پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 23
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 25
تصحيح 23
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1377
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بررسى شرطيت ارتفاع تهمت از شاهد
بحث در شرط سادس بود. عنوان شرط سادس در كلام امام بزرگوار به اين صورت است؛ «السادس ارتفاع التهمة لا مطلقا بل فى الجملة» كه فى الجملهاش را هم معنا مىكنند به «الحاصلة من اسباب خاصّة» كه آن اسباب را يكى بعد از ديگرى ذكر مىكنند.
از اين تعبير ايشان استفاده مىشود كه عنوان «ارتفاع التهمة» در باب قبول شهادت، ملاك نيست بلكه اين اسباب خاصهاى كه ذكر مىكنند، اينها نبايد تحقق داشته باشد. اما يك عنوان كلى به عنوان «ارتفاع التهمة» مثلا دليلى ندارد، مفتىبه نيست، بلكه اين اسباب خاصهاى كه در كلام ايشان و كلام فقهاى ديگر ذكر شده، اينها خصوصيتى دارند مثلا روايات مخصوصه دارند.
يكى از اسباب اين است كه اگر شاهد در آن مالى كه به نفع مثلا رفيقش شهادت مىدهد با او شريك باشد، كه نتيجه اين شهادت اين است كه يك سهم الشركهاى هم نصيب شاهد بشود. اين يكى از اسباب است و رواياتى هم در آن وارد شده كه ان شاء اللّه عرض مىكنيم.
بالاخره از عبارت ايشان استفاده مىشود كه عنوان «ارتفاع التهمة» به صورت كلى، نقشى در مسأله ندارد، بلكه يك تهمت خاصهاى كه به علت يكى از اين اسباب خاصه تحقق پيدا مىكند موضوعيت دارد و نمىگذارد كه شهادت شاهد مورد قبول باشد.
مرحوم محقق در شرايع اين كلمه «فى الجملة» را ذكر نمىكند، گرچه صاحب جواهر(قدس سره) در شرح اضافه مىكند، لكن اضافهاى است از صاحب جواهر و الاّ خود مرحوم محقق، مىفرمايد: يكى از شرايطى كه در شاهد معتبر است «ارتفاع التهمة» بدون اين كه كلمه فى الجملة را ذكر
بكند. منتها در دنبال اين مىفرمايد: «و يتحقق المقصود فى مسائل» اين مقصود در ضمن چند مسأله تحقق پيدا مىكند كه همين اسباب خاصهاى را كه امام ذكر مىفرمايد، ايشان هم هر كدام را به صورت يك مسأله مستقله در اين باب مطرح مىكند.
دليل شرطيت ارتفاع تهمت از شاهد
لكن مسأله اين است كه اين كلمه «ارتفاع التهمة» از كجا پيدا شده؟ آيا از اين موارد خاصه و اسباب خاصه، يك عنوانى انتزاع شده به عنوان تهمت، آن هم تهمتى كه از ناحيه اين اسباب تحقق پيدا بكند؟ و الاّ ما خيلى از موارد داريم كه تهمت مطلق وجود دارد، معذلك شهادت هم به اجماع علما قبول است. اگر يك رفيقى - نه شريك - براى رفيق خودش شهادت بدهد، اينجا اتهام عرفى وجود دارد كه اين چون رفيقش است دارد به نفعش شهادت مىدهد، ولى در صورتى كه ساير شرايط وجود داشته باشد، اين مسأله مانع از قبول شهادت نيست. اگر مثلا يك زنى به نفع شوهر شهادت بدهد، يا شوهرى به نفع زن شهادت بدهد، اين از قبيل اتهام عرفى هست، ولى شهادتش هم در صورتى كه واجد شرايط باشد مقبول است. و هكذا؛ مثلا انسان به نفع همسايه خودش شهادت بدهد. مدعى مثلا ديوار خانهاش با ديوار خانه شاهد يكى است لذا به نفع مدعى شهادت مىدهد. اتهام عرفى در كار هست، چون اينها همسايه هستند، ديوار به ديوار هستند، به نفع اين دارد شهادت مىدهد ولى در باب قبول شهادت، هيچ كسى نيامده شهادت چنين شاهدى را رد بكند كه شما با مدعى همسايه هستيد، يا هم كوچه هستيد، يا هم محله هستيد، يا همشهرى هستيد. كسى نيامده شهادت شاهد را به اين عناوين رد بكند.
پس از يك طرف مسأله اين است كه در خيلى از مواردى كه تهمت عرفى وجود دارد، ما مىبينيم از نظر فقهاى بزرگوارمان شهادت قبول هست، و حتى در خيلى از مواردش رواياتى هم دلالت بر اين معنى مىكند. لذا با توجه به اين معنى، آيا اين عنوان «ارتفاع التهمة» مخصوصا با عدم قيد فى الجملة كه در كلام محقق ذكر شده، از كجا آمده؟ شرايطى كه خوانديم، روى نفس عنوان شرط، دليل داشتيم. يكى از شرايط اين بود كه عدالت داشته باشد، دليل داشتيم بر اين كه شاهد بايد عادل باشد. آخرين شرطى كه خوانديم، اين بود كه شاهد نبايد ولد الزنا باشد. روى نفس همين عنوان، دليل قائم شده بود. روايات زيادى دلالت بر اين مىكرد كه «لا تقبل شهادة ولد الزنا» ما هم تبعاً للروايات به اين معنا حكم كرديم. اما اين عنوانى كه در شرط ششم ذكر شده مخصوصا با اين كه قيد
فى الجملة هم در كلام محقق نيست، اين از كجا آمده؟ آيا يك عنوان انتزاعى است كه خود شما از آن موارد خاصه انتزاع كردهايد؟ يا يك عنوان شرعى است كه در روايات ذكر شده مثل عنوان ولد الزنا كه در روايات ذكر شده بود؟
قبل از اين كه وارد اين اسباب خاصه بشويم، چندتا روايت درباره كلى مسأله وجود دارد كه معناى اين روايات هم يك قدرى مشكل است، ببينيم آيا مىتوانيم يك عنوان كلى (غير از آن اسباب خاصهاى كه بعد ان شاء اللّه عرض مىكنيم و هر كدامش هم روايت، يا رواياتى دارد) از اين روايات استفاده بكنيم يا نه؟
بررسى روايات در ردّ شهادت بعض افراد
چندتا روايت در اين باب هست كه تصادفا شايد دوتا و يا بيشترشان روايت صحيحه باشد. بايد مراد از اين روايات را ان شاء اللّه به دست بياوريم.
روايت صحيحه عبد اللّه بن سنان(1)؛ است. «قال: قلت لابى عبد اللّه عليه السلام: ما يرد من الشهود» كدام شهود را رد مىكنيد و شهادتشان را نمىپذيريد؟ سؤال از بعض «ما يرد من الشهود» هم نيست. «ما يرد من الشهود» يعنى آنچه از شهود كه مورد رد شماست و مورد عدم قبول شماست، عبارت از چيست؟ عبد اللّه بن سنان مىگويد: «فقال: الظنين و المتهم» ظنين و متهم كه حالا عرض مىكنيم كه مقصود چيست؟ «قال: قلت: فالفاسق و الخائن» چطور؟ شما مىگوييد ظنين و متهم را ما رد مىكنيم! اما درباره فاسق و خائن، نظر مبارك شما چيست؟ «قال: ذلك يدخل فى الظنين» فاسق و خائن داخل در ظنيناند، و چون داخل در آن هستند شهادت آنها هم مردود است.
در اين روايت همين دو عنوان ذكر شده: «الظنين و المتهم» و اين روايت ما را هم ارشاد كرده به اين كه فاسق و خائن داخل در ظنين هست.
روايت ديگر صحيحه عبيداللّه بن على الحلبى (2) است؛ «قال: سئل ابو عبداللّه عليه السلام» از امام صادق سؤال شد، «عما يردّ من الشهود» آن شهودى كه شما رد مىكنيد و شهادتشان را نمىپذيريد، آنها چه كسانى هستند؟ اينجا يك عنوان ديگرى هم اضافه شده، «الظنين و المتهم و الخصم» عنوان خصم هم در اين روايت اضافه شد. «قال: قلت» اين حلبى
مىگويد: من عرض كردم: «فالفاسق و الخائن»؟ اينها حكمشان چيست؟ «فقال: هذا يدخل فى الظنين» مثل همان روايت قبلى كه فاسق و خائن را داخل در ظنين مىكرد، اين روايت هم فاسق و خائن را داخل در ظنين مىداند.
روايت ديگر در اين باره روايت موثقه سماعه(3) است: «شيخ باسناده عن الحسين بن سعيد عن الحسن عن زرعة عن سماعة» روايت موثقه است نه صحيحه ضمناً مضمره هم هست، چون امامى را كه از او روايت مىكند مشخص نمىكند. «قال: سألته عما يُرد من الشهود» شهودى كه شما شهادتشان را نمىپذيريد، چه كسانى هستند؟ «قال: المريب» كه يك عنوان كلى است و انسان را به شك مىاندازد زيرا كثيرى از آن مواردى هم كه گفتيم شهادتشان قبول مىشود، روى اين عنوان كلى بايد بگوييم قبول نمىشود. «و الخصم و الشريك» كه بعدا بحث شريك را ان شاء اللّه عرض مىكنيم. «و دافع مغرم» آن كه غرامت بايد بپردازد. مثل اين كه يك مالى را از كسى تلف كرده، بعد اين كسى كه صاحب مال است، شخص ديگرى را متهم كرده به اين كه تلف كرده اما در واقع، اين شاهد تلف كرده و اين شاهد بايد غرامت بپردازد ولى به نفع ديگرى كه نتيجهاش اين است كه خودش غرامت را نپردازد، «و الاجير و العبد» كه بعضى از اينها هم اجماعى است كه شهادتشان قبول است. «و التابع» مثل ولد نسبت به پدرش «و المتهم، كل هؤلاء تردّ شهاداتهم».
اين رواياتى است كه در اين باب هست كه دوتا از آنها هم صحيحه است، و نمىشود در آنها مناقشه سندى كرد لذا بايد نكاتى را توجه كرد.
نكات مورد توجه در روايات محل بحث
قبل از هر چيز بايد به اين نكته توجه بكنيد كه؛ سؤال سائل از اين نيست كه بعضى از آنهايى كه شهادتشان قبول نمىشود، چه كسانى هستند بلكه سؤال «عما يرد من الشهود» است يعنى آن شاهدهايى كه شهادتشان پذيرفته نيست، همهشان را براى ما بگوييد كه چه كسانى هستند كه شهادتشان مردود است؟
جهت دومى كه در آن روايت صحيحه بايد مورد توجه قرار بگيرد آن سؤالى است كه سائل از امام مىكند، مىگويد: آيا فاسق و خائن را شما جزو مردودين از شهادت نمىشمريد؟ امام در جواب در آن دو روايت صحيحه مىفرمايد: «هذا يدخل فى الظنين» فاسق و خائن، داخل در ظنين
است و وقتى كه من گفتم كه شهادت ظنين، مقبول نيست، ديگر در حقيقت شهادت فاسق و خائن هم كه جزو ظنين هستند را رد كرديم.
يك جهت سومى بايد در اينجا مورد عنايت قرار بگيرد كه؛ فاسق و خائنى كه اين سؤال مىكند چرا جزو مردودين از نظر شهادت ذكر نكرديد، و امام در جواب فرمود كه «هذا يدخل فى الظنين» آيا مقصود اين است كه فاسقى كه ما نمىدانيم فاسق است يا فاسقى كه محرز الفسق است، خائنى كه محرز الخيانة است؟ آيا امام فاسق محرز الفسق را مىفرمايد: داخل در ظنين است. با توجه به كلمه ظن كه ظنين هم صفت مشبهه از اين ظنّ است، چطور عنوان فاسق محرز الفسق داخل در ظنين است؟ خائن محرز الخيانة داخل در ظنين است؟
نكته ديگرى كه باز بايد به آن توجه كنيم، اين است كه اين عنوان ظنين و متهمى كه مخصوصا در اين دو روايت صحيحه ذكر شده، آيا اين شبيه عطف تفسيرى است يعنى متهم هم همان ظنين است؟ ظنين هم همان متهم است يا اين كه اين خلاف ظاهر است؟ ظنين يك عنوان مستقلى دارد و متهم يك عنوان مستقلى دارد؟ لذا مثل صاحب جواهر هم از يك نظر اينجا دچار ترديد شده، مىگويد: در صحاح اصلا ظنين را به متهم معنى كرده لذا بايد عطف متهم را بر ظنين، شبيه عطف تفسيرى بگيريم، يا اين كه مثلا يك معناى خاص ديگرى از متهم بكنيم.
پس بالاخره با توجه به اين نكاتى كه ما عرض كرديم كه اولا: فاسق و خائن محرز الفسق چطور داخل در ظنين است؟ ظن، يك چيزى است كه در مقابل علم استعمال مىشود، اين را مىشود به يك نحوى توجيه كرد و توجيهش اين است كه در بعضى از آيات قرآنيه اصلا كلمه ظنّ به معناى علم استعمال شده، و صاحب مجمع البحرين از بعضى لغويين نقل مىكند كه كلمه ظن داراى معانى چهارگانه است؛ كه دوتا از اين معانى چهارگانه با هم متضاد هستند، دوتاى ديگر هم با هم تضادى ندارند. گاهى ظن به معناى شك و عدم العلم استعمال مىشود، گاهى ظن به معناى يقين مع عدم شك استعمال مىشود. اين دو معنا هم شواهد قرآنى دارد، و هم تضادشان روشن است. گاهى از اوقات مظنّه (به تعبير صاحب مجمع البحرين كه از بعضى از لغويين نقل مىكند) به معناى كذب استعمال مىشود. گاهى هم به معناى تهمت استعمال مىشود. و پيداست كه بين كذب و تهمت، تضادى تحقق ندارد.
لذا وقتى كه ما مىبينيم فاسق محرز الفسق و خائن محرز الخيانة را داخل در تحت عنوان ظنين كردهاند، آن هم نه يك لغوى اين كار را كرده باشد بلكه امام در روايت صحيحه اينطورى فرموده كه «الفاسق و الخائن
يدخل فى الظنين» و ظاهرش اين است كه نه فاسق مشكوك الفسق، نه خائن مشكوك الخيانة، بلكه فاسق محرز الفسق داخل در ظنين است. پس كلمه ظنين ظاهرش اين است كه ظنش جانشين علم است و به معناى علم استعمال شده، يعنى آن كه عدم عدالتش، معلوم است خيانتش، معلوم است، فسقش معلوم است و امثال ذلك. پس اين روايت را بايد به اين صورت توجيه بكنيم.
و آن تفسيرى هم كه صحاح كرده به اين كه ظنين يعنى متهم در مقابل تفسير روايت صحيحه، آن هم دو روايت صحيحه نمىتواند در مقابل قول لغوى يك تفسير صحيحى واقع بشود؛ اگر ما يك روايت يا چند روايت صحيحه داشته باشيم، ديگر نمىتوانيم به قول لغوى ترتيب اثر بدهيم. لذا ظنينش را تبعاً للرواية اينطور معنا مىكنيم.
و اما اين كه ما بگوييم: عطف متهم بر ظنين با اين كه متهم يك عنوان عامى است، اين عطف تفسيرى است، اين خلاف ظاهر عطف است. عطف تفسيرى هم داريم، ولى ظاهر عطف، مغايرت بين معطوف و معطوف عليه است. اما مغايرتشان به چه نحو است؟ آيا كلمه متهم را به اين صورت معنا بكنيم كه «يُشترط فى الشاهد ان لا يكون متهماً» همين طورى كه مرحوم محقق در شرايع فرموده كه يكى از امور معتبره در شاهد «ارتفاع التهمة» است. آيا متهم را اينجورى ما معنا بكنيم؟
اين با آن موارد زيادى كه اتهام عرفى تحقق دارد و شهادت هم قبول مىشود منافات دارد كه من فقط چند موردش را عرض كردم و الا موارد زياد است. اگر يك اهل علمى به نفع يك اهل علمى شهادت بدهد مىگويند: اينها چون هم سنخ با هم هستند، هم لباس با هم هستند، اتهام وجود دارد ولى اين مانع از قبول شهادت نمىشود. پس كلمه متهم را با اين كه به حسب ظاهر، يك عنوان ديگرى است غير از عنوان ظنين، چگونه معنا بكنيم؟
معناى متهم مذكور در روايات از نظر بعض الاعلام
اينجا بعض الاعلام(قده) يك مطلبى ذكر كردهاند و به يك روايت ديگرى هم تمسك كردهاند و خواستهاند آن مطلب را از آن روايت استفاده بكنند و آن اين است كه مىفرمايد: متهم يعنى مشكوك العدالة. كلمه متهم نه اين تهمتهاى عرفى است كه در اين مواردى كه ذكر شد مثلا وجود دارد بلكه متهم، يعنى آن كسى كه نمىدانيم آيا فاسق يا عادل است؟ اين يك مؤيّدى هم از نظر عطف به ظنين دارد. ظنين يعنى آن كه «عُلم خيانته و عدم عدالته» متهم يعنى آن كه «شُكّ فى فسقه و عدالته» و
حالت سابقهاى هم وجود ندارد، از راه استصحاب و مانند آن نمىتوانيم عدالتش را احراز بكنيم. ما هستيم و اين شاهد و شك در عدالت و فسق او.
اگر ما بتوانيم ثابت بكنيم كه يك چنين معنايى از متهم اراده شده، كما اين كه ايشان يك روايتى را هم شاهد اين معنا قرار داده كه عرض مىكنيم، مطلب خوبى مىشود يعنى عنوان متهم، مستقل مىشود و با ظنين مغاير مىشود. آن كه «عُلم عدم عدالته و خيانته» داخل در ظنين است، و آن كه «شُك فى فسقه و عدالته» داخل در متهم است.
مؤيّد روايى بعض الاعلام در معناى متهم
روايتى كه به عنوان مؤيد ذكر شده از يحيى بن خالد الصيرفى(4) است. «عن أبى الحسن الماضى عليه السلام». يحيى بن خالد مىگويد: «كتبت اليه فى رجل مات و له ام ولد» يك كسى مُرد و امه خودش را استيلاد كرده بود. مولا مىتواند امه خودش را استيلاد بكند منتها نتيجه استيلاد امه، اين است كه اين امه بعد از موت شوهرش از سهميه آن حملى كه دارد، يا بچهاى كه زاييده، آزاد مىشود. اين از خصوصيات امهاى است كه استيلاد شده باشد. «فى رجل مات و له ام ولد و قد جعل لها سيدها شيئاً فى حياته» مولاى اين در حيات خودش، يك چيزى را براى اين امه مستولده از اموال خودش قرار داده بود. «ثم مات» بعد مولا مُرد، حالا تكليف چيست؟ «فكتب عليه السلام» امام در جواب نوشتند: «لها ما أثابها به سيدها فى حياته» آن را كه مولا براى انجام كار ثواب و جزاى خير به او داده و زائد بر آن چيزى است كه مثلا حقش بوده و وصيت كرده، مال اين امه مستولده است. حالا كه مولا مرده از كجا معلوم بشود كه مولا يك چنين چيزى را به اين امه مستولده بخشيده يا وصيت كرده؟ «معروف لها ذلك» يا معروف باشند اين، يا اگر هم معروف نيست و مورد نفى و انكار است، «تقبل على ذلك شهادة الرجل و المرأة و الخدم» ديگر شخص معينى در مقام شهادت تعيّن ندارد، مرد شهادت بدهد، زنهاى ديگر شهادت بدهند، خدمه كارگر شهادت بدهند، در مقام شهادت، شهادت همه اينها قبول مىشود. عمده اين است؛ «غير المتهمين» مگر آنهايى كه متهم هستند. اين استثنا براى چيست؟
مگر در چيز جزئى كه مثلا براى امه مستولده خودش وصيت كرده يا بخشيده، چند نفر ممكن است مثلا اين معنا را انكار بكنند؟ اين «غير
المتهمين» مثلا ظاهرش اين است كه غير از آنهايى كه مشكوك العدالة و الفسق هستند. اما اگر معلوم العدالة شدند، ولو اين كه در رديف خدمه و كارگر باشند، ولو اين كه شغل پستى هم داشته باشد، معذلك در مقام شهادت، شهادتشان پذيرفته است.
اگر ما اين معنا را از روايات «المتهم» استفاده بكنيم، اصلا ارتباطى به بحث ما نمىتواند پيدا بكند. براى اين كه ما مسأله شرطيت عدالت را گذرانديم و در هر شرطى پيداست كه بايد آن شرط احراز بشود. و اگر عدالت كسى احراز نشد، ما نمىتوانيم به شهادت او ترتيب اثر بدهيم. اگر ما متهم را به اين صورت معنا كرديم، به ما مربوط نيست.
انما الكلام در اينجا است كه بگوييم: عناوينى كه در كلمات أئمه(عليهم السلام) به كار مىرود، عناوين عرفيه است لذا در باره متهم بايد بگوييم كه هر متهمى به حسب اصل اولى شهادتش مقبول نيست. البته مواردى داريم كه در عين اين كه متهم هستند، شهادتشان را مىپذيريم، اين خلاف ظاهر روايت است.
پس اين عنوانى كه در كلام محقق بطور اطلاق آمده و در كلام امام هم بطور فى الجملة آمده، ما مىتوانيم بگوييم: يك چنين رواياتى هست كه به نحو كلى عنوان متهم را از دائره قبولى شهادت باز مىدارد، ولو اين كه موارد زيادى هم داريم كه شهادت متهم عرفى از نظر فقها پذيرفته است. اين خلاصه كلام در اصل عنوان مسأله تا برسيم به آن اسباب خاصهاى كه امام بزرگوار ذكر مىفرمايند.
پرسش
1 - منظور از شرطيت ارتفاع تهمت از شاهد را توضيح دهيد.
2 - دليل شرطيت ارتفاع تهمت از شاهد چيست؟
3 - نكات مورد توجه در روايات كسانى كه شهادتشان رد مىشود را بيان كنيد.
4 - معناى متهم مذكور در روايات را از نظر بعض الاعلام توضيح دهيد.
5 - مؤيّد روايى بعض الاعلام را در معناى متهم بيان كنيد.
1) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 30، ح 1.
2) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 30، ح 1.
3) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 32، ح 3.
4) - وسائل الشيعة، ج 18، كتاب الشهادات؛ باب 24، ح 47.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...