پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 41
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 41
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس:1378
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
شهادت كور و كر ولال
جواز شهادت از كور و كر و لال
در مسأله 4 مىفرمايند: «يجوز للاعمى و الاصم تحمل الشهادة و أداؤها اذا عرفا الواقعة، و تقبل منهما، فلو شاهد الاصم الافعال جازت شهادته فيها، و فى رواية: يؤخذ بشهادته فى القتل بأول قوله لا الثانى، و هى مطروحة و لو سمع الاعمى و عرف صاحب الصوت علماً جازت شهادته، و كذا يصح للاخرس تحمل الشهادة و أداؤها، فان عرف الحاكم اشارته يحكم و ان جهلها اعتمد فيها على مترجمين عدلين و تكون شهادته أصلا، و يحكم بشهادته.»
عنوان اين فصل اين بود: «القول فيما يصير به الشاهد، شاهدا.» در مسأله اولى عرض كرديم كه ضابطه در شهادت، علم است، آن هم نه علم عرفى و عقلائى بلكه ضابطه در باب شهادت يك علم يقينى و قطعى صد در صد است. آيات و رواياتى هم دلالت بر اين مطلب مىكرد. در آنجا فرمودند كه اگر مستند علم، حواس ظاهره مربوطه باشد، مثل اين كه اگر مشهودبه از مبصرات است، اين شاهد واقعا ديده باشد يا اگر از مسموعات است، واقعا خودش شنيده باشد و از آن حاسّه ظاهره مربوطه استفاده كرده باشد، اين ديگر قدر متيقن در باب شهادت شاهد است. بعد از اين مطلب تعدى نمودند به اين كه؛ اگر كسى از غير حاسّه مربوطه استفاده كند، مثلا در باب قتل كه يكى از امور مبصر و ديدنى است، خودش نبيند، لكن به تواتر و قطع و يقين بر او ثابت بشود كه مثلا قاتل در اين قتل، عبارت از زيد است ولو اين كه خودش هم نديده باشد، لكن از غير حاسّه ظاهره مربوطه برايش يقين پيدا شده باشد مثل اين كه جمعيتى در حال قتل، حاضر بودند، و آن جمعيت دارند مسأله قتل را حكايت مىكنند، و اين جمعيت عددشان طورى
است كه قولشان مفيد علم است، اين شاهد هم اين جريان را شنيد مىتواند در مقام اداى شهادت به اين معنا شهادت بدهد.
فرض فعلى ما، فرض سومى است كه توجه به اين هم خوب است، مخصوصا به لحاظ اين كه در يك روايتى كه معمولبها هم نيست، خلافش ذكر شده است. امر سوم اين است كه اگر كسى فاقد يكى يا دوتا يا بيشتر از حواس ظاهره باشد، لكن چيزى را كه مىخواهد به آن شهادت بدهد، مربوط به آن حاسّهاى است كه فاقد آن حاسّه نيست، لكن يك يا چندتا از حواس ظاهره را از دست داده است. آن كه روايت هم يك قدرى دلالت بر خلافش مىكند، مسأله اصمّ است؛ يعنى اگر كسى كر باشد، گوشش نمىشنود، لكن در رابطه با يك قتلى كه آن قتل از امور مبصره است، خودش شاهد بود و با چشم خودش ديد، قتل از امورى است كه نوعاً با مشاهده ثابت مىشود. اين با مشاهده و ديدن، ديد كه «زيد قتل عمروا» لكن از نظر شنوايى، كمبود دارد، اصمّ است. آيا در اينجايى كه با چشم خودش اين قتل را مشاهده كرده، لكن يكى از حواس ظاهره را دارا نيست، نمىتواند عنوان تحمل و اداى شهادت را داشته باشد؟
دليل جواز شهادت براى كور
چرا نمىتواند؟ مسأله قتل از امورى است كه در درجه اول با مشاهده براى انسان افاده علم مىكند. براى اين شخص هم با مشاهده، علم پيدا شده، لكن حسّ شنوائى را به طور كلى فاقد است، يا كمبود دارد. آيا فقدان اين حس به عنوان يكى از حواس ظاهره سبب مىشود كه آن علمى كه مربوط به ديدن و مشاهده است و قوام شهادت هم آن علم است، نتواند به آن معلوم خودش شهادت بدهد؟ روى قاعده هيچ مانعى ندارد. لذا فقها فرمودهاند: مانعى نيست.
منتها اينجا يك روايتى هست كه يك عبارت مختصرى هم دارد در كتاب الشهادات در باب 42، حديث 3، عبارت روايت هم تقريبا همين است كه ايشان در متن آوردهاند. آن روايت مىگويد: اگر اصم بخواهد به يك قتلى شهادت بدهد با اين كه مسأله قتل هم مربوط به گوش و سماع نيست بلكه در درجه اول، مربوط به بصيرت و ديدن است معذلك روايت مىگويد: شهادتش را قبول مىكنيم، لكن «يؤخذ بأول قوله و لا يؤخذ بالثانى» آن حرف اولش را مىپذيريم. اگر بعد مثلا برگشت، ديگر حرف دومش را نمىپذيريم. يك چنين روايتى هست.
مرحوم محقق در شرايع مىفرمايد: «و هى نادرة» ايشان هم در اين
عبارت مىفرمايند: «و هى مطروحة» قدر مسلم اين است كه شهرت محققه بر خلاف اين روايت است.
علاوه؛ در باب شهادت الصبىّ يك روايتى بود كه مىگفت: اگر صبىّ شهادت به قتل بدهد، چون مسأله قتل، يك مسألهاى است كه نوعا در خفا واقع مىشود، لكن از ديد بچهها خيلى مخفى نيست، شهادت صبىّ در قتل مقبول است، لكن «يؤخذ بأوّل قوله لا بالثانى». در باب صبىّ به لحاظ اين كه انسجام لفظى ندارد نوعا و مثلا حرف راست هم اول به زبانش جارى مىشود، بگويند: «يؤخذ باول قوله لا بالثانى» اما در اينجا چطور؟ مگر آدمى كه اصمّ است، آدمى كه از نظر حس شنوايى، كمبود يا فقدانى براى او حاصل است، اين هم از نظر لفظى، آدم غير منسجمى است، آن هم در مقام شهادت با آن شرايطى كه ذكر كرديم كه بلوغ و عقل و اسلام و ايمان و عدالت و امثال ذلك، همه در باب شاهد اعتبار دارد؟ لذا اين تعبير به اين كه «يؤخذ بأول قوله و لا يؤخذ بالثانى» با مقام صبىّ سازگار است، نه با مقام اصمّ. مگر اصمّ من حيث هو اصمّ از نظر انسجام لفظى كمبودى دارد؟ يا از نظر بصيرت كه فرض اين است كه كاملا قتل را مشاهده كرده است؟
لكن اين روايت را به علت اين كه قطعاً با شهرت مخالفت دارد و يا به تعبير محقق، نادر است، كنار مىگذاريم، و روى قاعده مىگوييم: اگر اصمّى «شاهد القتل الذى هو فعل من الافعال» و افعال هم نوعا در درجه اول با بصر شناخته مىشوند، چرا شهادتش مقبول نباشد؟ و همين طور در عكس مسأله يعنى يك مسألهاى شبيه اين: اگر يك آدم كورى از نظر حسّ بصيرت، فاقد اين حسّ است لكن از طريق شنيدن و گوش مثلا يقين به يك اقرارى پيدا كرد، يا مثلا قاتلى قتلى را واقع ساخته، اين كه اعمى بوده نمىديده قتل به دست اين قاتل واقع شده، لكن با گوش خود شنيد كه زيد اقرار كرد به اين كه قاتل و ايجاد كننده اين قتل من هستم، و علم هم برايش پيدا شد، آيا نمىتواند روى جهت اين كه اعمى است شهادت بدهد؟ از شرايط شاهد، اين نيست كه اعمى نباشد بلكه بايد علم برايش پيدا بشود. براى اين هم از طريق حاسّه ظاهره علم پيدا شده منتها نسبت به امر مشاهد و مبصر، از طريق سماع علم براى او پيدا شده، حالا بخواهد شهادت بدهد، هيچگونه منعى در آن ملاحظه نمىشود، روايتى هم در اين باب وارد نيست.
كيفيت شهادت اخرس
عنوان سومى كه در مقام شهادت، يك مقدار مشكل دارد، مسأله
اخرس است، كسى كه لال است نمىتواند حرف بزند و بيان بكند. اين اخرسيّت در مقام تحملّ شهادت كه مانعى ندارد. آنجا اخرس بودن ايجاد نقصى نمىكند. اما در مقام اقامه شهادت و اداى شهادت، طبعا اين بايد از طريق اشاره استفاده بكند. اين كه مىآيد نزد حاكم و اشاره مىكند، يك وقت اين است كه خود حاكم يا آشناى با اشاره اين هست، يا از جهات ديگر اشاره اين را مىفهمد و به علم يقينى مىفهمد كه اين در مقام اشاره مثلا به نفع اين مدعى دارد شهادت مىدهد. اگر حاكم اشاره اين را فهميد، مسألهاى ندارد، تحمل شهادتش كه عن علم بوده، مفاد اشارهاش را هم كه خود حاكم فهميده، و هيچ مشكلى ندارد، مثل اين كه مثلا دوتا شاهد عادل بيايند شهادتشان را به يك لغت مثلا غير فارسى بيان بكنند، اگر خود حاكم آشناى به آن لغت هست، لغت مثلا انگليسى را مىداند، و شهادت اينها را كاملا فهميد، ديگر مشكلى در مسأله قضاوت به پيش نمىآيد.
اما اگر فرض كنيم كه حاكم شرع اشاره اين را نمىفهمد، آشنايى با اشاره اين ندارد، يا لغتى را كه شاهدين صحبت مىكنند، حاكم شرع هيچ آشناى به اين لغت نيست، نمىفهمد معناى اين لغت چيست، اينجا همان طورى كه در سابق در نظاير اين مسأله ذكر كرديم كه دوتا مترجم لازم است، و هر مترجمى هم بايد عادل باشد، اينجا هم كه حاكم اشاره اخرس را نمىفهمد، «تحتاج الى مترجمين عادلين» كما اين كه در رابطه با لغتى هم كه حاكم نمىداند، باز احتياج به دو مترجم عادل دارد.
شهادة الاصل و شهادة الفرع در اخرس
چيزى كه اينجا مورد بحث قرار گرفته، لااقل تذكر دادن اين است كه اينجايى كه اشاره اخرس را دو مترجم عادل براى حاكم شرع تبيين مىكنند، آيا در اينجا اصل در شهادت همان اخرس است؟ يا اين دو مترجم عادل به عنوان اصل در شهادت مطرح هستند؟ چون بعدا ان شاء اللّه يك بحثى مىكنيم، شهادة الاصل داريم و شهادة الفرع داريم و اينها در بعضى از آثار و خصوصيات مختلف هستند. حالا اينجا يك اخرسى آمده به اشاره خودش مثلا به نفع مدعى شهادت داده و دو مترجم عادل هم كه به منزله دو شاهد عادل ديگر هستند، اشاره اين اخرس را براى حاكم شرع تفسير كردند. آيا اين دو نفرى كه اشاره اخرس را براى حاكم شرع، تبيين كردند، مستند حاكم در حكم، واقعا شهادت اين دو مترجم است؟ يا اين دو مترجم به منزله شاهد فرع هستند، و الاّ شاهد
اصل گرچه نياز به اين شاهد فرع هم داشته، لكن شاهد اصل همان اخرس است؟ عرض كرديم: در بعضى از آثار و ثمرات هم آثارى بر آن ظاهر مىشود كه بعداً ان شاء اللّه عرض مىكنيم. اينجا هم به حسب قاعده، مستند حكم حاكم و مبناى حكم حاكم چيست؟
عقلا مىگويند: مبناى حكم حاكم، شهادت الاخرس است منتها شهادت الاخرس چون براى حاكم روشن نبوده، دو مترجم عادل آمده، مثل آنجايى كه شاهد به يك لغتى شهادت بدهد كه حاكم شرع آن لغت را نمىداند، لكن دو مترجم عادل، آن لغت را براى حاكم تفسير كردند. اين دو مترجم عادل، جز تفسير مثلا لغت انگليسى كه كار ديگرى نداشتند. در رابطه با اصل جريان و وقوع مشهودبه، اينها هيچگونه نقشى ندارند. اينها فقط به عنوان واسطه در ايصال مراد متكلم الى الحاكم نقش دارند، و الاّ در اصل شهادت، نقشى ندارند، و اطلاعى از وقوع عمل مشهودبه ندارند. لذا شاهد اصل، همان اخرس است، و اينها به عنوان شاهد فرع مطرح هستند. عرض كرديم: ثمره بين اصل و فرع در مواردى ظاهر مىشود كه ان شاء اللّه بعدا ذكر مىكنيم.
بحث اخلاقى
نكتهاى را كه مىخواستم خدمت شما عرض بكنم به هر علتى باشد، حالا يا به علت اين كه انقلاب ما پيروز شده و دنيا از اين پيروزى انقلاب ما ضربه خورده، يا به علت خصومت ذاتى كه از اول با اسلام داشتند و حالا هم اين خصومت ذاتى نه تنها باقى است، بلكه روزافزون است كه من يك جريانى را براى شما نقل مىكنم كه حتى به خواب هم اين جريان را نمىديدم، ولى بدانيد ما در محيطى واقع شديم، در مملكتى واقع شديم، در حوزهاى واقع شديم كه الحمدللّه جز اسلام و مثلا مظاهر اسلام و تشيع، چيزى را نمىبينيم. ولى شايد اطلاع نداشته باشيم كه دنياى با آن وسعت، چقدر با اسلام ما، مخصوصا با تشيع ما در مقابله و مخاصمه هستند. اين جريان شايد مناسب نباشد از راديو و مانند آن پخش بشود ولى چون شما در آستانه تبليغات اسلامى هستيد براى شما عرض مىكنم.
حدود دو سه هفته پيش يك روز من آمدم دفتر نشستم، ديدم چند صفحه بزرگ روى ميز گذاشتهاند براى اين كه من ملاحظه بكنم. صفحات را همين جورى نگاه كردم، ديدم مثل اين كه يك سورهاى است، يك آياتى است، يك و دو و سه و چهار و پنج دارد، اعراب گذارى هم شده، گفتم: خدايا! اينها چيست كه اينجا گذاشتهاند؟ برداشتم نزديك گرفتم، ديدم پنج سوره شبيه سورههاى قرآن جعل كردهاند، و براى از بين بردن عظمت قرآن ما كه از روز اول فرياد هل من مبارز و هل من معارض بلند كرده و با اين بيان، تحدى كرده و تحدىاش تا روز قيامت باقى است كه مىگويد: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن
على ان يأتوا بمثل هذا القرآن لا يأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا» كه در جاى خودش ثابت شده، كه اين تنها در رابطه با مجموعه قرآن نيست، حتى در رابطه با يك سوره از سور قرآن هم هست، سور قرآن سوره بقره در آن هست كه از مفصلات قرآن است، سوره كوثر در آن هست كه از مختصرترين سورههاى قرآنى است. قرآن حتى به اين سوره كوثر كه يك خط بيشتر نيست و سه چهار تا آيه مختصر دارد، به همين هم دارد تحدى مىكند يعنى قرآن مدعى است كه تا روز قيامت هم اگر جن و انس با هم مجتمع بشوند، يك سوره مثل يك سوره كوثر نمىتوانند بياورند تا چه برسد به سوره بقره و امثال سوره بقره. قرآن يك چنين ادعايى دارد، و يك چنين تحدى كرده. حالا در مقابل اين تحدى قرآن و اظهار عجز ديگران از اين كه مثل قرآن بياورند، عدهاى خواستهاند قرآن را تضعيف بكنند. اما اينكه اين عده چه كسانى هستند معلوم نيست ولى پيداست هدفشان تضعيف مهمترين مبناى اسلامى مسلمانان است كه قرآن است. مىخواهند -خداى نكرده اين را تضعيف بكنند. بگويند: اگر در آن روز، كسى نتوانست مثل قرآن بياورد، ما امروز آورديم!! اين هم پنج تا سوره! سورة الوصايا سورة الفلان، پنجتا براى هر كدام هم اسمى گذاشته بود، براى هر كدام هم سى چهلتا آيه آورده بود.
غرض اين كه هنوز بعد از گذشتن چهارده قرن از پيدايش اسلام، هنوز در مقام مقابله و مخاصمه با اساس اسلام هستند. ما خيال نكنيم كه مطلب تمام شد، ديگر بحث ندارد، ديگر گذشته، ديگر اين نقشهها اثرى ندارد. مردم ناآگاه هستند، مردم جاهل هستند. من از اين پنج سوره وقتم اقتضا مىكرد، يكى را مطالعه كردم و حدود بيست اشكال به همان يك سوره كردم.
دنيا را اين جعليات، اين ادعاها، خيلى تحت تأثير قرار مىدهد. خداى نكرده مهمترين مبناى عقيده اسلامى ما كه قرآن است و معجزه خالده رسول خدا تا روز قيامت است را زير سؤال مىبرند! و يك عدهاى هم ممكن است تحت تأثير قرار بگيرند. اتفاقا آياتى هم كه در اين سورهها جعل شده بود از نظر ظاهر، شبيه همان آيات قرآنى بود، و كمتر كسى هم متوجه اشكالاتى كه به اينها وارد بود، مىشد.
اين را فقط براى اين ذكر كردم كه خيال نشود كه مسأله تمام است و ما با خيال راحت مىتوانيم شبها بخوابيم، بگوييم: ديگر كسى نيست كه به اسلام حمله بكند. به عبارت اخرى: خيال نكنيد كه اين دعوا و داد و قالها تنها در محدوده مسائل سياسى هست. اينها در اساس با ما مخالف هستند، و از هر توانى كه داشته باشند و از هر راهى كه احتمال بدهند مىتوانند در دنيا اثر بگذارند، اقدام مىكنند. اين وظيفه من و شماست كه براى هميشه بايد آماده باشيم. ما وارد يك رشتهاى شديم كه در حقيقت تداوم رشته انبياء است. هيچ در تاريخ پيغمبرى خواندهايد كه گفته باشد: ما رسالتمان را انجام داديم از اين به بعد ديگر مىخواهيم استراحت بكنيم و ديگر كارى به اين كارها نداشته باشيم؟! مسأله، اين نيست. مسأله، تبليغات دائمى، تبيين واقعى راجع به اصول و فروع اسلام مطرح است، و ما تا پاى مردن هم هر مقدارى توان داشته باشيم بايد در انجام اين وظيفه،
ساعى و كوشا باشيم.
خدا رحمت كند امام بزرگوار را البته من نشنيدم ولى براى من نقل كردند ايشان فرموده بود كه من خيال مىكردم وقتى اين انقلاب پيروز شد، ما برمىگرديم به قم همان آخوندى و تدريس سابقمان را ادامه مىدهيم تا آخر، ديگر به ما ارتباطى ندارد، خودشان كارها را انجام مىدهند. اما بعد از آن كه انقلاب پيروز شد، ديديم تازه اول مصيبت است. اگر ما يك روز در صحنه نباشيم، هزارتا كلاه سر ما مىرود، هزار جور سوء استفاده مىشود. بايد همه مسائل تا آخر عمر زير نظر باشد و الاّ آنچه كه ما از ايشان سراغ داشتيم، ايشان به قدرى به تدريس و مباحث علمى اهميت مىداد كه تمام از اول آفتاب تا ظهر را ايشان صرف در يك درس فقه مىكرد، يك قسمتش را مطالعه مىكرد، يك قسمت تدريس مىكرد، يك قسمت هم مىنوشت. از اول آفتاب تا اول ظهر. اين قدر مسأله تدريس، مورد علاقه ايشان بود.
حالا ما بايد توجه داشته باشيم، خيال نكنيم مسائل تمام شده برويم استراحت كنيم. ما در اين رشته وارد شديم اگر نمىخواستيم نمىبايست وارد بشويم. اما حالا كه وارد شديم ديگر صرف وقت بى جهت يا مسائل ديگر -خداى نكرده اغراض مادى، امثال ذلك نبايد ما را از اين مسئوليت دينى و شرعى كه به عهده ماست، باز بدارد! و توجه هم داشته باشيد كه هر كارى هم بخواهيد انجام بدهيد، توانش را حالا داريد. اما اگر روزى دچار كهولت و كبر سن شديد، آن روز ديگر يكى از اسامى روز قيامت يوم الحسرة است، آدمى هم كه واقعا پير مىشود، همين طور است. خيلى آرزو دارد، خيلى آمال دارد، اما توان را در خودش ملاحظه نمىكند. حالا كه شما بحمد اللّه اكثراً جوان هستيد، توان مسائل در شما وجود دارد، از توان خودتان استفاده كنيد. به خدا روزى پيش مىآيد كه مىنشينيد و فكر مىكنيد: چرا من از اين توان استفاده نكردم و ديگر پشيمانى هم در آن روز سودى براى انسان ندارد.
اين را به عنوان تذكر خدمت شما عرض كردم از همه هم التماس دعا دارم و از خدا مىخواهم ان شاء اللّه همه موفق باشيد، و بدانيد كه اگر -خداى نكرده تبليغات و اين كارها هم براى اغراض مادى صرف باشد، مثل اين مىماند كه انسان يك طلايى را به قيمت كاهى بفروشد چون انسان و انسانيت يك مقام بالايى است. انسان از اين مقام بالا خيلى بايد استفاده بكند. يكى از استفادههاى مهم اين است كه كارهايش را با خدا مرتبط بكند تا جنبه ربوبى داشته باشد و ارزش پيدا بكند و الاّ كار بى ارزش مثل يك عملهاى مىماند كه صبح تا غروب جان بكَند، غروب هم يك مبلغ ناچيزى مىگيرد و دنبال كارش مىرود.
پرسش
1 - آيا شهادت اعمى و اصم و اخرس مقبول است؟ چرا؟
2 - دليل جواز شهادت اعمى چيست؟
3 - كيفيت شهادت اخرس چگونه است؟
4 - منظور از شهادة الاصل و شهادة الفرع در شهادت اخرس چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...