• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • برهان و ‏
    نام درس: خارج فقه بحث شهادات‏
    شماره درس: 4
    نام استاد: آيت اللّه فاضل‏
    تاريخ درس: 1377
    اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
    بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
    لزوم عقل در شاهد
    شرط دوم شاهد : عاقل بودن
    «الثانى - العقل، فلا تقبل شهادة المجنون حتى الادوارى منه حال جنونه و امّا حال عقله و سلامته فتقبل منه اذا علم الحاكم بالابتلاء و الامتحان حضور ذهنه و كمال فطنته، و الا لم تقبل و يلحق به فى عدم القبول؛ من غلب عليه السهو أو النسيان أو الغفلة أو كان به البله، و فى مثل ذلك يجب الاستظهار على الحاكم حتى يستثبت ما يشهدون به، فاللازم الاعراض عن شهادتهم الاّ فى الامور الجليلة الّتى يعلم بعدم سهوهم و نسيانهم و غلطهم فى التّحمل و النقل».
    بحث ما در رابطه با صفات شهود بود يعنى در مواردى كه شهادت بيّنه و شاهد قبول مى‏شود، چه خصوصياتى در شاهد اعتبار دارد؟ اولين صفتى كه عرض كرديم، مسأله بلوغ بود با آن خصوصياتى كه در آن مسأله مطرح بود و روايات متعددى كه در آن مسأله مطرح بود، كه در بحث گذشته، خلاصه و ماحصل روايات را عرض كرديم.
    دومين خصوصيتى كه مطرح مى‏كنيم، مسأله عقل است؛ اگر شاهد ديوانه باشد و فاقد عقل باشد، شهادتش پذيرفته نيست منتها ما دو جور مجنون داريم؛ يك مجنون دائمى كه صاحب جواهر مى‏فرمايد: بقدرى اين مسأله كه شاهد نمى‏تواند ديوانه باشد، بديهى است كه اصلا سزاوار نيست كه انسان در مقام اقامه دليل از كتاب و سنّت برآيد. و اگر ديوانه هميشگى آمد شهادت داد، شهادتش بلا اشكال مورد قبول نيست و مطلب هم در ضرورى بودن به اين درجه است كه مى‏فرمايند: اگر فقيهى هم در مقام اقامه دليل برآيد، «لا يحسن منه ذلك».
    شرط پذيرش شهادت مجنون ادوارى در دور سلامت عقلش‏
    آن‏كه مورد اشكال است، مجنون ادوارى است كه يك برهه از زمان، فاقد عقل است و يك برهه از زمان، كامل و سالم است. در آن برهه و دورى كه دور جنونش است، اين مثل همان مجنون دائمى شهادتش پذيرفته نيست، براى اين كه اين هم با مجنون دائمى چه فرق مى‏كند؟ در حال اقامه شهادت، فاقد عقل است و نمى‏شود بر شهادتش ترتيب اثر داد. امّا در آن دورى كه دور سلامت و عدم جنون اوست؛ ايشان مى‏فرمايد: در آن دور سلامت و خوبى مجنون، شهادتش را مى‏پذيريم، ولى با ساير شهادتها يك فرق دارد؛ فرقش اين است كه در ساير شهادتها، همين مقدار كه حاكم فهميد كه اين شاهد ديوانه نيست، در پذيرفتن شهادت و ترتيب اثر بر شهادت دادن او كفايت مى‏كند اما اين كه در يك برهه‏اى از زمان ديوانه است و در يك برهه‏اى سالم است و فرض هم اين است كه در حال سلامت آمده شهادت داده و اقامه شهادت كرده، اينجا حاكم وظيفه دارد كه با ابتلاء و امتحان به دست بياورد كه هوشيار كامل است و فطنه براى او برقرار است و هيچ‏گونه اثرى از جنون و حالت اختلاط و بى توجهى در او وجود ندارد. اما در شاهدهاى عاقل، ديگر لازم نيست كه حاكم امتحان بكند ببيند آيا هوشيارى كامل دارد يا ندارد بلكه صرف اين كه شاهد ديوانه نبود، كفايت مى‏كند. اما در اين مجنون ادوارى، اين وظيفه زائد براى حاكم هست كه مسأله هوشيارى و كمال تفطن اين شاهد را مورد ابتلاء و امتحان قرار بدهد. اگر ديد كه واقعا و كاملا هوشيار است و هيچ‏گونه غفلتى و بى توجهيى در او وجود ندارد آن وقت شهادتش را بپذيرد.
    دليل لزوم امتحان مجنون ادوارى‏
    قبل از آن كه به فرع قبلش برسيم، ببينيم به چه مناسبت در اينجا امتحان و ابتلاء بر حاكم لازم است؟ اما در موارد ديگرى كه يك آدم عاقلى مى‏آيد شهادت مى‏دهد، لازم نيست؟ با اين كه در هيچ يك از دو مورد، براى حاكم از شهادت اينها علم پيدا نمى‏شود. نفس شهادت شاهد، بيّنة على المدعى، بينه قولش معتبر است چه براى حاكم، افاده علم بكند، افاده مظنه بكند، يا اين كه افاده علم شخصى و ظنّ شخصى هم نداشته باشد. پس چه شده با اين كه مسأله افاده علم و ظنّ در حجّيت شهادت بيّنه اعتبار ندارد و از طرفى هم اين مجنون در دور سلامتش دارد شهادت مى‏دهد، نه اين كه شكّ در دور سلامتش داشته باشيم، ما مى‏دانيم يك ماه ديوانه است و يك ماه عاقل است. الان هم كه آمده شهادت مى‏دهد مصادف با ماهى است كه دور عقل و سلامتش است، پس چرا در اينجا مى‏فرمايد كه حاكم بايد ابتلاء و امتحانى در رابطه با اين داشته باشد تا بفهمد آيا هوشيارى كامل و تفطن كامل در حال اقامه شهادت و اداء شهادت براى او محفوظ است يا نه؟
    شايد سرّش اين باشد كه در موارد ديگر - فرض كنيد در آنجايى كه عاقل به تمام معناست - وقتى كه شاهد شهادت مى‏دهد كه من ديدم زيد، عمرو را كشت و شهادت به قتل مى‏دهد، آدم سالمى هم هست، هيچ حالت جنون هم در او وجود ندارد، اينجا هم حاكم در درجه اول احتمال مى‏دهد كه شايد اين شاهد اشتباه كرده باشد، شايد خطأً دارد اين معنى را شهادت مى‏دهد و مى‏گويد لكن يك اصلى به نام اصل عدم الخطاء و الاشتباه كه از اصول عقلائيه است و ارتباطى هم به شارع ندارد در آنجايى كه شاهد عاقل مطلق باشد، جريان دارد. اين اصل در افعال مطلقا جريان دارد، در اقوال مطلقا جريان دارد. - خداى نكرده اگر كسى در راه كه شما مى‏آييد شما را مثلا فحشى بدهد، چرا ناراحت مى‏شويد؟ براى اين اصل عدم الخطاء و الاشتباه و الاّ بينكم و بين اللّه احتمال مى‏دهيد كه اين فحش‏دهنده اشتباه كرده باشد، به خطا رفته باشد، لكن روى اصالة عدم الخطاء و الاشتباه، در مقام دفاع از خودتان برمى‏آييد و چه بسا فحش دهنده را مورد ضرب و امثال ذلك قرار مى‏دهيد.
    لذا در همه كارها، در همه قولها، در همه گفتارها، اگر اين اصل عدم الخطاء و الاشتباه نباشد، كار انسان لنگ است. حتى در روايات متعددى كه ما در مسائل مختلف به آن تكيه مى‏كنيم، راوى مى‏گويد: من اين مسأله را از امام پرسيدم، امام هم اينجورى جواب دادند، آيا شما احتمال نمى‏دهيد كه اين راوى دارد اشتباه مى‏كند؟ احتمال نمى‏دهيد كه خطاءً دارد اين معنى را مى‏گويد؟ شايد آن كسى كه اين از او سؤال كرده امام نبوده، اين خيال مى‏كرده كه انّه امام، لكن اصالة عدم الخطاء و الاشتباه در امثال اين موارد جارى است و مى‏گويد كه راوى نه در تشخيص امام و نه در سؤالى كه از امام كرده و نه در جوابى كه از امام شنيده و ضبط كرده و فعلا به دست من و شما رسيده و مدرك براى نظرات و فتاواى فقهى من و شما قرار گرفته، اشتباه نكرده.
    همه اينها روى پايه اصالة عدم الخطاء و الاشتباه است كه از اصول مسلّمه عقلائيه است. شارع مقدس هم اين اصل را تخطئه نكرده، لكن ارتباط تأسيسى هم به شارع ندارد، بلكه ارتباط تأسيسى‏اش به عقلاء است، آن هم اختصاصى به افعال خاص يا اقوال خاص ندارد و اگر اين اصل در كار نباشد، خيلى مسائل بهم مى‏خورد و خيلى از امور يا فتاوا و نظرات نبايد تحقق پيدا بكند. همه بر پايه اين اصالة عدم الخطاء و الاشتباه پيش مى‏رود.
    عدم جريان اصالة عدم الخطا و النسيان در شهادت مجنون ادوارى‏
    حالا كه اين طور شد ما شك داريم كه اين اصل عقلائى در رابطه با مجنونى كه يك ماه، مجنون است و يك ماه، سالم است، در آن ماه جنونش كه هيچ، در آن ماه سلامتش آيا مى‏توانيم به مجرد شهادتش روى اين اصالة عدم الخطاء و الاشتباه تكيه بكنيم؟ يا اينكه حاكم بايد امتحان بكند و تفطن اين شاهد را به واسطه ابتلا و امتحان به دست بياورد. اگر براى او محرز شد، آن وقت اصالة عدم الخطاء و الاشتباه، بعد الابتلاء و الامتحان جريان پيدا مى‏كند، لذا حاكم مى‏تواند به شهادت او ترتيب اثر بدهد. اما ابتداءً به مجرد اين كه ماه سلامتش است و در ماه گذشته مثلا تماما ديوانه بوده نمى‏تواند به قولش ترتيب اثر دهد، آن هم در مقام شهادت كه يك مقام مهمّى است، چون حاكم شرع مى‏خواهد بر اين شهادتها ترتيب اثر بدهد، قول بيّنه را بر قول منكر مقدّم بدارد، و چه بسا مسأله متنازع فيها يك مسأله بسيار مهمى باشد. فرض كنيد در زمان ما، صدها ميليون تومان مورد تنازع بين مدعى و منكر باشد و به شهادت اين شاهد مى‏خواهد به نفع مدعى ترتيب اثر بدهد، آيا اصالة عدم الخطاء و الاشتباه در رابطه با اين فرد قبل الابتلاء و الامتحان جريان پيدا مى‏كند؟ اگر شك هم داشته باشيم به لحاظ اين كه اين امور از ادله لبيّه است نمى‏توانيم به شهادتش ترتيب اثر بدهيم زيرا در ادله لبيّه بايد به موارد قدر متيقن اكتفا بكنيم و الا در مورد مشكوك نمى‏توانيم ادله لبيّه را پياده بكنيم. اگر شك هم داشته باشيم كه آيا عقلا قبل از امتحان به اصالة عدم الخطاء و الاشتباه تمسك مى‏كنند يا نه؟ بايد بگوييم: نمى‏كنند و تا ابتلاء و امتحانى از حاكم شرع تحقق پيدا نكند و تفطّن كامل شاهد را به دست نياورد، نمى‏تواند بر شهادت او ترتيب اثر بدهد.
    اين مسأله اصالة عدم الخطاء و الاشتباه در كلام ايشان نيست، در كلام حتى مثل صاحب جواهر هم وجود ندارد. اينها مى‏خواهند مسأله را به يك لاخلاف و اجماع و امثال ذلك تمام بكنند لكن سّر اصلى اين مسأله اين مطلبى است كه من براى شما عرض كردم بدون اين كه در كلام ايشان يا صاحب جواهر يا افراد ديگرى اشاره‏اى به اين مسأله شده باشد، لكن نكته اصلى آن همين جهتى است كه من خدمت شما عرض كردم.
    متأسفانه بايد گفت: در حالى كه اين مسأله را مرقوم فرموده‏اند، خيلى به جهاتش توجه نداشته‏اند، از نظر عبارتى و از نظر بعضى از تعبيرات دچار يك مسأله‏اى شده‏اند كه نه فقها اينطور مى‏گويند و نه آشنايان به لغت عرب اينجور تعبير مى‏كنند.
    افراد ملحق به مجانين در عدم پذيرش شهادتشان‏
    ايشان مى‏فرمايند: و همين طور افرادى داريم كه اينها ديوانه نيستند عاقل هستند، لكن نوعا در معرض سهو و نسيان و غفلت واقع شده‏اند. افرادى داريم كه زياد اشتباه مى‏كنند، مثل اين كه در باب نماز مى‏گوييد: «لا شك لكثير الشك» همان جا يك قاعده‏اى هم داريم كه «لا سهو لكثير السهو». افرادى داريم كه روى هر جهتى، حالت غفلت و حالت سهو و نسيان بر آنها غلبه دارد. وقتى هم كه با قضيه‏اى برخورد مى‏كنند، اولا شايد درست خصوصيات و جزييات آن حادثه را درك نمى‏كنند، و يا اگر درك بكنند در ذهنشان باقى نمى‏ماند چون نوعا بين تحمّل شهادت و اداء شهادت، يك فاصله زمانى وجود دارد. اين شاهد آن خصوصياتى را كه در حال شهادت ديده و تحمّل كرده را در حال اداء شهادت و اقامه شهادت بايد بازگو بكند. لكن افرادى هستند كه اين خصوصيات را يا درك نمى‏كنند، يا اگر درك بكنند در ذهنشان باقى نمى‏ماند. يعنى در حال تحمّل شهادت به اين خصوصيات رسيده‏اند، اما در حال اداء شهادت و اقامه شهادت، اين خصوصيات از ذهنشان پريده و در ذهنشان باقى نمانده است.
    بالاتر از اينها؛ افرادى هستند كه اينها ديوانه نيستند، عاقل كامل هم نيستند كه ما از اينها تعبير به بُله مى‏كنيم؛ يعنى آنهايى كه داراى يك نوع حماقتى هستند كه ديوانه هم نيستند، عاقل به تمام معنا هم نيستند، به قول مرحوم محقق در جبلّه آنها، در خميره آنها عنوان بلاهت و حماقت وجود دارد. امام مى‏فرمايد: اينها هم همين طور. اينها هم خصوصيات را درك نمى‏كنند، يا اگر درك بكنند در حال اقامه شهادت نمى‏توانند آن واقعه‏اى را كه تحمّل كرده‏اند با خصوصيياتش بازگو بكنند و جزيياتش را بيان بكنند.
    از نظر حكم، امام مى‏فرمايد كه اينهايى كه «يغلب عليهم السهو و النسيان، او الغفلة أو كان بهم بلهٌ يجب على الحاكم الاستظهار» بر حاكم واجب است كه وقتى كه شهادت اينها را مى‏شنود، استظهار بكند. - شبيه همان استظهارى كه در مسأله حيض و استحاضه و مانند آن وجود دارد - استظهار يعنى «طلب ظهور الحال» دنبال اين مطلب بروند كه اين حال روشن بشود. منتها استظهار در هر جايى به تناسب خودش است. در آن باب حيض و استحاضه در رابطه با حيض استظهار مى‏كند كه دو نوع ايام استظهار داريم: يك ايام استظهار در اوّل حيض، و يك ايام استظهار مثلا بعد از گذشتن از عادت، قبل از رسيدن به ده روز. يعنى ايامى كه دنبال اين است كه حال برايش روشن بشود كه آيا اين خونى كه ديده، خون حيض است يا نه، يا اين خونى كه بعد از عادت ديده و نمى‏داند كه بعد از ده روز هم مى‏بيند يا نه. دنبال اين است كه به دست بياورد كه اين حيض است يا نه. مى‏فرمايد: در ما نحن فيه استظهارش به اين نحو است كه حاكم استظهار بكند «حتى يستثبت ما يشهدون به» تا اين كه به دست بياورد كه اين چيزى كه اينها به آن شهادت مى‏دهند، آيا در رابطه با اين شهادت، ثابت و پابرجا هستند يا اين كه روى فراموشى و امثال ذلك، روى شهادتشان پابرجا نيستند؟
    تهافت كلام امام(ره) در مورد استظهار يا اعراض حاكم‏
    پس ايشان در درجه اول مى‏فرمايد: «يجب على الحاكم الاستظهار» بعد از اين يك چيزى را بر اين تفريع مى‏كند كه اين تفريع، با وجوب استظهار، سازگار نيست. تفريعش اين است كه مى‏فرمايند: «فالواجب على الحاكم الاعراض عن شهادتهم» آن كه بر حاكم لازم است، اين است كه از شهادت اينها اعراض بكند، مگر اين كه متعلق شهادت، يك حادثه روشنى باشد كه چيز جزئى نداشته باشد و بر هيچ كسى هم مخفى نمى‏ماند حتى اينهايى كه «يغلب عليهم السهو و النسيان» در حفظش اشتباه نمى‏كنند.
    اول مى‏فرمايد: «يجب على الحاكم الاستظهار» بعد مى‏فرمايد: «فاللازم على الحاكم الاعراض عن شهادتهم» از شهادت اينها اعراض بكند، مگر در امور جليّه‏اى كه كسى در آن اشتباه و غلط و سهو و نسيان ندارد. اين دوتا حرف با هم نمى‏سازد. اين كه شما اول مى‏فرماييد: استظهار كردن «حتى يستثبت ما يشهدون به» بر حاكم واجب است با اين كه نتيجه مى‏گيريد «فاللازم على الحاكم الاعراض عن شهادتهم» سازگار نيست. پس آن استظهار براى چيست؟ اين اعراض از شهادت براى چيست؟ جمع بين استظهار و بين اعراض از شهادت معنى ندارد.
    عرض كردم: اين معنا يك قدرى بدون توجه واقع شده و بايد ترتيب بيان اين مطلب را از مثل مرحوم محقق در شرايع اتخاذ كرد كه هم از نظر فقاهت در بالاترين مرتبه فقاهت بوده و هم از نظر آشنايى به تعبيرات عربى به لحاظ اين كه ايشان بچه حلّه بوده و سكونتش در حلّه بوده كه چند فرسخ تا نجف است و آشنايى اينها به تعبيرات عربى، بالاتر از آن چيزى است كه ما فكر مى‏كنيم. لذا در هر دو مسأله و در هر دو جهت، ايشان كاملا وارد بوده و تعبيرات بسيار جالبى دارد و اين تفريعى كه ما در آن مناقشه داريم را بطور ديگرى تفريع كرده.
    لكن صاحب جواهر يك عبارتى به كار برده كه بايد بگوييم: ايشان هم در اين معنى اشتباه كرده و حق با مرحوم محقق است و نمى‏بايست اين اضافه در كلام صاحب جواهر در كار باشد. ايشان مى‏فرمايند: «و يلحق به فى عدم القبول؛ من غلب عليه السهو و النسيان أو الغفلة» با آن كه غفلت با آن سهو و نسيان در آن بُعدى كه به عنوان فقاهت ما در آن بحث مى‏كنيم فرقى نمى‏كند. در حديث رفع دارد: «رفع الخطاء و النسيان». درست است كه در كتابهاى لغت خيلى دقيق شايد يك فرقهاى اعتبارى براى اينها ذكر شده باشد مخصوصا يك كتاب كوچكى هست به نام فروق اللغات كه اگر داريد مراجعه بكنيد، يك فرقهايى بين اين لغتهايى كه به نظر ما مترادف است، قائل مى‏شوند لكن از نظر فقهى، آيا حديث رفع كه مى‏گويد: «رفع الخطاء و النسيان» اختصاص به نسيان دارد و ساهى را شامل نمى‏شود؟ غافل را شامل نمى‏شود؟ يا حديث رفع همه اين مسائل را شامل مى‏شود؟ فرقى بين سهو و نسيان و غفلت وجود ندارد ولو اين كه يك فرقهاى جزئى اعتبارى بين اينها بتوانيم ذكر بكنيم. پس اولين اشكالى كه به ايشان هست اين است كه ذكر كردن غفلت را جداى از سهو و نسيان براى چيست؟
    بعد مى‏فرمايند: «أو كان به البله» در تعبير محقق كه عرض كرديم اين تعبيرات را بايد از اين بزرگان آشنايان به عربيّت گرفت، اين است كه به جاى سهو و نسيان همان «من غلب عليه السهو» دارد. به جاى «او الغفلة أو كان به البله» مى‏فرمايد: «أو المغفل الّذى كان فى جبلّته البله» مغفلى كه خمير مايه‏اش عبارت از بلاهت است، نه صرف مغفل در مقابل سهو و نسيان. «أو المغفّل الذى فى جبلّته البله» ايشان اين را در مقابل «من غلب عليه السهو» ذكر كرده، و الاّ در مقابل «من غلب عليه السهو» ما سه چيز ديگر نداريم بلكه يك چيز ديگر داريم: همين تعبير «المغفّل الذى جبلّة البله».
    در تعبير حكمى؛ عبارت ايشان اين است؛ «و فى مثل ذلك يجب الاستظهار على الحاكم» بر حاكم لازم است استظهار بكند، يعنى دنبال ظاهر شدن حال اين شاهد برود، ببيند آيا چرت و پرت مى‏گويد يا اين كه يك آدم هوشيار است و با كمال فطنت و توجه دارد اين شهادت را مى‏دهد؟ «حتى يستثتب ما يشهدون به» تا اين كه حاكم به دست بياورد كه اين چيزهايى را كه اينها شهادت مى‏دهند، رويش ايستاده‏اند، روش ثابت‏اند، بدون اين كه اين در و آن در بزنند به واسطه اين كه فراموش كرده‏اند، يا به واسطه بلاهتى كه در آنها وجود دارد.
    پس اول مى‏فرمايد: «يجب الاستظهار» بعد نتيجه‏گيرى مى‏كند: «فالّلازم الاعراض عن شهادتهم» اگر لازم، اعراض از شهادت اينهاست، پس ديگر وجوب استظهارى كه شما به صراحت بيان فرموديد، براى چيست؟ لذا مرحوم محقق در شرايع مى‏فرمايد: «فالاولى الاعراض عن شهادتهم» و چيزى كه موجب اشتباه ايشان شده اين است كه صاحب جواهر هم به واسطه كثرت كارش، به دنبال «فالاولى»ى محقق، يك كلمه «بل الواجب» ذكر كرده، در حالى كه اين با سياق عبارت نمى‏سازد. وقتى كه استظهار، واجب شد، ديگر «الاعراض عن شهادتهم» چه معنايى مى‏تواند داشته باشد؟ لذا ايشان مى‏فرمايد: «فالاولى الاعراض عن شهادتهم، الاّ فى الامور الجليّه الّتى يعلم بعدم سهوهم و عدم نسيانهم و عدم غلطهم فى التّحمل و النقل» نه در مقام تحمل شهادت و نه در مقام اقامه شهادت و اداى شهادت. لذا اين عبارت ايشان سلاستى ندارد و تعبيرات ايشان هم تعبيراتى نيست كه مناسبت با ادبيّت صحيح عرب باشد. حكم هم همين بود كه عرض كرديم.
    پرسش‏
    1 - در چه صورتى شهادت مجنون ادوارى پذيرفته مى‏شود؟
    2 - دليل لزوم امتحان مجنون ادوارى چيست؟
    3 - آيا اصالة عدم الخطاء و النسيان در شهادت مجنون ادوارى جارى است؟ چرا؟
    4 - افراد ملحق به مجانين در عدم پذيرش شهادتشان چه كسانى هستند؟
    5 - تهافت كلام امام(ره) در مورد استظهار يا اعراض حاكم از شهادت مجنون را بيان كنيد.