و صادق ومقبول القول، له اصل معتمد، است زمان امام صادق و امام كاظم(عليه السلام). يك‏صلح و مصالحه‏اى اينجا درست كنيم، بگوييم: چون دو حالت داشته است، دو سرى‏روايت داشته است و دو سرى روايت را به اين صورت خوب و بد كنيم، درست ونادرست كنيم، آيا اين كار مى‏توانيم بكنيم؟
    معيار در نقل حديث، حال نقل است
    در اينجا بايد به يك مسأله دقيقى توجه داشت، كه صاحب جواهر كه رضوان خدابر او باد، در همان بحث منزوحات بئر يك اشاره كوچكى به آن دارد و آن اين است كه‏معيار در نقل حديث، حالت تحمّل است يا حالت روايت است؟ يعنى چه؟ زيد روزشنبه آدم خوبى بود، رفت و يك حديثى را شنيد، آن وقت كه خوب بود، شنيد، روزيك‏شنبه آدم بدى بود، آمد نقل كرد. صحّت بطلان حديث، معيارش روز شنبه است‏كه حديث را شنيده است و يا روز يكشنبه است كه حديث را نقل مى‏كند؟ معياريكشنبه است. اين را مى‏گويند: حال تحمّل. تحمّل شنبه است، يعنى شنيده است،شنيدن كه وثاقت نمى‏خواهد، نقل روز يكشنبه است. اگر آدم راستگويى باشد، اگرشنبه درست نشنيده باشد نمى‏گويد، اگر درست شنيده باشد مى‏گويد، امّا اگر آدم‏دروغگويى باشد، شنبه شنيده است، بر خلاف چيزى كه روز شنبه شنيده است روزيكشنبه نقل مى‏كند، چون روز يكشنبه آدم دروغگويى بوده است. پس معيار، حال‏شنيدن حديث و تحمّل حديث نيست كه در زمان امام صادق(عليه السلام) آدم خوبى‏بود احاديث را شنيد، در زمان امام كاظم(عليه السلام) احاديث را شنيد آدم خوبى بود،بايد ببينيم كى اين حديثها را نقل كرده است. شايد اين حديث كه در باب ديات دردست ماست، حديثى است كه بعد از امام موسى بن جعفر نقل كرده است. شما تاريخ‏حديث را داريد كه كى است؟ شايد هم مال زمان امام صادق بوده است، شايد هم مال‏زمان امام كاظم بوده است، شايد هم مال زمان بعد از امام كاظم بوده است، چون زمان‏امام رضا هم مدتى زنده بود. تاريخچه حديث را نوشته‏اند؟
    (س:...) (پاسخ استاد:) آيا آن اصل را كى به ديگران داد؟ همان كتابى كه نوشته بودو اصلى از كتب بود. آيا اين اصل را رُوات در زمان امام كاظم و امام صادق از على بن‏ابى حمزه گرفته‏اند يا بعد از امام صادق و امام كاظم گرفته‏اند؟ شايد نقل اين اصل هم‏در زمان بعد بوده است. و چون تاريخچه احاديث دست ما نيست و ما نمى‏دانيم زمان‏نقل على ابن ابى حمزه كى بوده است فعلى هذا ما نمى‏توانيم بگوييم كه خوب است يابد است. يعنى مبهم مى‏شود، چون ابهام پيدا مى‏كند ما نمى‏توانيم بفهميم، رواى هم كه‏از او روايتى نقل كرده باشد، و در زمان امام كاظم(عليه السلام) فوت كرده باشد، پيداكنيد، اگر پيدا كرديد يك رواى، روايتى از على بن ابى حمزه نقل كرده است در حالتى‏كه در زمان حضرت امام صادق فوت كرده است، در زمان امام كاظم فوت كرده است،به زمان بعد نرسيده باشد، به زمان انحراف نرسيده است، اگر يك چنين رواى هم پيداكرديد، التماس دعا، آن خوب مى‏شود، آنوقت نتيجه چه مى‏شود؟
    صاحب جواهر يك تعبيرى دارد: شايد اصحاب يك قرائنى پيدا كرده بودند كه‏روايت ابى حمزه مال حال استقامتش است، لعلّ.
    با لعلّ كه ما نمى‏توانيم پانصد و چهل و پنج حديث را صحيحش كنيم. شخصى‏است با اين سوابق، با اين تحوّل حال، با اين انقلاب حالت عقيده، احاديثى هم از اوبراى ما نقل شده است، نمى‏دانيم اين احاديث مال كى بوده است، تاريخچه اين‏احاديث كى بوده است.
    تازه، آن حرفى هم كه قبلاً زده شد كه بعضى از آقايان گفتند و من توضيح درباره‏اش دادم، يك چنين آدم رندى اگر قبول كنيم بعد از امام موسى بن جعفر جزوناصبى‏ها شد در همان زمان سلامتش هم آدم خيلى به دلش نمى‏چسبد كه اعتماد به‏چنين آدمى كه وارونه شد به سبب سنّار پول دنيا بكند.
    بناء عن على ذلك، مدرك يك مسأله، حديثى باشد كه تنها رواى‏اش على بن ابى‏حمزه باشد، اعتماد كردن بر آن مشكل است مگر اينكه احاديث ديگرى هم در كنار آن‏باشد و اصحاب عمل كرده باشند، آن وقت از باب قرائن خارجى مى‏شود نجات داد. وصلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
    پايان
    پرسش
    1 - سخن نجاشى و على بن فضّال را در باره على بن حمزه بنويسيد.
    2 - چرا تضعيف على بن فضّال در باره على بن حمزه، پذيرفته مى‏شود با اينكه خودش‏فطحى است؟
    3 - چرا صاحب وسايل، على بن حمزه را توثيق كرده است؟
    4 - آيا دو حالت داشتن على بن حمزه، يكى قبل از وقف و يكى بعد از وقف، موجب قبولى‏روايات قبل از وقفش مى‏شود؟ چرا؟
    5 - چرا صفت «كذّاب» كه در باره على بن حمزه آمده است را نمى‏توان حمل بر فساد
    عقيده‏اش كرد؟