• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام درس: خارج فقه بحث شهادات‏
    شماره درس: 26
    نام استاد: آيت اللّه فاضل‏
    تاريخ درس: 1377
    تذكرات اخلاقى‏
    اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
    بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
    مانعيت عداوت شاهد با مشهود عليه از پذيرش شهادت او
    يكى از اسبابى كه موجب تهمت است و خودش هم دليل خاص دارد بر اين كه در شاهد اعتبار داشته باشد اين است كه؛ شاهد با مشهودعليه (نه مشهود له) يك عداوت دنيويه و خصومت دنيويه نداشته باشد. اما عداوت دينى كه ناشى از كفر و اسلام، يا از فسق و عدالت است، اين‏ها مانع از قبول شهادت نيست. ما مى‏بينيم كه شهادت مسلمان، عليه كافر با اين كه مسلم با كافر عداوت دينى دارد، پذيرفته است. بالاتر از اين، اين شهادت‏هايى كه در رابطه با افرادى داده مى‏شود كه مرتكب موجب حد شرعى شده‏اند، مثل اين كه شاهدى شهادت مى‏دهد بر اين كه مثلا زيد شرب خمر كرده، يا شهود در باب زنا، شهادت مى‏دهند به اين كه فلان مرد يا فلان زن ارتكاب زنا داشته‏اند. با اين كه اين‏ها چون آدمهاى عادلى هستند، با آنهايى كه مرتكب معاصى مى‏شوند، مخصوصا معاصى بسيار بزرگ يك عداوت دينى دارند لكن اين عداوت دينيه، مانع از قبول شهادت آنها نيست. اما عداوت دنيويه مانعيت دارد از قبول شهادت عليه مشهودله، يعنى عليه عدو ديگر. ولو اين كه به حسب ظاهر، مراتب عدالتش هم محرز است و شاهد از نظر عدالت نقطه ضعفى ندارد لكن همين عداوت دنيوى، موجب اين مى‏شود كه شهادتش مقبول نباشد. مثل آنچه كه در ولد الزنا ذكر كرديم، كه ولو اين كه به حسب ظاهر، مسلمان است، بالاتر از مسلمان، عادل است، معذلك «بما انه ولد الزنا لاتقبل شهادته» اينجا هم همين طور است. اين عدو دنيوى گرچه همه شرايط شهادت در او جمع است، عدالت هم در او وجود دارد، لكن معذلك با اين كه عدالت هم در
    او وجود دارد، شهادتش قبول نيست.
    دليل بر اين كه شهادتش پذيرفته نيست، روايات خاصه‏اى است كه اين معنى از آنها استفاده مى‏شود. بعضى از آن روايات را سابقا هم خوانديم كه در آن هم عنوان ظنين به كار رفته بود، هم عنوان متهم به كار رفته بود، و هم عنوان خصم. اين يك مطلب زائد بر آن دو عنوان بود كه در بعضى از روايات گذشته خوانديم. البته آنجا احتمالاتى داده مى‏شد كه معلوم نيست كه اين عنوان خصم، يك عنوان مستقلى باشد، بلكه اين عطف تفسيرى براى متهم يا ظنين است. لكن به حسب ظاهر روايت و عبارت روايت، اين بود كه سه عنوان در كار است؛ يك عنوان ظنين است، يك عنوان متهم است، و يكى هم عنوان خصم، كه به همين عنوان در روايت تعبير شده بود، و ظاهر عطف هم اين است كه تفسيرى نباشد، ولو اين كه عطف تفسيرى هم داريم. اما ظهور اولى عطف در اين است كه عنوان تفسيريت نداشته باشد. روى اين حساب كلمه خصم، يك عنوان مستقلى است.
    اين شبهه در ذهن كسى نيايد كه وقتى كه كلمه خصم در روايت گفته مى‏شود، شايد مثلا مقصود همان خصومت دينيه باشد. نه! كلمه خصم، همان معناى لغوى و معناى عرفى خودش را دارد، و خصم به حسب لغت و به حسب عرف، همان خصومتهاى مربوط به امور دنيويه است. لذا اين شبهه در ذهن كسى نيايد كه حالا كه كلمه خصم در روايت ذكر شده، شايد مقصود خصومت دينيه باشد. خصومت دينيه كه عرض كرديم اصلا مانعيت از قبول شهادت ندارد، نه در اصولش، نه در فروعش، نه نسبت به كسى كه عادل است نسبت به آن كسى كه مرتكب گناه است و اين عادل مى‏خواهد عليه او شهادت بدهد. اين خصومت‏هاى اين شكلى مسلم مانعيت از قبولى شهادت ندارد.
    اگر كسى گفت كه ما احتمال اين كه عطف، عطف تفسيرى باشد را خيلى بعيد نمى‏دانيم و اگر عطف تفسيرى شد، ديگر چه دليل ديگرى داريم كه عداوت‏هاى دنيويه، مانع از قبول شهادت است؟
    بررسى روايات مانعيت عداوت دنيويه از پذيرش شهادت‏
    اينجا دو روايت در وسائل هست كه از اين دو روايت مانعيت عداوت دنيويه از قبولى شهادت استفاده مى‏شود. در اين دو روايت هر كدام در سندش هم بعضى نكات بايد رعايت بشود، كه شايد توجهى به آن نكات نشده است.
    روايت اسماعيل ببن مسلم (1) است: «و باسناده عن اسماعيل بن مسلم» صاحب جواهر به حسب ظاهر، خيال كرده‏اند كه اين اسماعيل بن مسلم اسم سكونى است، لذا روايت را به عنوان روايت سكونى مطرح مى‏كنند در حالى كه اسم سكونى، اسماعيل بن ابى زياد است كما اين كه مكرر عرض كرديم و اسماعيل بن مسلم ارتباطى به سكونى ندارد. اسماعيل بن مسلم غير از سكونى است. سكونى عامى مذهب است، منتها بالخصوص توثيق شده اما اين اسماعيل بن مسلم از روات شيعه است، نه اين كه عامى مذهب باشد منتها در موردش توثيق خاصى وجود ندارد، فقط در اسناد تفسير على بن ابراهيم قرار گرفته كه على بن ابراهيم در مقدمه تفسيرش گفته: جميع آن رواياتى كه من در اين كتاب تفسير آورده‏ام را ثقات اصحاب ما نقل كرده‏اند. در حقيقت على بن ابراهيم به يك نحو توثيق عامى، اين اسماعيل بن مسلم را توثيق كرده، و اين هيچ ربطى به مسأله سكونى ندارد.
    «عن الصادق جعفر بن محمد عليهم السلام، عن ابيه عن آبائه عليهم السلام» چون سكونى هم از امام صادق(صلوات اللّه عليه) نوعاً تعبير به جعفر مى‏كند، اينجا هم چون تعبير به جعفر شده، شايد همين سبب شده كه صاحب جواهر خيال كرده كه اين اسماعيل بن مسلم، همان سكونى است و الا سكونى اسماعيل بن ابى زياد است. «قال» آن بالاترين‏شان مثل اميرالمؤمنين(صلوات اللّه عليه) «لا تقبل شهادة ذى شحناء» قبول نمى‏شود شهادت آن كسى كه صاحب شحناء است، شحناء به معناى همين عداوت است.
    عرض كرديم كه اين كلمه ولو اين كه در كلام امام هم استعمال شده، مقصود از شحنا، همان معناى عرفى است، همانى است كه صاحب عداوت دنيويه باشد، ولو اين كه در كلام امام هم ذكر شده. «لا تقبل شهادة ذى شحناء أو ذى مخزية فى الدين». قبلا آنجايى كه در رابطه با شرطيّت ايمان در شاهد بحث مى‏كرديم يكى از ادله، همين روايت است. «ذى مخزيه فى الدين» يعنى آن كه در رابطه با اصول اعتقادى، قايل به امامت و ولايت أئمه معصومين(عليهم السلام) نيست، كه اين جهت را سابق ذكر كرديم.
    روايت بعدى در همين باب، كه بصورت مرسله(2) از صدوق نقل مى‏كند؛ مى‏فرمايد: «و فى معانى الاخبار» كه كتاب صدوق است. اين‏
    نكته را مكرر عرض كرديم و اصلش هم از امام بزرگوار گرفته شده كه اگر صدوق فرضا روايتى دارد با فاصله‏اى كه بين صدوق و پيامبر اكرم(صلوات اللّه و سلامه عليه) وجود دارد، آيا ما اين روايت را مرسل بدانيم و احكام روايت مرسله را بر آن بار بكنيم كه مهمترين اثرش، عدم اعتبار اين روايت مرسله است يا نه؟
    كيفيت توثيق وسائط بعضى از مرسلات توسط صدوق‏
    تعبيرات فرق مى‏كند، يك وقت است كه صدوق مى‏گويد: «روى عن النبى انّه قال: كذا و كذا»، مطلب را به رسول خدا نسبت نمى‏دهد، مطلب را به روايت نسبت مى‏دهد. مى‏گويد: «روى عن النبى انّه قال: كذا و كذا». اما يك وقت است كه صدوق خودش روايت را به رسول خدا نسبت مى‏دهد مثل اينجا، مى‏گويد: «قال: قال: النبى صلى اللّه عليه و آله» شما از كجا مى‏دانيد كه رسول خدا اين را فرموده؟ واسطه بين شماى صدوق و رسول خدا كه خيلى زياد است پس چطور به خودتان اجازه مى‏دهيد كه بگوييد: «قال النبى صلى اللّه عليه و آله»؟
    اينجور تعبيرات به منزله توثيق وسائط است، يعنى صدوق نمى‏خواهد بگويد كه بين من و رسول خدا، واسطه وجود ندارد بلكه واسطه وجود دارد، ولى چون همه آن وسائط به نظر من موثقه هستند، به من اجازه داده مى‏شود كه من مضمون اين روايت را به خود پيغمبر نسبت بدهم. در حقيقت اين تعبير صدوق، توثيق وسائط است.
    مگر ما در باب توثيق، لازم داريم كه يك كسى به صراحت، عنوان وثاقت را مطرح بكند؟ وقتى خود عمل ايشان و حرف ايشان معنايش توثيق وسائط است، ما هم در باب توثيقات بيشتر از اين‏ها احتياج نداريم، مى‏توانيم حكم بكنيم به اين كه اين روايت معتبر است و بر خلاف آنچه كه ظاهرش شهادت مى‏دهد كه روايت روايت مرسله است، و روايت مرسله هم اعتبار ندارد، بگوييم: اين قسم از مرسلات با آن قسم از مرسلات فرق مى‏كند. اگر نسبت به روايت بدهد، روايت ارسالى است. اما وقتى كه نسبت به رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) داده مى‏شود، جز توثيق وسائط، مسأله ديگرى نمى‏تواند در كار باشد. لذا بر اين قبيل از روايات هم بايد اثر اعتبار بار كنيم.
    به هر حال؛ صدوق در معانى الاخبار مى‏گويد: «قال النبى صلى اللّه عليه و آله: لا تجوز شهادة خائن و لا خائنة و لا ذى غمز على اخيه، و لا ظنين فى ولاء و لا قرابة و لا القانع مع أهل البيت» اين روايتى است كه صدوق در كتاب معانى الاخبارش نسبت به رسول خدا(صلى اللّه عليه و
    آله) داده. خودش هم معنى كرده «قال الصدوق الغمز: الشحناء و العداوة» اين كه در اينجا دارد «و لا ذى غمز على اخيه» مى‏گويد: مقصود از غمز، عداوت و شحنا است. اگر شاهد نسبت به مشهودعليه داراى عداوت و بغض باشد، شهادتش از نظر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله) مقبول نيست. تا اينجاى روايت مربوط به ما مى‏شود. اما اضافه‏اى هم دارد كه صدوق مى‏فرمايد: «و الظنين: المتّهم فى دينه» مقصود از ظنين در اينجا آن است كه در دينش متهم است، يا ايمان و اسلامش روشن نيست، يا عدالت و فسقش روشن نيست. در هر دو استعمال مى‏شود. باز مى‏فرمايد: «و الظنين فى الولاء و القرابة: الذى يتّهم بالدعاء الى غير أبيه» يعنى آن كسى كه متهم به اين است كه به غير پدرش خوانده شده. يك احتمال قوى در اين جريان دارد كه مقصود صدوق، همان ولد الزنايى باشد كه ما حكم به عدم قبولى شهادتش كرديم. «و المتولى غير مواليه» اينجا يك جمله‏اى است كه معلوم نيست مقصود ايشان چيست؟ يعنى در حقيقت دارد ظنين در ولاء را معنا مى‏كند، مى‏فرمايد: ظنين در ولاء آن است كه متولى است ولى موالى نيست، يعنى ولايت را ادعا مى‏كند، اما به حسب واقع، ولايت را دارا نيست. آيا اين حرف را در خصوص باب وقف مى‏زند، يا در موارد ديگر مى‏گويد؟ اين تحقيقش مربوط به خودش. «و القانع مع اهل البيت» كه آخرين فرد بود، «الرجل يكون مع قوم فى حاشيتهم» كسى كه در حاشيه يك خانواده‏اى دارد زندگى مى‏كند، «كالخادم لهم و التابع و الاجير و نحوه» حالا اين‏ها شهادتشان مقبول هست يا نه؟ فعلا مورد بحث ما نيست.
    آن كه عمده بحث ما است، همان اولين حرف صدوق است كه فرمود: «الغمز الشحناء و العداوة» معلوم مى‏شود كه نفس عداوت دنيويه، مانع از قبولى شهادت مى‏شود. لذا در كبراى مسأله نمى‏شود مناقشه كرد، يا سه روايت در اين باب داريم، يا دو روايت داريم، و از نظر فتوا هم كسى ظاهراً در كبراى قصه مخالفت نكرده است.
    كلام محقق نسبت به عداوت دنيويه شاهد
    مرحوم محقق در كتاب شرايع يك اشكالى در صغراى مسأله دارند، مى‏فرمايد: عداوت دنيويه به اين محقق مى‏شود كه اگر مثلا يك بدى به دشمن انسان خداى نكرده برسد، خوشحال بشود، يا اگر يك خوبى به او برسد، بدحال بشود. همين بدحال شدن به اين كه يك خوبى به او برسد و يا خوشحال شدن از اين كه يك بدى به او برسد، موجب تحقق‏
    عداوت دنيويه است. يك فرد ديگرى هم دارد، مى‏فرمايد: اگر بين دو نفر، تقاذف واقع بشود، يعنى خداى نكرده نسبت به همديگر فحاشى و سبّ داشته باشند، اين به او بد مى‏گويد، آن هم به اين بد مى‏گويد، تقاذف بين طرفين، معنايش تحقق عداوت دنيويه است. اين حرف ايشان است.
    لكن بزرگانى از فقها چه در شرح كلام ايشان و چه در شرح كلماتى شبيه ايشان، و حتى خود صاحب جواهر مى‏فرمايد: اين كه انسان خوشحال بشود به اين كه مثلا به دشمنش يك بدى برسد، يا بدحال بشود اگر يك خوبى به او برسد، اين هم خودش يك معصيتى است و با عدالت نمى‏سازد. شما كه در شرطيت اين معنى قرار گرفتيد، مسأله ثبوت عدالت را محرز گرفتيد، گفتيد: علاوه بر اين كه عدالت دارد، اگر عداوت دنيويه داشته باشد، شهادتش قبول نيست. اما اين طورى كه شما عداوت دنيوى را معنا مى‏كنيد، چطور با عدالت جور درمى‏آيد كه انسان -خداى نكرده به اين درجه از بغض و حسادت برسد كه نسبت به برادر مؤمنش اين حالت را پيدا بكند، كه اگر به او خوبى برسد، اين ناراحت بشود، و اگر به او بدى برسد، اين خوشحال بشود؟!
    لذا در مقام توجيه برآمده‏اند كه چه كار كنيم كه اين معنى را به عنوان يك جهتى زائد بر شرطيت عدالت قرار بدهيم يعنى جمع بكنيم بين اين كه كسى عادل باشد و عداوت دنيويه هم داشته باشد؟
    كيفيت جمع بين عداوت دنيويه با عدالت شاهد
    يكى از توجيهات اين است كه مثلا بگوييم: اصرار بر صغيره، قادح در عدالت نيست. يا بگوييم: اصرار بر صغيره به اين است كه انسان گناهان صغيره متعددى را انجام بدهد، اما اگر كسى بر يك گناه صغيره استمرار داشته باشد ولو دفعات متعدد، عنوان اصرار بر صغيره تحقق پيدا نمى‏كند. يا بگوييم: اين مسأله حسادت و بغضى كه صاحب جواهر مى‏گفت، فى نفسه كه معصيت نيست، اگر اثرى بر آن بار بشود و لو لااقل تظاهرى به آن بشود، معصيت است اما اگر -خداى نكرده يك حسادتى در باطن وجود داشته باشد و انسان نه ترتيب اثر بدهد، و نه به كسى اظهار بكند، معلوم نيست اين حسادت صفت نفسى، حرمت داشته باشد. يا در باب تقاذف، اينجورى توجيه شده: آنجايى كه دو نفر -خداى نكرده به هم فحش مى‏دهند نه فحش حرام، آن كسى كه ابتدا مى‏كند دارد عمل محرّم انجام مى‏دهد اما آن كسى كه در درجه دوم به عنوان پاسخ و جواب، اين معنا را مرتكب مى‏شود، معصيت‏
    بودن آن محل بحث است.
    اجمالا چنين حرفهايى اينجا وجود دارد و خود محقق هم تصريح مى‏كند كه اين عداوت دنيويه گاهى هم مستلزم فسق نيست، ولى مانعيت از قبول شهادت دارد.
    تذكرات اخلاقى‏
    گاهى از اوقات من فكر مى‏كنم كه اين همه دستورات، و اين همه مسائلى كه در اختيار ما گذاشتند، ما كى مى‏خواهيم به اين دستورات عمل كنيم؟ و حتى در رابطه با كتاب اللّه كى مى‏خواهيم كتاب اللّه را بفهميم؟ بالاخره اين كتاب اللّه براى زمين و هوا نيامده، اين كتاب اللّه براى من و شماست. من و شما بايد مسائل اين كتاب را از اول تا آخر كاملا بدانيم، همه خصوصيات نصايح و مواعظش را درك بكنيم. يا اين مباحث اخلاقى كه بحمداللّه فرهنگ شيعه كه تابع أئمه(عليهم السلام) هستند واقعا غنى هستند، چيزى را فروگذار نكرده‏اند. حتى در مسائل اخلاقى همه خصوصيات را براى ما بيان كرده‏اند. كى ما مى‏خواهيم به اين خصوصيات عمل كنيم؟ يك روزى كه ديگر قدرتى براى ما وجود ندارد؟ يا اين كه حالا. ضرر را از هر كجا انسان جلويش را بگيرد به نفع انسان است.
    به خودم نمى‏گويم براى اين كه از خودم تقريبا مأيوس هستم، ولى در مقام خودسازى برآييد خودتان را با اين راهنمايى‏هائى كه أئمه(عليهم السلام) داشتند تطبيق بكنيد. اين اخلاق اسلامى كه در اختيار من و شما گذاشتند، همه فروع و شقوقش را بيان كردند، همه خصوصياتش را به من و شما تذكر دادند، بالاخره اين‏ها براى چه كسى گفته شده، براى چه وقت گفته شده، براى چه افرادى بيان شده، چه كسى بايد از اين‏ها استفاده كنند، در چه زمانى استفاده كنند، آيا واقعا وقت آن نرسيده كه من و شما كه عرض كردم از خودم مأيوس هستم، استفاده بكنيم؟
    اگر عالم را زير و رو بكنيد، بدون هيچ تعصب و بدون هيچ نظرى نمى‏توانيد افرادى را در دنيا پيدا بكنيد كه اين قدر عالم بودند و اين قدر راهنمايى كردند! حتى در مسائل فلسفى هم يك جمله‏اى گفتند كه صدر المتألهين‏ها در معناى آن جمله مانده‏اند: «لا جبر و لا تفويض بل امر بين امرين (يا) بين الامرين» كه مقصود امام از اين جمله كوتاه چيست؟ صدر المتألهين‏ها ماندند، ولو اين كه يك معنايى كردند اما صد درصد نمى‏توانند بگويند كه مقصود امام(عليه السلام) اين است.
    بالاخره برادران عزيز! اين را من نه به عنوان اين كه بخواهم نصيحتى كرده باشم بگويم، بالاخره زمان مى‏گذرد. يك روزى مى‏آيد كما اين كه آمده كه از گذشتگان خبرى نيست. امروز كه آمده از گذشتگان خبرى نيست، فردا مى‏آيد از من و شما خبرى نيست. كسى فكر بكند كه باقى مى‏ماند و ادامه مى‏دهد الى آخر الدهر، چنين چيزى نيست. بالاخره دير يا زود، افراد بايد بروند، كما اين كه افرادى بودند و رفتند. بزرگانى در اين‏
    حوزه بودند از آية اللّه العظمى مؤسس گرفته تا آيت اللّه العظمى بروجردى و آن آيات ثلاث و بعد هم اين آياتى كه اخيراً من و شما ملاحظه كرديم كه به نظر ما در رأسشان امام بزرگوار بود، با اين همه قدرت، معذلك يك روزى بايد رفت، چاره‏اى هم نيست. «انّك ميّت و انّهم ميّتون» پس از اين فرصتى كه حالا در اختيار داريم استفاده كنيم، مثل من نشويد كه سنينى بر شما گذشته باشد و آن طورى كه مى‏خواستم نتوانستم استفاده كنم. آنهايى كه جوان‏تر هستند، جوانى و وقت و توان و قدرت و امكانات و همه را غنيمت بشمرند، و در رابطه مسأله خودسازى، كه خودسازى مقدمه ديگر سازى است، بكوشند. تا انسان خودش را نسازد، نمى‏تواند ديگران را بسازد و الاّ رطب خورده، منع رطب چون كند؟ كسى كه خودش رطب خورده چگونه مى‏تواند به بچه خردسالى بگويد رطب نخور؟ بايد ما خودمان را بسازيم تا ان شاء اللّه ديگران در پرتو ما ساخته بشوند و از اين راه ان شاء اللّه خدمتى به اسلام كرده باشيم.
    و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته.
    پرسش‏
    1 - چرا عداوت شاهد با مشهود عليه، موجب عدم پذيرش شهادت او مى‏شود؟
    2 - روايات مانعيت عداوت دنيويه از پذيرش شهادت را بررسى كنيد.
    3 - كلام امام(ره) را راجع به تقسيم مرسلات صدوق(ره) بيان كنيد.
    4 - كلام مرحوم محقق نسبت به عداوت دنيويه شاهد چيست؟
    5 - توجيهاتى كه در جمع بين عداوت دنيويه با عدالت شاهد بيان شده را بنويسيد.

    1) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 32، ح 5.
    2) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 32، ح 8.