پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 43
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 43
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1378
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ضابطه كليه چيزهايى كه شهادت زنها در آن مقبول نيست
حضرت امام(ره) در مسأله 3 مىفرمايند: «قيل ما يكون من حقوق الآدمى غير المالية و لم يقصد منه المال لا تقبل شهادة النساء فيها لا منفردات و لا منضمات، و مثل لذلك بالاسلام و البلوغ و الولاء و الجرح و التعديل و العفو عن القصاص و الوكالة و الوصايا و الرجعة و عيوب النساء و النسب و الهلال، و ألحق بعضهم الخمس و الزكاة و النذر و الكفارة و الضابط المذكور لا يخلو من وجه و ان كان دخول بعض الامثلة فيها محل تأملّ و تقبل شهادتهن على الرضاع على الاقرب.»
در مسأله دو فرمودند كه بعضى از حقوق آدميين است كه جز دو شاهد عادل مذكر در آن پذيرفته نمىشود مانند طلاق به آن تقريبى كه قبلاً عرض كرديم. حالا در اين مسأله سه مىفرمايند: بعضىها يك ضابطه كليّه و قاعده عامه براى آن حقوق آدميين كه شهادت زنها نه منفردات و نه منضمات در آن پذيرفته نمىشود، ذكر كردهاند بعد هم براى اين قاعده كليّه، مثالهايى را ذكر كردهاند و بعض ديگر، موارد ديگرى را به اين مثالها ملحق كردهاند. ايشان مىفرمايد: اين ضابطه، خالى از وجه نيست، ولو اين كه بعضى از مثالهايى كه براى اين ضابطه ذكر شده، محل تأمل و جاى مناقشه است.
حالا ضابطه چيست؟ دوتا ضابطه هست كه ضابطه دوم، يك چيز اضافهاى بر ضابطه اول دارد. ضابطه اول را مرحوم شهيد در كتاب دروس ذكر كرده و ظاهرشان اين است كه؛ اصحاب هم موافق با اين ضابطه هستند.
ضابطه اول اين است كه اين قسم از حقوق آدميين كه داراى دو خصوصيت باشد: يك خصوصيت اين كه مال نباشد، و ديگر اين كه مقصود از آن، ولو بالملازمة مال نباشد. در حقيقت ارتباطى به اموال عينا يا ديناً نداشته باشد، در عين اين كه حق آدمى هست، لكن مربوط
به مال نيست، نه خودش مال است و نه مقصود از آن مال است. فرضا مثل همان طلاقى كه قبلاً ذكر كرديم. طلاق اگر يك چيزى باشد كه حق آدمى است، ولى نه خودش مال است، و نه مقصود از آن مال است، بلكه مقصود، حصول بينونت و عدم حصول بينونت است.
شهيد در كتاب دروس مىفرمايد: ما اين معنى را به صورت قاعده كليه ذكر مىكنيم كه هر حق آدمى كه نه مال باشد و نه مقصود از آن ولو بالملازمة مال باشد، شهادت زنها در آن اعتبار ندارد.
لكن فاضل هندى در كشف اللثام يك قيد ديگرى هم اضافه كرده، فرموده: از آن امورى باشد كه نوعا رجال به آن دسترسى دارند و مىتوانند اطلاع بر آن پيدا بكنند و خودشان با آن سر و كار دارند كه مسأله طلاق هم همين طور است. وقتى كه دوتا شاهد عادل مذكر بايد عند الطلاق حاضر باشند، معنايش اين است كه مردها راه دارند كه بفهمند طلاق واقع شده. حضور دو مذكر، شرط براى صحت طلاق است.
اين دو بزرگوار اين دو قاعده را با يك مختصر كم و زياد، ذكر كردهاند؛ امام هم مىفرمايد: «لا يخلو من وجه» اين خالى از وجه نيست كه اين مطلب را به صورت قاعده و ضابطه ذكر بكنيم. لكن صاحب جواهر مىفرمايد: ما هر چه گشتيم چنين ضابطهاى را در روايات پيدا نكرديم بلكه در روايات به مواردى برخورد كرديم كه با بعضى از مثالهاى اين قاعده منافات دارد.
منشأ استنباط قاعده كليه براى رد شهادت نساء
آنچه من عرض مىكنم اين است كه اين يك قاعده اصطياديه است يعنى يك قاعدهاى است كه در روايات به عنوان قاعده ذكر نشده، بلكه اگر اصحاب هم ذكر كرده باشند، اين قاعده را از روايات اصطياد و استنباط كردهاند بدون اين كه در خود روايات اشارهاى به متن اين قاعده شده باشد. لذا مىگوييم: شما كه اين قاعده را از روايات، اصطياد كرديد، از چه چيزى اصطياد كرديد؟ آيا اين مواردى را كه شما به عنوان مثال ذكر مىكنيد، در همه اين موارد، روايت يا رواياتى وارد شده كه شما بگوييد: از مجموعه رواياتى كه در اين موارد متعدد و متكثر ذكر شده، ما يك قاعده كلى و ضابطه عامه اصطياد مىكنيم؟ آيا منشاء اصطياد و منشاء استنباط شما در رابطه با قاعده كليه، اين است؟
اگر اين طور باشد جوابش اين است كه درباره خيلى از اين مثالهايى كه شما ذكر كرديد، حتى يك روايت هم نيست كه شما
بخواهيد از مجموعه روايات وارده در اين موارد، يك قاعده كليه اصطياد بكنيد. ما رواياتى داريم، ولى اين روايات نوعا در چند مورد بيشتر نيست. اما اين موارد و امثلهاى كه شما ذكر مىكنيد، اينطور نيست كه در رابطه با هر كدام روايتى داشته باشيم، و از مجموعه اينها بخواهيم اين قاعده كليه را استنباط بكنيم. پس منشأ استفاده و اصطياد شما اين معنى نمىتواند باشد.
الغاء خصوصيت از شهادت نساء در طلاق و هلال
ممكن است بگوييد: ما از اين راه استفاده مىكنيم؛ قبلاً عرض كرديم: كتاب و سنت هر دو دلالت دارند بر اين كه شهادت زنها در باب طلاق به درد نمىخورد. در آن روايت علل، علتش را هم ذكر كرد. گفت: زنها نسبت به همجنس خودشان احساسات رقيقى دارند كه اگر بخواهند به نفع همجنس خودشان شهادت بدهند، آن هم در موضوع طلاق، اين شهادتشان پذيرفته نيست. شما بگوييد كه ما از اين حكمى كه در باب طلاق از روى كتاب و سنت ثابت شده و همين طور در بعضى از موارد ديگر مثل باب هلال (كه ان شاء اللّه عرض مىكنيم. روايت دارد كه شهادت زنها در باب هلال اعتبار ندارد كه اين روايت است نه اين كه قرآن دلالت بر اين معنى داشته باشد) يك چنين قاعده كليهاى را استفاده مىكنيم و در حقيقت مثل اين كه الغاء خصوصيت مىكنيم.
جواب اين است كه آيا چنين چيزى ممكن است؟ اگر يك حكمى در رابطه با طلاق و هلال و بعض ديگر بود، آيا مىتوانيم يك چنين قاعده كليهاى كه مثالهاى زيادى برايش نقل شده استنباط بكنيم؟ آيا احتمال نمىدهيد كه مسأله طلاق روى اين كه منجر به بينونت و جدايى دو انسان است و زندگى دو انسان از هم پاشيده مىشود، شايد خصوصيتى داشته باشد در اين كه دو عادل مذكر در مقام اقامه شهادت بايد شهادت بدهند؟ نه اين كه بگوييم: چون حق آدمى است، اين طور است و كل حق آدمى كه نه مال باشد و نه مقصود از آن مال باشد، حكم طلاق را دارد. ما اين معنى را از كجا استفاده بكنيم؟ و همين طور اگر مسأله هلال را كه الآن ان شاء اللّه رواياتش را مىخوانيم، ضميمه به طلاق بشود. اگر در رابطه با هلال هم شهادت زنها معتبر نباشد، خصوصا با ملاحظه آن علتى كه قبلاً در روايت علل ملاحظه كرديد كه مىگفت: «لضعفهنّ عن الرؤية» آيا ما استفاده مىكنيم كه تمام حقوق آدميينى كه از قبيل طلاق و هلال باشد همين حكم را دارد؟
ثمّ اصلا ممكن است مناقشه بكنيم كه چه كسى گفته كه مسأله هلال
از حقوق آدميين است؟ مسأله هلال «صم للرؤية و افطر للرؤية»، يك حكم الهى است شبيه باب حدود، و من الممكن كه اصلا جزء حقوق اللّه باشد، رؤيت هلال رمضان، پشت سرش فشار آوردن به گرفتن روزه است، رؤيت شوال پشت سرش تكليف به افطار است، ما اين را بخواهيم جزء حقوق آدميين بشماريم به لحاظ اين كه انسان است كه روزه مىگيرد، انسان است كه روزه مىخورد، اين دليل بر اين نيست كه اين را بتوانيم جزء حقوق آدميين بشماريم.
لذا اين كه امام بزرگوار مىفرمايد: اين ضابطه مذكوره «لا يخلو من وجه»، اين اشكال به نظر ما مىرسد كه منشأ استفاده اين ضابطه چيست؟ اگر ورود روايت در كل اين امورى است كه ذكر شده؟ ما مىبينيم كه در صدى نودش اصلا روايت وجود ندارد و اگر مىخواهيد از مسأله هلال و طلاق، الغاء خصوصيت بكنيد، بگوييد: كل حق آدمى كه مثل هلال و طلاق نه مال است و نه مقصود از آن مال است، شهادت زنها در آن اعتبار ندارد، بلكه حتما بايد رجلين عادلين باشند، دليل بر الغاء خصوصيت نداريم.
اما روايات هلال در همان باب 24 كتاب شهادات، دو سه روايت در باب هلال وارد شده؛ يكى روايت ظاهراً صحيحه(1) هم هست. «صحيحه حماد بن عثمان عن ابى عبد اللّه عليه السلام، قال: لا تقبل شهادة النساء» اين اطلاقش اقتضا مىكند، يعنى «لا منفردات و لا منضماتٍ» قبول نمىشود «فى رؤية الهلال و لا يقبل فى الهلال الا رجلان عدلان».
روايت صحيحه علاء(2) نقل مىكند «عن احدهما عليهما السلام قال: لا تجوز شهادة النساء فى الهلال» هلالش هم مطلق است، يعنى هلال هر ماهى باشد، هلال اول رمضان باشد، هلال اول شوال باشد، هلال اول ذى حجه باشد، مطلقا شهادت زنها در هلال معتبر نيست.
اما روايت داود بن حصين(3) «عن ابى عبد اللّه عليه السلام فى حديث طويل قال: لا تجوز شهادة النساء فى الفطر الا شهادة رجلين عدلين و لا بأس فى الصوم بشهادة النساء ولو امرأة واحدة» اين تفصيل مىدهد بين صوم و بين عيد فطر، و در صوم مىگويد: ولو امراه واحد هم شهادت بدهد، كفايت مىكند. لكن مرحوم شيخ مىفرمايد: اين از
باب استظهار و احتياط غير وجوبى در باب صوم است، نه از باب وجوب. و شاهدش هم اين است كه همه از اين روايت اعراض كردهاند. هيچ كس نگفته: شهادت يك زن در رابطه هلال صوم، مورد عمل واقع مىشود. لذا آن دو روايت اول، دو روايت صحيحه قابل استناد است و اطلاقش هم اقتضا مىكند كه بين فطر و رمضان هيچگونه فرقى نيست، همان طورى كه بين رمضان و شوال و ساير ماهها، مخصوصا ماه ذى حجه هيچ فرق نيست. در نتيجه هلال هم مثل طلاق شد.
آيا اگر هلال و طلاق هر دو نياز به رجلين عادلين نه در مقام انشاء، در مقام اقامه شهادت داشته باشد، ما مىتوانيم يك قاعده كليه استفاده بكنيم بگوييم: «كل ما يكون من حقوق الادميين غير مال و لم يقصد منه المال»، شهادت النساء در آن به درد نمىخورد و حتما بايد رجلين عادلين باشد؟ پس ما در فهم اين ضابطه به اين تقريبى كه عرض كرديم مناقشه داريم و نمىتوانيم چنين ضابطهاى را به دست بياوريم.
عدم اعتبار شهادت رجال در عيوب باطنيه نساء
اينجا دو مطلب مختصر هم باقى مانده يكى هم مايه تعجب است. نمىدانم يك غلط عبارتى است يا اين كه طغيان القلم است. على اىّ حال هر منشايى مىخواهد داشته باشد. جزء مثالهايى كه ايشان براى اين ضابطه ذكر مىفرمايد كه حتما نياز به شهادت رجلين عادلين دارد، مسأله عيوب النساء است با اين كه عيوب النساء مخصوصاً عيوب باطنه، ربطى به مردها ندارد. در كتاب النكاح در مسأله فسخ به عيوب كه مسائلى را مطرح مىكنند مىفرمايند: عيوب على ثلاثة اقسام؛ بعضى از عيوب مشترك بين زن و مرد است و آن عبارت است از مسأله جنون فقط با خصوصياتى كه در آنجا ذكر مىكنند. بعضى از عيوب اختصاص به مرد دارد، مثل مسأله عنن و خصاء و مجبوب بودن و بعضى از عيوب هم اختصاص به زن دارد. و اين عيوبى كه به زنها اختصاص دارد، على قسمين: بعضى از عيوبشان عيوب ظاهره است، مثل حالت اعرجيت و حالت زمينگير بودن، اينها از عيوب ظاهره است. مردها هم مىتوانند بفهمند كه اين زن، اعرج است يا نه، اين زن زمينگير است يا نه؟ امكان اطلاع مردها بر آن هست. حالا بالاتر برويم؛ مثل برص و جذام هم فرض كنيد مرد مىتواند ولو به يك نظر بر آن اطلاع پيدا بكند. ولى بعضى از عيوب در زنها هست به نام عيوب باطنه. آن عيوب باطنه را غير از زنها كسى نمىتواند بر آن اطلاع پيدا بكند مثل حالت افل با آن معنايى كه برايش ذكر مىكنند.
ايشان مىگويد: عيوب النساء شهادت رجلين عادلين مىخواهد. من احتمال مىدهم كه اين از طغيان قلم باشد. مسأله عيوب زنها كه نوعا هم به آن عيوب باطنه زنها انصراف دارد، نه عيوب ظاهرى كه مردها هم بتوانند ببينند كه يك زن مثلا در حالت راه رفتن، حالت اعرجيت دارد يا نه، يا مثلا فلان زن زمينگير است يا زمينگير نيست، مىشود مردها هم بر آن اطلاع پيدا بكنند. اما در عيوب باطنه زنها چه معنا دارد كه بگوييم: فقط شهادت رجال در آن متبع است!؟ خصوصا با اين كه دو سه روايت دارد كه در همين باب 24 است. در رواياتى هم هست كه البته روى اين عنوان تكيه مىكند، مىگويد: آن چيزهايى كه رجال نمىتوانند، استطاعت ندارند كه بر آن اطلاع پيدا بكنند، و خودشان نظر بكنند، شهادت زنها در آن قبول مىشود. پس چرا عيوب النساء هم جزء امثلهاى كه براى اين قسم از حقوق آدميين ذكر شده، آمده آن هم به نحو اطلاق با اينكه عيوب النساء بيشتر به عيب باطنى كه در زنها وجود دارد منصرف مىشود.
مثلا روايت يونس عن عبد اللّه بن بكير موثقه(4) است، عن ابى عبد اللّه عليه السلام «قال: تجوز شهادة النساء فى العُذرة» يعنى «فى البكارة». «و كل عيب لا يراه الرجل» هر عيبى كه مرد نمىتواند آن را ببيند، آن هم يك مرد نيست كه انسان بگويد شوهرش است، رجلين عادلين، نمىتواند اطلاعى بر آن عيب پيدا بكند.
باز حديث ديگر (5) مىفرمايد: «و قال: تجوز شهادة النساء وحدهن بلا رجال فى كل ما لا يجوز للرجال النظر اليه» و لذا در مسأله قابله، به لحاظ اين كه زنها متصدى حمل زنهاى ديگراند، شهادت قابله پذيرفته است چون مرد كه نمىتواند قابله براى زن باشد مگر در موارد اضطرار و الا به صورت عادى، امكان ندارد.
پس چه شده كه ايشان در اين عبارت، جزء چيزهايى كه مثال مىزند، مىگويد: «و عيوب النساء»؟ من احتمال مىدهم كه يك اشتباهى در اين رابطه واقع شده كه عيوب النساء را جزء آن مواردى قرار بدهيم كه حتما بايد مردها در رابطه با آن شهادت بدهند.
الحاق خمس و زكات به محل بحث و اشكال آن
نكته ديگر در اين الحاق كه مىفرمايد: «و الحق بعضهم الخمس و
الزكاة و النذر و الكفارة» شما گفتيد كه حقوق آدمى كه مال نباشد، و نه مقصود از آن مال باشد، ديگر خمس و زكات و نذر و كفاره كه نوعاً مال است، ولو اين كه حقوق آدميين هم هست، مخصوصا بنا بر قول به شركت در خمس و زكات، پس چرا الحاق تحقق پيدا كرده است؟
در درجه اول اين همان چيزى است كه ايشان مىفرمايد، ولو اين كه اين ضابطه را ما قبول بكنيم، اما در دخول بعضى از مثالها، ما تأمل داريم، و علت تأملش هم اين است كه اينها حقوق مالى صرف نيستند، به لحاظ اين كه قصد قربت در آنها اعتبار دارد، ممكن است بگوييم: ممحض در مال نيست. اگر كسى خمس بدهد نه به قصد قربت، يا اين كه زكات بدهد لا بقصد القربة، با اين كه مال را كاملا پرداخته ولى به لحاظ اين كه قصد قربت را رعايت نكرده، كأنهّ نپرداخته است. ولى بگوييم: درست است اينطور است. نماز مثلا قصد قربت در آن معتبر است، پس نماز همان قصد قربت است يا نماز افعال ديگرى است كه قصد قربت در آن اعتبار دارد؟ نماز عبادت است ولى نمىتوانيم بگوييم: حالا كه قصد قربت در نماز معتبر است، پس ديگر فعل و قولى در آن معتبر نيست؟ فعل و قول در آن معتبر است، لكن مع قصد القربة. در خمس و زكات هم با اين كه قصد قربت معتبر است، لكن از عنوان ماليت خارج نمىشود، مالى است كه «يعتبر فيه قصد القربة» لذا اين الحاق، الحاق غير صحيحى است.
آخرين مطلب، مسأله رضاع است. در همين رواياتى كه گفت: چيزهايى كه مردها استطاعت ندارند كه نظر بكنند و به دست بياورند، شهادت زنها مقبول است، از جمله اين چيزها، مسأله رضاع است، با اين كه شايد در رضاع، دليل خاصى هم وجود ندارد، ولى از همين روايات با همين تعبيرى كه در آنها واقع شده، استفاده مىكنيم كه شهادت زنها در باب رضاع معتبر است، ولو تنهايى شايد معتبر باشد و كفايت بكند كه ظاهرش هم همين است، منتها چهار زن در باب رضاع لازم است كه هر دو زن جايگزين يك مرد مىشود.
پرسش
1 - دو ضابطه كليهاى كه براى ردّ شهادت زنها ذكر شده را بيان كنيد.
2 - جواب استاد از ضابطه كليه ردّ شهادت نساء چيست؟
3 - آيا مىتوان از ردّ شهادت نساء در طلاق و هلال، الغاء خصوصيت كرد؟ چرا؟
4 - شهادت رجال در كدام قسم از عيوب نساء پذيرفته نيست؟
5 - اشكال الحاق خمس و زكات به محل بحث چيست؟
6 - آيا شهادت نساء در باب رضاع مقبول است؟
1) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 17.
2) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 18.
3) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 36.
4) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 9.
5) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 10.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...