يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 196
متن
درس خارج فقه، احكام ديات، آيت اللّه مكارم شيرازى
جلسه 196
«لا سيما بقية الله المنتظر ارواحنا فداه و لا حول و لا قوة الا باللهالعلى العظيم».
ظاهراً فردا كه هشتم شوال است، مصادف است با يوم تخريبقبور ائمه بقيع (ع) و جناياتى كه وهّابىها مرتكب شدند، «انشاءالله» فردا قبلاز شروع درس، يك توسلى هم پيدا خواهد شد، ولى درس را مىخوانيم كههم ثواب درس را ببريم و هم ثواب توسل دسته جمعى را، اميدواريمانشاءالله خداوند آنها را بر سر عقل بياورد و از اين راهى كه مىروند بازگرداند.
بحث ما در مسأله اولى از مسائل ديات اعضاء بود، درباره ديهشعر، در اين مسأله چند تا فرع است، ديروز متن مسأله را خوانديم. فرع اولدرباره اين كه شعر مذكر، انسان، مرد، شعر رأسش را بوسيله آب داغ يا دارو ياهر وسيله ديگر از بين ببرد و ديگر نرويد، در اينجا مشهور و معروف اين استكه بايد ديه كامله داده بشود، هر چه در ديه قتل نفس هست، در اينجا هم ديهكامله هست، عمداً باشد، شبه عمد باشد، خطا باشد، چون اين از چيزهايىنيست كه قصاص داشته باشد، فقط ديه دارد، كلمات علماء را مىخوانم، قبلاًهم شايد اشارهاى داشتهايم، وليكن براى تكميل بحث، كلمات علماء رامىخوانم و بعد مىرويم سراغ ادلّه اين مسأله.
مرحوم صاحب «مفتاح الكرامة» در جلد 10 صفحه 377 عبارتىدارد كه قسمتىاش اين است، مىفرمايد: «هذا هو الأظهر» هذا يعنى ديهكامله در شعر، در آنجايى كه لا ينبت «هذا هو الأظهر الذى يقتضيه مذهبنا»اين تعبير «يقتضيه مذهبنا» هم بوى اجماع مىدهد، چرا؟ اين عبارت را دقتبفرماييد: «لأنّه شىءٌ واحدٌ فى الانسان» موى سر، شىء واحد است «و قدأجمعنا» اجماع داريم «على نّ كلّما يكون فى بدن الانسان منه واحدٌ و فيه ديهكامله» «و قد أجمعنا على أنّ كلّما يكون فى بدن الانسان منه واحد و فيه الديهكامله» بنابراين ايشان اجماع را بر قائده ادعا كرد، قائدهاى كه بعداً بحثموستوفايش را خواهيم كرد، كه هر چيزى كه در بدن انسان يكى بيشترنباشد، اگر از بين برود، ديه كامله دارد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) بله، اول چشمهايش را از بين برد، ديه كاملهاست، بعد دماغش را از بين برد، ديه كامله است، بعد زبانش را قطع كرد، ديهكامله است، همه اينها هست، بعد مى رسيم. منصوص است، نصّ هم دارد«كما فى السرائر و ظاهر المقصود فى باب القصاص الاجماع عليه» من از اينعبارت اين چنين مى فهمم كه اين دو بزرگوار هم ادعاى اجماع كردند «كمافى السرائر و ظاهر المقصود فى باب القصاص الاجماع عليه» يعنى من كهصاحب «مفتاح الكرامة» هستم، گفتم: «قد أجمعنا» اين دو بزرگوار هم ادعاىاجماع كردند، بر چه؟ بر آن قائده كليه كه هر چيزى در بدن انسان يكى بيشترنباشد، اگر زائد بشود، ديه كامله دارد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) حالا اجازه بدهيد من عبارت اينها را دارممىخوانم، هنوز قضاوتى نكردهام.
اينها ادعاى اجماع كردند، بعضىها هم ادعاى شهرت كردهاند «وهو المشهور كما فى المسالك و المفاتيح و كشف اللسان و الرياض» آن دوبزرگوار ادعاى اجماع، اين چهار بزرگوار ادعاى شهرت كردند، بعد هم بهدنبال اين از كتب زيادى كه در حدود 18 تا كتاب هست، ايشان نام مىبرد كهاينها فتوا دادهاند. بنابراين بعضى ادعاى اجماع كردند، بعضى هم ادعاىشهرت كردند، بعضىها هم فتوا دادهاند، اين عبارت «مفتاح الكرامة» بود،صاحب رياض هم عبارتى دارد كه از آن استفاده نقل اجماع مىشود،مىفرمايند: «اعلم أنّ فى شعر الرأس، اذا جونى عليه الدية كامله، و كذا اللحيه- مسأله لحيه را ما بعد مىگوييم، حالا عبارات ايشان دارد لحيه هم - «علىالأظهر الأشهر بين الطائفة» اين «على الأظهر الأشهر» ظاهراً به همه آنهامىخورد، هم شعر رأس، هم شعر لحيه «بل عليه الاجماع كما فى الغنيه»اجماع هم بر اين مسأله هست كه ديه كامله هست، چرا؟ «لنّصوصالمستفيضه» اين نصوص مستفيضه را الان مىخوانيم انشاءالله، لنّصوصالمستفيضه، بعد در ذيل كلام صاحب رياض از شيخ مفيد و شيخ صدوق،نقل مىكند كه اگر «لم ينبت معة دينار» پس دو تا مخالف پيدا كرديم، شيخمفيد و شيخ صدوق گفتند: «ان لم ينبت معة دينار» صد دينار، يعنى يك عشرديه كامله، نه ديه كامله، توجه فرموديد. اين را ما از رياض نقل مىكنيم جلد 2صفحه 542، از بعضى هم نقل كردند تأمل را، يعنى توقف را، چه كسانىهستند؟ صاحب «مسالك»: شهيد ثانى و فيض كاشانى در «مفاتيح» و محققاردبيلى در «مجمع البرهان» اينها را هم همان «مفتاح الكرامة» در همان آدرسسابق نقل مىكند يظهر از اينها تأمل.
پس روى هم رفته، مسأله ذات أقوال چه شد؟ چند تا قول شد؟أقوال ثلاثه شد ديگر، اول قول مشهور و معروف هست كه ديه كامله دارد،بعد قول شاذّى هست كه شيخ مفيد و صدوق بوده باشد، كه صد دينار استو قول سوم هم، قول كسانى كه متوقف هستند در مسأله، مانند مسالك ومفاتيح و مجمع البرهان كه اينها تأمل در مسأله دارند.
و اما أقوال أهل سنت، أقوال أهل سنت، خيلى در اينجا مشوّشاست، مرحوم شيخ در «خلاف» از بعضى از آنها نقل مىكند كه گفتند: ثلثالديه، بعضى ديگر گفتند: عشر الديه، ده شتر كه مىشود عشر الديه، بعضىديگر از آنها قائل به حكومت شدند، گفتند: منصوص نيست و بايد حاكم شرعتعيين كند چقدر ديه آن حساب مىشود، مقدار نقصى كه وارد به بدن انسانمىشود به واسطه ريختن تمام موهايش و حالت بازگشت نداشته باشد،گفتند: حكومت، پس آنها هم ثلث ديه و عشر ديه و حكومت هم قائلشدند، مرحوم شيخ در «خلاف» بعد از آن كه اين اقوال را نقل مىكند،مىگويد: «دليلنا اجماع الفرقه» دليل ما اجماع فرقه است، يعنى ايشان همادعاى اجماع مىكند بر همان مشهور، بر همان تمام الديه، اين را نقلمىكنيم از كتاب «خلاف» «كتاب الجنايات» مسأله 67.
خوب تا به اينجا چهره أقوال مسأله معلوم شد كه مشهور ومعروف ما اين است كه اگر كسى سبب ازاله موى سر ديگرى بشود، به طورىكه هرگز نرويد، مشهور و معروفمان اين است كه ديه كامله است، اما قول بهده تا هم، به يك عشر هم كه ده شتر باشد يا صد دينار باشد، داريم، قول بهتأمل هم داريم، در ميان عامه قول به حكومت، و قول به ثلث هم هست،مجموعش را حساب كنيم، بين عامه و خاصه مسأله «اذا تقوى» را خمسينمىشود. اين بحث سر اقوال.
و اما دليل بر مسأله، مشهور به دو دليل استدلال كردند: اول به آنقائده كليه، البته بعضى از مشهور استدلال كردند كه: «كلما يكون فى بدنالانسان منه واحد، ففيه تمام الديه» اگر اثنان باشد، هر كدامش نصف الديهاست «كل ما يكون فى بدن الانسان منه واحد، ففيه تمام الديه» اين قائده يكصغرى دارد، يك كبرى دارد، كبراى آن همين است «كل ما يكون فى بدنالانسان منه واحد، ففيه تمام الديه و كل ما يكون فى بدن الانسان منه اثنان وفى كل واحدٍ نصف الديه» صغراى آن هم اين است كه شعر رأس واحد است،كما اين كه رأس انسان واحد است، شعر رأس هم واحد است. نسبت بهكبراى اين مسأله ما انشاءالله ذيل همين مسأله بحث مستوفا مىكنيم، يعنىمسأله شعر تمام بشود، اين قائده كليه بايد بحث بشود، اين از قواعد فقهيهاست كه من يادم نمىآيد، نه خود ما در كتاب «قائد الفقهيه» بحث كرديم، نهيادم مىآيد ديگران در كتب «قوائد الفقهيه» بحث كرده باشند، در حالى كهيك قائده كليهاى هست، در تمام ابواب اعضاء ديات اعضاء جارى است.كبرايش را ما بحث مىكنيم انشاءالله در ذيل همين مسأله تحت عنوان «و هىهنا شىءٌ» بحث خواهيم كرد. چون در ابتداى اين ديات اعضاء بايد اين قائدهكليه روشن بشود.
و اما صغراى آن، كبرى را ما قبول داريم كه «ما سيأتيه» انشاءالله، اماصغرى را منطبق بر اينجا نمىدانيم، ظاهر اين قائده اين است كه اعضاء تكو اعضاء جفت، داخل در اين قائده هستند؛ دماغ، زبان اعضاء تك هستند،چشم، گوش، دست، پا اعضاء جفت هستند. اما موى سر هم داخل در اينقائده باشد خلاف ظاهر است «كل ما كان فى الانسان منه واحد من اعضاء» كسىنمىگويد: موى سر در انسان واحد است، موى سر در انسان واحد استيعنى چه؟ بعيد است شعور قائده تا اينجا. فكر مىكنم در بعضى از كلماتجواهر هم نگاه كردم، الان پيدايش نكردم ولى در بعضى از كلمات جواهر همديدم، كه مىگويد: شمول آن نسبت به اين مسأله در اين يا «فيه تأمل» است. (سؤال... و پاسخ استاد:) بله، ما نمىخواهيم حالا فعلاً استحسان و قياس واينها، درست است رأس در بدن انسان واحد است، اما نمىگويند: موى سردر بدن واحد است، منصرف عبارت «كل ما كان فى الانسان منه واحد»منصرف به عضو است نه مو، بله به قول ايشان ناف هم در بدن انسان واحداست «كل ما كان فى الانسان منه واحد» بگيريم، بگوييم: اينهم هم واحد است،بعيد است اين شامل بشود.
به هر حال، بنابراين استدلال به اين قائده بر «ما نحن فيه» كارمشكلى هست، بهتر اين است برويم سراغ همان نصوص مستفيضه خاصه،از آنها چيزى استفاده كنيم، چند تا روايت داريم در كتب خاصه. يك روايتهم داريم در كتب عامه.
(سؤال... و پاسخ استاد:) بله، همين عبارت شمولش نسبت به مانند،مىگويند: در جواهر صفحه 170 است «و ان كان لا يخلوا عنّ الضرن»مىگويد.
به هر حال، شمول واقعاً نسبت به «ما نحن فيه» مشكل است، كمااين كه حالا نسبت به اعضاء درون هم آيا شامل مىشود يا نمىشود؟ مابحثى داريم، كارى مىكنيم. موى سر جزء عضو نيست، اعضاء بدن آنگوشت و پوست بدن است، موى سر را تبع مىدانند، تابع بدن مى دانند نهاين است كه عضو بدن بدانند. به هر حال شك هم كه بكنيم در شمول عموم،كافى است كه بگوييم: شامل نمىشود، شمول بايد ثابت بشود.
و اما روايات، اولين روايت، صحيحه سليمان بن خالد است، اينروايت سليمان بن خالد، دو سند دارد: يك سند دارد در كتاب «من لا يحضرهالفقيه» يك سندى هم هست در كتاب «تهذيب» يعنى اين حديث دو رقم نقلشده. آن حديثى كه به درد استدلال ما مىخورد، همان است كه در تعبيرصدوق است، در «من لا يحضر» است. لطف كنيد. صاحب وسائل متأسفانهاينجا تفاوت بين تهذيب و من لا يحضره الفقيه را نقل نكرده، اين در باب 37است از أبواب ديات اعضاء، حديث 2، ذيل حديث 2 مىخوانم، خودحديث 2 را نمىخوانم، مىگويد: «باسنادى - يعنى مرحوم صدوق- عنمحمد بن الحسن الصفار عن محمد بن الحسين عن جعفر بن بشير عن هشامبن سالم عن سليمان بن خالد» كه همه رجال سند معتبر هستند، منتها متناين است كه مىخوانم: «قال قلت لأبى عبداللّه(ع) رجلٌ صبّ ماءاً حارّاً علىرأس رجل، آب داغ را ريخت روى سر ديگرى، «فمتعط (با عين و طاء) معط بهمعنى كشيدن و كندن است، كشيدن چيزى را «معط» مىگويند، كندن هم«معة» مىگويند، «امطعة» يعنى كنده شد، باب افتعالش است، آب داغ ريختروى سر كسى، امطعة كنده شد شعره، موهايش كنده شد «فلا ينبت أبدا»آنچنان موها كنده شد كه ديگر نمىرويد «قال عليه الديه». سند معتبر است،رجال سند معتبر هستند، دلالت هم دلالت خوبى است، فقط روى سراست، لا ينبت هم هست، عليه الديه هم ظاهرش يعنى ديه كامله، يعنى الديةالكامله.
ولى همين حديث، در «تهذيب» با يك متن ديگرى نقل شده است،متن تهذيب اين است: «رجلٌ دخل الحمام» البته آن متن از «من لا يحضر» رااگر بخواهيد دقيقاً جلد 4 من لا يحضره الفقيه صفحه 149.
و اما عبارت تهذيب، همين سليمان بن خالد مىگويد: «رجلٌ دخلالحمام - مال تهذيب هم جلد 10 صفحه 250 است - رجلٌ دخل الحمامفصَبّ عليه - يا صُبّ عليه - ماءٌ حارّ، اگر صَبّ باشد فاعلش محذوف است،صَبّ عليه ماءاً حارّاً فمتعط شعر رأسه و لحيته، اينجا لحيه اضافه است،«فمطعة شعر رأسه و لحيته، فلا ينبت أبدا، قال عليه الديه» از آنجايى كهروايت صحيحه در اين باب فقط همين يكى هست، روايت سليمان بن خالداست. دو سه تا روايت ديگر نقل مىكنيم، اينها همهاش سندشان اشكالدارد.از آنجايى كه روايت صحيح فقط اين است، بزرگان افتادند به دست وپايى كه بتوانند سند، يعنى متن «فقيه» را تأييد كنند كه شاهد بحث ما است،زيرا متن «تهذيب» معارض است، آن مىگويد: هر دو ديه كامله دارد، معلوممىشود شعر رأس نصف است، يا نصف بيشتر است. بنابراين مطابق متنفقيه، دليل روشنى است بر بحث ما. مطابق متن تهذيب، معارض بحث مااست، ضد است، حالا چه كنيم؟ سليمان بن خالد كه دو بار با امام صادق (ع)بحث نكرده كه دو جواب مختلف بشنود بلكه يك جواب بوده، نسخاشتباهى در آن واقع شده است. آيا واقعاً اين لحيه اضافه شده است يا حذفشده است؟ كدامش است؟ يك اصلى دارند بعضى از آقايان كه مىگويند:اصل عدم الزياده، اگر امر دائر بشود بين زياده و نقيصه، آن حديثى كه زيادهدارد، مقدم است، اسمش را مى گذارند: اصل عدم زياده، اصل عدم حذف،چرا؟ مىگويند: دليلش هم اين است كه از قلم مى افتد، اضافه كه نمىشود،معمولاً انسان يادش مىرود يك كلمه را بنويسد، اما يك كلمه از خودشروى آن بگذارد، اين نادر است، اضافه كردن نادر است، اما سقط كلام زياداست، از قلم افتادن زياد است اما به قلم اضافه شدن كم است. و لذا اين يكاصل ذمّى شده كه «اذا ضار رأو» بين اين كه اين حديثى كه زياده دارد، درستاست يا آن حديثى كه نقيصه دارد؟ بايد بگوييم: آن حديثى كه زياده دارد،درست است، اگر از اين راه بخواهيم وارد بشويم يعنى اصل عدم زياده، بايدبگوييم: حق با تهذيب است.
و لكن، مرحوم صاحب جواهر و بعضى ديگر مىخواهند متن فقيهرا تقويت كنند، شاهد خوبى هم آوردهاند، شاهد اين است كه مىگويند: مادر باب لحيه رواياتى داريم كه خود لحيه ديه كامله دارد، مى رسيم، رواياتمتعدد است، فتوا هم به آنها دادند. اگر لحيه به تنهايى ديه كامله دارد، پساين متن تهذيب كه مىگويد: لحيه به اضافه موى سر ديه كامله دارد، پس اينمتن درست نيست، تكرار مىكنم اگر لحيه به تنهايى ديه كامله دارد كماسيأتى، آدرس متعدد دارد، مفتبح است، اگر اين باشد پس اين متن تهذيبكه مىگويد: لحيه به اضافه موى سر، اگر هر دو بريزد و و لا ينبت، آن وقتديه كامله است كه اين متن درست نيست.
(سؤال... و پاسخ استاد:) چرا، دو تاست ديگر، اگر آدم با يك ضربه بزنددو دست يك كسى را بشكند، دو پايش را با هم قلم كند، دو پايش را درازكرده، با يك چوب بر مىدارد هر دو پا را مى شكند، دو تا ديه دارد، يك ديهاين پا دارد، يك ديه آن پا دارد، نمىگويند: چون يك ضربه هست، يك ديهبدهد، نه، اجازه بدهيد، با يك ضربه بزند اين تأثيرى ندارد.
پس نتيجه اين شد كه ما بايد متن «فقيه» را مقدم بداريم، فقط شعررأس است، از حالت عدم زيادة را اينجا رها كنيم، يا به عبارت ديگر بگوييم:واو در اينجا مگر أو است «فمطعة شعر رأسه و لحية» يعنى بگوييم: أو لحية.وسائل اشتباه است، اگر متن فقيه و متن تهذيب را مراجعه كنيد، مىبينيد فرقدارد، در متن تهذيب: لحيه هست، در متن فقيه: لحيه نيست. صاحب وسائلاينها همه را يكى گرفته است ظاهر عبارت.
«فبنا عن على ذلك» ما مىتوانيم بگوييم: متن فقيه مقدم است، يامتن تهذيب واوش به معنى أو است، أو لحية، يعنى هر كدام از اينها ديه كاملهدارد «شعر رأس أو لحية» هر كدام اينها باشد، آنوقت اين دليل ما زندهمىشود، يعنى حديث صحيحه سليمان بن خالد به اين وسيله زنده مىشود،حالا آيا اين مقدار كافى است؟ اگر دليل ما منحصر به روايت سليمان بنخالد بود و با اين معضل و مشكلى كه دارد و اينها اختلاف نسخ و از اين طرفو از آن طرف بخواهيم درج كنيم، واقعاً هم خالى از تأمل نبود. ولى خوشبختانهبحث ما دليلش منحصر به اين يك دانه روايت نيست، مگر روايت ديگرى كهالان مىخوانم. آنها از نظر سند مشكل دارد، ولى خوب معمولٌ بها است،مشهور به آن عمل كرده است، بعد هم مستفيذ است، وقتى مستفيذ شد،خود اين حجيت است، سند مىآورد، حالا اجازه بدهيد من بقيه روايات رابخوانم.
روايت دوم، روايت على بن خالد است، در بعضى از نسخ همعلى بن حديد دارد عن بعض رجاله. مرسلة هست، اين حديث 2 باب 37است، آن هم كه خواندم 2 باب 37 بود، آن ذيلش بود، اين صدرش است،دو حديث است، يك شماره گذاشتهاند، ذيلش روايت سليمان بن خالدبود، صدرش روايت على بن خالد عن بعض رجال: «أنا أبى عبدالله (ع)، قالقلت: الرجل يدخل الحمام، فيصُبّ عليه صاحب الحمام مائاً حارّاً» صاحبحمام يك ظرف آب داغ رويش مى ريزد، «فيمتعط شعر رأس» آب، آب جوشبود مثل مرغ و خروسى را كه تو آب جوش مى گذارند تمام پرهايش كندهمىشود، اين هم شبيه مرغ و خروس شد، بله، فيمتعط شعر رأس» فقط رأسدارد، «فلا ينبت، فقال عليه الديه كامله» خوب اين دلالتش صحيح است،فقط سندش مشكل داشت، بسيار خوب، وقتى روايت ما معمول بها باشد ومتظاهر هم باشد، مىگوييم: مشكلى ندارد.
حديث سوم، حديث 3 اين باب، آنچه تا به حال خوانديم 2 اينباب بود، 3 باب 37، عن سلمه ابن تمام، كه حديث از نظر سند مشكل دارد،«قال أهرق رجلٌ، (أهرق با هاء دو چشم، اهراق، عراقه يعنى ريختن) «قدراً»يك ديگ «فيها مرق» توى آن آبگوشت بود، آبگوشت داغ و ديگ را برداشتآورد، يك مرتبه از دستش در رفت و ريخت روى سرش، يا عمداً «قدراً فيهامرق على رأس رجلٍ فذهب شعره» موى سر رفت «فاختصموا فى ذلك الىعلىٍ (ع)» رفتند خدمت امير مؤمنان على (ع) «فأجّله سنة» أجّله با الف، باهمزه، يعنى چه أجّله سنة؟ يعنى يك سال فرمود: صبر كن، ببينيم موى سرمى رويد يا نمىرويد «فجاء» بعد از يك سال آمد «فلم ينبت شعره» موى سربرنگشت «فقضى عليه بالديه» فرمود: ديه كامله. اين هم حديث سوم، اين كهدلالتش خوب است و مشكلى ندارد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) از مستدرك الوسائل، مستدرك جلد 18 باب34 است آنجا، اينجا 37 بود، آنجا 34 است.
حديث 2 «دعائم الاسلام» سند ندارد: «عن أبى عبدالله (ع) عن أبيهعن أبا عن أمير المؤمنين» از أمير مؤمنان على (ع) است «انّ رسول الله (ص)،قضى»، قضى، قضاوت كرد «فى شعر الرأس، ينتف كلّه» همهاش را كندند، «ولاينبت» ديگر هم بر نمىگردد «ففيه الدية كامله، ففيه الديه كامله»اين هم يكحديث.
و اما يك حديث هم از طرق عامه بخوانيم تمام، حديثى كه ازطرق عامه داريم، بله، سنن بيهقى است جلد 8 صفحه 98، عبارت ايناست: «قال ابن المنذر، روينا عن زيد بن ثابت، انّه قال: فى الحاجب، فىالحاجب الى صحيحه، فى الحاجب ثلث الدية» بعد اين كه كارى به ما ندارداين مال حاجب است، بعد همين ابن منذر مىگويد: «فى الشعر يجنا عليه فلاينبت، روينا عن علىٍ» اينجا شاهد ما است «روينا عن علىٍ و زيد بن ثابتأنّهما قالا فيه الديه» خوب اين روايات ما متعدد شد، چهار، پنج تا روايتپيدا كرديم، مستفيضه شد، معمولٌ بها شد و رواياتش هم كه خوب بودبنابراين فتوا دادن تا اينجا اشكالى ندارد، تا اينجا مسأله اول ما حل شد.
و صلى الله على سيدنا محمدٍ وآله الطاهرين.
پايان تصحيح اول
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...