شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 91
متن
جلسه نود و يكم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 10 / 1 / 77
احكام الحلف
«القول فى احكام الحلف»
مسأله 1 - «لا يصّح الحلف و لا يترتّب عليه اثرٌ من اسقاط حقٍ او اثباته الاّ ان يكون بالله تعالى او باسمائه الخاصّة به تعالى كالرحمان و القديم و الاوّل الذى ليس قبله شىء، و كذا الاوصاف المشتركة المنصرفة اليه تعالى كالرزّاق (كالرازق) و الخالق، بل الاوصاف غير المنصرفة اذا ضمّ اليها ما يجعلها مختصة به و الاحوط عدم الاكتفاء بالاخير و احوط منه عدم الاكتفاء بغير الجلالة و لا يصح بغيره تعالى كالانبياء و الاوصياء و الكتب المنزلة و الاماكن المقدسة كالكعبة و غيرها.»
اين بحث مربوط به خصوصيات يمين است و البته مقصود ما از يمين، همين يمينى است كه «يكون قاطعاً للدعوى» يمينى است كه يا منكر قسم مىخورد «لاسقاط حق» و يا قسم را برمىگرداند به مدعى و مدعى قسم مىخورد «لاثبات حق» بحث ما در اين احكام الحلف، در رابطه با همين قسمى است كه در باب قضا مطرح است.
اما قسمى كه در كتاب الايمان و النذور و العقود، مطرح است كه كدام قسم جايز است يا جايز نيست، كدام قسم حنثش موجب كفّاره است يا موجب كفاره نيست، و در آيه شريفه هم مطرح است: «ذلك كفّارة ايمانكم اذا حلفتم»(1)، كه كفاره يمين را يا «اطعام عشرة مساكين» مىداند يا «صيام ثلاثه ايام» كه خود همين تعبير آيه كه مىفرمايد: «ذلك كفارة ايمانكم اذا حلفتم» دليل بر يك مغايرتى است كه بين حلف و يمين وجود دارد ولو به نحو مغايرت خاص مع العام كه مىفرمايد: «ذلك كفّارة ايمانكم اذا حلفتم» ولى ما بحثى در آن يمين در كتاب الايمان به لحاظ ترتّب كفّاره براى حنث يمين نداريم. بحث در اينكه حكم تكليفى قسم چيست، ولو اينكه بعضىها در اينجا هم عنوان كردهاند، لكن ما به لحاظ اينكه بحث در كتاب
القضاء است و يمين مرتبط به قضا را داريم بحث مىكنيم، كارى به آن جهت نداريم كه كجا قسم خوردن جايز است، كجا جايز نيست، اصل اولىاش جواز است يا اصل اولىاش عدم جواز است، يا جواز تكليفى؟ اينها فعلاً به ما ارتباطى ندارند. آن چه به ما مربوط است همين يمينى است كه قاطع دعوا است يمينى است يا منكر آن قسم را مىخورد و در نتيجه، دعواى مدعى، ساقط مىشود و يا مدعى آن قسم را مىخورد در مثل يمين مردوده، و دعواى خودش را ثابت مىكند.
انواع حكم وضعى يمين
اگر بخواهيم اصطلاحى بحث بكنيم، بحثمان فعلاً در رابطه با حكم وضعى يمين است، از نظر قضا فقط، نه از نظر ترتّب كفّاره و جهات ديگر. حكم وضعى يمين از نظر قضا، عبارت از كدام قسمى است، كه اين حكم بر آن بار مىشود؟ كدام قسم است كه «يكون قاطعاً للدعواى نفياً و اثباتاً»؟ در رابطه با اين قسم، يك موردى داريم كه بلا اشكال قاطع دعوا است و يك مواردى هم داريم كه بلا اشكال قاطع دعوا نيست. يك مواردى هم داريم كه محل بحث بلكه محل اختلاف است. آن موردى كه بلا اشكال و لا خلاف فيه، قاطع دعواست، يمين به لفظ جلاله است كه لفظ جلاله، عبارت از لفظ مبارك الله تعالى است. اگر قسم به الله تعالى خورده بشود، جاى هيچ گونه شبهه و اشكالى نيست، چه در رابطه با منكر و چه در رابطه با مدعى.
نحوه قسم خوردن و كلام صاحب مدارك(ره) در اختصاص آن به لفظ جلاله
رواياتى كه در باب بيّنه و يمين وارد شده است با اينكه اين روايات زياد است، و با اينكه در شئون و فروع مختلفه، وارد شده است، لكن در اكثر آنها ندارد كه به چه چيز قسم بخورد، همين مقدار دارد كه قسم مىخورد، در يكى دو تا روايت، كلمه «اللّه» ذكر شده است. «يحلف بالله» در يكى دوتا روايت ذكر شده، ولى در اكثر روايات، همان اطلاق الحلف مطرح است كه لازمه حمل مطلق بر مقيّد، اين است كه ما حلف بالله را مطرح بكنيم. بعضى روايات هم مؤيد اين معنا هست.
روايتى را سابقاً خوانديم، روايت سليمان بن خالد بود كه يك نبيى از انبياء، به خداوند تبارك و تعالى شكايت برد كه شمايى كه دستور مىدهيد كه من بين مردم به عدالت و به قسط حكم بكنم، من از كجا مىدانم كه اين مدعى راست مىگويد يا منكر راست مىگويد؟ از چه راهى اطلاع بر
حقيقت امر پيدا كنم؟ خداوند به او دستور داد بر طبق اين روايت «اضفهم الى اسمى» اينها را به اسم من اضافه كن و او بعداً به اسم خداوند اينها را قسم مىداد. از اين معلوم مىشود كه قسم به الله به اصطلاح معروف، جزء مسلّميات است و جاى بحث و ترديد نيست به طورى كه صاحب مدارك(قدس سره) اصلاً قسم را احتمال داده است كه اختصاص به اسم جلاله داشته باشد، و از غير لفظ جلاله ولو از اسامى خداوند هم باشد، ايشان فرموده: نه. حالا ما به حرف ايشان كارى نداريم ولى اصل مطلب را كه قسم به لفظ جلاله، مسلّماً معتبر است و در باب قضا، حاكم بر آن ترتيب اثر مىدهد، جاى بحث نيست.
يكى روايت صحيحه محمد ابن مسلم(2) است. ايشان همين يك روايت را نقل مىكند، بعد صاحب جواهر در ذيلش هم اشاره مىكند به اينكه بعضى از روايات اين باب را در كتاب الايمان ما ذكر كرديم. روايت جالب است، در بحثهاى اعتقادى هم مىشود از آن استفاده كرد. محمد ابن مسلم مىگويد: من خدمت امام باقر (عليه السلام) عرض كردم - كه خلاصةً يك اشكالى به امام باقر كرده است يا سؤال. - چطور شده كه خداوند با اين عظمت و بزرگى خودش كه «ليس فوقه شىء و ليس كمثله شىء» مىبينيم گاهى از اوقات به شب، قسم مىخورد «و اليل اذا يغشى»(3) گاهى از اوقات به ستاره «اذا هوى» قسم مىخورد «و النجم اذا هوى»(4)، چطور شده كه خداوند اينطورى قسم مىخورد؟ امام باقر مىفرمايد: خداوند وقتى كه قسم بخورد، به اين امور مىتواند قسم بخورد اما شما وقتى مىخواهيد قسم بخوريد، تنها بايد به خداوند قسم بخوريد. با ضمير «به» حتى كلمه «الله» هم در اين روايت نيست «لا تقسموا الاّ به» فقط بايد به خداوند تبارك و تعالى قسم بخوريد كه اين مصداق روشن و فرد بيّنش اين است كه كسى به لفظ جلاله قسم بخورد. ديگر از لفظ جلاله، ما روشنتر نداريم كه مقسومٌ به واقع بشود لذا در اين طرف قصه، كه قسم به لفظ جلاله، كافى است، احدى ترديدى در اين معنا نكرده است و نمىتواند هم ترديدى داشته باشد كما اينكه در آن طرف قصه، اگر كسى به غير از خدا و اسامى مشتركه يا مختصه قسم بخورد مثل اينكه حتى به قرآن قسم بخورد، به كعبه قسم بخورد، به انبياء و اولياء قسم بخورد، به مشاهد مشرّفه و صاحبان مشاهد مشرّفه قسم بخورد، اين قسم در باب قضا «لا يترتّب عليه اثرٌ بوجهٍ.»
فعلاً بحث ما در قسم در باب قضا است، يعنى قسم از نظر حكم وضعى، آن هم حكم وضعى قضايى، نه حكم وضعى به معناى ترتّب كفّاره، آن بحث، مربوط به كتاب الايمان است و ما حالا آن بحث را مخلوط نمىكنيم به قسمى كه مربوط به كتاب القضاء است. پس در دو طرف قصه، يك فرد روشن ثبوتى هست، يك فرد روشن سلبى هست و ما بين اين دو صورت، چند صورت متصوّر است كه ببينيم قسم به اينها جايز است يا نه؟ آن چند صورت اين است:
قسم به اسامى مختصه به خداوند
يك وقت كسى قسم مىخورد به اسمائى كه اختصاص به خدا دارد و لفظ جلاله هم نيست مثل لفظ «القديم». قديم يك لفظى است كه منحصر به خداست و اسمى كه منحصر به خداست «و لا تكون لفظ الجلالة» يا به تعبير ايشان «الرحيم» لذا مىبينيم كه رحمان چون به معناى رحمت در آخرت است، اختصاص به خدا دارد، به خلاف، رحيم است، لذا آنهايى كه براى خودشان مىخواهند اسم بگذارند، به عنوان عبد الرحمان، اسم مىگذارند اما به نام رحمان مطلق، اين اختصاص به خداوند تبارك و تعالى دارد. يا به تعبير ايشان: «الاول الذى ليس قبله شىٌ، هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن» اولِ مطلق، خداوند تبارك و تعالى است و اختصاص هم دارد به خداوند تبارك و تعالى.
آيا قسم به غير لفظ جلاله، به اين اسماى مختصّه به خداوند تبارك و تعالى درست است از نظر باب قضا يا درست نيست؟ ظاهر اين است كه با اينكه صاحب مدارك فرموده است: احتمال دارد كه اختصاص به لفظ جلاله داشته باشد، ليكن ما دليل روشنى بر اين مطلب نداريم. اينكه خداوند در آن روايت مىفرمايد: «اضفهم الى اسمى» معنايش، خصوص لفظ جلاله نيست يا در آن روايتى كه با سند صحيح از محمد بن مسلم نقل شده است، آخرش مىفرمايد: اما شما مردم، حق نداريد قسم بخوريد «الاّ به تعالى»، اين معنايش اين است كه غير خدا را به او قسم نخوريد. غير خدا مثل حتى قرآن و كعبه و انبياء و اوصياء، اما اگر كسى به اسم مختّص به خداوند تبارك و تعالى قسم خورد، اين «اقسم بالله تبارك و تعالى و لم يقسم بشى غير الله تبارك و تعالى» و اگر كسى بيايد ادعا بكند كه در بعضى از روايات كه دارد «يحلف بالله» معنايش اين است كه حتماً بايد به خصوص «الله» قسم بخورد، اين خلاف ظاهر است. «يحلف بالله» در مقابل «حلف بغير الله» است نه در مقابل اسامى مختصه به خداوند تبارك و تعالى. ولو اينكه اگر كسى بخواهد احتياط بكند مخصوصاً با احتمالى كه
صاحب مدارك ذكر كرده است حتى اين را هم بايد كنار بگذارد، ليكن اين از نظر احتياط است اما از نظر فتوا، ما نمىتوانيم دليلى بر اين معنا اقامه كنيم و داشته باشيم.
پس يكى اسامى مختصه به خداوند تبارك و تعالى است «غير لفظ الجلالة» يكى هم اسامى مشتركه است. اين اسامى مشتركه هم دو صورت دارد:
قسم به اسامى مشترك منصرف به خداوند
يك اسامى مشتركهاى داريم كه انصراف به خداوند تبارك و تعالى دارد و «عند الاطلاق ينصرف الى الله تبارك و تعالى» مثل كلمه رازق، مثل كلمه خالق. كلمه خالق اگر از نظر لغت بخواهيم حساب بكنيم، به خالق ماشين هم خالق گفته مىشود، به خالق طيّاره هم خالق گفته مىشود، از اسامى مشتركه است، ليكن اگر بدون قرينه، اين كلمه خالق ذكر بشود، انصراف به خداوند پيدا مىكند، بلحاظ اينكه «انّه خالق كل شىء».اگر به اسامى مشتركهاى هم كه انصراف «الى الله تبارك و تعالى» دارد ولو اينكه از نظر مفهوم لغوى، يك معناى مشتركى دارد، قسم خورده شود، اين هم روى قاعده مانعى ندارد مثل اينكه منكر قسم بخورد «بالخالق كذا» خالق هم انصراف به خدا دارد. خالق نه لفظ جلاله است، نه لفظ مختص است، بلكه از اسامى مشتركه بين خداوند و غير خداوند است، لكن انصراف به خداوند تبارك و تعالى دارد. اين هم روى قاعده، دليل وقتى كه مىگويد: قسم به خدا باشد، خوب اين هم قسم به خداست، اسم ولو اينكه اسم مشترك است، لكن انصراف عقلايى و انصراف عرفى به خود خداوند تبارك و تعالى دارد.
قسم به اسامى مشترك غير منصرف به خداوند
باقى مىماند اسم مشتركى كه انصراف به خداوند ندارد لكن حالف و قسم خورنده، يك صفتى به آن اضافه مىكند كه به لحاظ آن صفت، ديگر غير از خدا را شامل نمىشود مثل اينكه مىگويند: قسم به «العالم بكل شىء»، «العالم» يك عنوانى است كه همانطورى كه در كفايه در بحث مشتق مرحوم آخوند هم كاملاً در اين باره بحث كرده است، عالم، نه لفظ جلاله است نه لفظ مختص به خداست، نه لفظ مشتركى است كه انصراف به خدا داشته باشد، اما وقتى كه گفتيد: «العالم الذى يعلم كل شىء» اين اختصاص به خداوند پيدا مىكند، يا «القادر الذى يقدر على كل شىء» چون «انّ الله على كلّ شىء قدير» اما غير از خداوند، اگر قدرتى هست،
يك قدرت محدودى است، اگر علم و احاطهاى هست، يك علم و احاطه محدودى است، اما آن كه علم و احاطهاش، نامحدود است و آن كه قدرتش نامحدود است، خداوند تبارك و تعالى است. پس اگر به اسامى مشتركه قسم خورد، لكن ضميمه كرد به اين الفاظ مشتركه، يك اوصافى را كه اين اوصاف، اين اسم مشترك را تنها منطبق بر خداوند مىداند، و در غير خداوند اين اوصاف جريان ندارد، ايشان مىفرمايد: اينجا هم اشكالى ندارد كه ما بگوييم: قسمش مانعى ندارد.
لكن اشكالى كه به ايشان وارد است اين است كه بين اين و بين آن مثال اولى كه شما زديد: «الاول الذى ليس قبله الشىء» چه فرقى مىكند؟ چه بگوييد: «العالم الذى يعلم كل شىء» و چه بگوييد: «الاول الذى ليس قبله شىء» چه شد كه در آنجا روشنتر مسأله كفايت حلف را مطرح مىكنيد ولى در اينجا يك قدرى پايينتر مسأله كفايت را مطرح مىكنيد به طورى كه احتياط را هم در خلافش قرار مىدهيد؟ هيچ فرقى بين «العالم الذى يعلم كل شيىء و الاول الذى ليس قبله شىء» وجود ندارد.
پس نتيجه بحث ما اين شد؛ در صورت اثبات، يك صورت مسلّم، در صورت نفى هم يك صورت مسلّم، در ما بين اينها كه عبارت از سه صورت مىشود، در آنها يك قدرى ترديد است ولو اينكه با ملاحظه ادلّه كه ما مىخواهيم خدا باشد نه به غير خدا و معناى قسم به خدا هم، قسم به خصوص لفظ جلاله نيست، يعنى اين «مقسوم به» شما يك عنوانى باشد كه «لا ينطبق الاّ على الله تبارك و تعالى» فرقى نمىكند اسم جلاله باشد، اسم مختّص باشد، اسم مشتركى باشد كه انصراف به خداوند دارد يا اسم مشتركى باشد كه با توصيف آن را منطبق بر خداوند بكند. از نظر جواز الحلف به معناى جواز وضعى، آن هم جواز در كتاب القضاء، نه مسأله ترتّب كفّاره كه در كتاب اليمين بحث مىشود، ظاهر اين است كه به مقتضاى ادله، اين صور ثلاثهاى كه بين صورت اثباتِ مطلق و نفى مسلّم قرار گرفته است، در مقام حلف كافى است چه حلف در مقام اسقاط حق باشد مثل حلف منكر يا در مقام اثبات حق باشد مثل حلفى كه از مدعى صادر مىشود.
پرسش
1 - مراد از يمين در مقام قضا چه يمينى است؟
2 - منظور از حكم وضعى يمين در ما نحن فيه چيست؟
3 - كلام صاحب مدارك(ره) در اختصاص قسم به لفظ جلاله چيست؟
4 - آيا قسم به اسماى مشترك منصرف به خداوند مجزى است؟ چرا؟
5 - قسم به اسامى مشترك غير منصرف به خداوند چه حكمى دارد؟
1) - مائده / 89.
2) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 34، ح 1.
3) - و الليل / 1.
4) - نجم / 1.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...