شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 50
متن
جلسه پنجاهم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
القول فى الجواب بالانكار
حضرت امام(ره) در تحرير الوسيله در مسأله جواب بانكار مىفرمايند:
مسأله 1 - «لو أجاب المدعى عليه بالانكار فأنكر ماادعى المدعى فان لم يعلم أنّ عليه البيّنة أو علم و ظن أن لا تجوز اقامتها الا مع مطالبة الحاكم وجب على الحاكم أن يعرفه ذلك بأن يقول ألك بيّنة؟ فان لم تكن له بيّنة و لم يعلم أن له حق احلاف المنكر يجب على الحاكم اعلامه بذلك.»
مسأله 2 - «ليس للحاكم احلاف المنكر الا بالتماس المدعى، و ليس للمنكر التبرع بالحلف قبل التماسه، فلو تبرع هو أو الحاكم، لم يعتد بتلك اليمين، و لابد من الاعادة بعد السؤال، و كذا ليس للمدعى احلافه بدون اذن الحاكم، فلو أحلفه لم يعتد به.»
تا اينجا يك بخش از اين فصل را تمام كرديم و آن در جائى بود كه منكر به اقرار جواب مىداد. حالا اين بخش كه قدر معروف و ظاهر از باب تنازع هم همين بخش است؛ جائى است كه مدعى عليه جواب به انكار مىدهد، اگر مدعى عينى را ادعا مىكند كه مثلاً در دست منكر است، منكر انكار مىكند، يا اگر دينى را ادعا مىكند كه مثلاً فلان مبلغ را از او مىخواهم، منكر انكار مىكند كه انكار واقعى هم در همين صورت است. مسأله مدعى و منكر يا "من ادعى و من ادُعى عليه" فرد ظاهر و روشنش عبارت از اين بخش است.
ما دو روايت را در ابواب كيفية الحكم خوانديم كه صاحب وسائل نقل مىكند.
استناد به روايات در تكيه بر بينه و يمين
دو روايت صحيحه از نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) در رابطه با اين مسأله مورد بحث ما نقل شده است: يكى در مسأله اينكه قاضى مىتواند به علمش حكم كند يا نه؟ روايتش را نقل كرديم كه معروف هست كه
رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بر طبق اين روايت صحيحه(1) فرمودند: «انّما اقضى بينكم بالبيّنات والايمان و بعضكم الحن بحجيته من بعض، فايما رجل قطعت له من مال اخيه شيئاً فانّما قطعت له به قطعةً من النار» من كه رسول خدا هستم و همه چيز را مىدانم، يا اگر بخواهم مىدانم، ولى در مقام قضاوت روى بيّنه و يمين قضاوت مىكنم و بعد هم فرمودند: در همين روايت صحيحه كه اگر مردى بر اثر حكم من، مال غير واقعى نصيب او شود، خيال نكند كه چون رسول خدا هستم و حكم كردم كه اين مال، مال توست، واقعاً مال او مىشود، "فانّما قطعت له به قطعةً من النار"، من يك قطعهاى از آتش را براى او جدا كردم و خيال نشود كه با حكم من حلال و حرام واقعى تغيير پيدا مىكند.
اگر كسى مثلاً بيّنه دروغى بياورد و يا قسم دروغى بخورد و مال مردم را بخورد، خيال نكند حلال مىشود، "انّما قطعت له، قطعة من النار" در اين روايت حصر اضافى است و منافات ندارد با اينكه قاضى به علم خودش حكم كند، و منافاتى ندارد با مسائل ديگر كه مثلاً منكر اقرار كند بر طبق ادعاى مدعى كه اينجا ديگر نيازى نه به بيّنه و نه به قسم است، ولو اينكه آن روز گفتيم: اين حصرش حصر اضافى است، امّا روى هم رفته اين معنا از اين روايت شريفه صحيحه استفاده مىشود كه ميزان مهم در باب قضاوت، بيّنه و يمين است.
امّا اين روايت تعيين نمىكند كه بيّنه بر عهده چه كسى است؟ يمين بر عهده چه كسى است؟ آيا جمع بين بيّنه و يمين لازم است؟ يا يكى هم كفايت مىكند؟ اين خصوصيات را اين روايت دلالت ندارد، فقط همين مقدار دلالت مىكند كه ميزان عمده، در باب قضاوت ولو براى رسول خدا(صلى الله عليه و آله) هم كه عالم است، بيّنه و يمين است، امّا اينكه آيا هر دو يا يكى كافى باشد، يا بيّنه مال مدعى است، يمين مال مدعى عليه است، اين روايت دلالت ندارد.
روايت صحيحه ديگرى(2) كه صاحب وسائل در ابواب كيفية الحكم نقل مىفرمايد، چنين مىگويد: "البيّنة على من ادعى و اليمين على من ادعى عليه" در اين روايت مطلب بهتر واضح مىشود، آن مقدارى كه از اين روايت استفاده مىشود يكى اين است كه بيّنه و يمين دو تائى لازم نيستند، بر مدعى، بيّنه و بر مدعى عليه هم قسم لازم است، امّا اينكه بر مدعى هم بيّنه باشد و هم يمين، اين حرفها ديگر نيست، خودتان مىگوييد
"التفصيل قاطع للشركة"، اشتراكى در كار نيست.
جمع بين بينه و قسم
البته بعضى از جاها داريم كه مدعى علاوه بر بيّنه بايد قسم بخورد كه بعداً ان شاء الله مىخوانيم، مثل آنجائى كه دعواى بر ميتى باشد، امّا آن دليل خاص دارد، فرد نادرى هم هست، و الا نوعاً و غالباً در ناحيه مدعى مسأله بيّنه مطرح است در ناحيه مدعى عليه، مسأله يمين مطرح است، پس معلوم مىشود كه جمع بين بيّنه و يمين لزوم ندارد، بيّنه بر مدعى، يمين بر مدعى عليه، امّا در عين حال، همين روايت بعضى از خصوصيات را كه بعداً ذكر مىكنيم، دلالت ندارد. اين روايت "البيّنة على من ادعى و اليمين على من ادعى عليه"، دلالت بر ترتب ندارد، دلالت ندارد بر اينكه در درجه اول، مسأله بيّنه مدعى مطرح است و اگر مدعى بيّنه نداشت، نوبت به قسم مىرسد.
اين روايت فقط اين معنا را دلالت دارد كه جمع بين اين دو تا لازم نيست، عكس آن هم اگر خيال كنيد، نيست، كه مدعى قسم بخورد، مدعى عليه بيّنه اقامه بكند نه مدعى مربوط به بيّنه است، مدعى عليه مربوط به قسم است. اين كلمه "على" كه در اين روايت ذكر شده است، "البيّنة على المدعى" از چيزهايى است كه انسان زياد شنيده است، گاهى شنيدن زيادى مانع مىشود از اين كه انسان در معناى آن غور و دقت كند، اين يعنى كه "البيّنة على المدعى" اين كلمه "على" كه ظهور در يك تكليف الزامى دارد و شارع مقدس اسلام هم در تكاليف الزاميه خيلى مهم، كلمه "على" را به كار مىبرد، مثل باب حج، كه در قرآن مىفرمايد: «و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا»(3)، كه آيه اصلى در رابطه با مسأله حج، همين آيه است، اينكه مىفرمايد: "البيّنة على المدعى يعنى يجب عليه اقامة البينة" كه اگر مدعى دو تا شاهد عادل هم داشت در خارج از محكمه، لكن دلش نخواست كه اين دو شاهد را بياورد در محكمه شهادت بدهد، خلاف تكليفى را مرتكب شده است، "البيّنة على المدعى" يا اينكه وجوبش وجوب نفسى نيست، اين وجوبش وجوب شرطى است، يعنى اگر بخواهد مدعى ادعايش ثابت شود، بايد اقامه بيّنه كند، امّا اگر نخواست اقامه بيّنه كند، خلاف شرعى مرتكب نشده است، مدعى رفت نزد قاضى طرح دعوا كرد، بيّنه هم در خارج داشت، لكن نرفت اين دو شاهد عادل را خبر كند، يا اينكه آنها نمىآمدند، نياز داشت كه مقدار بيشترى از آنها خواهش كند، خواهش نكرد، آيا خلاف شرعى مرتكب شده است؟
حضور مدعى در محكمه بدون بينه
اگر مدعى با وجود بيّنه خارج از محكمه دست خالى وارد محكمه شد، و طرح دعوا كرد، اينكه بيّنه را به محكمه نياورده اين خلاف شرعى مرتكب شده است؟ "البيّنة على المدعى"، مثل "لله على الناس حج البيت" است، "يجب عليه" كه بيّنه را به محضر حاكم ارائه بدهد، يا "يجب" شرطى است، اگر بخواهد حكم حاكم به نفعش واقع شود، بايد اقامه بيّنه كند و الا مدعى كه دست خالى رفت، ممكن است آن طرف قسم بخورد و در رابطه با قسم هم حتى روايات دارد وقتى كه منكر قسم خورد، ديگر همه چيز مىرود و همه چيز تمام مىشود، ديگر دست مدعى هم به جائى نمىرسد.
حتى اگر بعداً هم اقامه بيّنه كند، اثرى بر آن مترتب نمىشود، اين اقامه بيّنه در درجه اولى است، اين "البيّنة على المدعى" چنين معنايى از آن استفاده مىشود. "اليمين على من انكر" هم معنايش همين است، يعنى اگر منكر بخواهد از دعواى اين مدعى خلاص شود و حاكم شرع گريبان او را نگيرد و به نفع او حكم بدهد، راه آن اين است كه قسم بخورد، با قسم همه چيز تمام مىشود، منكر از دست مدعى عليه خلاص مىشود و مىرود.
عدم اطلاع مدعى از اقامه بينه و حضور او در محكمه
اگر مدعى و منكر در محضر قاضى وارد شدند، لكن مدعى آدم ساده بى اطلاعى است، نمىداند كه وظيفه مدعى در درجه اولى، اقامه بيّنه است يا اينكه در ذهنش اين است كه حاكم بايد اقامه بيّنه را اول مطالبه كند، بعد او برود بينهاش را حاضر كند، مىفرمايند: واجب است بر حاكم به لحاظ اينكه حق كسى تضييع نشود و به لحاظ ارشاد جاهل، مطلب را به هر لفظى، به هر صورتى در اختيار مدعى بگذارد، مثلاً حاكم رو كند به مدعى و بگويد: "ألك بيّنة" آيا تو كه آمدى چنين ادعايى را مطرح مىكنى كه فلان عينى كه در دست اين منكر است، مال شماست يا دينى بر عهده او دارى، آيا بيّنهاى هم دارى؟ كه از اين استفاده مىشود كه اگر بيّنه داشته باشى، ديگر بيّنه تو مقدم است و حكم هم به نفع تو داده مىشود، اين را بايد حاكم شرع به او بفهماند كه مبادا حق او به واسطه جاهل بودن تضييع شود و در حالى كه در خارج از محكمه بينه دارد، بدون بيّنه وارد محكمه شده است، ديگر ادعاى او هم به جايى نرسد. اگر گفت: بيّنه دارم، مىرود بيّنهاش را مىآورد.
نداشتن بينه از طرف مدعى و وظيفه حاكم
اگر مدعى گفت: بيّنه ندارم، ادعاى من اين است، بر طبق ادعاى خودم هم بيّنه ندارم، اين جا تعبيرى مىكنند، مىفرمايند: "له حق احلاف المنكر"، مدعى اين حق را دارد كه منكر را قسم بدهد، كلمه حق نه تنها در عبارت ايشان است، در عبارت محقق در شرايع هم تعبير به حق شده است و روى كلمه حق تكيه كرده است و فرموده: چون حق مدعى است، لذا اگر خود حاكم شرع بدون تقاضاى مدعى قسم بدهد مدعى عليه را، اين قسم به درد نمىخورد، حق مربوط به مدعى است "و يتوقف استيفائه على مطالبته" بايد مدعى ولو اينكه حاكم او را ارشاد كند، از حاكم بخواهد كه حاكم قسم بدهد مدعى عليه را، اين كلمه حق، حق بودن از كجا آمده است؟ در مكاسب هم ملاحظه فرموديد: كمترين اثر حق، حق در مقابل حكم اين است كه قابل اسقاط باشد، ما ديگر حقى كه قابل اسقاط نباشد نداريم، منتها بعضى از حقوق علاوه بر اينكه قابليت اسقاط دارند، قابليت نقل و انتقال هم دارند، بعضى از حقوق قابليت نقل و انتقال ندارند.
امّا حقى كه قابل اسقاط نباشد، اين را حق نمىگوئيم. آيا در اينجا مطلب اين جور است كه مدعى مىتواند اين حق احلاف را اسقاط كند؟ بگويد ما اين حق را اسقاط كرديم يا اينكه حق اسقاط ندارد، بر او جائز است كه احلاف كند، احلاف كند يا نه؟ فرقى نمىكند. امّا اينكه حقى باشد و اقل آثار حق كه مسأله قابليّت اسقاط باشد، چنين مطلبى نداريم، در روايات هم كلمه حق در اين رابطه استعمال نشده است، ولو اينكه به مدعى به لحاظ دعواى خودش كلمه صاحب الحق اطلاق شده است، امّا به لحاظ اينكه بتواند احلاف كند، كلمه حق در روايات به كار نرفته است و ظاهراً تعبير محقق هم روى همان چيزى است كه در اذهان است، بدون اينكه دليل شرعى دلالت بر اين معنا كرده باشد. ولى در عين اينكه حق بودن به معناى قابليت اسقاط را انكار مىكنيم، لكن بعضى از روايات و فتاوا را عرض مىكنيم.
نظر صاحب جواهر(ره) بر اجماع و تبرع
به نظر صاحب جواهر اين مسأله اجماعى است تا زمانى كه مدعى حلف مدعى عليه را تقاضا نكند، حاكم حق ندارد او را قسم بدهد و اگر قسم بدهد، "لا يعتد به" قسم او بلا وجه است. كما اينكه اگر منكرى در كار سرعت كرد، قبل از اين كه حاكم شرع يا مدعى حرفى بزنند و تقاضاى قسم كنند، خودش قسم خورد كه اينجا از او در عبارت ايشان و همينطور عبارت فقها تعبير به تبرع شده است، يعنى اگر بدون اينكه حاكم به او بگويد بدون اينكه مدعى تقاضا كند، قسم خورد، "لا يعتد به" اين قسم فايده ندارد.
خصوصيّت سوم اين است كه مثلاً به تعبير ايشان و محقق قسم دادن، حق مدعى است در محكمه، خود مدعى نمىتواند رو كند به مدعى عليه و بگويد قسم بخور، بايد از واسطهاى كه عبارت از حاكم است، استفاده كند، از حاكم بخواهد كه حاكم از او قسم خوردن را بخواهد. اين هم خصوصيت دارد كه دليل آن را عرض مىكنيم. امّا اينكه بعضى از روايات مىگويد كه نظر مدعى در باب قسم اعتبار دارد و اگر مدعى التماس نكند و رضايت به قسم دادن نكند، اين قسم بلا وجه است.
رضايت صاحب حق مبنى بر قسم دادن منكر
روايات متعددى است، يكى اين روايت صحيحه ابن ابى يعفور(4) است، "عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال: اذا رضى صاحب الحق" عرض كردم كلمه حق را به لحاظ ادعاى خودش، نسبت به آن مدعى به كار برده است، نه به لحاظ احلاف "اذا رضى صاحب الحق بيمين المنكر لحقه" آن روز عرض كرديم كه در روايات كلمه منكر نيست، اما اينجا به كار برده است، در رواياتى كه داستان فدك را نقل مىكند، آنجا هم به كار برده است، "اذا رضى صاحب الحق بيمين المنكر لحقه فاستحلفه" تعبير به "استحلفه"، خيلى در روايات هست و اين ظهور قوى دارد در اينكه استحلاف مربوط به مدعى است و حداقل بايد راضى شود به قسم خوردن مدعى عليه، همينطورى اگر قسم بخورد، اثرى بر آن مترتب نمىشود، "فحلف" يعنى منكر قسم خورد، "أن لا حق له قبله" حقى براى مدعىِ صاحب الحق در نزد اين منكر نيست، قسم خورد، مىفرمايد: "ذهبت اليمين بحق المدعى" يمين اگر حقى هم بود از بين برد، نمىخواهد بگويد كه حق دارد، براى اينكه مسأله مدعى و منكر است، معلوم نيست كه كدام يك از اينها ذى حق هستند، "ذهبت اليمين بحق المدعى" و چيزى كه براى او تفريع مىكند، "فلا دعوى له" معنا ندارد ادعا را تكرار كند يا نزد همين قاضى يا نزد قاضى ديگر، "قلت له" ابى يعفور مىگويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم، "و ان كانت عليه بيّنة عادلة"، ولو اينكه بعد از قسم، مدعى بيّنه عادلهاى داشته باشد، "قال: نعم" بيّنه بعد از قسم فايدهاى ندارد، "و ان أقام" تعبير عجيبى امام مىكند، "و ان أقام بعد ما استحلفه بالله" اگر مدعى بعد از آنكه منكر قسم خورد و منكر را به خدا قسم داد، "ان اقام خمسين قسامة ما كان له" اگر پنجاه قسامه هم اقامه كند، ديگر فايده ندارد، چه برسد به يك بيّنه عادلهاى كه با دو نفر تحقق پيدا مىكند، "و كانت اليمين قد أبطلت كل ما ادعاه قبله" همه آن چيزهايى را كه مدعى قبلاً ادعا مىكرد با يمين منكر، نيست و نابود مىشود، "مما قد استحلفه عليه"، از آن چيزهايى كه مدعى، منكر را نسبت به او استحلاف كرد، اينكه مىگويد: "اذا رضى صاحب الحق، بيمين المنكر لحقه" معلوم مىشود كه رضايت مدعى دخالت دارد در قسم دادن، و الا اگر مدعى راضى نيست به لحاظ اينكه مثلاً مىبيند مدعى عليه، در يك شرايط مثلاً روحى خاصى قرار گرفته است خيلى هم براى او آسان است كه با يك قسم ادعاى اين مدعى را نفى كند، اينجا اگر راضى نباشد و منكر را استخلاف نكند، قسمش فايدهاى ندارد.
اجماع هم در اين مسأله هست و روايات ديگر هم هست كه مىگويد: در قسم رضايت و التماس مدعى شرط است، كسى نگويد رضايت او را از اين راه به دست مىآوريم كه خودش آمده پيش حاكم، خودش طرح دعوا كرده است.
ما اينها را دليل بر اين معنا نمىدانيم، بايد بعد از آنكه محكمه مىخواهد تمام بشود، آن وقت يمين را مطالبه كند، ممكن است آن وقت منكر در شرايط روحى خاصى باشد، مدعى هم در شرايط فكرى خاص و قسم را تقاضا نكند. اين دو مطلب از آن سه مطلب را ثابت كرد. امّا اينكه چرا مدعى خودش مستقيماً نمىتواند قسم بدهد، بايد واسطهاى در اين وسط به نام حاكم دخالت كند؟
صاحب جواهر مىفرمايد: اين از نظر فتاوا نسبت به اجماع و امثال ذلك داده شده است، لكن از نظر دليل اقامه دليل بر اين "فى غاية الصعوبة" كه به چه مناسبت حاكم بايد قسم بدهد منكر را، اين مدعى كه قسم دادن را مىخواهد از حاكم التماس كند، خودش مستقيماً از منكر مطالبه قسم كند.
نظر سيد(ره) در عروه بر قسم بدون اذن حاكم
اين جا را مرحوم سيد در ملحقات عروه مىفرمايد: ما احتمال مىدهيم كه حاكم نظرش دخالت داشته باشد، اصل اين است كه آن قسمى كه بدون اذن حاكم خورده شود، اثرى بر او مترتب نباشد، علاوه در بعضى از روايات در همين ابواب كيفية الحكم است، در بعضى از روايات اين تعبير وارد شده است كه نبيّى از انبياء گذشته به خداوند اعتراض كرد كه شما كه به ما مىفرمائيد: حكم كنيم، به چه چيزى حكم كنيم؟ در خانه خودمان نشستهايم، چشممان نديده است كه اين مدعى و منكر حق با مدعى يا با منكر است، با همه مردم در جريانات نيستيم و مدعى و منكر را ببينيم حق با چه كسى است، پس چه جورى حكم كنيم، در مواردى كه اصلاً روى جنبههاى ظاهرى هيچ چيز آن را نمىدانيم؟ خداوند در جواب آن پيغمبر مىفرمايد: اولاً روى بيّنه تكيه كنيد، بعد هم مىفرمايد: "و أضفهم الى اسمى" اينها را به اسم من بچسبانيد، يعنى به من قسمشان بده، "أضفهم الى اسمى"، يعنى به من قسمشان بده.
مىگوئيم از اينكه خداوند خطاب را به اين نبى مىكند "بما انه حاكم" مىفرمايد: تو اينها را به اسم من اضافه بده، معلوم مىشود كه قسم دادن هم مربوط به حاكم است، كما اينكه در ذهن آدم هم همين معنا مىآيد ديگر بينه و قسم، اين طور نيست كه دو جهت مختلف باشند، بينهاش مربوط به حكم باشد، قسم آن مربوط به مدعى باشد، همه اينها از شئون و مقدمات تحقق فصل خصومت و رفتن تنازع است، ولو اينكه منكر اگر مدعى هم قسم بدهد، در حضور حاكم قسم مىدهد، ولى اين اذن حاكم و احلاف حاكم خودش دخالت در قسم دارد كه نتيجهاش اين است كه اگر منكرى هنوز حاكم او را به قسم خوردن وادار نكرده است، خودش سرعت كند و تبرع به قسم بكند، اين "لا يترتب عليه اثرٌ".
پرسش
1 - از روايت صحيحه ابن ابى يعفور چه مقدار براى قضاوت استفاده مىشود؟
2 - در چه جائى مدعى علاوه بر بينه قسم هم بايد بخورد؟
3 - آيا حاكم مىتواند مدعى جاهل را ارشاد و كمك كند؟ در چه صورتى؟ و حكم آن چيست؟
4 - در صورتى كه مدعى بينه نداشته باشد وظيفه او چيست؟
5- دليل بر اينكه در قسم، رضايت مدعى شرط است چيست؟
1) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 2، ح 1.
2) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 3، ح 1.
3) - آل عمران / 97.
4) - وسائل الشيعة، ج 18، ابواب كيفية الحكم، باب 9، ح 1.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...