پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 25
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 23
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1377
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بررسى مكاتبه محمد بن يحيى در قبولى شهادت وصى و ولى
عرض كرديم كه در رابطه با شهادت وصى، يك روايتى وارد شده كه ظاهراً قبلا هم براى يك هدف ديگرى آن را خوانديم. اما براى اين هدفى كه الان دنبال مىكنيم بايد اين روايت را ان شاء اللّه با دقت ملاحظه كنيم. روايت مكاتبه صفار(1) است، غير از اين هم در اين باب روايتى نداريم. اين روايت را هم كلينى و هم صدوق و هم شيخ نقل كردهاند. مشايخ ثلاثه روايات، هر سه اين روايت را نقل كردهاند. منتها صدوق واسطهاش را از محمد بن حسن صفار ذكر نمىكند، لكن كلينى از محمد بن يحيى نقل مىكند، «قال: كتب محمد بن الحسن يعنى الصفار الى ابى محمد عليه السلام» يك روايت مكاتبهاى است. ظاهرش اين است كه سه سؤال شده و سه جواب داده شده و هيچ قرينهاى هم بر اين نيست كه اين سه سؤال و جواب در يك مكاتبه و در يك نامه بوده، ممكن است نامههاى مختلفى بوده، و در هر نامهاى سؤالى مطرح شده و امام(عليه السلام) جوابى مرقوم فرمودهاند. شاهدى بر اين معنا نيست كه اين سه سؤال در يك نامه بوده و امام هم سه جواب را مثلا در يك نامه مرقوم فرمودهاند. آمچه هست اين است كه سه سؤال شده به صورت مثلا استفتاء مكتوب، و امام(عليه السلام) سه جواب فرمودهاند. لذا بايد در خصوصيات اين سؤالها و جوابها دقت بكنيد كه مورد نظر كاتب كه اين سؤال را كرده و اين استفتاى كتبى را از امام نموده، چيست؟
سؤال اول كه بايد آن را مستقلا ملاحظه كنيم اين است: «هل تقبل شهادة الوصى للميّت بدين له على رجل مع شاهد آخر عدل؟ فوقّع: عليه السلام: اذا شهد معه آخر عدل فعلى المدعى يمين» در رابطه با اين كه يك ميّتى بر عهده رجلى دينى دارد و طبعاً آن رجل انكار مىكند، آيا شهادت
وصى به اين كه اين ميت داراى دينى بر عهده اين رجل هست به ضميمه يك شاهد عدل ديگر به درد مىخورد و قبول مىشود يا نه؟
بررسى مورد سؤال اول روايت؛ قبولى شهادت وصى در دين
اينجا بايد ديد كه محط سؤال چيست؟ آيا خود وصى در اينجا به عنوان اين كه ديگر ميت وجود ندارد، روى عنوان الوصاية، ادعا براى خود وصى است و خود وصى هم مدعى است و هم مىخواهد شهادت بدهد به اين كه اين دين بر عهده اين رجل ثابت است؟ يا اين كه مدعى فرض كنيد ورثه ميت هستند؟ حالا يا تمامشان يا بعضىشان ادعا دارند كه پدر ما فلان مقدار مال به عنوان دين بر عهده زيد داشت كه مدعى عبارت از ورثه ميت است. آن وقت وصىّ هم مىخواهد به نفع اين مدعى شهادت بدهد. آيا شهادت وصىّ به نفع مدّعى پذيرفته مىشود يا پذيرفته نمىشود؟
از اين كه در سؤال اين معنى را عنوان نكرده كه مدعى اين دين يكى از ورثههاى ميت يا همه ورثه ميت هستند، آيا از اين كه عنوان نكرده ما مىتوانيم استفاده بكنيم كه وصى، خودش مدعى است و خودش هم مىخواهد به نفع اين ميت به عنوان ثبوت دين شهادت بدهد؟ يا اين كه امام كه در جواب مىفرمايد: «فعلى المدعى» معلوم مىشود كه مدعى عبارت از شاهد نيست. درست است وصى شهادت مىدهد، لكن مدعى ثبوت دين بر عهده زيد، يكى از ورثه ميت است.
امام كه در جواب مىفرمايد: «فعلى المدعى» آيا از آن استفاده نمىكنيم كه مدعى، غير از شاهد است و شاهد، يك عنوان ديگرى خارج از مدعى دارد؟ يا اين كه به حسب آنچه كه در بادى نظر به ذهن مىآيد، اصلا خود وصى به حق آن وصايتى كه دارد، ادعا مىكند كه اين ميت فلان مبلغ را از زيد مىخواهد و بر عهده زيد دارد.
دو باره عبارت را عرض مىكنم. عبارت اين است: «هل تقبل شهادة الوصى للميّت». چه كسى ادعا كرده كه اين ميت، دينى بر عهده رجلى دارد؟ اين را متذكر نشده. «بدين له على رجل مع شاهد آخر عدل فوقّع عليه السلام: اذا شهد معه آخر عدل فعلى المدعى يمين» اگر وصى خودش مدعى بود و ديگر پاى ورثه مطرح نبود و وصى هم به عنوان اين كه وصى است حق دارد كه براى او ادعا بكند، در جواب مىفرمود: «اذا شهد معه آخر عدل فعليه يمين» ديگر كلمه «على المدعى» به چه مناسبت اينجا ذكر شده؟ وقتى كه در جواب مىفرمايد كه اگر يك شاهد ديگر هم به اين وصى شاهد، ضميمه بشود، حالا در مورد اين يمين سابقا هم عرض
كرديم، به آن يمين استظهارى گفته مىشود. اين يمينى است كه در مورد مدعى هست و پشتوانه آن بيّنهاى است كه مدعى اقامه مىكند كه اصطلاحاً به آن يمين استظهارى، يعنى يمين پشتوانهاى گفته مىشود كه در وجوب و استحبابش هم بحث بود كه آيا اين يمين استظهارى واجب است يا مستحب است؟ اين را ما در سابق گذرانديم. ولى نكتهاى كه اينجا به آن توجه داريم اين است: فرض مىشود كه «اذا شهد معه» آن «معه» به وصى شاهد برمىگردد. اگر علاوه بر وصى شاهد، يك شاهد ديگرى هم شهادت بدهد، امام تعبير را عوض مىكند: «فعلى المدعى يمين» نمىفرمايد: «على الشاهد» يا «على الوصى يمين» يا در اين رابطه به ضمير اكتفا نمىكند.
مستفاد از جواب امام(ع) در فهم سؤال اول روايت
از اين جواب امام(عليه السلام) استفاده مىكنيم كه مدعى خود وصى نيست، بلكه مدعى، يكى از ورثه خود آن ميت است، منتها وصى هم به نفع اين مدعى، شهادت مىدهد كه امام مىفرمايد: اگر دو مطلب اضافه بشود، يكى يك شاهد عادل ديگر، و يكى هم يمين مدعى، اين در اثبات اين مطلب كفايت مىكند. آيا ما از اين سؤال و جواب، غير از اين استفاده مىكنيم؟ آيا از اين كه اول مىفرمايد: «هل تقبل شهادة الوصىّ للميّت» استفاده مىكنيم كه خود وصىّ، هم مدعى است و هم شاهد است؟ يا اين كه اين جواب كاملا ظهور در اين معنا دارد كه مدعى، شخص ديگر است. لابد منكر هم همان رجلى است كه دين بر عهده او ادعا شده. شاهد يكى وصى است، يكى شاهدٍ آخر عدل. آيا غير از اين ما از اين سؤال و جواب استفاده مىكنيم؟ استفاده مىكنيم كه وصىّ خودش مدعى است؟ كجا دارد كه وصىّ خودش مدعى است؟ اين تعبير به مدعى در كلام امام، قرينه بر اين است كه «الوصىّ لا يكون مدّعيا» بلكه وصىّ فقط عنوان شاهد را دارد.
اطلاق روايت از نظر جلب منفعت شاهد و غير آن
منتها حالا كه اين قسمت روايت را اين طور معنا كرديم، يك مطلب تازهاى پيش مىآيد و آن اين است كه ما در باب شهادت الوصى گفتيم: در آنجايى كه شهادتش مستلزم زيادى اجرت باشد، اين شهادتش قبول نيست. حالا لقائل ان يقول: مقتضاى اطلاق اين روايت اين است كه فرقى نمىكند بين اين كه بر اثر اين شهادت و قبول شهادت وصى، يك زيادى اجرت نصيبش بشود، يا زيادى اجرت نصيبش نشود براى اين كه امام از
اين معنا سؤال نفرمودند. در كلام امام(عليه السلام) ترك استفصال شده بود فقط فرمودند: اگر مدعى قسم بخورد، يك شاهد عادل ديگر هم به اين وصىّ ضميمه بشود، همين براى قبولى شهادتش كفايت مىكند چه اينكه بر اثر قبولى شهادتش يك زياده اجرتى نصيب وصى بشود، يا بر اثر اين قبولى شهادت، يك زيادى اجرتى نصيب او نشود. لذا اطلاق اين روايت حكم مىكند كه در آن صورتى كه قبول شهادتش هم مستلزم زيادى اجرت باشد، باز هم بايد شهادتش را بپذيريم.
مگر اينكه بگوييم: اينجا بين اين روايت و آن روايتى كه در باب شريك وارد شده بود يك معارضهاى تحقق پيدا مىكند كه مىگفت: «الا فى شىء له نصيب» در صورتى كه ما يك معناى كلى از آن استفاده كنيم و بگوييم: چه در باب شركت چه در غير باب شركت، اگر يك پول اضافهاى بر اثر اين شهادت، نصيب شاهد مىشود، اينجا نبايد شهادتش را بپذيريم كه يك چنين معناى كلى را از آن روايت استفاده بكنيم.
تازه اگر يك چنين استفادهاى هم كرديم، لقائل ان يقول: بين اين روايت و بين آنچه كه از روايت وارده در شريك استفاده مىشد، يك عنوان عموم و خصوص من وجهى تحقق دارد. اين مىگويد: شهادة الوصى در اين صورت مطلقا مقبول است، آن مىگويد: شهادت شخص له فيه نصيب، ليست بمقبولة، چه در باب شركت باشد و چه در غير باب شركت، اين هم مىگويد: چه زيادى اجرت باشد يا نباشد. طبعاً در آنجايى كه زيادى اجرت تحقق پيدا بكند، اين ماده اجتماع مىشود. از اين روايت، قبولى شهادت وصى را استفاده مىكنيم لكن از آن روايت شريك، عدم قبولى شهادت وصى را استفاده مىكنيم. يك تعارض بالعموم و الخصوص من وجه تحقق پيدا مىكند و مادّه اجتماعش هم وصيّيى است كه شهادتش مستلزم زيادى اجرت باشد كه اطلاق اين روايت، اقتضاى جواز مىكند، اما آن روايت كه در حقيقت به منزله يك علتى است، اقتضاى منع مىكند. در اين صورت اگر در تعارض بالعموم و الخصوص من وجه قائل به تساقط شديم، بايد به قاعده كلّيه، رجوع كنيم. قاعده كليّه اين است كه اگر شرايط شهادت در شاهد وجود داشته باشد، شهادتش را بپذيريم؛ ولو اين كه مستلزم زيادى اجرت باشد. اين يك نكتهاى است در رابطه با اين جمله روايت كه يك چنين مسائلى هم به دنبال دارد.
جواز شهادت وصى به نفع وارث ميّت
سؤال دوم كه عرض كرديم: هيچ قرينهاى نداريم كه اين «كتب» در
همان نامه اولى بوده كه استفتاى اول از امام شده. ممكن است يك مكاتبه مستقلى باشد «و كتب: أيجوز للوصى أن يشهد لوارث الميّت صغيراً او كبيراً» آيا براى وصى، جايز است كه شهادت بدهد به نفع وارث ميّت، چه صغير باشد و چه كبير باشد در حالى كه نتيجه قبولى شهادتش اين است «و هو القابض للصغير و ليس للكبير بقابض»؟ اگر شهادتش قبول شد و به نفع وارث ميت دعوا تمام شد، اين در رابطه با وارث صغير قابض خودش است، خودش بايد بگيرد و تصرف بكند اما در رابطه با وارث كبير، عنوان قابضيت براى اين وصىّ نيست، بلكه خود ورثه عنوان قابض را دارند؟ «فوقّع عليه السلام: نعم» جايز است شهادت بدهد «و ينبغى للوصىّ أن يشهد بالحقّ و لا يكتم الشهادة» وصىّ بايد شهادت به حق بدهد، و شهادت خودش را بينه و بين اللّه تبارك و تعالى كتمان نكند.
اين جمله هيچ نمىتواند براى چيزى در جمله اول قرينيت داشته باشد. درست است كه اينجا دارد: «ان يشهد لوارث الميّت» كه معنايش اين است كه وارث ميت مدعى هستند و اين هم به نفع وارث شهادت مىدهد. اما اين نه دليل بر نفع ماست در آنچه از جمله اول استفاده كرديم، و نه دليل بر ضرر ماست از آنچه از جمله اول استفاده كرديم.
كما اين كه باز دليل نداريم كه «و كتب» اين كتابت در ذيل يكى از آن دو كتابتهاى قبلى بوده. «كتب: أوتقبل شهادة الوصىّ على الميّت؟» تا حالا هر چه شهادت بود، شهادت به نفع بود؛ ولى در اين مورد از شهادت به ضرر سؤال مىكند، آيا «شهادة الوصى على الميت مع شاهد آخر عدل» به درد مىخورد؟ «فوقع: نعم من بعد يمين» اين يمين در رابطه با آن كسى است كه به نفع خودش ادعا مىكند در حالى كه اين دارد به ضرر ميت شهادت مىدهد، و به مناسبت همين يمينها بود كه ما اين روايت را در سابق مطرح كرديم. اما اين خصوصياتى كه الان مورد نظر ما بود، در سابق صحبت نشد و حالا صحبت شد.
بالاخره ما از اين روايت استفاده مىكنيم كه در آنجايى كه مدعى، غير وصى باشد، وصى به نفع آن مدعى مىتواند شهادت بدهد، ولو اين كه مستلزم زيادى اجرت براى خود وصى باشد و زيادى اجرت، مانع قبول از شهادت وصى نخواهد بود. و عرض كرديم كه نسبتش با آن روايت، نسبت عموم و خصوص من وجه است تازه در صورتى كه ما يك قدرى عنوان ضابطه از آن آن روايت استفاده كنيم، و الاّ اگر بگوييم: آن روايت به شركت اختصاص دارد ديگر اصلا به ما ارتباطى پيدا نخواهد كرد. اين تنها روايتى است كه به اين صورت در باب شهادت وصىّ وارد شده است.
عدم پذيرش شهادت شاهد در صورت دفع ضرر از خودش
اما مسأله بعدى: «و منها: اذا دفع بشهادته ضرراً عنه كشهادة العاقلة بجرح شهود الجناية خطأ، و شهادة الوكيل و الوصىّ بجرح الشهود على الموكّل و الموصى فى مثل الموردين المتقدمين» اين سبب ثانى است.
عنوان سبب اول اين بود كه شاهد به شهادت خودش، يك جرّ نفعى عيناً أو منفعتاً او حقاً بكند. در اين سبب دوم مىفرمايد: اگر شاهد به شهادت خودش، جرّ نفع نمىكند، لكن دفع ضرر مىكند. در اين شهادتش تهمت وجود دارد كه مىخواهد به اين شهادت، جلوى يك ضررى را كه متوجه اوست بگيرد. مثل اين مثال معروف؛
در باب قتل خطايى در كتاب الحدود بحث شده كه ديه قتل عمد عبارت از قصاص و در درجه دوم ديه است. ديه شبه عمد عبارت از ديه در مال خود جانى است. اما در قتل خطايى اگر يك مورد ثابت شد كه قتلى كه واقع شده خطاءً واقع شده، در اين قتل خطايى، ديگر اين عبارت معروف است كه ديه بر عاقله است. حالا يكى از اين افراد عاقله كه بايد سهمى از اين ديه را بپردازد، شايد اعتقاداً بينه و بين اللّه يك نقشهاى مىكشد و آن اين است كه مىگويد: اين شهودى كه شهادت بر قتل خطائى دادند، يكىشان فاسق است، لذا قتل خطائى ثابت نشده، ثابت كه نشده، ما كه جزء عاقله هستيم چيزى از ديه به ما ارتباطى پيدا نمىكند. براى اين كه در زمانى ارتباط پيدا مىكند كه قتل خطائى ثابت بشود و در صورتى ثابت مىشود كه بيّنهاش واجد شرايط شهادت باشد. حالا اين كه از افراد عاقله است فرض كنيد روى يكى از افراد بيّنه انگشت مىگذارد و مىگويد: «هذا ليس بعادل» و اگر عادل نشد، ديگر شهادتش در مورد ثبوت قتل خطائى پذيرفته نيست. اينجاست كه ما اين حرف را مىزنيم؛ مىگوييم: شهادت يك فرد از افراد عاقله به اين كه يكى از شهود قتل خطائى، واجد مثلا صفت عدالت نيست، پذيرفته نيست براى اين كه نتيجه اين شهادت، اين است كه مىخواهد آن سهمى كه از ديه عاقله به عهده خودش مىآيد را از خودش بركنار كند. و اگر كسى اين اتهام در شهادتش وجود داشته باشد كه به شهادت خودش بخواهد دفع ضررى از خودش بكند، اين شهادتش قبول نيست.
علت عدم پذيرش شهادت شاهد در صورت دفع ضرر از خودش
اما اينكه چرا قبول نيست؟ يا براى اين جهت است كه اصلا بگوييم: اين دفع ضرر هم مثل جرّ نفع است، يعنى در حقيقت يكى از مصاديق جرّ نفع است. ممكن است كسى اين حرف را بزند. و يا اين كه مثل صاحب
جواهر بگوييم: وقتى كه اين عاقله، شهود قتل خطائى را جرح مىكند، در حقيقت با اين شهادتش خودش عنوان مدعى پيدا مىكند و مدعى نمىتواند هم مدعى باشد هم شاهد باشد. همان طورى كه قبلاً هم عرض كرديم كه عرف از روايت شريفه «البيّنة على من ادعى» استفاده مىكند كه «من ادّعى شخصٌ و البيّنة شخصان آخران» نه اين كه «من ادعى» هم خودش جزء بيّنه باشد. بيّنه بايد خارج از دائره مدعى و منكر باشد. و اين عاقلهاى كه مىگويد: فلان شاهد از شهود قتل خطايى فاسق بوده، اين در حقيقت دارد يك ادعايى مىكند و مقصودش از اين ادعا اين است كه ضررى را از خودش دفع بكند و به تعبير مرحوم محقق استدفاع بكند ضررى را كه متوجه اوست و به او توجه پيدا كرده است.
لذا يكى از اسباب تهمت كه حالا در كلىاش بحث كرديم، اين فرض است كه جرّ نفع نمىكند براى اينكه چيزى عائد او نمىشود، لكن مىخواهد به شهادتش يك ضررى را از خودش دفع بكند. اين هم يكى از مصاديق تهمت است و مانع قبول شهادت است.
اين مثال را ايشان ذكر مىكند كه اگر وكيل و وصىّ در آن دو موردى كه ما گفتيم و ايشان هم اشاره كردند: (يكى مسأله زيادى اجرت و يكى مسأله حق ولايت) اين كار را بكنند، يك كسى نسبت به اين ميّت كه اين وصىّ از قِبل ميّت است، مثلا يك دينى را ادعا مىكند و براى دينى كه بر عهده ميتى دارد كه اين وصىّ از قبل ميت است، يك بيّنهاى اقامه مىكند. حالا وصىّ اين بينه را جرح مىكند، مىگويد: چون اين بيّنه واجد شرايط شهادت نيست، لذا نمىشود به شهادت اين بيّنه، يك دينى را بر ميّت ثابت كرد. نتيجتا اگر دين بر ميّت ثابت نشد، ديگر در محدوده وصايت و وكالت وصىّ و وكيل، چيزى از آنها گرفته نمىشود و ضربهاى به آن سعه دائره وصايت و وكالتشان نمىخورد. به خلاف اين كه آن مدعى بيّنه اقامه بكند كه من فلان مقدار از اين ميت مىخواستم، حالا وصىّ بايد يك مقدار مثلا از مالها را تحويل اين بدهد، و در نتيجه محدوده وصايت و وكالتش ضيق پيدا مىكند. ولو اين كه ضيق پيدا بكند، مسألهاى نيست، ولى اين هم مثل همان استدفاع ضرر است. در كلام محقق هم اين مثال وكيل و وصىّ ذكر شده است.
عدم پذيرش شهادت شاهد بر ضرر دشمنش
مسأله بعدى «و منها: أن يشهد ذو العداوة الدنيويّة على عدوه و تقبل شهادته له اذا لم تستلزم العداوة الفسق، و أمّا ذو العداوة الدينيّه فلا تردّ شهادته له أو عليه حتّى اذا أبغضه لفسقه و اختصمه لذلك».
مىفرمايد: اگر شاهد عداوت دنيوى داشته باشد، شهادتش قبول نيست در صورتى كه به ضرر عدوّش شهادت بدهد. اگر عداوت اخرويّه و عداوت دينيّه داشته باشد، مثل مسلمان نسبت به كافر، اين شهادتش مطلقاً مقبول است. كما اين كه هر مسلمانى اگر واجد شرايط شهادت شد، اگر عليه كافر، يا له كافر شهادت بدهد، اين عداوت دينيّهاشان مانع از قبول شهادت نيست. توضيح بيشترش را ان شاء اللّه بعداً عرض مىكنيم.
پرسش
1 - مورد بحث در سؤال اول روايت؛ قبولى شهادت وصى در دين را توضيح دهيد.
2 - در فهم سؤال اول روايت مورد بحث، مستفاد از جواب امام(ع) چيست؟
3 - آيا شهادت وصى به نفع وارث ميّت جايز است؟
4 - آيا روايت محل بحث از نظر جلب منفعت شاهد و غير آن اطلاق دارد؟ توضيح دهيد.
5 - دليل عدم پذيرش شهادت شاهد در صورت دفع ضرر از خودش چيست؟
1) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 28، ح 1.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...