يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 206
متن
جلسه 206 درس ديات
حضرت آية الله مكارم شيرازى
موضوع: احكام ديات
بسم اللّه الرحمن الرحيم و به نستعين و صلى اللّه على سيدنا محمد و آلهاجمعين لا سيما بقيةالله المنتظر ولا حول ولا قوةالا باالله العلى العظيم.
بحث در اين بود كه ما يك قاعده كليه در ابواب ديات داريم، كه در مواردىكه، در كل و مجموع ديه معينى هست، در ابعاض هم به نسبت سنجيدهمىشود، و همان ديه به نسبت داده مىشود. به عنوان مثال؛ موى سر موضوعبحث بود در مسئله ثانيه. اگر تمام موى سر از بين برود و نرويد براثر جنايتى،ديه آن يك ديه كامله است و اگر نصف موى سر باشد، نصف ديه و اگر عشرباشد عشر ديه. در كل دليل داريم، اما در اجزا نداريم. دليل ما آن قاعده كليّهاىاست كه در تمام ابواب ديات، حاكم است كه اجزا را مقايسه به كل مىكنند ونسبت مىسنجند و جدا مىكنند، در باره دليل اين قاعده: گفتيم كه احاديثپراكنده داريم، حديثى كه قاعده كلى را بيان كند نداريم، ولى احاديث متفرقهاىداريم در موارد خاصّه كه شبيه استقراء مى شود، از اين موارد خاصه القاءخصوصيت مىكنيم و اخذ عموم مىكنيم. از اين موارد خاصه دو مورد راعرض كرديم، اوّلى در باره ديه حاجبين بود، كه يك حاجب، نصف چشم استو كمتر از يك حاجب هم، على حساب ذلك است.
دومين حديثى كه داشتيم در باب ديه شفتين بود، كه «شفه كل واحدٍ خمسمأة دينار» بنا بر اينكه مساوى باشند و در كمتر از يك شفه هم، به حساب ذلك.خب برويم سراغ بقيه احاديثى كه داريم.
سومين حديث چيزى است كه سابقاً هم بآن اشاره كرديم، در باب صُدق،شقيقه و آنچه ما بين چشم و گوش قرار دارد، كه اگر صدق كسى را آسيببرسانند و به كلى از كار بيفتد اين گيجگاه، هر كدامش نصف ديه كامله دارد.آدرسش هم حديث 5 باب 2 است، حديث 5 باب 2 از ابواب ديات الاعضاء.بعد از آنى كه كل را مىفرمايد، بعد در جزءش هم مىفرمايد: «به حساب ذلك»عبارت اين بود «و ما كان دون ذلك فبحسابه». «و ما كان دون ذلك»يعنى «دون الكلفبحسابه».
چهارمين حديث، چيزى است كه در باره اذن، گوش وارد شده است.حديث 1 باب 7. بعد از آنى كه مىفرمايد: اگر گوش كسى را قطع بكنند، هرگوشى پانصد دينار است مىفرمايد: «و ما قُطِعَ منها فبحساب ذلك» منها، منتبعيضيه است «و ما قطع منها فبحساب ذلك».
(سؤال...وجواب استاد:) بله؟ منافع مىرسم حالا، يك قدرى حوصله كنيد،كمى حوصله كنيد مىرسم، عرض كردم مىرسيم.
و امّا پنجمين مورد، حديثى است كه در باب منافع است، منتهى صاحبوسائل، اين حديث كه مربوط به باب منافع است هم در باب ديات الاعضاءآورده و هم در باب ديات منافع. حديث 1 باب 3 از باب ديات الاعضاء، 1 باب3، از باب ديات اعضا و 1 باب 8 از ديات المنافع، من از ديات المنافعش مىخوانم.
حديث 1. حديث در مورد نور چشم است، خود چشم نه! كارى كرده كهنور چشم از بين رفته، حديث مفصل است. مىفرمايد: بايد آزمايش كرد، دَرِچشم سالم را مىبنديم، فرض اين است كه يكى از دو چشم نورش از بين رفتهيا سيلى به او زده يا ضربهاى به او زده، هر چه بوده يك چشمش نمىبيند، امانمىدانيم چقدر نمىبيند؟ مىفرمايد: بايد چشم راستش را، يعنى آن چشمديگرى كه سالم است، باز بگذارند، جلو چشم ناسالم را چيزى ببندند، بعدبگويند: تا كجا مىبينى؟ مثلاً يك كتابى، خطى را بگيرند عقب ببرند، عقبببرند، ببينند تا ده مترى، بيست مترى مىبيند، بعد آن چشم را مىبندند چشمسالم، چشم ناسالم را باز مىكنند، مىآيند جلو، مىآيند جلو، مىآيند جلو،مىبينند چشم سالم بيست مترى مىديده، چشم ناسالم ده مترى مىبيند. يعنىنورش چقدر شده؟ نصف شده؟ مىفرمايد: ديه را بايد به همان حساب بدهند.
(سؤال...وجواب استاد:) بله؟ بله حالا ما مىرسيم، در مسأله سوم راجع بهدستگاههاى جديد و اينها، صحبت مىكنيم. فرمود: «ثمّ يُعَلّم ذاك المكان» آنمكانى كه چشم سالم مىبيند، آن را علامت مىگذراند.
«ثم يُعلّم ذلك المكان، ثم يقاس ذلك القياس من خلفه و عن يمينه و عنشماله» بعد مىآيند اين ور، آن ور، اگر دروغ بگويد؟! چون ممكن است دروغ همبگويد! مىآييم مىگوييم: از طرف چپ، طرف راست، طرف جلو، طرف پشتسر. اگر ديديم همهاش را ده مترى دارد مىگويد، معلوم مىشود راست مىگويد،نور چشمش نصف شده، اما اگر او به طرف جلو ده مترى را گفت، اين طرفپنج مترى را گفت، آن طرف هشت مترى را گفت، معلوم مىشود دروغى دركارش هست. حالا آن جايى كه راست بگويد، به همان نسبت، آخرش اينجمله است، شاهد هم اين جاست «ثم يقاس ذلك على دية العين» شاهد اينجاست «ثم يقاس ذلك على دية العين» ديه عين است، پانصد دينار است،مىبينيم چه اندازه نور چشم اين كم شده، چشم سالم است، نور نصف شده،ديد نصف شده، مىآييم نصفش را به او مىدهيم، نصف پانصد دينار، دويست وپنجاه دينار. خب اين هم با صراحت مىگويد: مقايسه كن، امتحان بكن، راهنشان مىدهد، چه رقم هم راهش بوده باشد و اينها، خب آن وقت اهل خبره ودستگاههاى امروز نبود كه با آزمايشهاى مختلفى بتوانند تشخيص بدهنداينها را، يك راههاى ساده ابتدايى به آنها ياد مىدادند. اين چندمى بود؟ پنجمبود.
(سؤال..و جواب استاد:) ساختمان گوش را از بين ببرند، به تنهايى يك ديهدارد، منافعش رااز بين ببرند، يك ديه دارد، هر دو را از بين ببرند، دو ديه دارد.هر كدام يك ديه جداگانه دارد اين كه بحثى ندارد (ادامه سؤال و جواب آن:)همزمان از بين ببرد، بله. چون ممكن است لاله گوش ببرند، اما انسان بشنود،داخل آسيب نبيند، آسيب ديدن داخل جداست. حالا اينجا جاى اين بحث هانيست اصلاً، اينها جداگانه بحث دارد، در اذن بحث دارد، در عين بحث دارد، آنى كهمن فعلاً دنبالش هستم، اين حرفهايى كه شما مىزنيد نيست، ما دنبال، باز همتكرار مىكنيد! اين سؤالات كه شما مىكنيد خارج بحث است، اصلاً من دنبالاين بحث نيستم. كه آيا گوش يكى دارد؟ منافعش يكى است؟ عضوش يكىاست؟ ما بحثمان اينها نيست.
بحث ما اين است كه اگر كل، ديه ثابتى داشته باشد جزء، به حساب ذلكاست. مىخواهيم يك قاعده كلى براى اين درست كنيم ديگر، حالا شمامىرويد در يك مسائل ديگرى كه خارج از موضوع است.
و اما ششم؛ چيزيست كه درباره منفعت سمع آمده است، منفعت سمع. درآنجا هم دارد كه اگر ثقل سامعه پيدا كرد، آسيب ديد، به واسطه اين ضربهاى كهبه گوشش زده، خود گوش ظاهراً سالم است، اما شنوايى نصف شده، آزمايشكرديم با اين گوش سالمش از بيست مترى مى شنود اين صدا را، با اين گوشناسالمش از پنج مترى مىشنود، معلوم مىشود سه چهارم حس شنوايى را ازدست داده، آنجا هم دارد به حساب ذلك، درآنجا هم دارد به حساب ذلك.آدرسش هم حديث 2ى باب 3 از ابواب ديات منافع. 2ى باب 3 اينجا هم من تطبيقكنم، از ابواب ديات منافع. بعد حديث، يك حديث مفصلى هست، بعد آخر حديثيك جمله است، اين است؛ قبلش راجع به طريقه شناخت مقدار به اصطلاحنقصان است، چه رقم آزمايش كنيم؟ چه رقم امتحان بكنيم؟ و چه رقم خسارترا بپردازيم؟ آخرش اين را مىگويد:
«ثم يقاس فضل ما بين صحيحه والمعتلّة، فيعت الارش بحساب ذلك» «فيعت الارش، بحساب ذلك» اين هم به حساب ذلك دارد. اين شش تا حديث بودكه من براى شما خواندم، آدرس هايش را هم دادم، چهار تاى آن مال دياتاعضاء بود، دو تاى آن مال ديات منافع بود، همه اينها مىگفت: «فبحساب ذلك»يك تعداد احاديث ديگر هم هست در مستدرك، عرض كردم: ارش مىتوانديكى از معانىاش ديه باشد چون ديه هم ارش است، ارش به معناى ارش هممىتواند در اينجا باشد، چون ديهاش دقيقاً تعيين نشده «بحساب ذلك»مىگوييم، بنابراين ارش هم مىتواند به معناى ديه باشد هم مىتواند به معنىارش باشد. معناى جامعى دارد. آدرس اينها را مىدهم، مىبينيد.
در مستدرك در باب 1، باب 2، باب 8، شواهد متعددى بر اين مسأله است كهمجموع احاديث ما به ده تا يا بيشتر مىرسد، حداقل ده تااست، ولى احتمالاًتفحص كنيم بيش از اينهاست، همه اينها مضمونش «يعطى بحساب ذلك،يعطى بحساب ذلك» در اينجا اين سؤال پيش مىآيد: آيا مىشود همه اينها،احكام مستقلهاى بوده باشد؟ تعبديه مخصوص به موردش. سؤال: آيا مىشودهمه اينها احكام تعبديه خاصه مخصوص به موردش باشد يانه؟! هم شاخ وبرگ يك قاعده است، «قاعدةٌ كليه، كلما كان فيه دية ففى اجزاء بحساب ذلك»آيا اولى است، كه هر كدام يك دستور تعبدى مخصوص به مورد است؟! يا نهدوّمى است كه يك قدر جامعى داشته، شارع به حساب قدر جامع مىگفته؟! بهدست هر عرفى بدهيد اين قاعده كليه را مىفهمد، كه آقا اينها، يك قاعده واحدهاست، يك حكم واحد است، مصاديق حكم واحد است نه احكام متعددهمتباينه تعبديه خاصه به مواردها، اين نيست. «مصاديق قاعدةٍ واحدةٍ كليه» بهدست هر عرفى بدهيد اين را مىفهمد انصافاً يقين، فعلى هذا ما مىتوانيم ازمجموع اين احاديث، اين قانون كلى را بفهميم و اين احاديث، مفتابه همهست، همش شايد مفتابه باشد، اكثرش يا همش؟! فتوا هم بهش دادهاندمطابقش.
بنابراين جاى ترديدى براى مانمى ماند «اضف الى ذلك» اين قاعده در ميانعقلا هم هست،يعنى در ميان عقلا هم هست. اگر چيزى خسارتى داشته باشد،اجزاى آن را هم به همان حساب، حساب مىكنند. همه جا همين است،دراموال، در انفس، در همه چيز. مقايسه جزء و كل «قاعدةٌ عقلانيةٌ فى بابالانفس و الاموال» و اين قاعده بين عقلاء بوده، شارع هم نهى نكرده است،بلكه امضاء هم كرده است.
بنابراين ما مىتوانيم سيره عقلا را در اين باب، يعنى مقايسه جزء و كل درخسارات اموال و انفس، سيره عقلا را هم يك دليل بگيريم، كه شارع نه تنهانهى نكرده از اين سيره عقلائيه، بلكه امضاء اين سيره عقلانيه را هم كرده است.
(سؤال...وجواب استاد:) نداريم بر عليهاش چيزى، حديث موافقشداريم، حديث داريم موافقش، اين سيره عقلا را شارع نهى كه نكرده هيچ! اينده تا حديث كه خوانديم موافقش هست. تأييد مىكند اين قاعده عقلائيه را،قبول كرده شارع مقدس. و اما چيزى كه از مسأله دوم باقى ماند، يك جمله باقىمانده بگوييم تمام.
امام (قده) در آخر مسأله دوم فرمود: «و فى النابت لا يسقط الارش علىالظاهر» «و فى النابت» مقدارى روييد، مقدارى نروييد. آنى هم كه روييده، آنهم ارش دارد. حساب مىكنيم ببينيم ارشش چه قدر است؟ يعنى فرض كنيديك ماه اين نصف ابرو داشت بعد درآمد، يك ماه نصف موى سر داشت، يكماه نصف محاسنش را از دست داده بود، ببينيم اين خسارتش چه چقدر است؟ارشش چه قدر است؟ چرا قايل به اين باشيم؟ چرا ساقط نمىشود؟ براى اينكه«جنايتٌ واقعه و فى الجناية اما الدّية او الارش» نصف محاسن اين را از بينبرد، تراشيد، بعداً در آمد. ولى خب جنايتى واقع شد، جنايت به تمام محاسنباشد ارش دارد، به نصف باشد ارش دارد، به ثلث باشد ارش دارد. جنايتبدون ديه و ارش كه نداريم. و از اينجا مىتوان متوجه شد كه اين عبارت تحريرالوسيله را به عقل قاصرمان ما خيلى اين كلمه «على الظاهر» را نمىپسنديم، بايدبگوييم: قطعاً. معناى «على الظاهر» اين است كه احتمال سقوط ارش هست،واقعاً احتمال مىدهيم اين ارش ساقط بشود نسبت به اين نصف نابت؟!.
(سؤال...وجواب استاد:) اگر تمامش هم نقصان نداشته باشد ارش ندارد.نقصان نصف صورتش است، يك ماه نصف ريش بود، نقصان نداشته؟ خب كلريشش را هم تراشيد نقصان نداشت، فرض ما اين است، باالاجبار آمده ريشكسى را زده، نصف كاره كرده، طرف راست را تا چانه زده، طرف چپش را همگذاشته، خب اگر همهاش را مىزد راحتتر بود. يعنى احتمال دارد اگر جنايتىواقع بشود، بگوييم: ديه ندارد. «على الظاهر» مال جايى است كه احتمال خلافباشد، احتمال خلاف نمىدهيم، خب اگر مىگوييد: نقصان ندارد، كلش همنقصان ندارد، ريشش را تراشيده؟! عيب ندارد. من مىخواهم بگويم: كل وجزء چه تفاوتى دارد كه ما بگوييم على الظاهر؟!.
(سؤال...وجواب استاد:) اين نابت است، آن دو احتمال مال غير نابت بود،گذشتيم از آن، كجاييد؟! از غير نابت گذشتيم آن دو احتمال، فعلاً رسيديم بهنابت. ايشان مىگويد: نابت على الظاهر نصفش ارش دارد، خب على الظاهرندارد قطعاً ارش دارد.
(سؤال...وجواب استاد:) تعزير؟ جنايتى واقع شده يانه؟ (سؤال...وجواباستاد:) جنايت كه تعزير ندارد، جنايت بايد غرامت بدهد، يعنى اگر كسىچشمى را كور كرد تعزيرش كنيم؟! روييده، خب تمامش هم روييده، اگرتمامش روييده، شما جايى قطعاً مىگوييد: ارش دارد؟! خب نصفش هم ارشدارد، ثلثش هم ار ش دارد، على الظاهر ندارد. به هر حال، به عقل قاصرمان مامىگوييم: اين را بايد گفت: قطعاً ارش دارد، اين تبيين. به هرحال، بگذريم. دراينجا مسأله دوم تمام شد، مىرويم سراغ مسئله سوم كه آن هم مسأله خوبيستو باز سر از قاعده در مىآورد.
متن مسئله سوم را مىخوانم؛ عبارت امام (قده) هست: «تشخيص و عدمنبات شَعر ابداً، تشخيص و عدم نبات شَعر ابداً، موكول ٌ الى اهل الخبره» از كجابفهميم نمىرويد؟! شايد شش ماه ديگر برويد! شايد دو سال ديگر برويد، مإے؛
مىگوييم: نمىرويد، يك ديه كامله انسان بدهيم، از كجا بفهميم؟ مىگويند:تشخيصش «موكول الى اهل الخبره» اهل خبره بايد بگويند. «فان حكم اهل الخبرهبعدم النبات» اهل خبره گفتند: ديگر مأيوس باشيد نمىرويد «تؤخذ الدية» خباهل خبره آمدند و اطباء تشخيص دادند گفتند: اين پياز مويش هم كنده شده، اينديگر محال است، چيزى نگذشت ديديم يواش يواش دارد مىرويد، روييد.چكار كنيم؟ برگردانيم؟! به مقدار ارش نگه داريم، بقيههش را برگردانيم، يا نه،ايشان مىفرمايند: «و لو نَبَتَ بعد ذلك» اگر اهل خبره گفتند و ديه كامله گرفتيم وبعداً روييد، اهل خبره هم اشتباه مىكنند ديگر.
(سؤال...و جواب استاد:) حالا ببينيم،ببينيم، معجزه الهيه است. رفته خدمتامام زمان و دستى به صورت و كلهاش كشيدند، موهاى سرش روييده يا نه!قانون طبيعى بوده، آنها اشتباه كردند، حرف صاحب جواهر را هم مىرسم، يكحرفى دارد اينجا «ولو نَبَتَ بعد ذلك فاالظاهر رجوع ما فضل من الدية» يعنىديه اضافى بايد برگردد، فقط ارش باشد، بيش از آن را بايد برگردانيم.
خب، اين حكم را عدّهاى متعرض نشدهاند، كمى از بزرگان متعرضشدهاند، از كسانى كه متعرض اين مسئله شده صاحب جواهر است و علامه همدر تحرير گفته، جواهر هم بخواهيد جايش را بدانيد كجاست، جلد 43 ص 172 و173. چند خطى در باره اين معنا صحبت كرده، از علامه در تحرير هم نقلشده، از ديگران هم نقل شده، عده كمى متعرض اين مسأله شدهاند.
برويم سراغ دليل مسأله، مسأله سادهاى هست. رجوع به اهل خبره درموضوعات غامضه يك قاعده عقلايى است، رجوع به اهل خبره درموضوعات غامضه، قاعده عقلايى است. اگر موضوع، موضوع ساده باشد كهاحتياج به اهل خبره ندارد، ما مىبينيم دست اين آقا را شكست، خب شكستهديگر، چشمش را كور كرد، مىبينيم، اين كه ديگر بحث ندارد. آدمى را كشت، اهلخبره ندارد، اما يك چيزهايى غموض دارد، آيا اين موى سر بر مىگردد يا برنمىگردد؟ شش ماه است نيامده، احتياج دارد اهل خبره نظر بدهند. يا درموضوعات ماليه، اين آقا ادعا مىكند اين جنس معيوب است، طورى هست كههمه سر در نمىآورند اين ماشين معيوب است، خب اهل خبره بايد بفهمند،معيوب است يا معيوب نيست؟ كدام بخش از اين ماشين خوب كار نمىكند؟خب بايد اهل خبره بفهمند! در اموال، در انفس، يا يك آقا مىگويد: من مغبونشدم! اين قالى پنجاه هزار تومان مىارزيده، اين به من داده هشتاد هزار تومان،مغبون شدم! خب اين را اهل خبره قيمت كنند، ديگر. عيب، غبن، موضوعاتباب ديات.
گاهى مسأله اين كه، آيا اين ضرر دارد به حال من روزه يا ندارد؟ بايد بروم پيشطبيب، ضرر دارد يا ندارد؟ اهل خبره. عبادات، معاملات، سياسات، موضوعاتاگر ساده بود همه مىفهمند، اگر غامض بود و پيچيده بود، بايد مراجعه به اهلخبره كنيم. «و ان قاعدةُ عقلائى» هميشه عقلا در اين مشكلات كارشناسمىآورند و همه جا كارشناس، در اين مسائل مورد قبول است. حالا دوتاكارشناس، سه تا كارشناس، يك كارشناس، شرايطش بماند، اصل رجوع بهكارشناس در موضوعات پيچيده، در تمام دنيا، در تمام طول تاريخ ظاهراً بوده،قبل از اسلام هم بوده، اسلام هم نفى نكرده، بعضى جاها هم اثبات هم كرده،فرستاده سراغ اهل خبره، حداقل نفى نكرده «هذا دليل على امضاء هذه القاعدةالعقلائية» شرايطش چيست؟ تعدد است؟ عدالت است؟ وثاقت است؟ كار بهاين چيزها نداريم، آنها در جاى خودش. ولى اجمالاً «قولُ اهل خبرة حجة فىالموضوعات» كما اينكه در احكام هم قول اهل خبره حجت است. احكام، مگرشما احكام را از مجتهد نمىگيريد؟ مجتهد چيست؟ اهل خبره است.
مهمترين دليل بر جواز تقليد، بناء عقلا در رجوع به اهل خبره است. حالايك كسى اهل خبره احكام است، فقيه هست، به او مراجعه مىكنيم در احكام.يك كسى در قضاوت اهل خبره است، مراحعه به قاضى مىكنيم. يك كسى درموضوعات اهل خبره است، محل بحث ما اهل خبره در باب موضوعاتاست. مراجعه مىكنيم در باب موضوعات و قول اهل خبره را عمل مىكنيم. (سؤال از استاد... و جواب آن:) اگر حديثى وارد بشود برخلاف قول اهل خبره،ما آن را، تعبد است، مى پذيريم. اما جاهايى كه دليل خاص نداريم مثل مسئلهموى سر، معيار عدم بازگشت چيست؟ معيارى نداريم.
(سؤال...وجواب استاد:) داريم، يك روايتى داريم تا يك سال، حالا بعد ازيك سال چه؟ (سؤال از استاد... و جواب آن:) قبل از يك سال اگر اهل خبره گفتند:اين محال است برويد. باز هم تا يك سال؟ تازه آن روايت يكسال هم، روايتمعتبرى ظاهراً نيست، كه روى آن تكيه نكردند، قبل از يك سال اگر قول اهلخبره اين بود بر نمىگردد، معطل نشويم، چكار بايد بكنيم؟ پس از اين قاعده كليهعقلائيه، بعد از آنى كه معيارى نيست، اگر يك سال هم در بعضى رواياتضعيفى آمده است، نمىتوانيم رويش تكيه كنيم، اگر يك سال هم معيار باشد،قبل از يكسال، اگر قول اهل خبره براين بود كه برنمى گردد، نبايد انتظار يكسال بكشيم، خب اين حجت مىشود «حجةٌ عقلائية، امارةٌ عقلائية» خب حالا اگربعد آنى كه اهل خبره گفتند، ما هم ديه را داديم «ثم نَبَتَ» موها برگشت.
(سؤال...وجواب استاد:) نه، خبر واحد نيست، خبر واحد در امور حسّيهاست. اهل خبره در امور حدسّيه است. حس باشد مىشود خبر واحد يا بيّنه،حدس باشد مىشود «قول اهل الخبره» حالا اگر برگشت، اگر برگشت، ديهبرگردد يا نه؟ اين مبتنى بر يك مسألهاى است كه، اگر يادتان نرفته باشد دراصولخوانديم؛ كه آيا امارات حجة است از باب چه؟ طريقيت يا سببيت؟ اگر اماراتحجت از باب طريقيت دانستيم، خب طريق خطا كرده، خطا كرده، واقع كهعوض نمىشود، حكم اللّه كه عوض نمىشود. اماره آمد گفت: آقا اين پاكاست، به لباس ما هم نيست، بعد ما يقين پيدا كرديم كه بابا، اين نجس بوده، اشتباهكرد اماره، اماره آمد گفت: اين كُر است. دو شاهد عادل. بعد ما آمديم اندازهگرفتيم، ديديم نه آقا، هنوز يك مقدار زيادى تا كُر مانده، اماره حجت است ازباب طريقيت، طريق اگر خطا كند، واقع عوض مىشود؟! نمىشود.
اما اگر گفتيم اماره از باب سببيت است، سبب مىشود حكم اللّه در اينجاعوض بشود، كه احتمال بسيار ضعيفى است در باب حجيت امارات از بابسببيت. سبب مىشود حكم خدا عوض مىشود بوسيله قيام اماره، تصويب، اگرآن گفتيم، بله، اين برنگرده، بر نمىگردد. امّا آنهايى هم كه قائل به سببيتند درموضوعات، بعيد است قائل بشوند. در احكام سببيت قائل بشوند نه درموضوعات.
پس اين برگشت ديه، مبتنى بر آن مسئله اصوليه مىشود كه حجت اماراتاز باب طريقت است يا از باب سببيت، و چون همه ما معتقديم به طريقيت، نهسببيت، بنابراين هر كجا خطا كرد بر مىگردد، مخصوصاً كسى هم قائل بهسببيت باشد، در باب موضوعات بعيد است بگويد، در احكام بايد بگويد. يكجمله از صاحب جواهر باقى مانده، كه آن آقا هم سؤال كردند، گفتم مىآيد، اينرا بگوييم و اين مسأله سوم را هم تمام. فردا برويم سراغ مسأله چهارم انشاءالله.
صاحب جواهر مىگويد: آقا، اينكه برگشته، احتمال دارد كه، تعبيرش ايناست «و المحتمل انه هبةٌ جديدة» «و المحتمل انه هبةٌ جديدة» در همان صفحه173. مىگويد: احتمال دارد كه اين يك موهبت تازه باشد، بنابراين بر نمىگردد،ديه بر نمىگردد.
سؤال ما با نهايت ادب از محضر صاحب جواهر اين است كه «و المحتملانه هبةٌ جديدة» منظورتان چيست؟ ما كه نمىفهميم معنيش چيست؟ يعنىمىگوييد: يك معجزه الهيه شده اين مو در آمده، مىبايست در نياد؟! بله. اگر اماممعصومى يا نمىدانيم! شخص با تقواى صاحب نفسى، داراى دم مسيحايى، آمدهيك دعايى كرد و اين برگشت، مثل اينكه مرده زنده شد. آن بايد ديه را بدهد، زندهشدن مرده به وسيله معجزه حضرت مسيح، اين «هبة جديدة، موهبةٌ الهية و عنايةربانية» اما در موارد معمولى ما صحبت مىكنيم، موارد معمولى اگر برگشت «هبةٌجديدة» يعنى چه؟ خب برگشت، لابد پياز مو از بين نرفته بود.
(سؤال...و جواب استاد:) معلوم مىشود پياز مو خراب نشده بود. بود؟!(سؤال...و جواب استاد:) مىدانم آخر! «هبةٌ جديدة» يعنى چه؟ يعنى معجزهالهيه ربّانيه دم مسيحائيه، اين كه بحث ما در آن نيست، آقا ما بحثمان، بحث معجزهنيست، بحث ما اين است؛ برگشت. «هبةٌ الهية» يعنى ريشه هاى مو بوده.
(سؤال...و جواب استاد:) خب گفت: برنمى گردد! اشتباه كرد، خطا كرد،معذرت مىخواهم، غلط كرد، حالا برگشت، حالا كه برگشته، خب بايد ديه همبرگردد. به هر حال ما اين تعبير را نمىفهميم چرا و يعنى چه؟!.
و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين.
پايان تصحيح اول.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...