شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 87
متن
جلسه هشتاد و هفتم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 24 / 12 / 76
ذيل مسأله ديروز را با مسأله بعدى با هم مىخوانيم چونكه به هم مربوط هستند تا بحث كنيم ان شاء الله.
«و ان لم يصدّقه المدعى فى الفرض و الدعى أنه عالمٌ بأنى ذو حق، فله عليه الحلف، فان حلف سقطت الدعواهُ بأنه عالم، و ان رد على المدعى فحلف ثبت حقه.»
حضرت امام(ره) در دنباله مسائل سكوت مدعى عليه مىفرمايند:
مسأله 5 - «حلف المدعى عليه بأنه لا يدرى يُسقِطُ دعوى الدراية، فلا تُسمَعُ دعوى المدعى و لا البينة منه عليها، و أما حقه الواقعى فلا يَسقُطُ به، و لو أراد اقامة البينة عليه تُقبَلُ منه، بل له المقاصة بمقدار حقه، نعم لو كانت الدعوى متعلقةً بعينٍ فى يده منتقلةٍ اليه من ذى يد و قلنا يجوز له الحلف استناداً الى اليد على الواقع فحلف عليه سقطت الدعوى و ذهب الحلفُ بحقه، و لا تُسمَعُ بينةٌ منه، و لا يجوز له المقاصة.»
مسأله ديروز ما موضوعش اين بود كه اگر «مدعى عليه» در جواب مدعى بگويد «لا أدرى» نه اقرار بكند و نه انكار بكند، بلكه تعبير به مثل «لا أدرى، لا أعلم» و امثال ذلك بكند. اينجا گفتيم دو صورت دارد: يك وقت اين است كه مدعى در اين حرف «مدعى عليه» كه مىگويد «لا أدرى»، «مدعى عليه» را تصديق مىكند. يك صورت اين است كه تصديق هم نمىكند، مىگويد اين «مدعى عليه» علاوه بر اينكه حق من كه مثلاً دين است، به عهده او هست خودش هم مىداند مطلب را كه «أنَّ حقى عليه» و من نسبت به اين «ذو حقم».
در مسأله ديروز كه مدعى «مدعى عليه» را در «لا أدرى» تصديق مىكند، گفتيم وجوهى هست: نظر مرحوم سيد را در ملحقات عروه هم ذكر كرديم. لكن مرحوم سيد(ره) مىفرمايد: مؤيّدِ حرف من كه اصلاً دعواى اين شخص مسموع نيست يك سرى رواياتى است كه در كتاب النكاح وارد شده است و از لحاظ سند هم بعضىهايشان موثقه است بعضىهايشان هم حسنه است، بعضىهايشان هم قابل اشكال سندى هست. اتفاقاً موضوع هر سه روايات هم اين معنا است، ولو اينكه در جوابهايش، يك قدرى تعبيراتش فرق مىكند.
اما موضوع سؤال و مورد سؤال در اين روايات تقريباً يكنواخت است و آن اين است كه يك كسى زنى را تزويج مىكند حالا يا در شهر غربت يا متعةً و امثال ذلك و يا سؤال مىكند از او و يا سؤال نمىكند. سؤال مىكند از او كه آيا تو داراى شوهر هستى يا نه؟ زن مىگويد نه، من شوهر ندارم و از نظر تزويج با تو بلا مانع هستم، اين هم مىآيد اين زن را تزويج مىكند و به عنوان زوجه خودش اين را قرار مىدهد، ولو متعةً، لكن بعد به اين خبر مىرسد يا يك كسى مىآيد به آن مرد ادعا مىكند كه اين زن، زن شوهر دار قبلى بوده و ازدواج تو با اين زن ازدواج با يك زنى است كه داراى شوهر است و ازدواجت باطل است. خود زن هم مسأله را انكار مىكند، مىگويد چنين چيزى نيست، من شوهر قبلى نداشتم و در حال ازدواج با تو بلا مانع بودم، از همه اين روايات اين جواب تقريباً استفاده مىشود، كه اگر اين مردى كه ادعا مىكند اين زن، زن من بوده و حالا آمده شوهر كرده، و بينهاى بر اين معنا داشته باشد. اين ازدواج با اين مرد باطل است و به كمك اين بينه ثابت مىشود كه اين زن، شوهر دار بوده است.
عدم وجود بينه و استفاده مرحوم سيد(ره) از روايات
اما اگر بينهاى در كار نباشد تقريباً ديگر اشكالى ندارد و اين به زوجيت همين مرد دوم باقى مىماند، ديگر مسألهاى در كار نيست. از همه روايات ثلاثهاى كه مرحوم سيد نقل مىكند چنين معانى استفاده مىشود. آنوقت مرحوم سيد مىخواهد از اين روايات اين استفاده را بكند كه چطور اين روايات مىگويد: اگر بينهاى بر اين قائم نشود كه اين داراى شوهر قبلى بوده، اين زوجيت فعليهاش به قوت خودش باقى است؟ معلوم مىشود كه ملاك «وجود البينة و عدم البينة» است، بين زوجيت و غير زوجيت كه در دعوا فرقى نمىكند، چه فرق مىكند كه مسأله زوجيت كه مورد اين روايات است، مطرح باشد يا مسائلى كه مثلاً ما داريم بحث مىكنيم مثل دِين و امثال ذلك، اين هم موضوعش با موضوع همان روايات يكى است و روى هم رفته از روايات استفاده مىشود كه اگر مدعى بينه داشته باشد، حرفش تقدم دارد و اگر مدعى بينه نداشته باشد ديگر نياز به حلف و اينها هم در كار نيست، همان زوجيت فعليه به قوت خودش باقى است.
اين روايات را مرحوم سيد ذكر مىفرمايد، لكن شبههاى در اينها به نظر مىرسد كه بين ما نحن فيه و بين مورد اين روايات فرق وجود دارد.
عدم اِشعار روايات در عدم تقدم بيّنه
در مورد اين روايات ولو اينكه كلمه بينه به كار برده شده ولى
هيچكدام حتى اِشعارى به اين معنا ندارد كه اين مسأله قضايى باشد يعنى مراجعه به حاكم شده باشد و حاكم به عنوان فصل خصومت در صورت بينه آنطور فصل خصومت بكند و در صورت نبود بينه كه فرض ما هم همين صورت است اينطور برخورد بكند. مورد روايات مورد مخاصمه و منازعه و رفع امر «الى الحاكم» نيست. يك كسى زنى گرفته بعد آمدند به او گفتند كه اين زن تو داراى شوهر است، خود شوهر هم فرض كنيد آمده گفته، امام مىفرمايد بينهاى هم بر اين معنا دارد يا نه؟ اگر بينه داشته باشد با توجه به جهل شوهر بينه تقدم دارد. اما اينكه يك دعوايى در كار است يك تخاصمى در كار است و مراجعه به حاكم شرع است و حاكم شرع و قاضى به چه كيفيت فصل خصومت مىكند، مورد اين روايات يك چنين مسألهاى نيست.
لذا اين روايات را بايد جداى از ما نحن فيه قرار داد در ما نحن فيه همانطورى كه عرض كرديم: ذيل روايت عبد الرحمان مىگفت «ولو كان حياً لالزم بالحق أو باليمين أو يرد اليمين على المدعى» و اين اطلاقش شامل ما نحن فيه هم مىشود و راهى غير از اين نيست كه بايد اين «مدعى عليهى» كه تعبير به «لا أدرى» مىكند و مدعى هم او را تصديق مىكند براى حق نه «لا أدرى» قسم بخورد، «لا ادرى» كه مورد تصديق مدعى است، براى رد يمين «الى المدعى» بكند مدعى كه «لا أدرى» نمىگويد مدعى اگر مىداند كه چنين حقى هست قسم بخورد حق ثابت مىشود و الا فلا. لذا اين روايات را نبايد به ما نحن فيه مرتبط كنيم.
ادعاى مدعى بر مدعى عليه و حق تقاص
اما فرض دوم آنجايى است كه مدعى در اين قول «لا أدرى» با «مدعى عليه» مخالفت مىكند، مىگويد «مدعى عليه» دروغ مىگويد «مدعى عليه» علاوه بر اينكه (چون حالا فعلاً فرض دين است) من 100 تومان از او طلب دارم، خودش هم مىداند كه من 100 تومان از او طلبكارم و اينكه در جواب ادعاى من «لا أدرى» مىگويد «يكون كاذباً» اينجا چه بايد كرد؟ اينجا عرض مىشود هم ذيل مسأله ديروز و هم اول مسأله امروز كه تقريباً دنباله همين بحث است، روى هم رفته از اين دو حرف اينجورى استفاده مىشود.
در حقيقت اينجا مدعى بر «مدعى عليه» دو ادعا دارد: يكى اينكه مىگويد من 100 تومان از اين مىخواهم، يكى هم اينكه مىگويد «لا أدرى» در اين «لا أدرى» دروغ مىگويد، بلكه «يدرى» خودش عالم به اين است كه من حقى به عهده او دارم. اينجا «مدعى عليه» را مىشود الزام به
حلف بكنند بر اين حرفى كه مىزند كه مىگويد «لا ادرى» نه بر اينكه حق ثابت است يا نه قسم بخورد كه اين مىداند يا نمىداند. يك وقت اين است كه قسم مىخورد، «و الله و بالله» كه من چيزى را نمىدانم، حالا اگر دِينى هم واقعاً به ذمه من باشد، اطلاعى ندارم «لا أدرى هذا الحق و هذا الدين». اگر «مدعى عليه» نسبت به «لا أدرى» قسم خورد ديگر در دَعوىِ «لا أدرى» مطلب تمام مىشود، ديگر مدعى اين معنا را نمىتواند تعقيب بكند، حتى بعداً هم اگر بخواهد اقامه بينه بكند بر اينكه «هو يدرى» به درد نمىخورد، براى اينكه در اين محاكمه با قَسَمى كه «مدعى عليه» خورد كه «انى لا أدرى»، «لا أدرى» بودنش ثابت شد، اثر ثبوت «لا أدرى» اين است كه اين دعوى دوم ديگر تمام شد، لازمه تمام شدن دعوى دوم اين است كه اين «مدعى عليه» اشتغال ذمه ظاهرى هم نسبت به اين مدعى ندارد. اما با قسم بر «لا أدرى» اصل حق واقعى ساقط نمىشود.
پس دو تا ادعا هست: يك ادعا اينكه 100 تومان واقعاً از اين طلبكارم يك ادعا اين است كه اين هم مىداند كه من 100 تومان طلبكارم، حالا قسم خورد و با قسمش ثابت شد كه نمىداند، اما با نمىداند چى ثابت مىشود؟ ثابت مىشود كه ظاهراً اشتغال ذمهاى ندارد، مدعى هم در رابطه با «لا ادرى» اگر بعداً ادعا كند بينه اقامه كند بر «لا ادرى» اينها هيچ فايده ندارد، محاكمه نسبت به «لا ادرى» فصل خصومت تحقق پيدا كرد، اما نسبت به حق واقعى كه مطلبى پيش نيامده او ادعا كرده يك حق واقعى را اين هم گفته «لا ادرى» اين هم گفته در «لا ادرى» دروغ مىگويد، با قسم خودش ثابت كرد كه در «لا ادرى» محق است، حاكم هم بر طبق قسم حكم كرد «بأنه لا يدرى» اما در رابطه با اصل حق واقعى مطلبى پيش نيامده، مىتواند مدعى بعداً بر حق واقعى اقامه بينه كند، مىتواند هم اگر بينهاى براى او پيدا نشد، تقاص بكند نسبت به حق واقعى كه هيچ مبرء و مسقطى براى او تحقق پيدا نكرده، در نتيجه قسم «مدعى عليه على أنه لا يدرى» دست مدعى را نسبت به يدرى مىبندد اما نسبت به حق واقعى دستش باز است، مىتواند بعداً اقامه بينه كند مىتواند تقاص بكند مىتواند ابراء بكند، همه خصوصيات اشتغال ذمه به حسب واقع در جاى خودش محفوظ است.
فرق ميان قسم مدعى و قسم مدعى عليه
اگر «مدعى عليه» نسبت به حق واقعى گفت «لا ادرى» نسبت به اين دعواى دوم هم حاضر نشد قسم بخورد. مدعى گفت: قسم بخور بر اينكه «لا تدرى». حاضر نشد قسم بخورد، قسم را رد كرد «الى المدعى» (اين
خصوصيت را توجه بفرماييد) مدعى وقتى كه قسم خورد «على أنه عالمٌ بالحق» با قسم اين كَأنَّ دو تا مطلب ثابت مىشود: هم ثابت مىشود «اصل الحق» و هم ثابت مىشود «علم المدعى عليه بالحق». اما اولى اينطور نبود، اگر «مدعى عليه» قسم مىخورد «على أنى لا ادرى» اين به محدوده حق واقعى سرايت نمىكرد. اما اگر مدعى قسم خورد كه «والله» اين «مدعى عليه» مىداند كه من 100 تومان حق بر عهده او دارم، اگر با قسم اين مدعى چيزى ثابت بشود هر دو است: هم ثابت مىشود «اصل الحق» و هم ثابت مىشود «علمه بالحق» براى اينكه اگر حقى در كار نباشد ديگر آن مسأله علم نيست، مثل مسأله جهل مركب تحقق پيدا مىكند در حاليكه اين قسم خورد «بأن المدعى عليه عالمٌ بالحق».
نتيجه قسم مدعى و مدعى عليه در اثبات يا نفى حق واقعى
خلاصه مطلب كه در مورد آن هم دقت كنيد، نتيجه اينطور شد كه قسم «مدعى عليه» نفى حق واقعى نمىكند، اما قسم مدعى اثبات حق واقعى را مىكند، با قسم مدعى دو مطلب ثابت مىشود اما با قسم «مدعى عليه» فقط «عدم علمه بالحق» ثابت مىشود «و عدم العلم بالحق» هيچ منافاتى با ثبوت حق به حسب واقع ندارد. اينها همه در صورتى است كه ديروز هم عرض كرديم كه فعلاً موضوع مسأله را مسأله حق و دين و امثال اينها قرار بدهيد، اما اگر موضوع مسأله يك عينى باشد، كتابى باشد، كتاب خاصى، اين كتاب در دست «مدعى عليه» است و از كتاب فروش «ذواليد» هم اين كتاب را خريده است. آيا در اينجا چطور؟ حالا يك مدعى پيدا شده مىگويد آقا اين كتاب مال من است در دست شما هست، از كتاب فروش هم خريديد ولى باطناً اين كتاب مال من است، مثلاً يك كسى سرقت كرده داده به كتابفروشى كه نمىدانسته آن هم به شما فروخته لكن باطناً اين كتاب مال من است «مدعى عليه» بيچاره هم مىگويد من در جريان نيستم، اطلاعى از مسأله ندارم و «لا ادرى ما حقيقة الامر» كتابى است من رفتم از كتابفروش خريدم، حالا هم در دست من است دارم از اين كتاب مطالعه مىكنم، استفاده مىكنم. اما اين كتاب باطناً مربوط به كى هست؟ من اصلاً اطلاعى از جريان و سير قضيه و داستان ندارم.
در «احكام الحلف» كه يكى از بحثهاى آينده ما هم هست ان شاء الله يك بحثى هست و آن اين است كه آيا «ذو اليد» نسبت به «ما فى يده» در آنجايى كه حالا قدر مسلمش آنجايى كه از يك «ذو اليد» ديگرى يا به ارث به او رسيده يا خريده يا به او هبه شده، به استناد يد و اينكه منتقل به اين شده از يك «ذو اليد» ديگر مىتواند بر واقع قسم بخورد؟ يا نمىتواند
بر واقع قسم بخورد؟ آنجا از بعضى از رواياتى كه در باب يد وارد شده مخصوصاً روايت حفص ابن غياث استفاده مىشود كه مىتواند قسم بخورد چونكه يك راوى در اين روايت - كه بعداً ما مىخوانيم ان شاء الله مىآيد - از امام سؤال مىكند، كه آيا من اگر مالى را در دست كسى ديدم مىتوانم شهادت بدهم به اينكه اين مالكش هست، مالى را در دست كسى ديدم، مىخواهم حالا شهادت بدهم به اينكه اين مالكش است. امام مىفرمايد: بله مانعى ندارد، بعد راوى يك مقدار آن هم در مقابل امام خشكه مقدسى مىكند مىگويد نه من اينجورى شهادت مىدهم كه اين مال در دست فلانى است، اما مالكش كيست؟ من چه مىدانم كه مالكش «ذو اليد» است يا مالك واقعى ديگرى دارد، آنكه براى من متعلق شهادت است، اين است كه در دست او اين مال وجود دارد. امام مىفرمايد: نه، اگر اين احتمال را پيش بكشى به چه مناسبت از «ذو اليد» انسان مىرود خريدارى مىكند، مالى را كه انسان از بايع مىخرد از كجا مىداند كه اين بايع مالك اين مال است، شايد خداى نكرده مالك و بايع، اين مال را سرقت كرده باشد.
پس به چه مناسبت شما در بازار مسلمانها مىرويد و از اين بازاريها جنس مىخريد، مگر شما علم صد در صد داريد به اينكه هر فروشنده متاعى مالك واقعى اين متاع است، ممكن است سرقتى تحقق پيدا كرده باشد، در حالى كه شما مىرويد خريدارى مىكنيد، عمده اين است و به دنبال خريداريتان قسم هم مىخوريد كه اين مال مال خودتان است كه خريدارى كرديد. اين را من اضافه مىكنم؛ اصولى هم كه در كار هست همه اقتضا مىكند معامله باطل باشد، بايع مالك نباشد، مثلاً در موارد ديگر يك اصول عدميه ديگرى در كار هست؛ اما عمل مسلمين و بناء مسلمين و سوق مسلمين همه بر خلاف اين معناست. حالا اينجا در مسأله ما مدعى ادعا كرده كه اين كتابى كه در دست شماست و اين كتاب را از يك كتاب فروشى خريديد، اين كتاب به حسب واقع مال من است. آن «مدعى عليه» بيچاره هم مىگويد «لا ادرى» من در جريان قصه و قضيه نيستم. امام مىفرمايند: اگر ما به لحاظ اينكه آن «مدعى عليه ذواليد» است و به لحاظ اينكه يدش هم از يد ديگرى تحقق و انتقال پيدا كرده، بگوييم مىتواند بر «ما فى يدش» به عنوان ملكيت واقعيه قسم بخورد ولو اينكه در جواب مدعى «لا ادرى» مىگويد اگر اين معنا را ما تجويز بكنيم.
نتيجه اين مىشود كه اگر مدعى از او مطالبه قسم كرد قسم بر ملكيت مىتواند بخورد و مدرك قسمش بر ملكيت هم مسأله يد است، با اينكه بر واقع ملكيت قسم مىخورد لكن مستندش همين قاعده يدى كه اماره بر
ملكيت است، مىتواند تحقق پيدا بكند. لكن آنچه در كلام ايشان فرض شده آنجايى است كه اين «مدعى عليه» از يك كتاب فروشى خريده از يك «ذواليدى» منتقل به اين «مدعى عليه» شده است. اما اگر اين نقل و انتقال تحقق نداشته باشد، خود «مدعى عليه ذواليد» است، نمىداند هم كه به چه وسيلهاى اين مال در دستش آمده، نمىداند هم كه آيا مالكش هست يا نه؟
شبهه مرحوم نراقى(ره) در تقديم قرعه
اين يك مسألهاى است كه بعداً بايد صحبت كنيم كه مرحوم نراقى در كتاب مستند هم اينجا يك شبههاى دارد، كه مىفرمايد: در اينجا كه خود ذو اليد مىداند كه اين كتاب در دستش است لكن جريان ملكيت را نمىداند و اين كتاب از يك «ذواليدى» بنام كتاب فروش به اين منتقل نشده يا به ارث از مُوَرِّث به اين منتقل نشده، اينجا جاى قرعه است براى اينكه مىفرمايد: مسأله اماريت يد مربوط به آنجايى است كه خود «ذو اليد» در وضع ملكى خودش مردد نباشد، اما اگر خود «ذواليد» در وضع ملكى خودش مردد شد، آنجا يد اماره بر ملكيت نيست، كه حالا بحث مفصل با ايشان را هم بايد بعداً عرض بكنيم. آنكه در كلام ايشان فرض شده همان فرض اول است. لذا تعبير اينجورى مىفرمايند: «نعم لو كانت الدعوى متعلقةً بعينٍ فى يده منتقلةٍ اليه من ذى يد» صورت انتقالش در كلام ايشان فرض شده و آن صورتى كه وضع روشن نباشد در كلام ايشان فرض نشده روى همين مخالفت مرحوم نراقى در مستند. اما در اين صورتى كه در كلام ايشان فرض شده مرحوم نراقى هم مخالفت ندارد. اگر ما بگوييم با اينكه «مدعى عليه» مىگويد «لا ادرى» به استناد يد مىتواند قسم بر واقع بخورد، اينجا چه اشكالى دارد كه او را حاكم شرع ملزم بكند به اينكه اگر مدعى بينه ندارد قسم بر ملكيت بخورد و مستند قسمش هم بر ملكيت همان مسأله يد باشد؟
در حقيقت اين فرق مىشود بين آنجايى كه مدعى دعوى دين داشته باشد يا دعوى عين، در دعوى دين يدى ديگر وجود ندارد كه مسأله حلف را ما مطرح كنيم. اما در مسأله عين اين صورت مسلّمش كه از يك ذى يد ديگرى به او منتقل شده باشد مىتواند يك قسم واقعى بر ملكيت بخورد و در همان روايت حفص ابن غياث مسأله قسم را هم مطرح كرده گفته چطور شما مىرويد بازار جنسى را مىخريد بعد هم قسم مىخوريد كه اين جنس مال من است، معلوم مىشود كه به استناد يد و انتقال «عن ذى اليد» قسم خوردن هيچگونه مانعى ندارد. تحقيق بيشتر در «احكام اليد» كه
ما بعداً در همين مباحث و احكام الحلف، ان شاء الله عنوان مىكنيم، تا فردا ان شاء الله.
پرسش
1 - در مخالفت قول لاأدرى مدعى با مدعى عليه، مدعى چه ادعايى دارد؟
2 - در چه صورتى مدعى مىتواند تقاص كند؟
3 - نتيجه قسم مدعى و مدعى عليه در اثبات يا نفى حق واقعى چيست؟
4 - آيا ذواليد نسبت به ما فى يده مالكيت دارد يا نه؟ روايت چه مىگويد؟
5 - شبهه نراقى در مستند و پذيرش قرعه توسط ايشان بر اساس چيست؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...