پنج شنبه 20 ارديبهشت 1403 - 28 شوال 1445 - 9 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب شهادت (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 12
متن
نام درس: خارج فقه بحث شهادات
شماره درس: 12
نام استاد: آيت اللّه فاضل
تاريخ درس: 1377
اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم
بسم اللّه الرحمن الرحيم
بحث ما در دلالت اين روايت شريفه عبدالله ابن ابى يعفور بود. راجع به سؤال در اين روايت حتى بين بزرگان و شخصيتهاى درجه اول علمى از زمان شيخ انصارى به بعد اختلاف واقع شده، لذا بايد در مدلول اين روايت دقت زيادى كرد.
سؤال ابن ابى يعفور از امام صادق(عليه السلام) در باره عدالت
عرض كرديم كه سؤال اين روايت كه از عبداللّه ابن ابى يعفور از امام صادق(عليه السلام) واقع شده، در حقيقت سؤال از حقيقت عدالت از نظر ائمه اهل البيت(عليهم السلام) است در مقابل مراجع معروف ديگر مسلمين كه در آن زمان بودند و داراى نظريات مختلف بودند. اين راوى مىخواهد بفهمد كه امام صادق(صلوات اللّه عليه) در مكتب اهل بيت(ع) عدالت را چه جورى تفسير و تعريف مىكنند؟ و الاّ قبلاً هم اشاره كرديم، سؤال از اماره نبوده زيرا اماره به خود اين روايت ثابت مىشود. عبداللّه ابن ابى يعفور در حال پرسيدن، نمىدانسته كه در مكتب اهل بيت، يك اماره شرعيه تأسيسيّه براى عدالت هست. پس چيزى را كه نمىداند، چه معنا دارد كه سؤال بكند كه اماره بر عدالت چيست؟ مگر عدالت چه خصوصيتى داشته كه يك اماره بر عدالتى وجود داشته باشد؟ در ذيل اين روايت، بعد از آن كه عدالت را تفسير و تبيين مىكند، يك اماره شرعيهاى براى عدالت ذكر مىكند كه اين اماره تأسيسيّه است و مربوط به شارع است، و هيچ ارتباطى به عقلا ندارد. پس عبداللّه بن ابى يعفور كه نمىدانست در مكتب اهل بيت امارهاى هست، چه معنا دارد كه سؤال از اماره بكند؟ آن كه محط نظر ايشان بوده، در مقابل ساير مراجع غير صالح آن زمان مىخواسته ببيند كه امام صادق(صلوات اللّه عليه) عدالت را در مكتب اهل بيت چه جورى تعريف و تفسير مىكنند؟
حقيقت عدالت از نظر امام صادق(عليه السلام)
و اما جواب: «فقال: أن تعرفوه بالستر و العفاف و كفّ البطن و الفرج و اليد و الّلسان». مىفرمايد: عدالت اين است كه در حقيقت شخص را اينجورى بشناسيد: «ان تعرفوه بالسّتر». ستر اين طورى كه در لغت معنى مىكنند مخصوصا در لسان العرب كه كتاب لغت مفصلّى است، مىفرمايد: «السّتر الحياء» ستر به معناى حياء است. مىدانيد كه حياء، يك صفت خارجيّه نيست بلكه حياء، يك صفت نفسانيّهاى است كه در خارج ظهور و بروز دارد. مَظهر و مُظهر دارد. و الاّ حياء عبارت از يك امر خارجى و يك صفت خارجيّه نيست. حياء مثل ساير اوصاف نفسانيّه است، مثل شجاعت، مثل سخاوت كه اينها يك روحيّات نفسانى است و عمل خارجى انسان، مُظهر اين صفت خارجى و مَظهر اين صفت خارجى است. پس مىفرمايد: «ان تعرفوه بالسّتر» ستر به معنى الحياء.
«و العفاف» در كتاب لسان العرب عفاف را در ماده عفّ معنى مىكند، مىگويد: عفاف اين است كه انسان كفّ نفس بكند از چيزهايى كه يا برايش حلال نيست يا اگر حلال هم هست زيبنده او و شخصيّت او نيست. مثل اين كه فرضا يك اهل علم متشخّصى، يك لباس سرتاپا قرمزى بپوشد. يك عمل حرامى را مرتكب نشده، ولى زيبنده يك اهل علم نيست كه يك لباسى شبيه لباس زنها با رنگ قرمز، آن هم در تمام بدن، شلوار، پيراهن، عبا و قبا و امثال ذلك بپوشد. صاحب لسان العرب در لغت عفّ، يك چنين چيزى را مىگويد. يعنى از امورى كه يا شرعا براى او حلال نيست و يا عرفا زيبنده براى او نيست، از اين امور اجتناب بكند، كفّ نفس بكند.
لذا همان طورى كه بعدا هم ان شاء اللّه، عرض مىكنيم، به همين جمله شايد استدلال شده باشد كه يكى از چيزهايى كه در عدالت، معتبر است، اين است كه نبايد منافى مروّت را انجام بدهد، و الاّ اگر منافى مروّت باشد ولو اين كه شرعا هم حلال باشد، اما نمىتواند اتصاف به عدالت پيدا بكند. اين را ما بعدا ان شاء اللّه مفصل عرض مىكنيم. فعلا در اين مقوله نيستيم. مىگويد: «ان تعرفوه بالستر» ستر به معناى حياء است. عِفاف يا عَفاف عبارت از كفّ نفس، از چيزهايى است كه براى انسان حلال نيست، يا جميل نيست. تعبير لغت اين است، «اما لا يحلّ له» يا براى او جميل نيست و زيبندگى ندارد.
بعد مىفرمايد: «و كفّ البطن و الفرج و اليد و اللّسان». ما به قرينه اين ستر و عفاف مىفهميم كه مقصود، صرف يك كفّ البطن خارجى نيست. صرف اين كه در خارج، شكم خودش را از مال حرام باز مىدارد، دست و زبان خودش را، فرج خودش را از امور محرّمه باز مىدارد اينها نيست بلكه بايد يك حالت نفسانيّهاى در او باشد كه آن حالت نفسانيّه، يك چنين اقتضائى داشته باشد كه ما نسبت به زمان آينده هم به اتكاء آن حالت نفسانيّه، بگوييم: او كفّ بطن دارد و الاّ اگر يك كفّ البطن خارجى باشد، آن مقدارى كه ما مىتوانيم بر او اطلاع پيدا بكنيم، كفّ البطن فى الحال است. اما من الحال الى الاستقبال، از كجا ما بدانيم او كف بطن دارد؟ از كجا بدانيم كفّ الفرج و اليد و اللّسان دارد؟ اما اگر ملكه راسخهاى در او وجود داشت، آن ملكه راسخه نسبت به آينده هم تضمين دارد. ولو اين كه تضمينش صد در صد نيست، ولى صدى نود تضمين كننده است.
معناى عدالت و عصمت و فرق آن دو با هم
چون اين بحث پيش آمد، من يك اشارهاى هم به مقام عدالت و عصمت بكنم، چون مىدانم در مسأله عصمت، ذهنها گرفتارى دارد كه عصمت چيست و عدالت چيست؟ معمولا تعبير مىكنند كه در عدالت، «يتعسّر صدور المعصية» و در عصمت «يمتنع صدور المعصية». فرق امام با ديگران همين است كه امام ممتنع است كه معصيت از او صادر بشود، و غير امام ولو عادل باشد، «يتعسّر صدور المعصية منه». - اين نكته را عرض مىكنم گرچه خارج از بحث است، ولى در مبحث عصمت امام به آن توجه كنيد، چون خيلىها نتوانستهاند عصمت را ترسيم بكنند، تا چه برسد مثلا به مقام اثباتش - درباره امام، عصمت، امتناع صدور معصيت را اقتضا مىكند لكن نه امتناع عقلى. اگر صدور معصيت، عقلاً ممتنع باشد اين عصمت فضيلتى نخواهد بود. براى اين كه صدور معصيت از اين ديوار هم عقلاً ممتنع است. امتناع عقلى كه موجب فضيلت و مزيّت نمىشود، بلكه مقصود از امتناع، امتناع عادى است.
شما بفرماييد كه ما اين معنى را تصوّر نمىكنيم. امتناع عادى صدور معصيت از امام چه طورى است؟ چطورى مىشود كه صدور معصيت از امام امتناع عادى داشته باشد؟
من در عصمت امام، يك مثالى براى شما عرض مىكنم و آن اين است كه عصمت، به يك نحو موجبه جزئيّه در من و شما هم وجود دارد منتها فرق ما با امام اين است كه در امام به نحو موجبه كلّيه وجود دارد، اما در من و شما متأسفانه به نحو موجبه كليّه وجود ندارد. استيحاشى از پذيرش اين مسأله نداشته باشيد. من يك مثالى براى شما عرض مىكنم با اين كه يك مثال خيلى عادى و پيش پا افتاده است، ولى حقيقت عصمت براى شما به وسيله همين مثال پيش پا افتاده روشن مىشود كه عصمت به اين معناى موجبه جزئيه در من و شما هم هست. مثلا محرمات از نظر من و شما مختلف است. خودم را عرض مىكنم؛ مثلا ما ابائى از غيبت كردن نداريم! ابائى از تهمت زدن نداريم! لعلّ بعضىها - خدايى ناكرده ابائى از بعضى محرّمات ديگر هم نداشته باشند! اما اگر من اين سؤال را از شما بكنم چه جوابى مىدهيد كه روز روشن وسط اين مسجد اعظم، آيا ممكن است كه مكشوف العورة بدون هيچ لباسى راه برويد؟ مكشوف العورة به تمام معنا وسط صحن مسجد اعظم!؟ اين عمل در رابطه با شما چه عنوانى دارد؟ آيا عنوانش امتناع عقلى است؟ هيچ امتناع عقلى ندارد. امتناع عقلى بايد به اجتماع ضدّين و نقضين و امثال ذالك رجوع پيدا بكند. پس اين عمل، امتناع عقلى ندارد. در عين حال امتناع عادى دارد كه از شما صادر بشود. مگر اين كه - خداى نكرده يك وقت انسان قوه عاقله را از دست بدهد. اما يك انسان متشخص با وصف وجود قوّه عاقله، با پيش نيامدن هيچ مرضى، آيا امكان دارد كه در وسط مردم در روز روشن مكشوف العورة حركت بكند؟ اگر بگوييد: امكان ندارد، مىگوييم: عقلاً كه مانعى ندارد. پس بايد بگوييد: امتناع عادى دارد و همين مرحله عصمت است. منتها عصمت من و شما در محدوده همين مسائل دور مىزند. اما عصمت امام بطور موجبه كليّه نسبت به همه گناهان است. آنها نسبت به تمامى گناهان اين حالت را دارند كه امتناع دارد از ايشان گناهى صادر بشود، در عين اين كه امتناع هم امتناع عقلى نيست، بلكه امتناع عادى است.
پس هيچ وحشتى از اين معنا نكنيد كه چطور مىشود كه ما در رابطه با ائمه عصمت قائل بشويم؟ مگر عصمت چيست؟ عصمت يك چيزى است كه انسان را از گناه باز مىدارد، ضمن اين كه صدور گناه از او، امتناع عقلى ندارد، بلكه امتناع عادى دارد و بعضى از اين مراحل عصمت در همه ما وجود دارد، فقط فرق ما با ائمه در سعه و ضيق دائره عصمت است.
اين نكته از سابق در ذهن من بود و خواستم امروز به مناسبت، خدمت شما عرض بكنم كه اگر يك وقت خواستيد در اين بحث وارد بشويد، خيال نكنيد كه عصمت يك چيزى است كه عقول ما درك نمىكند. ما خودمان هم داراى اين معنا هستيم، منتها به نحو موجبه جزئيه. اما ائمه ما وقتى كه فرض كنيد به يك معصيتى برخورد مىكنند، به يك دروغ ولو فى الجملة برخورد مىكنند، قباحت آن دروغ ولو دروغ جزئيه باشد، عين همين قباحتى است كه من و شما در رابطه با راه رفتن مكشوف العورة در روز روشن در بين اجتماع مردم داريم. پس يك امر مشكل و غير قابل تصوّرى نيست.
حالا امام در اين روايت مىفرمايد: «أن تعرفوه بالستر و العِفاف، و كفّ البطن و الفرج و اليد و الّلسان» ولى باز كلام امام دنباله دارد. به همين مقدار اكتفا نكردند. يك جمله ديگرى هم دنبال اين كلام فرمودند.
عطف «يُعرفَ» به «ان تعرفوه»
امام در دنباله مىفرمايد: «و يعرف باجتناب الكبائر التى أوعد الله عليها النار من شرب الخمر و الزنا و الربا و عقوق الوالدين و الفرار من الزّحف و غير ذلك» اولا بر حسب نسخه اصلى و صحيح وسائل «و يعرف» است، نه «و تعرف» بعضىها همين جا گير كردهاند. خيال كردهاند اين «و تعرف» است. ضمير «تعرف» را هم به عدالت برگرداندهاند، به لحاظ اين كه مؤنث ولو مجازى غير از عدالت در اينجا چيزى وجود ندارد كه نائب فاعل تعرف باشد. بعضىها ديدهاند كه روايت «يعرف» است، نمىشود «تعرف»اش كرد، گفتهاند كه در مؤنث مجازى مثلا مثل عدالت چه مانعى دارد كه انسان ضمير مذكر را به آن مؤنث مجازى برگرداند؟ مثلا بگويد: «طلع الشمس» به جاى «و طلعت الشمس»، لكن هيچ يك از اين حرفها نيست و اصولا واو «و يعرف» واو استينافيّه نيست، كه صدر كلام و شروع يك جمله مستقله باشد. اين واو، واو عاطفه است يعرف هم عطف به آن «تعرف» است، و كلمه «ان» ناصبه سر اين «يعرف» هم درمىآيد.
«و يُعرفَ» يعنى اين كه شما سؤال كرديد چطورى مىتواند مردى اتصاف به عدالت پيدا بكند؟ اين رجل به اجتناب از گناهان كبيره معروف باشد. و اشاره دارد به اين كه گناهان كبيره آن است كه خداوند در مقابل آنها وعده آتش داده است. عمده چيزى كه من اينجا به آن نظر دارم، اين است كه اين «و يعرفُ» نيست «و يعرفَ» است. آن «ان» ناصبهاى كه مىگفت: «ان تعرفوه» سر اين در مىآيد، و واوش هم واو عاطفه است.
امكان التفات از خطاب به غيبت
اول چيزى كه ممكن است به ذهن شما بيايد، اين است كه آنجا داشت «ان تعرفوه» يعنى شما رجل را به اين خصوصيت بشناسيد، اينجا دارد كه رجل معروف باشد به اجتناب كبائر. آنجا به نحو خطاب مىگفت: «ان تعرفوه» اينجا به نحو غائب مىگويد: «و يعرفَ» و رجل معروف باشد به اجتناب كبائر.
علاوه بر اين كه در قرآن و مانند آن، مثال و نظير دارد. يكى از محسّنات، معانى بيان، مسأله التفات از غيبت به خطاب است، و اين التفات از غيبت به خطاب، معناش اين نيست كه ما واو را از واو عاطفه خارج بكنيم. واو، واو عاطفه است، ولى روى جهت محسّنات معانى بيان و بديع، التفات از خطاب است، «ان تعرفوه» يا «و يعرف» با اين كه در باطن امر، فرقى بين اين دو مسأله وجود ندارد، لكن روى ظرافت ادبى، التفات از خطاب به غيبت شده، و الا «و يعرفُ»، «و تعرفَ» نيست «و يُعرفَ باجتناب الكبائر».
منتها شما در اينجا مىتوانيد اشكال كنيد. آن اشكال اين است كه اين مسأله اجتناب كبائر كه داخل در معناى ستر و عفاف و كفّ البطن و الفرج و اليد و اللسان بود، چرا امام دو باره اين معنا را تكرار كرد؟
اين تكرار براى اين جهت است كه امام مىخواهد بفرمايد: آن چيزى كه نقش اساسى و نقش ارزنده در معنى عدالت دارد، عبارت از اجتناب معصيت است. و الا اگر فرضا منافى با مروّت هم مخّل به عدالت باشد، كما اين كه جمله اول دلالت بر اين معنا مىكرد بايد ذكر مىشد، اما منافى مروّت در رديف ارتكاب معصيت نيست. ارتكاب معصيت، يك نقش اساسى و مهمى دارد، اما مسأله منافى مروّت تا آن درجه، داراى اهميت و نقش مؤثر نيست. لذا اين جمله به عنوان تخصيص بعد از تعميم است. چارهاى از اين معنا نداريم و بايد بگوييم: علت اين تخصيص بعد التعميم، اهميتى است كه مسأله اجتناب از گناه در رديف مروّت دارد و اينها را نمىشود در عرض واحد و در صفّ واحد قرار داد. و الاّ اگر اين جمله هم در كلام امام ذكر نشده بود، همان جمله اُولى به نحو عموم، كفايت مىكرد براى اين كه مفهوم عدالت را بيان بكند و حقيقت عدالت را براى ما روشن بكند.
ان قلت: آيا «و يعرف باجتناب الكبائر» دلالت بر ملكه نفسانيه نمىكند؟
كيفيت دلالت حديث بر لزوم ملكه بودن عدالت
جوابش را قبلا داديم كه اگر انسانى بخواهد به عنوان اجتناب كبيره در همه ازمنه ثلاثه مطرح باشد، جز زير سايه عدالت و زير پرچم عدالت امكان ندارد. و الاّ صرف اجتناب خارجى، آن مقدارش كه مسلّم است و ملازمه هم ندارد، اين است كه تا به حال اجتناب از كبائر داشته، اما در آينده هم اجتناب از كبائر دارد يا نه؟ اگر اين اجتناب متكى به ملكه باشد، ملكه صدى نود، تضمين كننده اين معنى است. اما اگر متكى به ملكه نباشد، زيدى كه تا امروز، مجتنب از كبائر بوده، از كجا از امروز به بعد، ديگر مجتنب از كبائر بماند؟ به قول بعض الاعلام بايد بگوييم: مثل طبيعت ثانويه شده، در صورتى كه زير سايه ملكه نباشد، تضمينى نسبت به اين معنى نداريم. اما اگر زير سايه ملكه شد، ما مىتوانيم بگوييم: در آينده هم گناه نمىكند، نه اين كه صد در صد گناه نمىكند. راه يك راهى است كه غير از راه گناه است، و اگر گناهى پيش بيايد، آن گناه بر خلاف قاعده پيش آمده و الاّ روى قاعده و روى اين ملكه نفسانيه، نبايد چنين حالتى براى او پيش بيايد كه مرتكب گناه باشد.
من از اين حرف خوشم آمد. يك وقت در مقدمه بيان اين بعض الاعلام مىديدم يك تعبيرى كرده بود كه خيلى تعبير جالبى بود و آن اين است كه مفسّر، آن كسى است كه خودش را در مسير قرآن قرار بدهد، نه قرآن را در مسير فكر خودش. اينها خيلى با هم فرق مىكند. انسان خودش را در مسير قرآن قرار بدهد، هر چه قرآن بگويد، استفاده بكند، يا اين كه مرتب قرآن را براى مقاصد خودش تطبيق بدهد. من و شما هم كه فقه مىخوانيم همين حال را بايد داشته باشيم. آن كه روايت هست را بايد معنى بكنيم، نه آن كه من و شما دلمان مىخواهد كه آن عبارت آنجور باشد. در وسائل كه كتاب روايت است چنين چيزى نيست؛ در مصدر هم كه اين روايت از آن گرفته شده نه در تهذيب شيخ، نه در من لا يحضر، هيچكدام «تعرف» وجود ندارد همه جا «يعرف» است. لذا ان ناصبه سرش در مىآيد و «يعرفَ» است. هميشه در فقه، متعبّد به روايت باشيد. روايت را بايد به كتاب روايت مراجعه كرد و روى آن كه كتاب روايت نقل مىكند معنى كرد. يعنى اين كه انسان خودش را در مسير روايت قرار بدهد، نه اين كه روايت را در مسير اين كه من چه مىپسندم او چه مىپسندد.
تا اينجا آنچه از اين روايت مىخواستيم استفاده بكنيم، استفاده كرديم، ولو اين كه بعضى از خصوصياتش را بعداً بايد صحبت بكنيم كه آيا مقصود از كبائر، همين است كه «الّتى أوعد اللّه عليها النّار»؟ و آيا خلاف مروّت، قادح در عدالت هست يا نه؟ اينها نياز به يك بيان مستقلّى دارد، ما هم حالا نمىخواهيم از روايت اين معنى را استفاده بكنيم. آن كه فعلا مىخواهيم از روايت استفاده بكنيم، اين است كه اين روايت در مقام تعريف ماهيّت عدالت است، و در مقام تعريف ماهيّت عدالت ولو اين كه كلمه ملكه و حالت نفسانيّه و هيئت راسخه و امثال ذلك را ذكر نمىكند، ولى خصوصياتى در اين روايت هست كه آن خصوصيت جز با عنوان ملكه منطبق نمىشود. براى اين كه اولا تعبير به ستر كرده، و ستر يك امر نفسانى به معناى حياء است، و از هر كسى بپرسيد، مىگويد: حياء، يك امر قلبى است. مثل صفت سخاوت و شجاعت و امثال ذلك است. و علاوه آن قرينهاى كه ما عرض كرديم.
لذا دقت در روايت به آن نحوى كه روايت وارد شده، اقتضا مىكند كه روايت، عدالت را فى الجملة يك ملكه راسخه مانعه از ارتكاب معاصى بداند به معناى اعم، چه در رابطه با جهت اثباتىاش، چه در رابطه با جهت سلبىاش، مثل ترك نماز و ترك روزه و ترك ساير واجبات، آن هم داخل در روايت است. عادل آن كسى است كه در باب شرع از اين تروك، اجتناب داشته باشد و به هيچ وجه متعرّض اين تروك نشود.
تا اينجا روايت خود عدالت را براى ما معنا كرد و ما آن استفادهاى را كه از روايت در اصل مسأله عدالت مىخواستيم ببريم، برديم بدون اين كه هيچ تعصّب بى جايى در فهم مراد از روايت داشته باشيم. از اين به بعد، روايت در باره اماره شرعيه است. آن اماره شرعيهاى كه گفتم: تنها روايتى است كه آن اماره شرعيه را با خصوصياتش براى ما بيان مىكند. ما بعداً ان شاء اللّه توضيحش را عرض مىكنيم و اماره بر عدالت هم روشن مىشود.
پرسش
1 - سؤال عبدالله ابن ابى يعفور در باره چيست؟ توضيح دهيد.
2 - حقيقت عدالت را از نظر امام صادق(عليه السلام) بيان كنيد.
3 - معناى عدالت و عصمت و فرق آن دو را با هم بيان كنيد.
4 - در حديث ابن ابى يعفور «يُعرفَ» به چه چيزى عطف شده است؟ توضيح دهيد.
5 - كيفيت دلالت حديث ابن ابى يعفور را بر لزوم ملكه بودن عدالت بيان كنيد.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...