شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 49
متن
جلسه چهل و نهم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
حضرت امام در دنباله مسائل جواب مدعى عليه مىفرمايند:
مسأله 9 - «لو كان المديون مريضاً يضرّه الحبس أو كان أجيراً للغير قبل حكم الحبس عليه فالظاهر عدم جواز حبسه.»
در اين مسأله مىفرمايند: اينكه گفتيم: حاكم، مديون مماطل يا مديونى را كه "لم يثبت اعساره" در يك صورت اين را مىتواند حبس كند، "الى ان يتبيّن الحال" در يك صورت هم "الى أن يؤدى دينه"، اين در آنجائى است كه اگر مديون، مديون مريض نباشد، مريضى كه حبس براى او ضرر دارد و الا اگر مديون در هر دو صورتى كه ما عرض كرديم "كان مريضاً" و حبس هم براى او مضر است، بر حاكم جائز نيست كه حبس كند.
يك فرض ديگر را هم ذكر مىكنند و آن جائى است كه مديون، مريض نيست، اگر قبل از آنكه حكم حبس از حاكم براى او صادر شود، اين اجير براى يك مستاجرى است كه طبيعتاً اگر به حبس برود، ديگر نمىتواند وفاء به عقد اجاره براى آن مدت معين بكند.
دليل جواز حبس بر اساس روايت و فعل امير المؤمنين(عليه السلام) و پاسخ استاد
حالا ما مىخواستيم دليل اين مسأله را ملاحظه كنيم، يك وقت كسى اين طور مىگويد كه گفته هم شده كه دليل بر جواز حبس اصولاً فعل امير المؤمنين (عليه السلام) است كه در دو روايتى كه خوانديم تعبير به "كان" كرده بود كه معنايش اين است كه اين فعل و عمل، مكرر از امير المؤمنين (عليه السلام) صادر شده است. اگر كسى دليل بر جواز حبس را فعل امير المؤمنين بگيرد، فعل هم مثل قول نيست كه اطلاق داشته باشد و كسى بتواند مثلاً به اطلاق آن تمسك كند. فعل هم مثل موارد تحقق اجماع مىماند كه بايد اكتفاى بر قدر متيقن شود، آن وقت بگوئيم: اينكه در روايت دارد: "كان علىٌ (عليه السلام) يحبس فى الدين"، بايد قدر متيقن آن را گرفت، آنجائى كه مديون، مريض باشد "و يضره الحبس" يا آنجائى كه در اجاره غير باشد و مانعى داشته باشد، اين فعل دلالت بر جواز حبس در غير موارد متيقن نمىكند.
لكن ما جواب اين حرف را اشاره كرديم و آن اين است كه اين در فقه
چون خيلى مورد احتياج است، يك وقت اين است كه فعل امام را، زراره و امثال زراره نقل مىكنند، حالا قدر مسلم و متيقن از حجيّت همان قدر متيقن فعل است. امّا اگر فعل امام را امام ديگر نقل كرد و مقصودش از نقل هم قصه سرائى و داستان سرائى نبود، بلكه مقصودش بيان و تبيين حكم شرعى بود، منتها بيان حكم كيفيات مختلفهاى دارد، يك راه آن اين است كه فعل امام ديگرى را، امام ديگر نقل مىكند، اينجا وقتى كه امام صادق (عليه السلام) براى ما مىفرمايد: "كان علىٌ يحبس فى الدين"، ديگر نمىتوانيم روى قدر متيقن تكيه كنيم. امام ناقل است، امام حاكى است، اگر غيرى در اين مدخليت داشت، جهتى در اين دخالت داشت، "كان على الامام بيانه" و حيث اينكه بيان نكرده و در مقام بيان بوده است و مقدمات حكمت هم بأجمعها تمام است، حالا هر چه كه دخالت داشته باشد. چرا ما به اطلاق كلام امام نتوانيم تمسك كنيم؟
مقتضاى اطلاق روايت و عدم اختصاص به يك مورد
لذا مقتضاى اطلاق اين روايت اين است كه نمىتوانيم بگوئيم: اختصاص به صورت عدم المرض دارد. هيچ ذكرى از مريض و امثال ذلك نبوده است، مگر اينكه كسى بگويد كه روايت در مقام بيان حكم به طور مطلق نيست، بلكه در مقام اهمال و اجمال است. معنايش اين است كه بگويد كه مقدمات حكمت تمام نيست. امّا اگر مقدمات حكمت تمام شد، تمسك به اطلاق در اين قبيل از موارد چه مانعى دارد؟ لذا سؤال مىشود كه "ما الدليل على عدم جواز الحبس لو كان الحبس مضراً بمرض المديون" دليل بر اين معنا چيست؟
اقوال در مسأله و روش اتخاذ شده امام(ره) و نظريه ايشان
دليل دومى كه احتمال داده مىشود، قاعده "لا ضرر و لا ضرار" است، اين قاعده هم كه مكرر در مكرر عرض كرديم، در معنا و مفاد خود اين قاعده اختلاف است. مرحوم شيخ انصارى و محقق خراسانى يك جور معنا كردهاند. مرحوم شيخ الشريعه اصفهانى نحوه ديگرى معنا كرده است. امام بزرگوار(ره) در قاعده "لا ضرر" روش سومى را اتخاذ كرده است كه لازمه آن روش امام(ره) اين است كه در مسائل فقهى به طور كلى هيچ كجا به قاعده "لا ضرر" نمىتوانيم تمسك كنيم، مگر در مواردى كه دليل خاص دارد. اگر وضو براى كسى مضر است، منتقل به تيمم مىشود، اگر غسل براى كسى مضر است، منتقل به تيمم بدل از غسل مىشود. اينها ادله خاصه دلالت دارد و اگر اين ادله وجود نداشت، نمىتوانستيم حكم آن را
از قاعده "لا ضرر و لا ضرار" استفاده كنيم.
جواب به قائلين الغاى خصوصيت
لذا دليل بر اين عدم جواز الحبس نمىتواند قاعده "لا ضرر و لا ضرار باشد". مگر اينكه كسى بگويد: الغاء خصوصيت مىكنيم. آن وقت در جواب مىگوئيم كه دليل شما بر الغاء خصوصيت چيست؟ دليلى بر الغاء خصوصيت نداريد، مخصوصاً با توجه به يك نكته و آن نكته اين است كه در وضو و غسل، بدل اضطرارى تحقق دارد، امّا اينجا در مسأله جواز يا وجوب حبس هيچ گونه بدلى در كار نيست. چطور مىتوانيم الغاء خصوصيت كنيم و خودمان مثل قاعده "لا ضرر" طورى كه در ذهن ما است، با الغاء خصوصيت در موارد فقهيه از آن استفاده كنيم.
لذا قاعده "لا ضرر و لا ضرار" و همينطور الغاء خصوصيت هيچ كدام نمىتواند دليل بر اين مطلب باشد. چرا اگر مديون مريضى است كه "يضرّه الحبس" حاكم نمىتواند حبس كند، مگر اينكه عسر و حرجى تحقق پيدا كند و قاعده "لا حرج" جلوى اين معنا را بگيرد و الا اگر عسر و حرجى نباشد، از راه چه دليلى اين معنا را حكم مىكنيم؟ خلاصه در ذهن ما اين است كه اگر حبس ضررى باشد، حاكم نمىتواند حبس كند، بحث در چراى اين مطلب است؟ چرا حاكم نمىتواند حبس كند؟ آن هم با توجه به يك نكته كه مسأله حبس و جوازش براى حاكم يا وجوبش، مثل مسأله جهاد مىماند كه اصلاً ذاتش ضررى است، خود حبس من حيث هو، ذاتاً ضررى است، مشكل است، نه به حدى كه قاعده "لا حرج" در باره آن پياده شود كه باز عرض مىكنيم.
در اين مواقع كه در حقيقت تعزير شرعى است، براى اينكه دائن بيچاره به حق خودش برسد، مقصود از حبس اين نيست كه شارع با كسى مخالفت شخصى دارد و مىخواهد اذيتش كند، شارع مىخواهد كه داين بيچاره به حقش برسد، چرا كه اگر حبس به ضرر اوست، حاكم حبسش نكند؛ بلكه بهتر بايد حبسش كند، چون زودتر به نتيجه مىرسد، به خلاف آدم عادى كه براى او راه رفتن در خيابان يا بودن در زندان فرقى نمىكند، در اين صورت حاكم شرع ديرتر به مقصود خودش مىرسد. امّا اگر كسى مريض شد و بودن در زندان هم به حال او مضر بود، چه بسا زودتر حاكم شرع را به مقصود خودش كه پرداخت دين به شخص دائن باشد، مىرساند. اگر هم معلوم شد كه او حاجت و افلاس دارد، "خلّى سبيله" ديگر جائى براى اين مسائل باقى نمىماند.
اشكال در جمله "فالظاهر عدم جواز حبسه" و مناسبت آن در اين مبحث
به چه مناسبت مىفرماييد: "فالظاهر عدم جواز حبسه"؟ امّا در مثال دومِ اينجا دو حكم شرعى هست، يك عقد اجارهاى كه قبلاً با غير انجام داده است كه مثلاً يك ماه برود و براى او عملگى كند، تا عقد اجاره واقع شود، "اوفوا بالعقود" گريبان مديون را مىگيرد و براى او شرعاً و تكليفاً لازم است كه وفاى به عقد كند. بعد از گذشتن 10 روز از اين جريان، حاكم شرع مىخواهد او را بگيرد و به زندان بياندازد، لازمه زندان اين است كه نتواند وفاى به عقد اجاره كند. اين جا به لحاظ اينكه حكم به وجوب وفاى به عقد تكليفاً تقدم پيدا كرده است بر حكم متوجه به حاكم از جهت جواز يا وجوب، امكان دارد كه ما "اوفوا بالعقود" را مقدم بداريم و بگوئيم: در زمانى كه عقد اجاره واقع شده است، حكمى به حبس نشده بود. حالا كه عقد اجاره واقع شد، به او الزام مىشود كه تا يك ماه تكليفاً به عقد اجاره وفا كن. حاكم شرع مىخواهد جلوى اين حكم شرعى آمده را بگيرد.
عدم دليل بر الزام وفاى به عقد
دليلى نداريم بر اينكه مىتواند اين كار را بكند. بايد صبر كند كه مثلاً يك ماه تمام شود، وجوب وفاى به عقد اجارهاى كه مديون با مستأجر خودش برقرار كرده است، از بين برود، آن وقت نوبت به مسأله جواز الحبس يا وجوب الحبسى كه نسبت به حاكم متوجه است، تحقق پيدا كند. اين را از راه تقدم و تأخر مىتوانيم درست كنيم. امّا در صورت ضرر راهى براى اثبات اين معنا به نظر ما و روى مبناى خود امام(ره) در باب قاعده "لا ضرر" تحقق ندارد.
مسأله 10 - «ما قلنا من الزام المعسر بالكسب مع قدرته عليه انّما هو فيما اذا لم يكن الكسب بنفسه حرجاً عليه أو منافياً لشأنه أو الكسب الذى أمكنه لا يليق بشأنه، بحيث كان تحمّله حرجاً عليه.»
موضوع اين مسأله روى نظر ما اصلاً محقق نمىشود، بحث كرديم كه در مورد شخص معسر قرآن مىفرمايد: «و ان كان ذو عُسرَة فَنَظرة الى مَيسَرة»(1) ولو قدرت بر كار هم داشته باشد، نه حاكم شرع مىتواند آن را الزام به كسب كند و نه بينه و بين الله به صورت حكم شرعى، كسب كردن بر او واجب نيست.
در اينجا مىفرمايند: ما كه قائل شديم به اينكه معسر را بايد الزام به كسب كرد، در بطن اين معنا، اين قيد در كار هست كه بايد اصل كسب به طور كلى، حرجى براى اين شخص نباشد. مثل اينكه يك مجتهد 70، 80 ساله را الزام كنند كه برو عملگى كن، اين كسب براى او حرج است. يكى اينكه منافى شأن او نباشد. اين "منافى شأن" از ذيل عبارت ايشان استفاده مىشود كه منافى شأن فى نفسه ملاك نيست. حالا كسب، منافات دارد با شأن او يا ندارد، مگر اين جا مسأله حج است يا مسأله نفقه زوجه است كه مسأله منافى شأن و عدم منافى شأن را مطرح كنيم؟ آن چيزى كه هست اين است كه اين آدم مديون است، روى اين مبنا بايد برود كار كند و دينش را اداء كند، اگر كار كردن حرجى باشد، روى قاعده "لا حرج" كه مسلم است غير از قاعده "لا ضرر" است، بر او واجب نيست كسب كند. امّا اگر حرجى نيست و فقط مسأله منافات با شأن است، در منافات با شأن، در اينجا چه دليلى داريم بر اينكه نبايد كسب منافى شأنش را بكند؟ اين مديون است و بايد دينش را اداء كند. البته روى قاعده "لا حرج" اگر منافى شأن هم به حدى رسيد كه تحمل آن حرجى شد، حرج آن را بر مىداريم.
اما اگر كارى منافات با شأن دارد، امّا تحمل آن هم براى كار كننده "ليس بحرجى"، چه دليلى داريم كه اين كسب نبايد رعايت شود؟ با اينكه قدرت بر كسب دارد و حرجى هم نيست، فقط با شأنش منافى است. خوب شأن يك طلبه اين نيست كه عملگى كند، رانندگى كند، نجارى كند، اگر تحملش هم بر او حرجى نيست، به اصطلاح آقايان يزديها هيچ باكى هم از اين مسأله ندارد و تحملش هم حرجى نيست. لكن فقط منافات با شأن او دارد، چه دليلى داريم بر اين كه "لا يلزم عليه الكسب"، مگر اينكه اصل دليل بر لزوم كسب را منكر شويم، كما اينكه ما انكار كرديم، امّا اگر شما قائل شديد به اينكه كسب لازم است، ديگر قيد اينكه منافى با شأن او نباشد، ندارد، مگر اينكه عنوان حرج بر او منطبق شود و قاعده "لا حرج" همه احكام وجوبيه و تحريميه حرجيه را نفى مىكند، اينجا هم شما مىخواهيد الزام به كسب كنيد و بينه و بين الله هم بگوئيد كسب واجب است. اگر حرجى شد، اين تكليف وجوبى اينجا برداشته مىشود.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) در مسأله قبلى دارد "أو منافياً لشأنه"، دو عنوان ايشان قائل شده است، يكى حرجى و ديگرى منافات با شأن. البته منافات با شأن هم گاهى حرجى مىشود، اما اگر حرجى نبود، منافات با شأن هم داشت، تحملش هم هيچ مسألهاى بر آن ترتب پيدا نمىكرد.
ظاهر صدر عبارت ايشان دو عنوان است، امّا ظاهر ذيلش يك عنوان
است، مىگويد: "لا يليق بشأنه بحيث كان تحمله حرجاً عليه"، معلوم مىشود كه منافى "للشأن من حيث هو" استقلالى ندارد، آنچه كه مهم است "كون تحمله حرجيّاً و عدم كون تحمله حرجيّاً" بر آن بر طبق قاعده "لا حرج" دليل داريم.
مسأله 11 - «لا يجب على المرأة التزويج لأخذ المهر و أداء دينها، و لا على الرجل طلاق زوجته لدفع نفقتها لأداء الدين، ولو وهبه و لم يكن فى قبولها مهانة و حرج عليه يجب القبول لأداء دينه.»
اين آخرين مسأله در اين فصل است، البته باز هم اين مسأله روى مبناى ايشان كه كسب و الزام به كسب را لازم مىدانستند، وارد است و الا روى مبناى ما كه كسبهاى متعارف هم بر او واجب نيست، كسبهاى غير متعارف ديگر به طريق اولى لازم نيست.
امّا روى مبناى خود ايشان كه مىفرمودند: "يجب عليه الكسب بتحصيل اداء الدين" حالا مىفرمايند: به يك مورد مىتوانيم عنوان كسب بدهيم و بگوئيم: واجب است و دو مورد هم عنوان كسب عرفى ندارد و مىگوئيم واجب نيست، با اينكه اصل كسب را واجب مىدانيم، مىگوئيم: واجب نيست. يكى اين مورد، زنى است هنوز شوهر نرفته است، ولى مديون است، قدرت بر اداء دين هم بالفعل ندارد، آيا مىتوانيم به او بگوئيم كه "تجب" بر شما زن كه شوهر بكنيد در مقابل نكاح و زوجيّتت، مهر دارى، مهرت را بگيرى و اداء دين كنى كه اين تزويج بر زن واجب باشد؟ البته اگر تزويج كرد و شوهرش قدرت دارد كه مهر را بپردازد، بايد بگيرد و اداى دين كند. لكن اين هنوز شوهر هم نرفته است، اما اگر شوهر برود، مهرى در مقابل ازدواج او قرار مىدهند، مهر را بگيرد و دينش را اداء كند.
ايشان مىفرمايند: با اينكه مثلاً كسب را واجب مىدانيم، ولى نمىتوانيم اسم اين را يك نوع كاسبى بگذاريم و بگوئيم: "يجب عليها" كه از شوهر مهر را بگيرد و در رابطه با دين قبل از تزويج خودش بپردازد و همينطور در باره مرد، مردى است كه الان زن دارد، "يجب عليه نفقة الزوجة"، بگوئيم او مديون شده است، قدرت هم ندارد كه دين خودش را بپردازد، بر او واجب باشد كه زن خودش را طلاق بدهد، آن پولى كه به عنوان نفقه به زوجه خودش مىپرداخته است، حالا در باره اداء دينش از آن پول استفاده كند، به طورى كه طلاق دادن بر او واجب باشد، به او بگويند كه "يجب عليك"، اينكه زوجهات را طلاق بدهى، پولى كه به عنوان نفقه به او مىدادى، به دائن بدهى و اداء دين كنى. آيا اين هم يك نوع راه است، يك نوع كسب متعارف است كه اگر قائل شديم بر اينكه
مديون بايد كاسبى كند و دين خودش را بپردازد، يكى از راههاى كاسب همين است كه زوجهاش را طلاق بدهد و خرجى كه براى زنش مىكرد، به عنوان نفقه زوجه، در رابطه با اداء دينش بپردازد.
نظر امام (ره) در مورد كسبهاى متعارف و غير متعارف در جهت اداى دين و نظر استاد
امام مىفرمايند: نه، اين كسبهاى غير متعارف را نمىگوئيم كه واجب است. امّا روى مبناى ما كه كسبهاى متعارف هم واجب نبود، چه برسد به اينكه كسبهاى غير متعارف. امّا در يك مورد كه نظيرش را به صورت احتياط در باب خمس عرض كرديم و آن اين است كه اگر "انّما غنمتم"(2) كه در رابطه با آيه خمس است، از طريق هبه حاصل شود. مالى را كسى به كسى هبه كند، شرايط ديگر وجوب خمس هم باقى باشد، آيا اگر سال بر او گذشت و زائد بر منافع سال شد، واجب است كه از عين موهوبه خمس بدهد؟ ما آنجا به صورت احتياط مطلق گفتيم كه بله واجب است كه خمس بدهد، ولو اينكه حالا فرد روشن "غنمتم" نيست، اما فردى هم كه از "غنمتم" خارج باشد، نيست. نظير آن مسأله كه ايشان در باب هبه مىفرمايند: نسبت به مديون اگر فرض كنيم كه پدر مديون آدم ثروتمندى هست، مىخواهد مالى را به مديون هبه كند كه مثلاً مديون دينش را بپردازد، آيا قبول اين هبه در صورتى كه هيچ خوارى و حرج و ذلت در كار نباشد، بلكه هبه معمولى بدون حواشى باشد، آيا واجب است بر مديون كه هبه را بپذيرد و بعد هم اداء دين كند؟
هبه يكى از راههاى كسب متعارف و متداول
ايشان مىفرمايد: بله، هبه و قبول هبه يكى از طرق كسبهاى معروف و متداول و عرفى است، به خلاف اينكه كسى زنش را طلاق بدهد، نفقهاش را بخواهد اداء دين كند يا دخترى هنوز دختر ندارد، حتماً شوهر كند، براى اينكه از مهريه در رابطه با اداء دين استفاده كند، آنها از كسبهاى متعارف نيست، امّا قبول هبه آن هم با اين شرايط كه نه ذلّتى در كار است و نه حرج و مشقّتى در كار است، بلكه امر طبيعى است، جايز است.
پدرى است نسبت به پسر خودش روى عواطف پدرى مىبيند كه پسرش مديون است و قدرت بر اداء دين هم ندارد، پدر هم متموّل است، حال به اندازه دين به او هبه مىكند و هدفش هم اين است كه پولها را
بگيرد و دينش را اداء كند، گرچه اگر خودش مستقيماً اداء دين فرزندش را بكند، اداء الدين واجب تعبدى نيست كه در آن قصد قربت معتبر باشد. اداء دين واجب توصلى است، مثل شستن لباس شما مىماند كه اين لباس را اگر ديگرى هم بشويد و قصد قربت در كار نباشد، با همين لباس پاكيزه مىتوانيد نماز بخوانيد، شستن لباس قصد قربت نمىخواهد. لذا شرايط نماز مختلف است، در بعضى از شرايط قصد قربت معتبر است مثل وضو و غسل و تيمم و در بعضى معتبر نيست، مثل شستس بدن و لباس. خود پدر هم اگر مستقيماً برود دين را اداء كند، اداء الدين تحقق پيدا مىكند و وجوب به طور كلى از بين مىرود. امّا اگر پدرى خواست كه خودش مستقيماً نرود و دين او را اداء كند، پول را به پسرش هبه كند كه پسر، خودش اداء دين كند، اينجا امر متعارف معمولى است. عرض كردم كه هيچ حاشيه هم ندارد، ذلت و خوارى و حرج هم در كار نيست، در اينجا مىفرمايند: بر او واجب است كه اين هبه را بپذيرد و به دنبال پذيرفتن اين هبه برود و دينش را اداء كند.
پرسش
1 - چگونه از فعل اميرالمؤمنين(عليه السلام) جواز حبس استفاده مىشود؟
2 - آيا مقتضاى اطلاق روايت در مورد حبس اختصاص به مورد خاص دارد؟ دليل چيست؟
3 - جواب استاد به قائلين به قاعده "لاضرر" و الغاء خصوصيت را بيان نمائيد؟
4 - اشكال وارده در جمله "فالظاهر عدم جواز حبسه" چيست؟
5 - آيا مديون مىتواند هر كسبى را جهت اداء دين خود انجام بدهد؟
1) - بقره / 280
2) - انفال / 41.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...