شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 46
متن
جلسه جهل و ششم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
صدور حكم حبس مديون تنها توسط حاكم
از عبارت تحرير كه ديروز خوانديم و حالا هم عرض مىكنيم انشاء الله، دو مطلب استفاده مىشود، اينكه مىفرمايند: "و لو ماطل حبسه الحاكم، حتى يؤدى ما عليه، و له ان يبيع ماله ان لم يمكن الزامه ببيعه". از اين عبارت، يك مطلبى كه استفاده مىشود "اشعاراً" مىفرمايد: "حبسه الحاكم"، ولو اينكه حالا اين مفهومى ندارد، ولى ظاهر تعبير عرفى اين است كه حبس اختصاص به حاكم دارد، و حتى "محكوم له" و به تعبير وسيعتر، داين، حق ندارد اگر مديونى امتناع از پرداخت دين كند، در عين اينكه واجد است و قدرت بر پرداخت هم دارد، خود دائن ظاهر اين است كه حق ندارد او را حبس بكند، حبس منحصر به حاكم است، حالا در مراتب امر به معروف و نهى از منكر هم اگر ما عموميتى قائل بشويم، كه هستيم، امّا در مسأله حبس، عرض كرديم كه عمده دليل آنها اين است كه امير المؤمنين "صلوات الله عليه كان" يعنى يك مسألهاى نبود كه براى يك بار واقع بشود، اصلاً بناى ايشان اين بود كه شايد دهها بار اين معنا تكرار شده بود كه در مسأله مديونى كه واجد بود اما دَينش را نمىپرداخت، "كان يحبسه"، دليل ما عمده همين معنا است.
نكته اطلاق نقل امام(عليه السلام) از امام(عليه السلام)
نكتهاى را در مسائل ديگر مرحوم آقاى بروجردى "اعلى الله مقامه الشريف" ذكر مىكردند، و شما هم توجه داشته باشيد كه خيلى جاها در مسائل فقهيه از آن استفاده مىشود، و آن اين است كه، اگر يك عملى از امامى صادر بشود، فى نفسه عمل اطلاق ندارد، عمل مثل قول نيست كه داراى اطلاق باشد و ما به اطلاق آن تمسك كنيم، امّا در عين حال، اين عملى كه از امامى صادر مىشود، اين را ببينيم كه چه كسى براى ما حكايت مىكند؟ چه كسى براى ما نقل مىكند، اگر ناقل و حاكى امام ديگرى باشد، امام صادق "صلوات الله عليه" عمل امير المؤمنين را نقل كند، و مقصود او هم از نقل اين عمل، بيان حكم شرعى باشد. به لحاظ اينكه ائمه به بيانات مختلف، حكم شرعى را بيان مىكردند، اينجا ما مىتوانيم به اطلاق تمسك بكنيم.
براى اينكه اگر اين عمل خصوصيت داشت، و آن خصوصيت در حكم شرعى معتبر بود، "كان على الامام بيانه" و حيث اينكه مثلاً بيان نكرده است، و به طور اطلاق مسأله را ذكر كردهاند، اين اطلاق براى ما قابل تمسك است، مىتوانيم به اطلاق تمسك بكنيم، امّا اگر فرض كنيد زراره عمل امام صادق "عليه السلام" را براى من و شما نقل كرد، اين ديگر اطلاق ندارد، بايد به قدر متيقن آن عمل تمسك بكنيم، براى اينكه درست است كه عمل امام حجت است، امّا با چه خصوصيتى شما نسبت به قدر متيقن آن مىتوانيد تكيه بكنيد، اگر چه زراره هم ادعاى اطلاق بكند، زراره كه امام نيست كه ما به اطلاق كلامش تمسك بكنيم.
امام صادق (عليه السلام)، در ضمن روايات متعدد، عمل امير المؤمنين را نقل مىكند، كه در موارد دَين و امتناع از پرداخت دين، امير المؤمنين آن مديون را حبس مىكرد. و امام صادق "عليه السلام" هم ذكر نكردند كه آيا اين حبس، به عنوان امامت امير المؤمنين بوده است، يا به عنوان يك معناى حاكميّت امير المؤمنين، به همين نحوى كه در باب قضا مطرح مىكنيم. از ظاهر مىشود اطلاق آنرا استفاده كرد، كه حتّى خود دائن قبل از مراجعه به حاكم بتواند مديون را حبس بكند.
عدم جواز حبس مديون توسط دائن
لكن اينجا خصوصيتى دارد، اگر ما مسأله حبس را براى دائن هم تجويز بكنيم، چه بسا يك هرج و مرجى اتفاق بيفتد، معلوم نيست كه هر كسى كه كسى را مىگيرد و حبس مىكند روى اهداف شرعيه و اغراض شرعيه باشد، ممكن است كه كسى با كسى در يك جهت شخصى اختلافى دارد، مىآيد ادعا مىكند كه من دائن هستم و او را حبسش مىكند، تا مسأله به حاكم برسد و مطلب روشن بشود، مدتها فاصله پيدا مىكند، لذا احتياط آنهم احتياط تند، نه احتياط خيلى غير مهم، اقتضا مىكند كه مسأله حبس، در اختيار حاكم باشد، نه در دست افراد عادى. اگر كسى بگويد كه شما در باب نهى از منكر كه اطلاق را قائل هستيد - البته با آن شرائط - چرا در مسأله حبس مىگوييد كه دائن هم حق ندارد كه مديون را حبس بكند، حاكم بايد حبس بكند، پاسخ اين است كه چون حاكم هم فقيه است، هم عادل است، حدود و ثغور قضايا در دست او است، مسائل اين چنينى به ذهن انسان هم مىآيد كه اختصاص به حاكم داشته باشد.
اقدام حاكم بعد از تقاضاى دائن
لكن در عين حال، يك نكتهاى هم هست كه ايشان ذكر نكردهاند، و آن
اين است كه خود حاكم هم وقتى كه مىخواهد مديون را حبس بكند، بايد مسبوق به تقاضاى داين باشد، و الا اگر فرض كنيد مديون برادر داين است، داين هم دلش نمىخواهد كه اين مديون حبس بشود، ولو اينكه امتناع از پرداخت دين مىكند، از حاكم تقاضا هم نكرده است كه اين مديون را بگيرد و حبس بكند، خود حاكم مستقلاً، به اين بگويد: ولو اينكه تو هم ميل نداشته باشى، من اين را مىگيرم و حبس مىكنم، نه؛ مسأله اين طور نيست. در باب سرقت با آن اهميتى كه دارد، و با اينكه قطع يد در آن است، و حد الهى است، همانجا هم مىگويند كه مسأله قطع يد و امثال ذلك، بايد با التماس و تقاضاى "مسروق منه" باشد، والا اگر مسروق منهى روى قرابت با سارق ميل نداشته است كه دستش قطع بشود، و از حاكم قطع يد سارق را تقاضا نكرد "ليس للحاكم القطع"، ولو اينكه قطع هم از حدود الهى است، معذلك چنين حقى ندارد.
پس در اينجا ضمن اينكه حبس را ما در اختيار حاكم مىگذاريم، مع ذلك مشروط به التماس و تقاضاى داين است، و الا "رغماً لأنف الداين" حاكم حق ندارد مديون را بگيرد و حبس بكند، و لو اينكه در عبارت ايشان اشارهاى هم به اين مطلب نشده است، اين يك مطلبى است كه از عبارت ايشان استفاده مىشود، كه خوب پيدا است كه در عبارات بايد خيلى دقت بشود، چه روايات باشد، چه فتواى فقهاى بزرگ باشد، بايد دقت بشود، از دقت در عبارات خيلى مطلب استفاده مىشود، شما جواهر را ملاحظه كنيد راجع به كلمات محقق و خصوصيات كلمات محقق چه مقدار اهميت قائل است، انسان با همه كلمات فقها بايد با اهميت برخورد كند، اين يك مطلبى است كه از عبارت ايشان استفاده شد.
اختيار حاكم بين فروش اموال و حبسِ دائن واجد
مطلب دوم اين است كه آيا اگر اين واجد است، يعنى قدرت بر پرداخت دين دارد، اموال دارد، و حاكم شرع هم هر چه الزام مىكند او را به بيع اموال و پرداخت دين، به جائى نمىرسد، حاكم شرع مىتواند از مالش بر دارد و به اندازه دين بفروشد و تحويل دائن بدهد يا نه؟ اصل جواز اين معنا فى الجمله مسلم است، لكن بحث اين است كه آيا حاكم شرع مخيّر بين حبس اين آدم و بين فروش مالش در رابطه با پرداخت دينش است، به عبارت اخرى به نحو تخيير مسأله مطرح است، يا ترتّب و ترتيب در كار است؟ و اگر ترتيب در كار بود، فرضاً، كدام تقدم دارند و كدام تأخر دارند؟ اينكه به نحو ترتيب مىگوييد، كدامش در نوبت اول جائز است و اگر امكان نداشت، به دومى برسد.
ايشان در عبارت، اين دو را در رديفِ هم ذكر مىكند "و لو ماطل حبسه الحاكم حتى يؤدى ما عليه، و له ان يبيع ماله ان لم يمكن، الزامه ببيعه"، ظاهرش تخيير است، يعنى ترتيبى در كار نيست، براى حاكم شرع هر دو كار جايز است "فى رتبة واحدة" بدون اينكه يكى مقدم باشد و ديگرى مؤخر باشد، و سرّش هم اين است كه ما دليلى بر ترتيب و تقدم و تأخّر نداريم، دليل بر اينكه حبس مقدم بر "بيع المال" است، يا "بيع المال" مقدم بر حبس است، دليلى بر تعيّن هيچ كدام قائم نشده است.
ضمن اينكه حاكم شرع "بما انه" حاكم شرع است، هر دو كار براى او جايز است، يا حبس يا "بيع المال"، درست است كه هر دو آن بر خلاف قاعده است، كسى حق ندارد كسى را حبس بكند و تحت سلطه خودش در آورد، كما اينكه كسى حق ندارد مال ديگرى را بدون رضايتش بفروشد، ولى حالا كه ناچار شد و اين شخص از پرداخت دينش امتنان مىكند، و محكوم له هم مراجعه به حاكم كرده است، حاكم هم به نفع او حكم داده است، لكن در مقام اجرا و عمل دستش به جايى بند نيست، حاكم در راه رسيدن به حق او همه كاره است، نه خودش، براى حاكم فرق نمىكند، مىتواند او را حبس كند، و از راه حبس اين را به حق خودش برساند، "حتى يؤدى ما عليه" يا اينكه اگر مال دارد كه فرض ما اين است كه واجد است، از اموالش بفروشند، يا اگر مثلاً پولى در بانك دارد، آن پول را مثلاً بگيرد و به شخص دائن رد كند. از عبارت ايشان اين تأخير و عدم ترتّب هم استفاده مىشود، به عنوان مطلب دوم.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) الزامه ببيعه، و الا له ان يبيع با اين لم يمكن بيعه كه اصلاً جمعش نمىشود. ان لم يمكن الزامه ببيعه، كما اينكه در عبارت تحرير است، و من اينجا نوشتم.
(سؤال...و پاسخ استاد:) نه آن الزام به بيع كه على القاعده است، براى اينكه حتى حاكم حق ندارد در صورتى كه او مىتواند خودش مالش را بفروشد، منتهى حاكم او را الزام به بيع آن مىكند، و نتيجهاش اين است كه در آن بيع خصوصيات در دست خودش است، به چه كسى بفروشد، و چه مقدار بفروشد، و به چه كيفيت بفروشد، به صورت نقد و يا به صورت نسيه، و يا امثال ذلك، اينها مواردى است كه در الزام، در اختيار خود شخص است، امّا در اينجا «و له ان يبيع ماله»، اينجا ديگر اختيار در دست حاكم است، همه خصوصيات و جهات را حاكم رعايت مىكند، بدون اينكه محكوم عليه، مدعى عليه، نقشى در اين رابطه داشته باشد.
مهلت دادن به مفلس براى اداء دين
مطلب ديگرى كه ايشان در مسأله هفتم ذكر مىكند، لكن به لحاظ اينكه ما روايات مسأله را اينجا مطرح مىكنيم، خود اين مسأله را هم اينجا مطرح بكنيم، گرچه در مسأله 7 خودش مطرح شده است و حكمش آنجا روشن مىشود، لكن ما اشاره كنيم، كه در ذهن باشد، روى آن هم فكر بشود.
رواياتى كه عمل امير المؤمنين را نقل مىكند، يكى روايت غياث بن ابراهيم بود كه ديروز خوانديم، آن روايت اين جورى مىگفت: "انّ علياً عليه السلام، كان، (معنايش اين است كه اين عمل تكرّر پيدا كرده است، نه اينكه يك بار اين جريان پيدا شده است) كان يحبس فى الدَين (يعنى در رابطه با دين، مديون را حبس مىكرد) فاذا تبيّن له حاجة و افلاس خلاّ سبيله، حتى يستفيد مالاً".
بعضى نكات از آن استفاده مىشود، يكى اينكه: "فاذا تبيّن له، حاجة و افلاس" اگر اين قبل از حبس روشن بود كه اين مديون خودش مُفْلِس است، و به اصطلاح قرآنى، "ذو عسرة" است، ظاهر عبارت اين است كه امير المؤمنين ديگر او را حبسش نمىكردند، آنوقت اگر در زندان معلوم مىشد كه اين "له، حاجة و افلاس خلاّ سبيله" يعنى او را رها مىكردند، "حتى يستفيد مالاً"، تا اينكه برود يك مالى را به دست بياورد، واجد بشود، و دينش را اداء كند، اين نوع عمل امير المؤمنين "عليه السلام" در اين روايت حكايت شده است.
در روايت سكونى كه آن هم موثقه و معتبره است، عن جعفر (امام صادق عليه السلام) عن ابيه، "انّ علياً عليهم السلام، كان يحبس فى الدين، ثم ينظر" بعد در زندان به اين نحو مهلت داده مىشد "فان كان له مالٌ اعطى الغرماء" تحقيق مىكردند كه اگر اين مالى دارد و مثلاً مىخواهد كسى نفهمد، ولى اينها فهميدند، آن پول را امير المؤمنين به غُرما مىداد، حالا يا تمام دَينشان را و يا بعضى دَينشان را، بالاخره آن پول به آنها داده مىشد. عمده اين تكه است، "و لم يكن يكون له مالٌ" امّا اگر مالى نداشت كه اين "عبارةٌ اُخراى"، فاذا تبيّن له حاجة و افلاسٌ" در آن روايت، مىگفت: "خلاّ سبيله".
تحويل مديون به "غرماء" در صورت افلاس مديون
در اين روايت، مطلب ديگرى مىگويد: و آن مطلب اين است "و ان لم يكن له مالٌ، دفعه الى الغرماء" خود اين مديون را مىداد به غرماء، خود اين انسان را در اختيار غرماء قرار مىداد، "فيقول لهم، (به اينها مىگفت): اصنعوا به، ما شئتم"، هر كارى دلتان مى خواهد در باره اين انجام بدهيد، مانعى ندارد، "فان شئتم واجروه، و يا آجروه، اگر دلتان مىخواهد اين را به
اجاره بدهيد، به عملگى بدهيد، و مال الاجاره آن را صرف دَينتان كنيد، "و ان شئتم فاستعملوا" اگر هم نمىخواهيد او را اجاره بدهيد، خودتان به عنوان يك عَمَلَه (كارگر) از او استفاده كنيد، "ان شئتم قد استعملوا" اگر دلتان مىخواهد، خودتان استعمال كنيد و به عنوان عملگى و كارگرى استفاده بكنيد.
حالا تكليف چيست؟ البته تحقيق در اين مسأله را بايد در "كتاب الدين، يا كتاب الحجر، يا كتاب القرض" مطرح كرد، لكن حالا فى الجمله بحث مىكنيم.
مرحوم محقق در شرايع، مىفرمايد: در رابطه با اينكه اين مديون را در تحت اختيار دائن بگذارند، و دائن حق داشته باشد، او را به اجاره بدهد، يا خودش از او استفاده اجيرى و عملگى بكند، دو طائفه از روايات وجود دارد، لكن آن روايتى كه هم از نظر فتوا، و هم از نظر عمل، هم از نظر سند، و هم از نظر موافقت با كتاب، و شايد هم از نظر مخالفتِ با عامه معروفتر و مشهورتر است، عبارت از اين معنا است كه اگر يك مديونى فقير بود و "تبيّن له حاجة و افلاسٌ" همان طورى كه قرآن كريم مىفرمايد: "و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسره"، يعنى اگر يك مديونى واقعاً ذو عسره و افلاس و حاجت بود، اين را مهلت بدهيد، "فنظرة" يعنى امهال و مهلت به او داده بشود، "الى ميسره" تا زمانى كه يسار پيدا كند، و آدم پول دار قدرتمند بر پرداخت دَين بشود، محقق مىفرمايد: اين از نظر همه چيز اشهر است.
مرحوم شيخ طوسى در كتاب نهايه بر خلاف اين مطلب فتوا داده است، ايشان هم طبق همين روايت اخيرى در كتاب نهايه فتوا داده است، لكن صاحب جواهر مىفرمايد: مرحوم شيخ در كتابهاى ديگرش از اين حرف عدول كرده است، و طبق نظر ديگران فتوا داده است، يك علاوهاى هم ذكر مىكند، علاوه كه كتاب نهايه شيخ، يك كتاب فتوائى نيست، يك كتابى است كه متون اخبار در آن ذكر شده است، نه اينكه بر طبق آن فتوا باشد، البته اين جهت را، مرحوم صاحب جواهر درست تحليل نكردند.
همان طورى كه مرحوم آقاى بروجردى "اعلى الله مقامه" مكرر در مكرر مىفرمودند: اصلاً تا زمان نهايه شيخ و مبسوط شيخ بنا بر اين نبوده است كه كسى اگر اهل فتوا هم هست، مثل اين رسالههايى كه الان موجود است، يا عربى و يا فارسى و يا غير اينها، فتواى خودش را بيان بكند، بنا بر اين بوده است كه در رساله، ولو رساله عمليه باشد، متون روايات را نقل مىكردند، به طورى كه ما نمىتوانيم كتاب نهايه شيخ را مثل كتاب تهذيب و استبصار يك كتاب روايتى، و جامع روائى بدانيم، كتاب نهايه شيخ،
كتاب فتوائى است، لكن هر روايتى را كه مطابق با فتواى او بود با حذف سندشان آن روايت را مىآوردند، و علت اينكه مرحوم شيخ كتاب مبسوط را نوشته است، و در مقدمه كتاب مبسوط، اين معنا را خود ايشان تذكر مىدهند، همين است. ايشان مىفرمودند: كه چون بناى فقهاى اماميه بر اين بوده است كه متون روايات را، در كتابهاى رسالهاى، عمليه، خودشان مىنوشتند، اين موجب اين شده است كه ديگران بر ما يك اعتراضى بكنند، بگويند: كه شماها خيلى ملا نيستيد، شماها اهل تفريع و بيان فروعات نيستيد، همان متون و اخبارتان را با خلاصه، در يك كتاب جمع مىكنيد، شيخ مىفرمايد: من براى فرار از اين اشكال، و جواب از اين اشكال، كتاب مبسوط را نوشتم، تا اينكه اينها بفهمند كه ما اهل فروعات و تفريع هستيم.
پس از اينجا اين نتيجه را مىگيريم، اينكه شما مىگوييد كه كتاب نهايه كتاب فتوائى نيست، نخير؛ كتاب فتوائى است، منتها طرز تبيين فتوا به اين صورت بوده است، از زمان مبسوط شيخ طوسى هم مسأله برگشت، تا رسيد به زمان ما و صاحب جواهر كه مىبينيد كتاب جواهر او "بحمد الله و المنه" به 40 و چند جلد رسيده است، به علت كثرت فروعات، صاحب جواهر كتابش اين مقدار توسعه پيدا كرده است.
خلاصه، شيخ در كتاب نهايه، همين روايتِ "دفعه الى الغرماء"، تا اينكه يا اجارهاش بدهند، يا اينكه خودشان استفاده كنند، و در عملگى از او كار بكشند، عين همين روايت را در كتاب نهايه آورده است، بعد از شيخ طوسى، ديگر ابن حمزه با يك تفصيلى، بعد از ابن حمزه هم در علماى متوسط، علامه در كتاب مختلف فرموده است كه هيچ بُعدى در اين مسأله نيست كه جايز باشد كه مديون را در اختيار غرما بگذارند، و غرما به اين نحوى كه عرض كرديم، دين خودشان را اداء بكنند، بعضى مسائل ديگر هم در اين رابطه هست كه فردا انشاء الله عرض مىكنيم.
پرسش
1- در چه مواردى تمسك به اطلاق عمل جايز است؟
2- چرا دائن بدون اذن حاكم نمىتواند مديون را حبس كند؟
3- در فروش اموال و حبس مديون ترتيب هست يا تخيير؟ چرا؟
4- آيا اقدام حاكم قبل از تقاضاى مديون جايز است؟ چرا؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...