يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 203
متن
مبحث ديات درس حضرت آية الله مكارم شيرازى
جلسه 203
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين
«و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين لاسيما بقية اللّه المنتظر ارواحنا فداه و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم».
بحث در باره قاعده «واحد و اثنان» در باب ديات بود: كه هر چيزى در بدن، يك عددبيشتر نباشد، در صورت از بين رفتنش، ديه كامله انسان تعلق مىگيرد، و هر چيزى دو عددباشد، هر كدام از آنها نصف ديه كامله انسان است. اصل قاعده را ثابت كرديم، مدارك واقوال و همه اينها بيان شد، آمديم سراغ تنبيهاتى كه دارد، چهارتا مطلب است كه ما بايد اينجاتبيين كنيم و از قاعده بگذريم.
مطلب اوّل اين بود كه: آيا اين قاعده منحصر به اعضاء است يا منافع را هم در برمىگيرد؟ مراد از منافع، آن آثارى است كه اعضاء انسان دارد: چشم وسيله ديدن است،گوش وسيله شنيدن. اگر عضو سالم بماند، اما خاصيت و اثرش از بين برود، تعبير بهذهاب منافع مىكنند، آيا در ذهاب منافع هم آنجا كه دوتا هست، آنجا كه يكى هست، اينقاعده جارى هست يا نيست؟ در جواب گفتيم: در بدو نظر انصرافى به ذهن مىآيد كهقاعده «واحد و اثنان» اشاره است به اعضاء، نه منافع، منافع را واحد و اثنان نمىگويند كهبگويند عقل، آدم يكى بيشتر ندارد. شنيدن، دو تا دارد. يكى و دو تا به منافع نمىگويند بهحسب ظاهر، ولى بعد نگاه كرديم ديديم نه روايات ما اينها را باهم ذكر مىكند، گاهى پنجتا از منافع است، چهار تا از اعضاء است، گاهى شش تا از منافع با هم در يك روايت. و اينها«يستشهم من مجموعها» كه قاعده شامل منافع هم مىشود، اما اينكه اصحاب چه مىكنند؟تعميم مىدهند قاعده را يا نمىدهند؟ خيلى واضح نيست.
مرحوم صاحب جواهر، اين هم از عجائب است، در 3 باب نزديك هم، سه نظريهمختلف در باره اين داده كه قاعده شامل مىشود منافع را يا نمىشود؟ در يك جا گفته: شاملنمىشود و در يك جا گفته: مىشود، در يك جا ترديد كرده، در يك جا گفته: بديهى است.حالا من اين سه عبارت از صاحب جواهر را مىخوانم كه در سه باب نزديك به هم است، تابدانيد مثل ايشان هم در حالات مختلف، در باب اين مسئله تفكرات مختلفى داشتهاند.شايد هم اينها حكايت بكند كه مسئله، مسئله پيچ و خمدارى است، خيلى واضح نيست. ولذا نظرات ايشان فرق مىكرده است.
(سؤال...و جواب استاد:) آن يك بحث ديگرى است كه قابل جبران هست يا قابلجبران نيست؟ آن يكى از مسائل مستحدثه است كه بايد بحث كنيم. فعلاً ما اصل قاعده رامىگوييم.
اولين جايى كه كلام صاحب جواهر را دقت بفرماييد، در باب «ذهاب العقل» است. درجلد 43 ص 291، در آنجا روايتشان اين است: «مضافاً الى ما دلّ على وجوب الدية - قبلاً بهبعضى از روايات استدلال مىكند، بعد مىگويد: مضافاً - فى كل ما كان فى الانسان منه واحد» يعنىايشان به قاعده الواحد اينجا استدلال كرده كه اگر ذهاب عقل شد، بايد تمام را ديه داد،چرا؟ به دو دليل، حديث خاص داريم كه ديروز خوانديم حديثش را با عنوان «ذهابعقل» و حديث عام قاعده «الواحد» هم داريم كه شامل منافع هم مىشود. اينجا ظاهر كلامايشان اين است كه شمول را مسلم گرفتهاند.
و اما در باب شمّ، بويايى كسى از كار افتاد يا به وسيله دارويى يا ضربهاى يا هر چه بود ازكار افتاد. در آنجا ايشان اول ادعاى اجماع كرد كه تمام الديه است، بعد مىفرمايد: «و هو الحجه -دليل ما اجماع است - مضافاًالى ما مرّ فى المسائل السابقه - چه؟ - من القاعده، از آن قاعده«واحده اثنان». شمّ انسان يكى است، اگر از بين رفت، كمال الديه، دليلش اول، اجماع است،دوم هم قاعده الواحد. بعد مىفرمايد: «و فيه نظر - اشكال مىكند در شمول قاعده - ضرورة -اين كلمه ضرورت را دقت كنيد، مسأله را واضح واضح مىگيرد كه شامل نمىشود - كونها فى الاعضاءللمنافع - صريح است - ضرورة كونها فى الاعضاء للمنافع» اين «جواهر» جلد 43، ص 309،يعنى حدود 20 صفحه بعد از حرف قبلى، بلكه كمتر، 19 18 صفحه، قبل از آن گفته بود:شامل، در اينجا مىفرمايد: ضرورت، اينكه شامل نمىشود، مختص به اعضا است نه منافع .
باز در يك عبارت سوم در باب ذوق هست، يعنى چشيدن. يكى از منافعه، ذائقه است.اگر دارويى داد، ضربهاى زد و آن حس ذائقه از كار افتاد، اينجا هم گفتهاند: ديه كامله است.در اينجا صاحب شرايع هم آمده است ميدان، ايشان هم راجع به قاعده و شمولش نسبت بهذائقه بحث كرده، صاحب جواهر هم در ذيلش بحث كرده. متن جواهر كه شرايع است،اين است، ايشان مىفرمايد: «و يمكن ان يقال فيه الديه - ضمير فيه به چه برمىگردد؟ همانذوق، ذائقه - لقولهم(ع) كل ما فى الانسان منه واحدٌ ففيه الدية» اين كلام محقق است كهبگوييم: ذوق هم از منافعى است كه اگر ذائل بشود، تمام الديه مىآيد، چرا؟ حديثخاصى كه نداريم در اين مسئله، چسبيدند به قاعده الواحد. صاحب جواهر چه مىگويدبعدش - رضوان خدا بر او باد - مىفرمايد: «لكن قد يشكل بما اسلفناه - اينجا مشكلمىگويد، نه صاف مىگويد: شامل مىشود، نه صاف مىگويد: ضرورتاً، اينكه شامل نمىشود -لكن قد يشكل بما اسلفناه سابقاً - توجه به حرف سابقش دارد - من تبادر العضو الواحد منهللمنفعة» اين كجاست؟ جواهر، ج 43، ص 311، ده صفحه بعد از آن، ملاحظه مىكنيد بافاصله حدود 30 صفحهاى ايشان آمده سه نظريه درباره شمول و عدم شمول داده: اول گفته:شامل مىشود، بعد يك كمى آن طرفتر گفته: ضرورتاً، اينكه شامل نمىشود، بعد يك كمىآنطرفتر فرموده: قد يشكل، قابل بحث و اشكال است. شخص بزرگى همچون صاحبجواهر، نظرش روى اين مسئله، در اين فاصلههاى كوتاه عوض مىشود، اين دليل بر ايناست كه مسئله خيلى واضح نيست. اگر مسئله واضح بود، يك نظريه مىداد و رد مىشد،عدول نمىفرمود. حالا من نگشتم ديگه بقيه كلمات ايشان را، شما بگرديد. احتمال مىدهمدر منافع ديگر هم باز بحثى ايشان داشته باشد راجع به همين شمول قاعده «واحده اثنان» وعدم شمول احتمالاً ممكن است موافق با هيچكدام از اين سه موردى هم كه ما عرضكرديم، نيست. به هر حال، صاحب جواهر در باب عقل و شمّ و ذوق درباره شمول و عدمشمول قاعده نسبت به اين منافع، عباراتى دارد كه باهم متفاوت و مختلف است.
خوب چه كنيم؟ يك تصميم بگيريم و از مسئله رد بشويم. بيشتر به نظر عموميتمىرسد به قرينه احاديث، اگر احاديث نمىگفت، ما قائل به عموم نمىشديم. اما يكحديث مىبينى پنج تا از منافع را مىگويد، چهار تا از اعضاء، يك حديث شش تا از منافع رامىگويد. اين احاديث نشان مىدهد كه اين قاعده منحصر به باب اعضا نيست، بلكه شمولىدارد و شامل غير اعضاء هم مىشود، همان طورى كه محقق هم كه نظريه صافى دارد درمسائل فقهى - رضوان خدا بر او باد - ايشان هم در عبارتش فرموده بود: «لقاعدة الواحده»كه ما مىتوانيم استدلال كنيم براى مسئله ذوق.
و اما برويم سراغ امر دوم، تنبيه دوم:
(سوال...و جواب استاد:) بلى، اعضاء را هم به خاطر آثارش، ما مى خواهيم، درستاست.
و اما تنبيه دوم: «هل القاعدة تشمل كلما فى البدن من الواحد و الاثنين و لو لم يكن منالاعضاء الاصليه» آيا قاعده عام است بطورى كه هر دوتا و يكى؟ يا يك قيدى بايد به آنبزنيم همينجا، بگوييم: از اعضاى اصلى باشد. مثال: حاجبين، دوتا ابرو، آيا قاعده شامل اينهم مىشود؟ اگر كسى آمد، يك پنبهاى زد در اسيد و يواش كشيد روى اين ابرو، روى آنابرو، ديگر درنيامد. اين بايد هفت مليون تومان بدهد؟ و همچنين ثديان للرجل، پستانهاىمرد كه عضو اصلى نيست، حتى بعضىها در فلسفه وجودى پستان مرد شبهه كردهاند،مىگويند: جزء اعضاء زائده است، ولى ما مىدانيم چيز زائده در بدن نيست، حتماً حكمتىدارد، چون منافعى براى آن تصور نكردند و نفهميدند و گفتند حتى زائده است. حالا اگركسى آمد به وسيله جراحتى يا بوسيله ديگرى، دارويى، پستانها را از بين برد و صاف شدجايش مثل بقيه سينه، اين هم اثنان است؟ بايد هفت، هشت مليون را بدهد؟ و هم چنين ناف«سُرّه» سرّه هم واحدٌ فى البدن، يك ناف بيشتر كه انسان ندارد، حالا اگر آمدند و اين را از بينبردند، بوسيله دارويى، چيزى، زخمى شد و فلان...بعد صاف شد مثل ساير شكم، با اينكه بهنظر مىرسد اين ناف يك چيزى است كه كار خودش را در دوران جنينى كرده، بعد از تولدنقشى ندارد، چه نقشى دارد؟ اين در آن موقعى كه انسان مربوط به مادر بوده، از طريق بندناف تمام مواد غذايى، آب، دارو و اكسيژن هوا و همه چيز را از آنجا مىگرفته، دريچهروزى جنين بوده، وقتى متولد شد، دهان باز شد و آن دريچه بسته شد. كارى ديگر از نافساخته نيست. حالا اگر كسى از ما بگويد: «كل ما كان فى البدن منه واحد، ففيه تمام الدية» آياواقاً اين قدر شمول دارد كه هر چيزى در بدن يكى باشد، ولو از اعضاء اصلى هم نباشد،نقش مهمى هم نداشته باشد.
(سؤال...و جواب استاد:) بله، عضوى است بالاخره، ناف بالاخره خودش را نشانمىدهد، الّسره مثل بقيه بدن نيست. در ميان اينها، خوب، حاجبين يك نقشى دارد، همنقش زيبايى انسان را دارد كه اگر حاجبين از بين برود، حالت زشتى پيدا مىكند، حالا يابخاطر اينكه ما عادت كرديم ابرو را بالاى چشم ببينيم يا واقعاً نه؟! در متن واقع هم يكاثرى در زيبايى دارد، ديگر هم مىگويند: جلوى ريزش عرق را از پيشانى و سر به چشمهامىگيرد و چشمها را محافظت ميكند، احتمالاً يك مقدار جلوى نورهاى زياد هم كهمىتابد به صورت، به وسيله آن گرفته بشود. خوب آنها چه دارند؟ ولو نقش اول نيست،كسى كه ابروهايش را بتراشد هم زنده مىماند، زنده مىماند، چيزى نيست، اين غير آنست كهچشم نبيند، گوش نشنود، زبان لال بشود. الانصاف اينست كه چنين عموم و شمولى ما درقاعده نمىبينيم كه شامل بشود حتى اعضاء غير اصلى را كه نقشى در بدن يا هيچ ندارند، ياما نمىدانيم، يا نقش شان خيلى كم است، مثل: ابرو.
(سؤال ...و جواب استاد:) مىگويند: روايت عام است. روايات عام مى گوييم: «كلما فىالبدن»، ولى مىگويند: شنونده بايد عاقل باشد. آيا واقعاً مىخواهد بگويد: اگر پستان كيسىرا از بين برد، بايد به اندازه يك انسان كامل ديه بدهيم؟ نكته روايات همان است كه درلابلاى كلمات عامه هم آمده بود، مىگفتند: جنس باطل مىشود، مساوى با هلاكت است.آدم نابينا، آدم ناشنوا، آدم لال، مساوى بااين است كه جان انسان را گرفته باشند. حالا مردهاپستان نداشته باشند، چه چيزيشان مىشود؟
(سؤال...و جواب استاد:) حالا موى سر هم همين طور است، در موى سر همين رامىگوييم، اگر واقعاً اين طور شد، موى سر اين طورى نيست، نقش مهمى در بدن دارد. يامثلاً شارب و سبيل «منه واحدٌ فى بدن» لحيه واحد است، شارب هم واحد بود، حالا آمد ويك كارى كرد كه ديگر مويى در نمىآيد در جاى سبيلها، يك ديه كامله بدهد؟ چرا؟ چون«فى البدن منه واحد» شك هم بكنيد در اطلاق، بايد بگوييد: شامل نمىشود. در اصول چهخوانديم؟ در اصول خوانديم كه اطلاق با مقدمات حكمت بايد ثابت بشود، اگر جايى دراطلاق شك شد، كالعدم است. نتيجه بگيرم از اين بحث، رد بشوم.
نتيجه اينكه: ما بايد قدر متقين قاعده را بگيريم و آن اعضايى است كه نقش مهمى دربدن دارد، معادل عقل است. مثل بينايى چشم است، شنوايى گوش است، كار زبان است،نقشى مثل آنها داشته باشد، اينها را بايد بگوييم.
(سؤال...و جواب استاد:) بقيه عمومات هم همين طور است، عموماتى كه لفظى است،ما به حسب لفظ مىگوييم: شامل است، اما اطلاقات، اينجا هم در «كلما ما كان فى الانسان منهواحد» كل، ولو عام است، اما «ماكان» اين اطلاقى دارد كه آيا چه چيزهايى هست اين واحد؟شمول اين لفظ «ماكان» بايد از باب اطلاق باشد. و چون واقعاً ما جزم به اين نداريم كهمولى در مقام بيان از اين جهات باشد و شامل تمام اعضاء ولو اعضاء بىمنفعت وبىمصرف همه آنها هم بشود بصورت كم منفعت و كم مصرف، ما نمىتوانيم بگوئيم.بنابراين ما هستيم و قدر متيقن و قدر متيقن را مىگيريم و جلو مىرويم. و لذا...
(سؤال...وجواب استاد:) آن بعد است، آن تنبيه سوم است كه قاعده استثناء دارد ياندارد؟ فعلاً بدون استثناء صحبت شمول و لاشمول است، اصلاً شمول دارد كه استثناءبكنيم يا نه؟! ما مىگوييم: نسبت به اين امور شامل نمىشود، اينها تخصصاً خارج است،تخصيصاً بعد مىآيد. تنبيه سوم
(سؤال... و جواب استاد:) زائد نيست، پستان زائد نيست، ولى نقش مهمى ندارد. اگركسى را پستانش را بردارند، نمىميرد. آقا مىدانيم هستند، پستان چه كار مىكند؟ يعنى اگرنباشد انسان كجاى زندگىاش لنگ مىشود؟ يا مثلاً ابروها را نداشته باشد، خوب، يكمقدار زيباىاش از بين مىرود، يك مقدار عرقى ممكن است تو چشمهايش بيايد.
حالا، «و من هنا تردد صاحب الجواهر فى بعض كلماته» صاحب جواهر هم چنيناعضاء دسته دومى كه آمده، بعضى جاها ترديد كرده و نشان مىدهد همين ترديدى كه ماامروز داريم، اين فقيه بزرگ هم در اعضاى دسته دوم داشته است. اين را ما از كجا نقلمىكنيم؟ كلام جواهر در «حاجبين» ج 43 ص 177، مىگويد: «فكيف كان فقد اُيّدبالنصوص على ان فيما كان فى الجسد اثنان الدية» فقد ايّد، تأييد شده حكم حاجبين منالنصوص على ان فيما كان فى الجسد اثنان الدية، اين را گفت، بعدش مىآيد شك مىكند،مىفرمايد: «بنائاً على شمولها لمثل الفرض» بنائاً بر اينكه شامل حاجبين مىشود. «الّذىليس قطعاً و لا جرحاً» نكته ايراد جواهر اين است: «الذى ليس قطعاً و لا جرحاً»ابروهايش را از بين برده، نه چيزى قطع كرده، نه عضوى قطع كرده، نه مجروح كرده، مو هست،كه همين در باره موى سر هم مىآيد. «ليس فيه قطعاً و لا جرحاً» قطع، يعنى قطع چيزى ازبدن، بدن را يك تكهاش را جدا بكنند، اما اين «بنائاً» معنايش اين است كه صاحب جواهردر شك بوده كه آيا شامل اينها مىشود يا نه؟ منتهى علت تشكيك ايشان اين است كه قطعو جرح نيست، علت تشكيك ما اين است كه دسته دوم است و منافع جزئى دارد. حالا بههر دليلى باشد، شمولى نسبت به اين موارد، انصافاً كار مشكلى هست و چه بهتر اين كه ماقدر متيقن را بگيريم و بريم سراغ اعضاى اصلى، منافع هم اگر گفتيم: منافع اصلى، آنهايىكه نقش مهمى در بدن انسان دارد. و اما تنبيه سوم.
(سؤال...وجواب استاد:) مىگويند: مستند ما روايت است، ما رفتيم به روايات مراجعهكرديم، از لحن روايات مىفهميم يك چيز مهمى بايد باشد. تعبد كه نيست باب ديات،تعبد خشك، بايد يك چيز مهمى باشد، معادل خون انسان باشد، پستان مرد معادل خونانسان نيست؟!
(سؤال...وجواب استاد:) تعليل نداشته باشد. عرض كردم شنونده بايد متوجه باشد كهاين مىگويد: معادل خون، معادل خون انسان يك چيز الكى كه نيست. سر تراشيدن هممعادل خون نيست، ارش داشت، يك ارش جزئى، موى سر در نيايد، اين خيلى افتضاحاست. نمىشود مثل آن چيز كرد، مگر همه عمامه سرشان است، سرى كه موى در آندرنيايد، آسيبپذير است، گرما، سرما نمىدانم چيزهايى كه اصابت مىكند، مشكلات،فلان، غير از آن زشتى كه دارد. آقا اجازه بدهيد گذشتيم واما.
(سؤال... و جواب استاد:) باز هم مىگويد: نيست روايت، مىگويم: خدا عقل به انسانداده، ديه كه تعبد خشك نيست، لابد يك چيز مهمى از بين رفته كه مىگويد: پول خون انسانرا بدهد، مگر تعبد مثل هروله در صفا و مروه است كه بگوييم: تعبد است. معلوم استمىخواهد جبران بكند، ديه يعنى: جبران. يك چيزى از من از بين رفته، خدا مىخواهدجبران كند، پستان من كه از بين رفت، اين كه ديگر پول خونش نبايد به او بدهند، اين باعثانصراف مىشود، اين همان تعبيرى كه مىكنند، تناسب حكم و موضوع كه مرحوم محققنائينى شايد اولين كسى باشد كه اين تعبير در كلماتشان ديده شده، حكم و موضوع بايد يكتناسبى داشته باشد، عرف مىگويد، مىبيند حكم به اين سنگينى براى يك موضوع به اينكوچكى تناسب ندارد، مىگويد: انصراف دارد، اين استحسان نيست، انصراف دليل است،عدم شمول دليل است، ما سراغ استحسان نيستيم. و اما تنبيه سوم.
(سؤال... و جواب استاد:) پستان در زنان اثر ندارد؟ تمام غذايى كه...بعضىها گفتند: حلمهپستان، آن نوك پستان را اگر قطع بكنند، فيهم الدية، بچه ضايع مىشود، بچه چه بخورد؟ و اما التنبيه الثالث: جمعى از بزرگان وقتى اين قاعده را ذكر كردهاند، همانگونه كه درموقع نقل اقوال شنيديد، استثنائاتى برايش ذكر كردند. بحث در اين است كه اين قاعدهاستثناء هم دارد يا نه؟ هل فيها استثناء، أو ليس فيه استثناء؟ ظاهر اين است كه قائل بهاستثناء باشد، هر كجا بين اثنان، تفاوت كلى باشد ما در آنجا بايد استثناء بگيريم، بگوييم:مساوى نيست، تفاوت كلى دارد. چشمها معمولاً تفاوت كلى ندارد، جزئى ممكن استداشته باشند به حسب ذات، حالا بالعرض، بماند. چشم سالم، فعلاً بحث ما در چشم سالماست، گوشهاى سالم به حسب ذات خيلى فرق ندارند، اما خيال نكنيد فرق ندارند، نه؟!تمام اعضاى بدن كه دوتا هست با هم يك تفاوتهايى دارند، منتهى دقت ما نمىكنيم. اگرخوب يك چشممان را ببنديم، با يك چشم ديگر ببينيم، مىبينيم ديدش فرق دارد. اگر يكگوش را ببنديم، يك گوش ديگر، شنوائى فرق دارد. اين دست با آن دست، قوت و قدرتشفرق دارد. اين پا با آن پا قوت و قدرتش فرق دارد. اعضاء يك فرقهاى جزئى دارند، ولىاعضاى سالم معمولاً تفاوت كلى ندارند. اما اگر در طبيعت عضو تفاوت كلى بود، لبپايين با لب بالا، خيلى نقششان با هم فرق دارد. شما يك غذايى تو دهن بگذاريد، لبپايين را بياورريد بالا، چيزى نمىشود، اما لب پايين را بگيريد پايين، مىبينيد آب دهنمىريزد بيرون، غير از آن منظره خاصى كه دارد، لب پايين در واقع يك عضو متحركاست، لب بالا يك عضو ثابت است. الفاظى هم كه ما صحبت مىكنيم، نقش لب پايين با لببالا در سخن گفتن فرق دارد، لب پايين بگيرى صحبت كنى مىبينى نمىشود، لب بالابگيريد راحتتر است، نقش هايش با هم فرق دارد، پيداست فرق دارد. اگر عضوى فرقعمدهاى داشت، ما به اطلاق نمىتوانيم تمسك كنيم، چرا؟! باز همان چراى قبلى، يكتناسب حكم و موضوع، شارع مقدس كه مىگويد: «فيهما الدية الكاملة و فى كل واحدنصف الديه» يك حساب و كتابى تو كار بوده، اگر اينها خيلى با هم فرق دارند كه مانمىتوانيم بگوييم: مساوى است، شارع هم راضى نيست، مخصوصاً در لب بالا و پاييننصوص داريم، حالا نصوص مختلف است: بعض هايش يك ثلث و دو ثلث دارد، لببالا يك سوم، لب پايين دو سوم، بعضى از نصوص ما دو خمس و سه خمس دارد، لب بالادو پنجم و لب پايين سه پنجم، يعنى ششصد دينار و چهار دينار، ششصد دينار لب پايين،چهار صد دينار لب بالا، بعضىها هم گفتند: نه! قريب به هفتصد دينار لب پايين، قريب بهسيصد و سى دينار لب بالا، بعضىها مساوات گفتند، اختلافى است مسأله، بايد آنجا برسيمدرباره لب، ولى نصوص متعدد دارد و خيلىها هم فتوا به تفاوت دادند. بنده عرضم ايناست اگر روايتى هم نمىداشتيم ما بايد فتوا به تفاوت مىداديم، چرا؟ چون ديه براىجبران خسارت است، خسارت اينها مساوى نيست حضرت عباسى، نيست؟! حالا اگرروايت براى ما روشن شد كه: دو پنجم و سه پنجم است يا يك سوم و دو سوم است،مىدهيم، نشد ما مىگوييم: بايد به اهل خبره واگذار كنيم كه تفاوت نقش اينها با هم چهاندازه است؟ مىگوييم: نظر اهل خبره. على كل حالٍ تا اينجا يك جور استثناء شده است.
دومين موردى هم كه استثناء شده، راجع به بيضههاى مردان كه در رواياتى داريم؛ يكروايت صحيح معتبر داريم كه بين اينها تفاوت است. اگر چپ باشد، دو سوم ديه، اگرراست باشد، يك سوم ديه، چرا؟ دليل هم دارد، چون نطفه در قسمت چپ پرورش پيدامىكند. اين هم يك مسأله پر قال و جنجالى دارد، بعضىها مثل صاحب جواهر رويشايستادند، مىگويند: آقا حديث صحيح معتبر امام صادق است، گوش به حرف هيچ كسنمىدهيم، فتوا مىدهيم: دو سوم، يك سوم، هر كس حرف اضافى بزند، زيادى است اماممعصوم فرمودند. بعضىها هم مىگويند: نه آقا! اطبا مىگويند: فرقى ندارد اين دو تا باهم.
(سؤال... و جواب استاد:) بلى بايد ببينيم، اگر ديديم از نظر طب امروز مسأله مورد شكواقع شد، چه كنيم؟ بگوييم: عن خبر واحد، اينكه مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد: لقولالصادق (ع)، ما به مقام شامخ ايشان احترام مىگذاريم، ولى ما ديشب كه از خدمت امامصادق نيامدهايم كه، بلكه يك خبر واحدى است، لقول الصادق (ع) خدمت ايشان نبوديمكه از زبان مباركشون... اگر از زبان مبارك ايشان مىشنيديم، مىگفتيم: هر كسى هر چه مىگويد،باطل است. آيا خبر واحد در موضوعى كه اين چنين زير سؤال است، حجت است؟ ما درباب خبر واحد اين نكته را داشته باشيم، همه جا به درد مىخورد. ما در باب خبر واحد دراصول مىگفتيم: مبنا، گفتار عقلا است در خبر واحد، مهمترين دليل بناى عقلا است. اگرگفتيم: مهمترين دليل ما بناء عقل است، بقيّه ادلّه هم امضاى بناء عقلا است، ما بايد برويم توخط بناى عقلاء، ببينيم خبر ثقه را همه جا مثل هم حجت مىدانند، اگر يك موضوعى زيرسؤال باشد، محل بحث باشد، قال و جنجال باشد، به قول يك نفر قناعت نمىكنند، بهموضوعات مهم قناعت نمىكنند، مثلاً امروز كسى بيايد بگويد: رهبر انقلاب آمده قم، منخودم ديدم، يك خبر واحد است. ما مىگوييم: بابا يك نفر گفته، نمىشود باور كرد، يكهمچين مسألهاى بيش از اين بايد ديده باشند و بگويند به آنها، ولو ثقه اشتباه كرده، شبيهِشبيه، زياد است. حالا در يك مسأله كه از نظر علمى، طبى اگر زير سؤال بود، اگر گفتند: لافرق بينهما، در تهيه نطفه باز هم بگوييم: لقول الصادق (ع)، مگر ما خدمت امام صادقبوديم، شنيديم؟! يك خبر واحدى آمده است ثقه، آيا بناى عقلا اين است كه خبر ثقه بابمايه حجت باشد يا نه؟ مقامات مختلف است، اين يك مسأله مهمى است كه در فقه خيلىجاها ما برمىخوريم به آن كه آيا ما مىتوانيم خبر واحد را همه جا معيار قرار بدهيم، يا بايدجزئيات را در نظر بگيريم؟ على كل حالٍ آن را زير سؤال است، بايد يك تحقيقى بكنيم ازنظر كارشناسى و بعد فتوا بدهيم، فردا مىرويم سراغ تنبيه چهارم «انشاءالله».
و صلى الله على سيدنا محمد و اله الطاهرين.
پايان تصحيح اول
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...