يکشنبه 30 ارديبهشت 1403 - 9 ذيقعده 1445 - 19 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
كتاب ديات (آیت الله مکارم شیرازی )
>
جلسه 13
متن
درس خارج فقه بحث ديات حضرت آية الله العظمى مكارم " مد ظله العالى "
" جلسه سيزدهم "
حديث اخلاقى
حديث اخلاقى امروز، حديث معروف هشام بن حكم از موسى بن جعفر(ع)است. يك حديث طولانى است، چندين صفحه است كه در جلد اول اصول كافىموجود است و از صفحه 13، شروع مىشود. فكر كردم چهارشنبهها اين حديث راجمله به جمله تفسير كنيم، يك مجموعه بسيار پر ارزش و گرانبهايى است، و در واقعبرنامههاى دين و دنيا، در اين حديثِ موسى بن جعفر(ع) كه هشام بن حكم نقل كردهاست جمع است. اگر توفيق بشود تا به آخر اين را شرح و تفسير كنيم، ان شاء اللهالرحمان كارى انجام شده است.
«عن هشام بن الحكم قال لى ابو الحسن موسى بن جعفر(ع): يا هشام» مقام هشام،عظمت هشام معلوم است، مسلّم، ائمه با هر مخطابى به اندازه عقل و فكر و هوش اوصحبت مىكردند، هشام بن حكم كه مردى است بسيار دانشمند، در مسائل اعتقادىو آنچه مربوط به مكتب است از صاحب نظران قوى و نيرومند است، مردى استمتكلم زبان او دشمن را مىترسانيد، و شنيدهايد كه هارون الرشيد وقتى كه منطق او راشنيد، گفت: - زبان اين مرد براى حكومتِ من از صد هزار شمشيرزن خطرناكتر است- مدافع اهل بيت بود. بنا بر اين امام كاظم(ع) هم مطابق سطح فكر هشام، اين حديثبلند را بيان فرمود. «يا هشام ان الله تبارك و تعالى، بشَّر اهلَ العقل و الفهم فى كتابهفقال: فبشّر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوالالباب».
اولين جملهاى را كه امام موسى بن جعفر(ع) به هشام مىگويد، تكيه بر استقلالِ درتفكّر است. اى هشام! خداوند آنهايى كه اهل فهم و عقل هستند را بشارت داده است وبه پيغمبرش فرموده: بشارت بده كسانى را كه وقتى سخنان را مىشنوند، گوش فرامىدهند و بهترينش را انتخاب مىكنند، اينها كسانى هستند كه خدا هدايتشان كردهاست و اينها اولوالالباب و صاحبان مغز و انديشمندانند.
در اين آيه نكاتى مهمّى هست، تعبير به بشارت، آنهم بشارت مطلقه كه شايدمفهومش بشارت به سعادت در دنيا و آخرت و در همه زمينهها باشد. بعد از آن همتكيه بر عباد است كه اين گونه اشخاص را به عنوان بندگان مخصوص، خداوندمعرفى كرده است، «بشّر عباد» يعنى «عبادى»، بندگان من را بشارت بده. ويژگى آنهاچيست؟ «الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه» گوش به هر سخنى فرا مىدهند وبهترين را انتخاب مىكنند، بعد علاوه بر «بشّر» و كلمه «عباد» آخرِ آيه، دو جمله ديگردارد «اولئك الذين هديهم الله» اينها مشمول هدايات الهى هستند، و اينها صاحبانانديشهاند، عبارت هم به صورت حصر است، يعنى صاحب انديشه و عقل، فقط اينهاهستند. اين هدايت الهى مقام بسيار والايى است كه خدا اينها را صاحبان عقل بداند،بشارت بده، و عنوان بندگان خودش را به آنها بدهد، اين چهار وصف را به آنها بدهد،همه در پرتو يك كار است، و آن اين است كه سخنان را مىشنوند و بهترين آنها راپيروى مىكنند.
اين آيه روى دو مطلب تكيه كرده است، اول، اين است كه انسان داراى استقلالفكرى باشد، هر كسى سخنى مىگويد، كوركورانه دنبال آنها نيفتد، و ديگر اينكهتعصّب هم در پذيرش حق نداشته باشد، سخن حق را هر كسى بشنود مىپذيرد، همداراى استقلال فكر و انديشه است، هم متعصبِ لجوج نيست. ممكن است ما خيالكنيم اين كار آسانى است، ولى بسيار كار مشكلى است كه انسان حق را از هركسبپذيرد. كسى كه در مقابل حق تسليم است صفات والايى بايد داشته باشد. اول، آدممقلِّد كوركورانه نباشد. دوم، متعصب لجوج نباشد. سوم، متكبّر و خودخواه نباشد،آدم متكبّر و خودخواه را تكبّر و خودخواهىاش اجازه نمىدهد حرف حق را ازكوچكتر خودش يا همطرازش بشنود و پذيرد. چهارم، حسود نباشد، آدمى كه حسددارد اگر حرف حقى را از ديگرى بشنود كه محسود اوست، نمىپذيرد. پنجم، لجوجنباشد، مثلاً من سابقا يك مطلبى گفتهام و ديگر از اين مطلب برنمىگردم، ولو اينكه بادلايل قوىِ منطقىِ صحيحِ خداپسندانه عقلىِ شرعى ثابت بشود باطل بوده، آدملجوجى هستم. لجاجت، حسد، كبر، خودخواهى، تقليد كوركورانه، تعصّب، همهاينها موانعى هستند، كه جلوى پذيرش حرف حق را مىگيرند. علماى اخلاق در كتباخلاقى، از جمله مرحوم فيض كاشانى در محجة البيضاء در بحث مهمى كه در بارهتكبّر دارد مىگويد: كسانى كه براى دفع اين صفت رذيله از خودشان كار مىكنند بعدابايد خودشان را آزمايش بكنند كه آيا اين كبر و غرور زايل شده يا نه؟ طب اخلاقى وروحانى مانند طب جسمانى است، آزمايشى دادهام براى چربى خون، براى قند خون،بعد درمانى كردهام، مىخواهم ببينم درمان مؤثر شده است يا نه، آزمايش مجدّدمىدهم كه آيا قند خون پايين آمده است، چربى خون پايين آمده است يا نه؟ در طباخلاقى هم همين است، من مىدانستم متكبّرم، و تكبّر مهمترين مشكل بشر است،كبر، استكبار، در فرد در جامعه، در دولتها در صاحب قدرتها، در افراد ضعيف،بزرگترين مانعِ راه خدا و قرب خدا همين است، به همين دليل است كه در روايات وآيات زياد روى آن بحث شده است، داستان شيطان و كذا و كذا. انسان كار كرد ببينداين صفت رذيله از او جدا شد يا نه، حالا مىخواهد آزمايش مجدَّد بدهد، علماىاخلاق مىگويند: آزمايشهايش از طرق مختلفى است، يك طريقش اين است، ببينداگر حرف حسابى ديگرى زد كه از او كوچكتر و يا مساوى است مىپذيرد، يا نه؟ اگرهم مىپذيريد با جان و دل مىپذيرد، يا دندان به جگر مىگذارد و مىپذيرد، اگر با جانو دل پذيرفت، معلوم مىشود اين صفتِ رذيله خطرناكِ كبر و استكبار از وجودِ اوريشه كن شده است.
«فبشّر عباد» بشارت بده به بندگانم، كسانى كه سخنان را مىشنود، بعد فكر وانديشه خود را به كار مىاندازد، آن كه خوب است را مىپذيرند، از هر كس باشد. گاهمىشود انسان به كسى علاقه دارد، علاقه شديد سبب مىشود هر حرف باطلى همبزند، بپذيرد، اين مخالف «فبشّر عباد» است، معصوم در دنيا محدود هستند، دوستِمن عالم است، بزرگوار است، صاحب نظر است، اما اشتباه كرده است، من نبايدبخاطر حُب و بغض، حرف دوستم را بشنوم ولو باطل باشد، حرف دشمنم را رها كنمولو حق باشد. حُب و بغض مانع بزرگى است. اين آيه براى اهل علم از همه بيشترلازم است، براى اينكه در نظرهاى علمى خيلى اوقات انسان گرفتار همين حب وبغض و لجاجت و كبر و غرور است. شاگرد من حرف حسابى مىزند، بپذيرم، دشمنِمن، دشمن است، اما اين حرفش حسابى است، دوستِ من، دوست است، اما اينحرفش ناحساب است. گاهى مىشود در مباحثههاى بين اثنين كه يكى از بهترينبرنامههاى حوزههاى علميه است، و مخصوص حوزههاى علميه است، در غيرحوزههاى علميه اين مباحثههاى بين الاثنينى نيست، اين يك حرف مىزند، روى لجمىافتد، آن برعكسش مىزند، مدّت زيادى اعصابشان، وقتشان تلف مىشود، آخرهم به حق نمىرسند، گمراه مىشوند. براى معرفت و شناخت، حجابهايى ذكركردهاند، (الُحجب للمعرفة) يكى از مهمترين حجابها، همين تكبّر و لجاجت است.من اگر بخواهم اهل علم بشوم، چيز فهم بشوم، بايد تكبّر را بگذارم كنار، بايد مصداق«بشّر عباد» بشوم «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» باشم. خودخواهى مانعمىشود. بعضىها گاهى حرف خيلى باطلى مىزنند اما رويش پافشارى مىكنند،چون روزِ اول گفته است و يك جا هم نوشته است، خوب گفتم، نوشتم، بشر جايزالخطاست، حالا فهميدم درست نبود، نظر مجدّد مىدهم. چه خوب است كه درمسايلِ مربوط به فتوا و مرجعيت، اين مسأله به عنوان يك سنّت پذيرفته شده است كهگاهى مجتهد تغيير فتوا مىدهد، با شجاعت هم فتواى جديد كه ضدِ فتواى قديم استرا مىنويسد، عيبى هم نيست. در همه مباحث علمى بايد اينطور باشد. چرا لجاجت؟چرا عصبيّت؟ چرا تكبّر در مقابلِ حرف حق؟ چرا حُبّ و بغض در مقابل مسايلمنطقى؟ چرا؟ امام كاظم(ع) از اينجا شروع كرد، چون پايه اصلى اينجاست، تماممطالبى كه بعد امام مىگويد، فرع بر اين است كه اين شخص در مقابل سخنان آزادانديش و مستقل الفكر و خالى از كبر و تعصّب و لجاجت و حسادت باشد و حرف رابپذيرد.
بياييد همه ما تصميم بگيريم هركس حرف حق زد، منهاى حُب و بغضها و كوچكو بزرگ بودن و «من قال؟» چه كسى گفته است اين سخن را؟، انديشه كنيم اگر حقاست بپذيريم، دندان بر جگر بگذاريم. يكى از اساتيد بزرگ ما خدايش رحمت كند،صفت عجيبى داشت، در نجف ما درس ايشان مىرفتيم، وقتى يك اشكالى مىكرديموارد بود، مىگفت كه آقايان اشكال اين آقا وارد است، بگذاريد من اشكالش راتوضيح بدهم، بعد اشكال را توضيح مىداد بال و پر مىداد و قبول هم مىكرد، تا ايناندازه اگر انسان بتواند تسليم باشد، واقعا به مقام عارفين رسيده است. به مقامىرسيده است كه مىشود گفت: به مقام خضوع در مقابل حق كه همان خضوع در مقابلخداست، رسيده است. سرچشمه بدبختيها همين بود كه در مقابل حق تسليمنمىشد، شيطان در مقابل حق تسليم نشد، نمرودها، فرعونها هر چه حرف حقمىشنيدند، قبول نمىكردند، مىرفتند سراغ مغلطه.
«يا هشام ان الله تبارك و تعالى بشّر اهل العقل و الفهم فى كتابه فقال: فبشّر عبادالذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولواالالباب».
بحث فقهى
اما بحث فقهمان مسأله پنجم بود، تعريف شبه عمد را كرديم، كه شبه عمدچيست، جايى بود كه فعلى را انجام مىدهد، اصل فعل عمدى است، اما نه قصد قتلدارد، نه وسيله، وسيله قتّاله است، چهارتا مثال هم ايشان برايش زده بودند، ضربللتأديب و علاج طبيب، و كار ختّان، و ضرب عدوانى، منتها ضربى كه لا يقتل غالبا،اقوال در اين زمينه را من نقل كردم، رسيديم به كلمات عامه، فتوايى از شافعى نقلكرديم كه آن هم موافق ماست، همين چيزى را كه ما مىگوييم، كه بايد قصد سبب ومسبب هر دو داشته باشد، اگر هر دو منتفى بشود، شبيه العمد است، حرفش مثلحرف ماست، و اما ابوحنيفه و دو شاگردش را هم از همان مجموع نووى (من ديروزجلد هفتم گفتم، جلد 17 است)، در جلد 17 كتاب مجموع نووى نقل كرديم كه دوشاگرد ابوحنيفه، محمد و شيبانى، آنها هم همان سخن ما را مىگويند، مىگويند: قصدبه سبب و مسبب هيچكدام نباشد تا قتل عمد باشد. ولى يك جملهاى ابوحنيفه داشتكه من مىخواهم يك تحليلى روى كلام ابوحنيفه بكنم، اشكالى به آن وارد مىشودبگويم و بگذرم.
اشكال به سخن ابوحنيفه
ابوحنيفه فرق مىگذاشت بين آلاتى كه معَد للقتل است، و چيزهايى كه معد للقتلنيست، مىگفت: اگر آلت معَد للقتل باشد، مثل شمشير و خنجر و حتى سنگهاى تيزكه مثل شمشير كار مىكند اگر اينها باشد، قصد اينها بكند، قتل عمد است، اما اگر يكپاره آجر بردارد به سر كسى بزند، اين شبه عمد است. ما مىگفتيم: قتل عمد است،شافعى هم مىگفت: قتل عمد است، محمد و شيبانى دو رفيق او هم مىگفتند: قتلعمد است. چه فرق مىكند بين آلاتى كه معد للقتل است و آلاتى كه معد نيست، اماقاتلٌ بحسب العادة؟ ما مىگوييم: اين فرقى كه ابوحنيفه گذاشته است و قسم دوم راشبيه عمد دانسته است نه عمد، اين يك خطاى واضح است، به علّت اينكه اسلحهخصوصيت ندارد، اين يك جمود است كه ابوحنيفه در اينجا كرده است، پاره آجر اگربه مغز كسى بزند، چه فرق مىكند با شمشير؟ چه فرق مىكند با عمود آهنين؟ آن معَداست، اما اين هم كار همان را مىكند بلكه بيشتر، حجر عظيم در عبارتش آمده است،اگر با حجر عظيم بزند، اين قتل شبه عمد است، كجا شبه عمد است؟ حجر عظيم آنهم توى مغز انسان بزند كه معمولاً مىكشد، 99 درصد كشنده است، من بگويم: اينقتل عمد نيست، حتما بايد اسلحه و شمشير باشد، اين جمود است، هيچ عرفى اين رانمىپذيرد. ادله عمد شامل است. اين سنگ تيز بوده است يا مدوَرّ بوده است، چهتفاوتى دارد بين سنگ تيز و مدور وقتى كه به مغز بزنند؟ هيچ تفاوتى نمىكند، تيزسرايت مىكند، اما غير تيز جمجمه را مىشكند، متلاشى مىكند، اين از او زودترمتلاشى مىكند، آن متلاشى نمىكند، مىشكافد، اما اين خورد مىكند، اين چه حرفىاست؟ بنا بر اين سخن جمود است، و هيچ تفاوتى بين آلات معد للقتل و غير معدنيست، اگر آلات قتّال به حسب عادت باشد، كالحجر العظيم، كه در عبارت ابوحنيفهآمده است، هيچ فرقى بين اينها نيست.
ادله قتل شبه عمد
بروم سراغ ادله، براى اينكه قتل شبيه عمد چيست؟ دليل اول ما اين است كه عرفاًعمد صدق نمىكند، عمد نيست، كسى كه با يك عصاى خفيف به كسى زده است، نهآلت قتّال است و نه قصد قتل دارد و تصادفا فوت كرد، كلمه عمد كه در آيه و روايتآمده است «من يقتل مؤمنا متعمدا» شامل حال اين شخص نمىشود، عرف صدقنمىكند، اين خطاست. حالا خطاى محض است، يا خطاى شبه عمد است، آن بماند،مهم اين است كه به حسب صدق عرفى كلمه عمد اين جزو قتل عمد نيست. اگر باوسيله خفيف بر جاى حساسى كه يقتل غالبا بزند، آن از بحث ما خارج شد. مامىگوييم: با عصا به دست و پايش زد، اين حساسيت داشت، مُرد، و الاّ گاهى با يكسوزن مىشود آدم را كُشت، بر پشت سر كه بعضى جاهاى مخچه است اگر سوزنىفرو بكند، همان يك سوزن ممكن است كشنده باشد، يا روى قلب، يك سوزن فروبكند ممكن است كشنده باشد، فرض ما اين است كه زده به جايى كه عادتا كشندهنيست، ولى يك در هزار اتفاق مىافتد، اين صدق قتل عمد نمىكند، خطاست. حالافرق بين خطاى محض و خطاى شبه عمد داريم، آن جداست. هذا دليل اول.
دليل دوم
دليل دوم، روايات متعددى داريم كه عمده آن سهتا روايت است كه قبلا به مناسبتبحثهاى گذشته ما آنها را خواندهايم. يكى روايت 13 باب 11 بود، كه روايتابوالعباس و زراره بود، مضمونش هم اين بود كسى ضربهاى بر ديگرى وارد كردهاست، ضربه كه لا يقتل مثله عادةً، چون لا يقتل مثله عادةً بوده است اين ضربه رافرمود شبه عمد است، البته تعبير شبه عمد ندارد، تعبير حديث خطاست، بعد ذيلشمىگويد: - خطايى كه لا شك فيه اين است كه به اين طرف بزند، به آن طرف بخورد -،از شبه عمد تعبير به خطا شده است، و از خطا تعبير به خطا الذى لا شك فيه شدهاست. اين حديث 13 بود كه خوانديم.
همچنين حديث 17 همين باب بود، كه باز روايت زراره بود و عين همين معنا بود،«ان الخطاء ان يعمده و لا يريد قتله بما لا يقتل مثله» نه سبب قتّال است، نه مسبب راقصد كرده است. اين را هم قبلا داشتيم. حديث 7 اين باب هم هست، كه آن هم حديثابوالعباس است، بعيد هم نيست كه با آن حديث متحد باشد يا كمى تفاوت دارد.حديث 7 باب 11 و 13 و 17 اينها تعريف مىكند شبه عمد را، يعنى در مقام تعريفاست، اين سه حديث اين امتياز را دارد كه در مقام تعريف شبه عمد است، مىگويد: نهآلت قتّال باشد، نه قصد قتل داشته باشد
احاديث ديگر
پس سهتا حديث هست، عمل مشهور هم كه مطابقش است و ظاهر آيات قرآن همكه موافقش است، مشكلى ندارد. اضف الى ذلك احاديث كثيرهاى كه در سه جا نقلشده است، يكى در همين باب 11 در وسائل، ديگرى در باب 11 در مستدرك، درهمين ابواب قصاص نفس، ديگرى در سنن بيهقى، جلد 8، صفحه 44، سنن بيهقى ازكتب عامه است. احاديث زياد ديگرى است، كه بيان مصداق است، نه تعريف جامع.مىگويد: اگر كسى با عصا بزند، ديه دارد، خطاست، سنگى بيندازد، خطاست، يا عودخفيف باشد، خطاست. در مقام تعريف جامع نيست، در مقام بيان مصداق است، مناينها را دانه دانه نخواندم خودتان مطالعه نكنيد، اينكه نخواندم چون در مقام بيانتعريف جامع نيست، مىگويد: اين، اين را پيغمبر فرمود: - خطاست - مثلا حجرصغير، عود خفيف را پيغمبر فرمود:- خطاست -. در بعضى از عبارات نبوى هم شبهعمد آمده است كه معلوم مىشود كلمه شبه عمد، اصطلاحى است كه از زمان پيغمبربوده است. اينها روايات زيادى است منتها چون در مقام بيان تعريف نيست، ما آنسهتا روايت را كه در مقام تعريف بود، نه مقام بيان مصداق، روى آن سهتا روايت تكيهكرديم.
تا به اينجا ما فهميديم قتل شبيه عمد چيست، اقوال مسأله چيست، دليل ما از آياتقرآن و اطلاقات كلمه عمد، كه در اينجا صادق نيست و بعد هم سهتا روايت كه دقيقاًدر مقام تعريف است و تعداد زيادى رويات كه در مقام بيان مصداق است. اصل مسألهروشن شد، امّا مثالهايى كه امام در اين عبارت مسأله پنجم ذكر كرده بودند، يك مقدارروى آنها صحبت كنيم.
مثال اول تحرير
مثال اولشان آن بود كه تأديب كند، در مقام تأديب زده است و قصد قتل هم نبودهاست آلت هم قتّال نبوه است و باعث قتل شده است.
مسأله تأديب يك وقت از ناحيه پدر است، اين مشروع است، يك وقت از ناحيهاستاد و معلم در مدرسه است، اين دو حالت دارد، يك وقت ولىّ اجازه چنين چيزىرا داده است، ولو به بيان مطلق - من اين بچه را پيش شما مىگذارم، طبق معمول اين راتربيت كنيد -، خوب طبق معمول اين بوده كه گاهى يك تأديبى هم مىكردهاند. گاهىمىآورد او را به مكتبخانه او را مىسپارد، همين كه او را به مكتبخانه مىسپارد،يعنى طبق عرف و عادت، خودِ اين، اجازه ولىّ است در تأديب، اما اگر شرايط واوضاع عوض شد، تأديب بدنى به دلائل مختلف برچيده شد، نامنويسىِ اين بچه دراين مدرسه، دليل نمىشود كه عرف عادتِ تأديب بدنى باشد، بنا بر اين كار معلمخلاف شرع مىشود، ولى ديروز عرض كردم: خلاف شرع بودن و نبودن در مسألهضمان ديه تأثيرى ندارد، چه موافق شرع باشد، يا نباشد، تأديب مشروع است، در عينحال ضامن هم هست اگر خطا بكند.
(سؤال و پاسخ استاد): ديروز عرض كردم «ما على المحسنين من سبيل» اتلاف رانمىگيرد، كسى در حال خواب با پايش بزند كاسه را بشكند، باز هم ضامن است. آدمىمىخواهد به ديگرى آب بدهد، ظرف آب را يك مرتبه زد به دندانش، دندانش بيفتد،بايد ديه بدهد، اتلاف ديه دارد، ولو محسن بوده است، بگويد: آقا من قصدم اين بودكه به تو آب بدهم، مىخواستى آب بدهى، ولى دندان مرا شكستى، بايد ديه دندان رابدهد، باب اتلاف، كار به «ما على المحسنين» ندارد، «من اتلف مال الغير، جسم الغير،فهو له ضامن»، محسن يا غير محسن بوده، تلف است كه فرق است بين محسن و غيرمحسن، تلف سماوى است، ببينيد بحثهايى را كه در بيع دارند، قاعده اتلاف و قاعده«كل عقد يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» در آنجا فرق تلف و اتلاف را ذكر كردهاند.جاى اين بحث، همان قاعده «من اتلف» است، ما هم در قواعد الفقهيه قاعده اتلاف رانوشتهايم و در قاعده «ما يضمن بصحيحه، يضمن بفاسده» در آنجا هم به تناسبببينيد، از بحث آنجا هم معلوم مىشود.
(سؤال و پاسخ استاد): اگر بخشيد كه آدم خوبى است، حالا آمديم نبخشيد، امان ازاين پول وقتى كه كسى به آن مىرسد، به اين آسانى نمىگذرد، مشكل عظيمى است، بهاو گفتهاند آقا تو ميتوانى يك ميليون ديه بگيرى، آدم با وجدانى مىخواهد، كه بگويد:اين قصد و غرضى نداشت و ببخشد.
نكتهاى راجع به طبيب
به هر حال راجع به تأديب لازم بود اين نكته را بگويم، راجع به طبيب هم ديروزعرض كردم كه بعدا بحث طبيب مىآيد منتها اشاره كردم طبيب گاهى مباشر است،گاهى آمر است، گاهى توصيف كننده است، سه حالت دارد، مباشر، خودش آمپولمىزند، مريض حساسّيت داشت مُرد، كوتاهى هم از طبيب نبود و گاهى آمر استنسخه مىدهد، اين كار را بكن، آن كار بكن، گاهى هم توصيف مىكند، مىگويد: مننمىگويم چكار بكن، اما توى كتابهاى طبى ما نوشته: كسى كه بيماريش اين باشد،درمانش هم اين است. اينها با هم تفاوت دارد كه تفاوتش بعد مىآيد. معمولا قسماول را گفتهاند، اما ما احتمال مىدهيم قسم دوم هم جزو موارد ضمان باشد، به خاطراينكه در اينجا مباشر ضعيفتر است از سبب، سبب طبيب است و مباشر مريضاست ولو نسخه را مريض عمل مىكند و مىخورد، اما سبب طبيب است، اينجا سبباحتمالاً اقوا از مباشر است، احتمال ضمان هم هست، شرحش آنجا.
راه حلى براى اطبا
اما نكتهاى كه امروز اينجا اضافه كنم، ولو جايش آنجاست، اما چون اين مسألهمحل ابتلاست، اين است كه اطبا بالاخره در اين مسأله خطاهايشان مشكل دارند و راهحل مشكلشان هم اين است كه از مريضها اجازه بگيرند، ابراء كه در تعبير رويات ماهست، اگر قبلا خودش را از پيشامدهاى احتمالى مبرّا بداند و مريض اجازه بدهد،ضامن نخواهد بود، البته به شرط اينكه كوتاهى نكند، مسأله اتفاقى باشد. منتها برائتجستن در جراحىهاى مهم، معمول است، وقتى مىخواهند جراحى كنند قبلا يكدست خطى از مريض اگر حالش جا باشد، اگر حالش سر جا نيست، از ولىّاش، اگرولىّ ندارد، از حاكم شرع مىگيرند، اين دست خط را مىگيرند كه اين پنجاه درصد،هفتاد درصد، خطرناك است، مراقب باش، ما ضامن نيستيم. ولى آيا مىشود در همينمعالجات عادى هم هر كسى سرماخوردگى دارد پيش دكتر برود دكتر بگويد: آقا اگرمن تو را كشتم، من مأذونم، من را حلال كردى؟ هيچ طبيبى اين را نمىتواند بگويد واگر اين را هم بگويد، اسباب وحشت مريض مىشود. ما گفتيم اين يك راهى دارد دراين جوابهاى پزشكى چون سؤالات زياد پزشكى پرسيدهاند، در آخر كتاباستفتائات هم اخيرا منتشر شد، ما نوشتيم يك راه حل دارد، و آن اين است كه يكاعلان عمومى بشود از طريق وسايل ارتباط جمعى، صحف، جرائد، راديوها و تمامرسانهها كه اطبا نهايت كوشش خودشان را مىكنند، اگر كوتاهى كنند ضامن هستند،اما اگر كوتاهى نكنند، مردم! بدانيد اينها ضمانى را نمىپذيرند، خطا، ضمان ندارد،حالا از طرف وزارت بهدارى، يا بهداشت و درمان اعلام بشود، يا از طرف خودشان،اگر ما بخواهيم اينها را ضامن بگيريم، كسى دنبال پزشكى نمىرود، واقعا كارسنيگينى است، كدام طبيب است كه خطا نكند؟، كدام طبيب است كه مريضش نميرد؟خوب يك مريض بميرد در سال در يك خطا بكند، بايد چهار ميليون، شش ميليونبدهد، خوب تمام درآمد آن سالش را نمىتواند بايد بدهد. بنا بر اين برائت عاممىشود، برائت خاص هم مىشود و مسأله برائت طبيب، هم حديث دارد، هم مفتىبهمشهور است، و سيأتى فى محله ان شاء الله و صلى الله على سيدنا محمد و آلهالطاهرين.
پايان
پرسش
1- اشكال استاد به ابوحنيفه چيست؟
2- آيا در تأديب فرق است كه از ناحيه چه كسى باشد؟
3- نظر استاد در باره قتلى كه از ضرب تأديبى اتفاق افتاده است چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...