پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 42
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 42
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1378
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اقسام حقوق
«القول فى اقسام الحقوق»
امام (ره) در مسأله 1 مىفرمايند: «الحقوق على كثرتها قسمان؛ حقوق اللّه تعالى و حقوق الآدميين. اما حقوق اللّه تعالى، فقد ذكرنا فى كتاب الحدود: انّ منها ما يثبت باربعة رجال او يثبت بثلاثة رجال و امرأتين، و منها برجلين و اربع نساء و منها ما يثبت بشاهدين، فليراجع اليه.»
مسأله 2: «حق الآدمى على أقسام: منها ما يشترط فى اثباته الذكورة فلا يثبت الاّ بشاهدين ذكرين كالطلاق، فلا تقبل فيه شهادة النساء لا منفردات و لا منضمات و هل يعمّ الحكم أقسامه كالخلع و المباراة؟ الاقرب نعم اذا كان الاختلاف فى الطلاق، و أما الاختلاف فى مقدار البذل فلا، و لا فرق فى الخلع و المباراة بين كون المرأة مدعية أو الرجل على اشكال فى الثانى.»
در اين فصل از فصول مباحث كتاب شهادات، در رابطه با اقسام حقوق بحث مىكنند. در مسأله يك مىفرمايد: حقوق با اين كه زياد و متكثر هستند ولى در رابطه با اين تقسيمى كه مورد بحث ماست على قسمين؛ يك قسم عبارت از حقوق اللّه، و يك قسم عبارت از حق الناس و به تعبير ايشان حق الآدميين است.
فرق بين حق در محل بحث با حق در باب مكاسب
پيداست اين بحثى كه ايشان در رابطه با حقوق بحث مىكنند، غير از آن بحثى است كه احياناً در كتاب مكاسب يا موارد ديگر بحث مىشود كه؛ آيا حق در مقابل حكم است؟ يا حق و حكم هيچ فرقى ندارند؟ و آيا حق با ملكيت و سلطنت متغاير با هم هستند يا متغاير با
هم نيستند؟ اين بحث ما هيچ ارتباطى به آن بحث ندارد. در آن بحث، نظرات مختلفى وجود دارد؛ بعضىها معتقدند كه بين حق و حكم هيچگونه فرقى نيست مثلا خودشان هم تعبير مىكنند، مىگويند: ما هم در باب هبه كه يك عقد جائزى است جواز الرجوع داريم، و هم در بيع خيارى، جواز الرجوع داريم. و تعبير كردند كه اين دوتا جواز الرجوعها هيچ فرقى با هم ندارند، هر دو مسأله جواز الرجوع است، ولو اين كه در مورد اسقاط با هم فرق دارند. جواز الرجوع در هبه را كسى نمىتواند اسقاط بكند اما در جواز الرجوع در بيع خيارى، انسان مىتواند خيار را اسقاط بكند. و ديگران فرق بين اين دو را، فرق بين حكم و حق دانستهاند. گفتهاند: جواز رجوع در بيع خيارى، حق است و كمترين اثر حق هم قابليت اسقاط است. شايد از فرمايشات شيخ انصارى در اول كتاب البيع هم همين معنى استفاده بشود اما جواز الرجوع در باب هبه، حكم شرعى است، و حكم شرعى در اختيار من و شما نيست. لذا اگر كسى در باب هبه، جواز الرجوع را اسقاط هم بكند، باز هم ساقط نمىشود براى اين كه جواز الرجوع اينجا حكم است، و در بيع خيارى حق است.
لكن بعضىها معتقدند كه در عين اين كه بيع خيارى قابليت اسقاط دارد و هبه قابليت اسقاط ندارد، اما اين معنايش اين نيست كه بين حق و حكم، يك چنين فرقى وجود داشته باشد بلكه بعضى از حكمها قابليت اسقاط دارد، مثل بيع خيارى و در بعضىهايش قابليت اسقاط وجود ندارد.
به هر حال آيا حق در مقابل حكم، يك امر مخصوصى است؟ يا هيچگونه مغايرتى نيست؟ و همين طور حق در مقابل ملك، آيا دو مطلب است؟ مثل اين كه انسان يك وقت زمينى را از صاحبش مىخرد و مالك اين زمين مىشود. يك وقت يك زمين مباحى را تحجير مىكند و حق التحجير براى انسان پيدا مىشود. آيا اين حق التحجير با ملكيت چه ارتباطى با هم دارند؟ مرحوم سيد در حاشيه عروة تصريح مىكند به اين كه حق هم همان ملك است، منتها يك مرتبه ضعيفه از ملك است و ملك مراتب دارد؛ يك وقت انسان يك خانهاى را مىخرد، خود خانه را مالك مىشود، يك وقت خانه را اجاره مىكند منفعتش را مالك مىشود، و به تعبير من در باب عاريه، گفتهاند: انسان نه مالك عين است نه مالك منفعت است، بلكه مالك انتفاع است، و بين ملكيت منفعت و ملكيت انتفاع، فرق گذاشتهاند.
على اىّ حال؛ اينها بحثهايى است كه به اين تقسيمى كه ما در
اينجا داريم، هيچگونه ارتباطى ندارد. حالا حق با ملك چه ارتباط و چه نسبتى دارد؟ مرتبه ضعيفه او هست يا يك عنوان مستقلى است؟ با حكم چه نسبتى دارد؟ دوتا هستند يا يكى هستند؟ اينها مباحث ديگرى است مربوط به موارد خودش.
اما آن كه ما اينجا راجع به حقوق بحث مىكنيم، حقوق در مقابل احكام نيست. مثلا ما در باب حدود، تقريباً تمامى اين حدود را غير از مسأله سرقت آن هم در رابطه با ضمان مال سرقت شده، حق اللّه مىدانيم، اين حق نه به معناى اين كه در مقابل حكم است، بلكه به معناى اين كه اينها مقررات الهى است، به كسى هم ارتباطى ندارد. اگر كسى شرب خمر كرد، خداوند يك حدى برايش مقرر كرده، ما از اين به حق اللّه تعبير مىكنيم. حتى در باب زنا با اين كه فرض كنيم اگر -خداى نكرده با توافق طرفين هم واقع بشود، عنوانش عنوان حق اللّه است، به لحاظ آن حدى كه خداوند بر زنا مقرر كرده است، ولو اين كه طرفين فرضا راضى به اين معنا هم بودند، و هيچ گونه ميل هم ندارند كه ديگرى مثلا تازيانه بخورد، يا در مواردى رجم بشود لكن به لحاظ اين كه اينها مقررات الهى است، ما از اينها به حق اللّه تعبير مىكنيم، و رضايت مخلوق و عدم رضايتش دخالتى در اين ندارد.
اختلاف حدود از نظر كيفيت اثبات
تفصيل اينها بايد در كتاب الحدود ذكر بشود كه ما سابقاً كتاب الحدود را بحث كرديم و الحمدلله چاپ هم شد. در باب حدود از نظر روايات مخصوص به هر باب و همين طور روايات عامهاى كه بعضىهاشان بعضى از حدود را مىگيرد، حدود مختلف هستند؛ بعضى از آنها نياز به چهار شاهد مرد دارد، مثل اين كه در باب زنا تقريباً به استثناى بعضى از اقوال خود خداوند هم در قرآن سوره نور آيه 4 مىفرمايد: «و الذين يرمون المحصنات ثمّ لم يأتوا باربعة شهداء» چهار شاهد را خداوند در قرآن مطرح كرد. در بعضى از حدود نياز به چهار شاهد دارد، بعضى از حدود سه شاهد مرد و دو شاهد زن هم در آن كافى است. بعضى از حدود دوتا مرد و چهار زن هم در آن كفايت مىكند. در بعضى هم اختصاصاً بايد دو شاهد مرد وجود داشته باشد. لذا اگر بخواهيم تفصيل اين مطلب را اينجا ذكر بكنيم، نياز دارد به اين كه سراسر مباحث حدود را از اين نظر تكرار بكنيم و جاى تكرار براى اين معنا نيست. تفصيل اين مطلب در كتاب حدود مذكور است.
اقسام حقوق انسان از نظر كيفيت اثبات
اما در مسأله 2 كه مربوط به حق آدميين است؛ مىفرمايند: «حق الآدمى على اقسام»: يك قسمش آن است كه حتما بايد دو شاهد عادل مرد آن را بتواند اثبات بكند. مثالى كه براى اينجا مىفرمايند، مسأله طلاق است. طلاق يكى از حقوق آدميين است به لحاظ اين كه يك گوشهاش ارتباط به زوج دارد، و يك گوشهاش هم ارتباط به زوجه دارد. مىفرمايد: در طلاق جز با دو شاهد عادل مرد ثابت نمىشود و نساء هر چه شهادت بدهند، چه منضمات، و چه منفردات، با شهادت زنها طلاق ثابت نمىشود.
البته علاوه بر اين كه روايات متعددى در اين باب وارد شده كه بعضى از آن روايات را ان شاء اللّه مىخوانيم، از خود آيه هم مىشود استفاده كرد براى اين كه خود آيه در مسأله طلاق مىفرمايد: «و اشهدوا ذوى عدل منكم» دو شاهد عادل مرد براى ايقاع طلاق بگيريد. آيا ما جمود بكنيم كما اين كه بعضى از فقها جمود كردهاند و گفتهاند: اگر در موقع ايقاع طلاق، دو شاهد عادل مرد لازم باشد، معنايش اين نيست كه طلاق مطلقاً به دو شاهد عادل مرد ثابت مىشود. به اعتبار ديگر، در مقام اقامه شهادت مىگويد: دو شاهد عادل مرد بگيريد اما در مقام اداى شهادت، ممكن است يك شاهد مرد و دو شاهد زن هم كفايت بكند. لكن اين خيلى جمود بر ظاهر آيه شريفه است و الا فهم عرفى اين است كه وقتى كه خداوند مىفرمايد: در موقع ايقاع طلاق، دو شاهد عادل مرد بگيريد، اين دو شاهد عادل مرد وجودشان چه اثرى دارد؟ وجودشان در مقام اداى شهادت ظاهر مىشود. به عبارت اخرى؛ از اين آيه استفاده مىكنيم كه در مقام اداى شهادت هم، همان دو شاهد معتبر در حال ايقاع طلاق بايد شهادت بدهند، نه اين كه در حال ايقاع طلاق، دو شاهد عادل مرد باشند، اما در مقام اداى شهادت، فرض كنيد يك شاهد مرد و دو شاهد زن هم كفايت بكند. اين خلاف آن چيزى است كه عرف از آيه شريفه استفاده مىكند.
اگر انسان خيلى بخواهد بر ظاهر لفظ جمود بكند، بگويد: چه ملازمهاى دارد؟ در حال اقامه شهادت حتما بايد دو شاهد عادل مرد باشد، اما در مقام ادا، لزوم ندارد، بلكه دوتا زن و يك مرد هم كفايت مىكند؟ اما فهم عرفى از آيه شريفه، خلاف اين معناست. و از نظر فتوا هم به استثناى بعضى از اقوال نادره، مثل شيخ در كتاب مبسوط كه گفته: لازم نيست دوتا مرد باشد، يك مرد و دو زن هم كفايت مىكند، از بعضى از فقهاى ديگر هم اين معنا استفاده مىشود. لكن اين معنا بر
خلاف كتاب و سنت است. فهم عرفى از كتاب بر خلاف اين است و علاوه؛ بر خلاف روايات متعددهاى كه ان شاء اللّه بعضىهايش را مىخوانيم. در بعضى دارد كه اميرالمؤمنين(صلوات اللّه عليه) به صراحت فرمود: من شهادت زنها را در باب نكاح مىپذيرم، اما در باب طلاق، شهادت زنها را به هيچ وجه نمىپذيرم و همين طور از بعضى ديگر ائمه(عليهم السلام) هم شبيه به اين معنا نقل شده، و در روايتى كه مرحوم صدوق در علل نقل مىكند، علتش را هم بيان كرده؛ فرموده است: علت اين كه شهادت زنها در باب طلاق پذيرفته نمىشود، اين است كه زنها نسبت به همجنس خودشان يك نوع حساسيتى دارند! دلشان مىخواهد تا مىشود طلاق مثلا واقع نشود، يا نظر آن زن را مىخواهند تأمين بكنند. پيداست كه نظر زنها نوعا روى عدم وقوع طلاق است يا در يك موردى هم حتى نظرشان وقوع طلاق باشد، باز زنهاى ديگر حساسيتى كه نسبت به همجنس خودشان دارند، اقتضا مىكند كه بخواهند كمك بكنند لذا شهادتشان در باب طلاق اصلا پذيرفته نيست.
بررسى شهادت نساء در باب خلع و مبارات
پس در باب طلاق، مسأله اين طور است؛ آيا در باب خلع و مبارات هم مسأله مثل باب طلاق است يا نه؟ در باب خلع و مبارات دو مطلب است كه انسان را به تحيّر وامىدارد: يك مطلب اين كه اصلا بر خلاف آن چيزى كه شايد انسان فكر مىكرد، فقهاى ما - حتى خود امام بزرگوار تبعاً للفقها - براى خلع و مبارات، يك كتاب مستقلى قرار دادهاند، در مقابل كتاب الطلاق. كتاب الطلاق مباحثش كه تمام مىشود، بعد مىآيد كتاب الخلع و المباراة كه ظاهرش اين است كه خلع و مبارات ربطى به طلاق ندارد و خودش فى نفسه يك كتاب مستقلى است. علاوه كه مرحوم محقق در شرايع از مرحوم شيخ در بعضى از كتابهايشان نقل مىكند كه اصلا خلع، طلاق نيست بلكه خلع، فسخ نكاح است. و شما مىدانيد كه مسأله فسخ غير از مسأله طلاق است. لذا يكى از مواردى كه مسأله فسخ پياده مىشود، فسخ به عيوب است. در باب عيوب هم اقسام مختلفى برايش ذكر كردهاند. عيوبى هست كه اختصاص به رجال دارد، مثل عنن و امثال ذلك، عيوبى هست كه اختصاص به زنها دارد مثل قرن و امثال ذلك. عيوبى هست كه مشترك بين مرد و زن است، مثل مسأله جنون با آن شرايطى كه خودشان بيان مىكنند. شيخ در باب خلع در بعضى از كتابهايشان معتقد شدهاند كه
«الخلع ليس بطلاق بل هو فسخ» و فسخ هم غير از مسأله طلاق است، ولو اين كه به دنبال آن، بينونت حاصل مىشود، اما عنوان فسخ با عنوان طلاق فرق مىكند.
از طرف ديگر؛ روايات متعددهاى در باب خلع وارد شده كه تعبير مىكند: «هو تطليقة». يكى از طلاقهاى ثلاث كه اگر مرد سه بار زن خودش را طلاق بدهد، بعد احتياج به محلّل پيدا مىكند، خلع است. در خيلى از روايات هست كه خلع هم «تطليقة» يك طلاق واحدى است كه انجام مىگيرد. از اين استفاده مىشود كه عنوان طلاق به خلع داده شده است، و روى اين حساب نمىبايست يك كتاب مستقلى براى خلع و مبارات بنويسند، بلكه بايد خلع و مبارات را جزء كتاب الطلاق و بخشى از كتاب الطلاق قرار بدهند.
على اىّ حال؛ آيا در باب طلاق خلع هم مسأله اين طور است كه نياز به شاهدين عادلين ذكرين دارد يا اين كه مسأله اينطور نيست؟ امام دو نوع تفصيل مىدهند؛
تفصيل بين دو قسم طلاق خلع
يك تفصيل اين كه در باب طلاق خلع اگر اختلاف بين زن و مرد در اصل اين باشد كه طلاق مستلزم بينونت و افتراق حاصل شده يا حاصل نشده، در اصل حصول بينونت و عدم حصول بينونت اگر بين زن و مرد اختلاف باشد، ايشان مىفرمايد: همان حكم طلاق را دارد كه دو شاهد عادل مذكر لازم دارد. اما اگر اصل طلاق خلع بين زن و شوهر متفق عليه باشد، لكن اختلافشان در اين باشد كه زن مثلا بگويد: من در بذل كه در طلاق خلع معتبر است مثلا نصف مهرم را بذل كردم، مرد بگويد: مثلا تمام مهرت را بذل كردى كه اختلاف بين زن و مرد در مقدار بذل باشد، نه در اصل وقوع طلاق خلع و عدم وقوع طلاق خلع، ايشان مىفرمايد: اگر در بذل اختلاف بكنند، ديگر حكم طلاق بر آن بار نمىشود، بلكه ظاهرا حكمش مثل ساير اموالى است كه بين مدعى و منكر از نظر قلّت و كثرت مورد نزاع و تخاصم باشد. اين يك تفصيلى است كه ايشان ذكر مىكنند.
تفصيل دوم در رابطه با همان خلعى كه مستلزم بينونت و محل خلاف بين زن و مرد است، مىفرمايند: يك وقت زن ادعاى طلاق خلعى را مىكند كه مىخواهد به اين صورت از مرد جدا بشود. اينجا بايد شاهدين ذكرين عادلين در كار باشد. مثل آنجايى كه در اصل طلاق نزاع بكنند؛ زن به شوهرش بگويد: مرا طلاق دادى، شوهر بگويد: نه
شما را طلاق ندادم. اينجا نياز به شاهدين عادلين ذكرين دارد. اما اگر در طلاق خلعى، مرد ادعا بكند و زن، منكر باشد، با شاهدين عادلين ذكرين، قبول مىشود اما على اشكال فيه و منشأ اشكال اين است كه در اين صورت لا محاله اين اختلافى كه بين زن و مرد واقع مىشود، ممكن است يك ارتباطى به مسأله بذل ولو از نظر وجود و عدم، نه از نظر قلّت و كثرت پيدا بكند. و چون ارتباطى به بذل پيدا مىكند، بذل، يك مسأله مالى است، در مسائل مالى، حكم طلاق جارى نمىشود كه حتما بايد دو شاهد عادل مذكر وجود داشته باشد. لذا شما مىبينيد در بحث دين در قرآن شريف آن آيه مفصله مطوله كه مسأله شهيدين من رجالكم را مطرح مىفرمايد، بعد مىفرمايد: «و ان لم يكونا رجلين فرجل و امرتان» اگر دو شاهد عادل مذكر نبود، يك مرد و دو زن هم كفايت مىكند. چون مسأله، مسأله مالى است، مىگويد: «و ان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان» اما آن در مسأله مالى است غير از مسأله طلاق است كه خداوند فرمود: «و اشهدوا ذوى عدل منكم». لذا اولا از قرآن شريف استفاده مىكنيم. ثانيا روايات هم در اين باب زياد است كه من چندتا را عرض مىكنم، چون همه روايات هم در يك باب تقريبا جمعآورى شده، شما به بقيه رواياتش مىتوانيد مراجعه بكنيد.
عدم پذيرش شهادت نساء در باب طلاق از نظر روايات
باب 24 از كتاب الشهادات؛ در اين باب روايات خيلى زيادى هست ولو اين كه بعضىهايش هم به اين بحث طلاق ارتباطى ندارد، اما بسيارى هم مربوط به بحث طلاق است. يك روايت صحيحهاى(1) هم هست؛ «صحيحة الحلبى عن ابى عبد اللّه عليه السلام أنه سئل عن شهادة النساء فى النكاح» آيا در اصل وقوع نكاح، شهادت نساء به درد مىخورد يا نه؟ «فقال: تجوز اذا كان معهن رجل» به اصطلاح منضماتٍ به درد مىخورد، رجل باشد به جاى رجل ديگر مثلا زنها هم باشند كفايت مىكند. امام صادق مىفرمايد: «و كان علىٌ عليه السلام يقول: لا أُجيزها فى الطلاق» يعنى شهادت زنها حتى به صورت منضماتٍ كه با رجال جمع بشوند، در باب طلاق پذيرفته نيست، بلكه حتما بايد شاهدين عادلين ذكرين باشد.
در روايت ديگر، از ابراهيم الحارقى(2) كه دو احتمال ديگر هم دارد؛
حارثى و خارقى و توثيقى هم ندارد «قال: سمعت ابا عبداللّه عليه السلام، يقول: تجوز شهادة النساء فيما لا يستطيع الرجال ان ينظروا اليه و يشهدوا عليه» در روايات ديگر مىگويد: مثل مسأله ولادت يا مسأله بكارت و غير بكارت كه مردها استطاعت ندارند كه نگاه بكنند و بفهمند، شهادت زنها در آنجا قبول است. بعد مىفرمايد: «و تجوز شهادتهنّ فى النكاح، و لا تجوز فى الطلاق» در نكاح هم با اين كه مردها هم نوعا در جلسه عقد، حضور دارند يا لااقل امكان حضور براى آنها هست، معذلك شهادت نساء قبول مىشود، اما در باب طلاق، شهادت النساء به درد نمىخورد و حتما بايد عادلين ذكرين باشد.
روايت ديگر كه شايد صحيحه (3) هم باشد ولو اين كه محمد بن مسلم اسم امام را ذكر نكرده و لكن محمد بن مسلم كسى نيست كه از غير امام(عليه السلام) مستقيما روايت بكند. «قال:» ديگر اسم امام را ذكر نكرده ولو به عنوان احدهما «لا تجوز شهادة النساء فى الهلال و لا فى الطلاق» در طلاق، شهادت النساء به درد نمىخورد، و مقتضاى اطلاقش اين است كه «لا منضمات و لا منفرداتٍ»، چه با انضمام با رجال و چه با عدم انضمام با رجال، فقط شهادت نساء به درد نمىخورد.
روايات ديگرى هم در اين باب داريم كه شايد صاحب وسائل متجاوز از پنجاه روايت در اين باب نقل كرده، روايت ديگر(4) هم چون علت را ذكر مىكند، عرض بكنيم بقيهاش را مطالعه بفرمائيد. «و فى العلل و عيون الاخبار باسانيده الى محمد بن سنان عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه من العلل» حضرت رضا به حسب اين روايت فرموده: «و علة ترك شهادة النساء فى الطلاق و الهلال» علتش در باب هلال «لضعفهن عن الرؤية» اينها به حسب قاعده ديدشان مثل ديد مردها نيست كه بتوانند هلال را رؤيت بكنند، نوعا هم در اين مقام برنمىآيند، ولو اين كه در همين ماه شوال، يكى از مدارك ما يك خانمى بود كه از يك شهرى تلفن مىكرد، منتها هم خودش ديده بود، هم فرزندش ديده بود، ما به شهادت آن فرزندش اتكا كرديم و الاّ خود زنها بر حسب اين روايت شهادتشان در باب هلال معتبر نيست. «و محاباتهن النساء فى الطلاق» يعنى در رابطه با طلاق روى حساسيتى كه اينها نسبت به همجنس خودشان كه زن است، دارند، لذا اگر به نفع آن
زن شهادت بدهند كه قاعدتا هم راجع به عدم طلاق شهادت مىدهند، اين شهادتشان پذيرفته نيست.
پس اين روايات كه در بينش روايات صحيحه هم بود، دلالت داشت كه شهادت نساء در باب طلاق، مقبول نيست و علاوه مشهور هم اين معنى را قائل هستند، كتاب اللّه هم به حسب فهم عرفى، دلالت بر اين مىكند كه در باب طلاق كه يك حق آدمى است شهادت النساء نمىتواند مورد اعتماد واقع بشود.
پرسش
1 - اقسام حقوق را به صورت كلى بيان كنيد.
2 - آيا حق در محل بحث با حق در باب مكاسب يكى است؟ توضيح دهيد.
3 - اختلاف حدود را از نظر كيفيت اثبات بيان كنيد.
4 - كدام آيه دلالت بر عدم پذيرش شهادت نساء در باب طلاق دارد؟
5 - تفصيل امام(ره) را بين دو قسم طلاق خلع بيان كنيد.
1) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 2.
2) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 5.
3) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 8.
4) وسايل الشيعة، ج 18، ابواب الشهادات، باب 24، ح 50.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...