يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 30
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه سىام "
كلام در قسمت آخر مسأله سوم از مسائل مقادير ديات بود، و حاصل بحث اينبود كه آيا ما مىتوانيم به جاى درهم و دينار، وزن آنها را از طلا و نقره بپردازيم، ديه راهزار مثقال شرعى طلا ولو مسكوك نباشد، يا ده هزار درهم كه مسكوك نباشد،بپردازيم؟ در اينجا گفتيم كه دليل روشنى براى جواز اين مسأله، جز حديث ابوبصيرنداريم.
اشكال حديث ابو بصير
اين حديث اولا مشكل سند دارد، على بن ابى حمزه است كه الان در بارهاشمقدارى بحث مىكنيم و فردا بيشتر -ان شاء الله- و سلّمنا كه سند قويى هم داشتهباشد، يك حديث مىگويد: «الف مثقال من ذهب» تمام احاديثى كه در ابواب دياتاست چه ديات نفس، چه ديات اطراف، چه ديات منافع، چه ديه جنين، تمام اينهادرهم و دينار يا ابل است، هيچ كجا مثقال نداريم، آيا بهتر نيست، كه اين يك حديث راحمل كنيم بر آن احاديث، بگوييم: مثقال در اينجا هم اشاره به دينار است، پس معيار،دينار مسكوك است، ذهب و فضه مسكوك است.
تضعيف ابى حمزه
و اما در باره ضعف سند موثقه ابو بصير به خاطر على ابن ابى حمزه، من عرضكردم: ايشان را تضعيف كردهاند، باز هم مراجعه كرديم كذّاب در بارهاش مىگويند،ملعون در بارهاش هست و تعبيراتى از اين بدتر. چند نفر از آقايان مطالعاتى روى اينكردهاند براى من نوشتهاند كه بعضى از بزرگان در گذشته، على بن ابى حمزه را توثيقكردهاند و لو مذهبش منحرف است. چون اين مسأله، مسأله مهمى است، واقعا علىبن ابى حمزه گاهى تنها سندِ يك حكم مىشود، مثل همينجا كه يك حديث است وعلى بن ابى حمزه هم در آن است، و زياد هم احاديث داريم كه على بن ابى حمزه عنابى بصير و «كان قائدا لابى بصير» ابى بصير نابينا بود و على بن ابى حمزه دست او رامىگرفت. لذا من فكر كردم فردا اولِ بحث برويم سراغ اين بحث رجالى، جاهاىمختلف را هم بررسى كنيم ببينيم واقعا مىشود فكرى كرد در مقابل آن نسبتهايى كهدر كتب رجال به او دادهاند، كذّاب، كذا كذا، يا بتوانيم دو دوره براى زندگى او پيدا كنيمدوران استقامت و دوران انحراف، احاديثى كه مال دوران انحراف است قبول نيست،احاديثى كه مال دوران استقامت است قبول است؟
دليل ديگرى براى اعتبار وزن
در اينجا يك دليل پيدا كرديم كه از آن دليل مىتوانيم احاديث درهم و دينار راحمل بر وزن كنيم، بگوييم: از درهم و دينار، وزن منظور است، احتياجى هم بهحديث ابو بصير نداشته باشيم. دليل اين است كه ما در باب دو رقم ربا داريم: رباىقرض، رباى معاوضه.
رباى قرض در همه چيز هست، شما مكيل، موزون، معدود، هر چيزى را وامبدهيد، بيشتر بگيريد، حرام است. در رباى قرض لا فرق بين المكيل و الموزون والمعدود.
اما رباى معاوضه، خريد و فروش، مصالحه و امثال ذلك، اينها فقط در مكيل وموزون است در معدود نيست. بنا بر اين چيزهايى كه معدود باشد، با شماره، خريد وفروش مىشود مثل لباس، يك زمانى تخم مرغ اين چنين بود، كه حالا نيست وموزون است، يك زمانى گوسفند معدود بود، كه حالا شايد موزون شده باشد،چيزهايى كه معدود است دوتا بدهيد، سهتا بگيريد، پنجتا بدهيد، هشتتا بگيريد،دهتا بدهيد، پانزدهتا بگيريد، ربا در آن نيست. يعنى در معاوضه و خريد و فروش ولىدر مكيل و موزون ربا هست. اين را داشته باشيد.
بعد در ابواب كتاب صرف، مىبينيم در معامله درهم و دينار به يكديگر، درهم بهدرهم، دينار به دينار، احاديث زيادى داريم كه ربا مىشود. درهم به درهم، دينار بهدينار اگر مع التفاضل باشد، اضافه داشته باشد ربا مىشود. شما صدتا از اين نوع درهمبدهيد صدو دهتا از آن نوع، درهم بگيريد، ولو سكهها فرق بكند، درهم به درهم،دينار به دينار با تفاضل حرام است، ربا است. معناى اين سخن چيست؟ اين است كهدرهم و دينار معدود نيست، موزون است. معنايش اين است، درهم و دينار كه ربا درآن جارى مىشود اگر تفاضل باشد، معلوم مىشود كه جزو موزون است كه شارعمقدس رباى معاوضى را در آن جارى دانسته است. اگر موزون است، يعنى نظر بهوزن است، يعنى سكه، بى سكه. اگر سكه اثر داشت معدود بود. اينكه حساب روىوزن مىرود، زياد و كم باشد، شارع مقدس مىگويد: ربا است و حرام است، احكامبيع صرف و سلم به آن گستردگى در فقه داريم همهاش به خاطر اين است كه درهم ودينار را جزو موزون شمردهاند نه جزو معدود و ربا را در آن جارى دانستهاند.احاديثش هم آخر جلد 12 وسائل است، ابواب متعدد، احاديث زياد، كه همهاشمىگويد: در درهم و دينار ربا مىآيد يعنى موزون است. فقها هم جزو موزوندانستهاند، همه تعبير وزن مىكنند.
اگر درهم و دينار، موزون است و پايه و مايه كتاب صرف كه در واقع بحث معاملهاثمان و درهم و دنانير با هم است اين است كه درهم و دينار موزون است، پسمعنايش اين است كه سكه اثرى ندارد. و اگر سكه اثرى ندارد، در آن زمانها هر وقتدرهم و دينار مىدادند براى معامله، نگاه به وزنش مىكردند، من هم امروز مىخواهموزن بدهم.
(سؤال ... و پاسخ استاد): تصريح كردهاند كه موزون است. مىگويند: وزن معياراست، اگر سكه معيار بود، بايد معدود باشد، پس چرا مىگويند موزون است؟ معنايشاين است آن زمانها نگاه مىكردند به نيم مثقال نقره يك مثقال طلا، نيم مثقال نقرهتقريبا درهم بود، (نيم مثقال 12 نخود شش دهم) و يك مثقال 18 نخود طلا هم ديناربود. نگاه مىكردند چه مقدار طلا و نقره ثمن واقع شده است كار به سكه نداشتند.
بنا بر اين ما هم امروز مىتوانيم به جاى كلمه درهم و دينار، وزنش را از ذهب وفضه بگذريم. اين «غاية ما يمكن ان يستدل به لما نحن فيه». اين غايت چيزى كهمىشود استدلال كرد ديگر راهى نداريم، در روايت ابو بصير كه هم دلالتش را اشكالكرديم و هم سندش را. به فرض كه سندش هم از خطر رهايى يابد، دلالتش مشكلكشا نبود، ولى اين راه را از خود روايات دراهم و دنانير مىخواهيم القاى خصوصيتكنيم و به كمك اين بيان، در آنجا وزن را معيار بگيريم و سكه را از اعتبار بيندازيم.
مسكوك بودن اعتبار دارد
ولكن اين راه هم مشكل است كه به نتيجه برسد. گرچه عمده چيزى كه در درهم ودينار منظور بود طلا و نقره بود و به همين دليل موزون شمرده شد، اما سكه هيچاعتبار نداشت؟ هيچ اثر در افزايش قيمت نداشت؟ نود درصد به خاطر وزن طلا ونقره، نود و پنج درصد، به خاطر وزن طلا و نقره و به همين دليل هم موزون شمردهشده است، ولى سخن در اين است كه آيا سكه هيچ تأثيرى نداشت؟ نمىشود قبولكرد، مخصوصا اگر سكه از سوى يك دولت قويى باشد، حكومتى باشد كه حامى اينسكه باشد. نمونهاش اين سكه بهار آزادى عصر ما گرچه ما آن را به حساب طلامىگيريم، سكه رايج معامله هم نيست، اما اگر هم وزن آن را طلا به شما بدهند حاضرنيستيد بجاى اين سكه بپذيريد. اين سكه يك اعتبارى دارد. حداقل يك اطمينان واعتمادى به شما مىدهد كه طلايش تقلّبى نيست. همين موجب افزايش قيمت است.سكه بهار آزادى در بازار قيمتش بيش از مقدار طلايش است. سكه بودن برايش اعتباراست. حالا هر مقدار كه به او افزايش قيمت داده است. همه سكهها اين طور بودهاست. ما نمىتوانيم باور كنيم كه در عصر رسول خدا(ص) و ائمه معصومين(ع)سكههايى كه زده مىشد، قيمتش قيمت نقرهاش بود، قيمتش، قيمت طلايش بود، وسكه هيچ اعتبارى نداشت، اثرى نداشت. اين باور كردنى نيست.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اين سكه يك اهميتى به اين مىداد كه اگر يك تكه طلايك تكه نقره، هم وزنش را مىدادى حاضر نبودند بپذيرند، آن را در بازار قبولنمىكردند، ولى سكه را قبول داشتند، به آن اطمينان نداشتند، شايد تقلبى است، اماسكه يك نوع اعتمادى را ايجاب مىكند، هرگز يك حكومت نمىآيد خودش رابىاعتبار كند، و سكههاى تقلبى وارد بازار كند. اما آن طلا ممكن است تقلّبى باشد آننقره تقلبى باشد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): فرض اين است از نظر توده مردم راه براى اينكه بفهمندطلايش تقلبى نيست نقرهاش تقلبى نيست، اعتماد به آن داشته باشند چيست؟ همه كهنمىتوانند بروند مغازههاى متدد طلا فروشى با آزمايش كنند، مىگويند: اين سكهدليل بر اين است كه يك چيزى هست. منظورم اين است كه ما بالا برويم پايين بياييم،به هرحال سكه، يك افزايش قيمتى براى آن طلا و نقره مىآورد كه اگر ما از آن حالتخارجش كنيم مثلا همين سكه را با چكش بكوبيم كه پهن شود اين را ديگر حاضرنيستند به اندازه آن سكه از شما بگيرند و اعتبارش را از دست مىدهد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): علت را ما كار نداريم، ما دنبال معلول هستيم اتفاقا ازجاهايى كه ما دنبال معلول هستيم اينجاست، ما تابع عرف و افزايش قيمت هستيم.فلسفهاش هر چه هست، باشد. ما دنبال اين هستيم كه اگر اين را بكوبى اين را مثلا 35تومان مىخرند اما سكه بهار آزادى كه بود 40 تومان مىخريدند.
(سؤال ... و پاسخ استاد): علتش هر چه باشد قابل انكار نيست، وقتى سكه به آنخورد و رواج معامله پيدا كرد، يك افزايش قيمتى پيدا مىكند. درست است كهعمدهاش طلا بودن است كما اينكه سكه بهارى آزادى هم عمده قيمتش به واسطه طلابودن است ولى لاشك كه اين يك افزايش قيمتى مىآورد.
فعلى هذا، شما بخواهيد روايات درهم و دينار را رها كنيد، هم وزنشان را طلا ونقره معيار قرار بدهيد، نه اينجا و نه هيچ جا نمىشود.
(سؤال ... و پاسخ استاد): ما مىخواهيم ببينيم آيا بنده مىتوانم به جاى درهم ودينار امروز هزار مثقال طلا بدهم يا نمىتوانم چون مسكوك نيست، سكه يك اضافهقيمتى مىآورد. بايد بگوييم: در عصر و زمان ما اين دو اصل از بين رفته است، نهدرهمى در كار است، نه دينارى در كار است.
(سؤال ... و پاسخ استاد): اتفاقاً اگر شك داشته باشيد بايد ظاهر درهم را بگيريد وظاهر درهم، مسكوك است. سكه موضوعيت پيدا مىكند. در باب ربا موضوعيتندارد، اما اينجا موضوعيت دارد. چرا؟ چون در باب ربا نگاه مىشود به اينكه عمدتاوزن معيار است، اما اينجا دقتاً مىخواهيم بحث بكنيم، بالدقة العقلية قيمت يكىنيست، مساوى نيست.
اين در نظرتان باشد، ما در اينجا مسكوك بودن را شرط كرديم، باز در آيندهبرمىگرديم سراغ اين مسأله، ما هنوز نرسيدهايم كه در عصر و زمان ما بايد چه كاركنيم؟ اين ششتا اصل را چه كنيم؟ كدامش هست، كدامش نيست؟ اين را آخر كاربحث خواهيم كرد -ان شاء الله- فعلا اين مقدار بحث در اين باره كافى است تا برسيمبه آينده.
(سؤال ... و پاسخ استاد): شما چه دليلى داريد كه حله بايد يمنى باشد؟ اينجا شايدبيستتا روايت داشته باشيم كه مىگويد درهم و دينار، شما يك روايت پيدا بكنيد كهبگويد: حله بايد يمنى باشد. درهم و دينار خيلى داريم شايد صدتا روايت داريم كهمىگويد درهم و دينار حالا بعضىهايش در باب ديه كامله است، بعضىهايش در بابديه اعضا است، آنها همهاش درهم و دينار ظاهر در مسكوك است اما در باره يمنىبودن يك روايت هم نداريم.
مسأله چهارم از مسائل مقادير ديات
المسألة الرابعة:
اين مسأله از مسائل مهم باب ديات است و اساسش اين است كه آيا اين ششتاعلى سبيل التخيير است يا على سبيل التنويع است؟ تخيير يعنى جانى مخيّر است هركدام را انتخاب كند. حق انتخاب هم با جانى است. به او مىگويند: ديه بده، مخاطباوست. اولياى دم نمىتوانند يا تنويع است. ارباب ابل بايد حتما ابل بدهند لا يجوزغير الابل، ارباب الغنم حتما غنم بدهند، لا يجوز غير الغنم، ارباب الذهب و الفضة،ذهب و فضه بايد بدهند. تنويع است، يا تعيين؟
متن تحرير الوسيلة
«المسألة الرابعة: الظاهر انّ الستة على سبيل التخيير» ششتا مخيّر است. «و الجانىمخيّر بينها» جانى مخاطب است به اداى ديه، و او مخيّر است. «و ليس للولى الامتناععن قبول بذله» ولى نمىتواند بگويد: من گاو نمىخواهم، گوسفند مىخواهم. توانتخابگر نيستى، انتخاب با من است. جانى مىتواند بگويد: انتخاب با من است. «لاالتنويع» تنويع نيست، تخيير است. بعد ايشان معناى تنويع را توضيح مىدهند «بانيجب على اهل الابل، الابل و على اهل الغنم، الغنم» هر كسى چيزى در اختيار دارد،واجب است آن را بدهد و غير از آن را نمىشود. «و هكذا» دينار، دينار، درهم، درهم وهكذا. اين آخر مسأله نتيجهگيرى مىكنند «فلاهل البوادى» باديه نشينها كه شتر دارند،«اداء اىّ فرد منها» اهل بوادى مىتوانند بگويند: ما شترمان را كارش داريم، درهممىدهيم، بدهند. «و هكذا غيرهم» بقيه هم آزادند. «و ان كان الاحوط التنويع» ايناحتياط، احتياط مستحبى است.
كلمات اصحاب و عامه
اين متن مسأله. و اما اين مسأله از مهمات مسائل است و كلمات اصحاب در آنمختلف است. كلمات اهل سنت هم مختلف است. از كلمات صاحب رياض(رحمةالله عليه) استفاده مىشود كه عامه متاخرين ما، همين تخييرى كه در تحرير الوسيلهآمده بود را انتخاب كردهاند. اما قدما خيلىهايشان تنويع قائلند. رياض جلد صفحه529. و عجيب اين است كه صاحب جواهر اين مسأله را كم رنگ نقل كرده است و كمرنگ بحث كرده است. نيازى به بحث نديده است.
(سؤال جواب) آن مسأله بعد است، كه آيا مىشود تخير قسمتى از يكى قسمتى ازديگرى قسمتى از ديگرى باشد؟ اين مسأله ديگرى است كه - ان شاء الله - در عبارتتحرير الوسيله مىآيد.
ظاهر كلمات را هم كه نگاه مىكنيم، مىبينيم متأخرين همين تخيير را انتخابكردهاند، نمىگوييم همه قدماء، بلكه جمعى از قدماء، تنويع را انتخاب كردهاند، و اماعلماى اهل سنت چه مىگويند؟ كلام ابن رشد را من ديدم. ابن رشد اندلسى كتابىدارد به نام بداية المجتهد و نهاية المقتصد، دو جلد است، هر جلد تقريباً 500 صفحهاست. تمام فقه عامه، در اين دو جلد بطور خلاصه هست. ابن رشد در بدايه تعبيرىدارد كه اين تعبير نشان مىدهد آنها يعنى فقهاى اهل سنت، طرفدار مذهب دومهستند، يعنى تنويع. عبارت ابن رشد اين است (بداية المجتهد، جلد دوم صفحه401(:
«و اما قدرها و نوعها، فانّهم اتفقوا على انّ دية الحر المسلم على اهل الابل، مائة منالابل» تنويع كرده است. بعد مىگويد: صاحبان ذهب چقدر بدهند، صاحبان برودچقدر بدهند، اهل شاة چقدر بدهند. همين كه جدا مىكند «على اهل الابل كذا، علىاهل الشاة كذا، على اهل البرود كذا، على اهل الذهب كذا» اين ظاهرش تنويع است. هركدام از گروهها بايد كار خودشان را انجام بدهند. و عجب اين است كه مىگويد:«اتفقوا» ظاهرش اين است كه ادعاى اجماع مىكند بر اينكه اهل سنت قائل به تنويعهستند، ولى بعيد است كه بين آنها اجماعى باشد، آنها هم شايد تخيير در ميانشانباشد. از كلام ابن قدامه در كتاب مغنى استفاده مىشود كه قائل به تخيير هم در بين آنهاهست.
به هرحال مسأله بين ما اتفاقى است و مشهور و معروف تخيير است، شايد بيناهل سنت عكس آن باشد، مشهور و معروف تنويع باشد.
ثمره تنويع و تخيير
ثمره اين مسأله را در ديه قتل عمد نمىشود پيدا كرد، مگر آنجايى كه پاى قصاصدر ميان نباشد. آنجايى كه پاى قصاص در ميان است، اصل، قصاص است، ديه با توافقطرفين است، بر هر چه توافق كردند همان است. ديگر تخيير جانى در آنجا نيست،توافق طرفين است. مىتواند چند برابر بگيرد، كما اينكه بعضى از همين افرادى كه دراين اواخر، مقتولى داشتند پايشان را توى يك كفش كرده بودند، آن طرفداران قاتلهم تا هفتاد هشتاد ميليون تومان شايد حاضر بودند بدهند كه نپذيرفتند، ديگر هر چهبدهند، توافق است، اصل قصاص است. مىشود مادون ديه باشد مىشود مافوق ديهباشد، ديه هم باشد با توافق است. تخيير معنا ندارد، تنويع معنا ندارد.
بله در آنجاهايى كه قصاص نيست و قتل عمد است و شارع، ديه گفته است اينبحث نتيجه دارد، مثل اينكه پدرى پسرش را كشته است، قصاص نيست. مثل اينكهسه نفر، چهار نفر، ده نفر متهمند كه يكى از اينها قاتل است، قصاص نمىكنيم، ديه راتقسيم مىكنيم. اينجاها ثمره پيدا مىشود و هكذا در قتل شبه عمد و خطا كه آنجا ديهمطرح است. آنجا اين مسأله ثمره دارد كه آيا جانى مخيّر است يا مجبور است؟
سؤال كردهاند آنكه اهل هيچ كدام نيست، نه گاوى دارد و نه گوسفندى دارد نه غيرآن چه بايد بكند؟
اينها معمولا طلا و نقره بايد بدهند، چون طلا و نقره بالاخره در دست انسانهست، اگر مالى دارد طلا و نقره است، يا خانهاى دارد، زمينى دارد تبديل به طلا و نقرهمىكند مىدهد. بنا بر اين آنهايى كه هيچى ندارند معمولا بايد به سراغ طلا و نقرهبروند چون طلا و نقره عام است. ولى ارباب الابل، ارباب الحلل، و غير آن، در آنجإے؛ببظظاگر تنويع قائل باشيم هر كدام از اينها بايد برود سراغ كار خودش.
سر نخ حل مسأله را عرض كنم شرحش براى بعد. مسأله بر محور روايات دورمىزند، باز بايد دوباره برگرديم به باب اول از ابواب ديات دوباره همان احاديث را ازديدگاه جديد ببينيم. احاديث آنجا چهار گروه است.
گروه اول با واو عطف شده است، «الذهب و الفضة و مائة من الابل و الف منالشاة» يك دانه حديث بيشتر نداريم كه واو دارد.
گروه دوم تعداد زيادى حديث است كه با «او» است «فلان مقدار من الذهب اوفلان مقدار من الفضة او مائة من الابل او مائتا بقر او كذا» و خيلى روايت داريم كه «او»دارد. عمده روايات ما همين گروه دوم است كه «او» دارد كه ظاهر در تخيير است.
گروه سومى از روايات داريم كه تنويع است، «على اهل الابل كذا، على اهل البقركذا» اهل، اهل دارد.
طايفه چهارم از روايات داريم كه هر دو را با هم در يك روايت جمع كرده است.يك جا مىگويد اين و اين و اين، بعد مىگويد: «على اهل الابل، على اهل البقر». صدرروايت واو است يا «او» است، ذيل روايت، تنويع است، «على اهل، على اهل، علىاهل».
بايد يك بررسى روى روايات باب بكنيم، بعد ببينيم اينها را مقابل هم بچينيم چهرقم بايد نتيجه گيرى بكنيم؟ و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان
پرسش
1 - چگونه مىتوان براى حمل درهم و دينار بر وزن از احاديث باب ربا استفاده برد و اشكالآن چيست؟
2 - چرا مسكوك بودن درهم و دينار اعتبار دارد؟
3 - آيا انتخاب ديه با جانى است يا ولى دم؟
4 - آيا اصحاب قائل به تنويع ديه هستند يا تخيير؟
5 - چرا بحث تنويع و تخيير ديه در باب قصاص راه ندارد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...