شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 44
متن
جلسه جلسه چهل و چهارم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
انقلاب اسلامى ايران و وظيفه روحانيت
با اينكه روز چهارشنبه درس تعطيل شد، روى قاعده نمىبايست امروز تعطيل شود، ولى احساس وظيفه مىشود كه مسائلى را مخصوصاً جوانها از زبان من كه شاهد و ناظر خيلى از مسائل بودم و شايد هم در آينده به ما دسترسى پيدا نكنند، عمر ما هم كفاف ندهد، بالاخره «كل نفس ذائقة الموت»(1)، «و يبقى وجه ربّك»(2) همه بايد برويم. خداوند به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه و آله) هم فرمود: «انك ميت و انّهم ميتون»(3) پيغمبر جايى كه بناست از دنيا برود و از دنيا هم رفت، ديگر حساب ما خيلى روشن است.
بعضى مسائل را به نظر مىرسد كه من خدمت شما عرض كنم، شايد بعضى را هم خصوصى هم براى بعضى گفته باشم، ولى به نحو عموم به ذهنم آمد كه ذكر كنم، گرچه حالا مستلزم تعطيل درس است و من هم ميل ندارم كه درس تعطيل شود، اما اين به يك معنا اعم از درس است. درست گوش بدهيد كه در حرفهاى ما تحريف و تبديل واقع نشود و آنچه را كه من مىگويم به ذهن بسپاريد.
مهمترين خصيصه انقلاب اسلامى ايران در بين انقلابهاى تمام جهان، اسلامى بودن اين انقلاب است، يعنى مقصود از انقلاب، اين بوده كه حاكميت اسلام در تمام شئون برقرار شود، نه اينكه زيدى برود و عمروى جاى او را پر كند. اينكه براى رسيدن به اهداف شامخ انسانيت نقشى ندارد، حالا زيد برود و عمرو جايش را پر كند، عمرو برود و بكر پر كند، بكر برود و خالد پر كند، فايدهاى بر اين معنا ترتّب پيدا نمىكند. اما خصيصه اسلامى بودن، خصيصهاى است كه انقلاب را در دنيا مورد نظر قرار داده است و من در نظرم هست - مطالبى را كه عرض مىكنم خودم شاهد و ناظر بودم - روزهايى كه مىخواستند براى جمهورى اسلامى رأى بگيرند، حضرت امام بزرگوار(ره) كلى زحمت كشيد و طبق آن روايت "المؤمن ينظر بنور الله" مردم را متقاعد كرد كه اگر به جمهورى اسلامى مىخواهيد رأى بدهيد، به همين كلمه نه يك واو زياد و نه يك حرف كم رأى دهيد. حتى بعضى از روشنفكرها كه هميشه بودند، روى اهداف و مقاصد خودشان تأكيد داشتند كه كلمه "دمكراتيك" هم به اين عنوان اضافه شود كه آن به معناى آزادى است.
امام بزرگوار(ره) زير بار اين مطلب نرفت و گفت: ما روى اسلام تكيه داريم كه همان
جمهورى اسلامى است و دمكراتيك و غيره، هر مفهومى و معنايى دارد، به كار ما نمىخورد و آنچه كه ما اين همه برايش زحمت كشيديم، و عمرى گذاشتيم، در حقيقت حاصل عمر ما محسوب مىشود، "جمهورى اسلامى" است، بدون هيچ اضافه. مقصود از اسلامى بودن ايشان هم همان اسلامىِ واقعى است كه معتقديم چون شيعه هستيم، از كسى هم باك نداريم، معتقد هستيم كه اسلام حقيقى، اسلام راستين - به اصطلاح منافقين بدتر از كفار - آن است كه از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده، اسلام واقعى را امام صادق(عليه السلام) مىتواند معرفى كند، نه اينكه اسلام واقعى را ابوحنيفه و امثال ذلك بتوانند به ما معرفى كنند. لذا مقصود از "اسلامى" هم اسلامى واقعى است كه در لفظ عنوان اسلامى است، لكن در باطن مقصود مسأله تشيّع و اسلامى كه از طريق اهل بيت(عليهم السلام) به ما رسيده، مىباشد. اين مبناى انقلاب ماست.
روى اينكه اين مبنا هست، نظرهاى مختلفى در باره دست آوردهاى اين انقلاب وجود دارد كه البته ثمرات فراوان دارد، بركات زياد داشته و دارد ان شاء الله، به نظر من بزرگترين دست آورد انقلاب، مطرح شدن اسلام واقعى در تمامى جهان است، حالا روى اينكه دستگاههايى نبوده، راديو نبوده، تلويزيون نبوده، جادهها آسفالت نبوده، ماشين نبوده و امثال ذلك، در هيچ برههاى از زمان، اين مسأله اتفاق نيفتاده كه اسلام واقعى يعنى تشيّع، در دنيا مطرح شود، نه اينكه بپذيرند، ولى مطرح شود.
همه دنيا فهميدند كه در ايران انقلاب شده، چه كسى انقلاب كرد؟ يك مرد روحانى، اين مرد روحانى تابع كدام يك از اين مسالك بود؟ تابع مسلك تشيّع بوده است. آنهايى كه دور از مسائل سياسى و اين حرفها هستند و اهل تحقيق هستند، طبعاً روى شيعه و مسلك و عقايد تشيع مطالعاتى مىكنند كه اين چه مسلكى است كه چنين قدرتى را به وجود آورد و توانست در مقابل خواسته آمريكا چنين حكومتى را به پا كند با اينكه آنها از نظر سلاح و تجهيزات و امكانات و پول و قدرت در درجه اول هستند و ايران شايد در درجات خيلى بعدى باشد. ولى چطور شد كه اين انقلاب به پيروزى رسيد؟ چه نيرويى بود؟ چه عقيدهاى بود؟ دنبال اين عقيده رفتند و به نظر ما واقعاً هم همين است، هر كسى اهل منطق باشد و به واسطه پول و مقام تطميع نشده باشد، و دنبال شئون و خصوصيات مذهب شيعه برود، بالاخره به اين مذهب گرايش پيدا مىكند، براى خاطر اينكه مذهبى است كه هيچ چيزى كه مخالف عقل صريح باشد، در آن وجود ندارد، بلكه روز به روز مردم را رشد مىدهد، مردم در حال تكامل هستند، ضمن اينكه هيچ مسأله خلاف فطرت، و عقل سليم، در آن وجود ندارد.
مطرح كردن شيعه در دنيا
من معتقد هستم كه اين بزرگترين دست آورد انقلاب ماست. آنهايى كه معتقد هستند كه انقلاب شما چه كرد؟ اين كار را كرده و جاى بحث هم نيست. مذهب شيعه را در دنيا مطرح كرد و در معرض افكار دانشمندانى كه اهل منطق و فهم و بىغرض هستند و تابع
استدلال و دليل هستند، قرار داد و تا به حال چنين چيزى تحقق پيدا نكرده بود. شايد به بركت اين انقلاب الان صدها هزار نفر شيعه شده باشند كه من و شما اصلاً اطلاعى از تشيّع اينها نداشته باشيم. لكن زمينه كار، چنين مطلبى بود.
لذا اين نعمت الهى است و بايد قدر اين نعمت دانسته شود، بحمدالله در سايه اين انقلاب، حوزههاى ما با كمال آرامى مشغول تحصيل هستند و بدانيد كه همه اينها در دست من و شما امانت خداست، من و شما بايد همه اينها را حفظ كنيم و به دست بعديها بدهيم. روزى هم مىآيد كه از من و شما اصلاً اثر و خبرى وجود ندارد، كما اينكه در مورد اكثر گذشتگان همين مطلب وجود دارد. مگر اينكه آدم نام آنها را در كتابى ببيند، يا بر سنگ قبرى ببيند و اگر عمل خيرى انجام دادند، به واسطه آن عمل خير، نامى از آنها بشنود. اين امانت الهى است كه در دست من و شماست و بايد در حفظ اينها ساعى و مجدّ باشيم و به دست نسل آينده اين امانت را بسپاريم. لذا خيال نشود كه اين مطلبى است كه واقع شد و اگر هم واقع نمىشد، هيچ اشكالى ندارد، بلكه اگر واقع نمىشد، در اينجا از من و شما خبرى وجود نداشت.
لذا يادم مىآيد - ذكر خيرى هم از ايشان بكنيم - از جناب آقاى فلسفى خدا ان شاء الله شفايشان بدهد و عمرشان را هم طولانى كند، اينها ذخائر تبليغ و هدايت ما شيعيان هستند، ايشان در موقعى كه ما جوانتر بوديم و حالى داشتيم و به كارها بيشتر مىرسيديم، به مناسبتى سالى يك بار خودم از ايشان دعوت مىكردم كه در مدرسه فيضيه بيايند و براى طلبهها صحبت كنند، به اصطلاح درس اخلاقى باشد، منتها در قالب عنوان ديگر. حالا نمىدانم سفر اخير بود يا ما قبل سفر اخير بود، در ياد ندارم، در حاشيه جمعيت در فيضيه نشسته بودم، ديدم ايشان اين حرف را مىزند كه انصافاً هم حرف خوبى است، گفت: آقايان طلبهها به شما بگويم: خيال نكنيد خداى نكرده اگر اين انقلاب از بين برود، فقط انقلابيون از بين مىروند، اگر - تعبير ايشان اين بود - خداى ناكرده آمريكا بر اين مملكت تسلط پيدا كند، - به تعبير ايشان كه راست هم مىگفت - ديگر اثرى از عمامه باقى نخواهد ماند. فرقى هم بين انقلابى و بىتفاوت و ضد انقلاب نخواهد گذاشت، براى اينكه لطمهاى كه از اين عمامه خورده، اقتضا مىكند كه اين طبيعت را از بين ببرد. شما خودتان در باب نواهى مىگوييد: اگر طبيعت بخواهد معدوم شود، بايد بتمام افرادها معدوم شود و الا "الطبيعى يوجد بوجود فرد ما"، اما "و ينعدم بانعدام جميع الافراد"، خودتان در باب اوامر و نواهى اين مطلب را ذكر مىكنيد.
لذا برادران، اگر اين فكر بشود و اين احتمال شايد خداى ناكرده در ذهن كسى بيايد كه مثلاً منافع شخصى ما اقتضا مىكند كه ما از انقلاب ترويج كنيم، "أُشهد بالله" مسأله چنين نيست. بلكه ما روى جنبه اجتماعى مطلب تكيه مىكنيم و الا با كسالتى كه مخصوصاً من دارم، باور بفرماييد حتى اميد به فردا هم ندارم، اينقدر مأيوس از حيات هستم، تا چه برسد به اينكه بخواهم منافع خودم را تضمين و تهيه كنم براى چه زمانى؟ ولى خوب چيزهايى را كه مىفهمم و درك مىكنم و ديدم، حالا ديدنيها را يك قسمت باز به عرض شما
مىرسانم.
انقلاب ما حكومتى را در ايران تأسيس كرد، البته در باره بعضى از حكومتهاى قبلى نظرهاى خاصى دارم و حتى معتقد هستم كه بعضى از اين حكومتها را به دستور آمريكا پذيرفتند و هدفشان اين بود كه امام(ره) و انقلاب را از بين ببرند، به طورى كه بعد از همان حكومت اوّلى كه ما خير از حكومتهاى اوّلى نديديم، يك روزى من خدمت امام بزرگوار(ره) در قم رسيدم و تنها هم بودم و به ايشان عرض كردم كه آقا اين دستگاه حاكمه به روحانيت معتقد نيستند، بالاتر بگويم: به شخص خود شما هم معتقد نيستند، اينها اگر در روحانيت به كسى معتقد باشند، افراد نادر و آن هم غير انقلابى، اما به شخص شما كه در رأس اين انقلاب قرار گرفتيد، معتقد نيستند. لذا فكرى كنيد.
امام(ره) در جواب من فرمود: مطلبى كه شما مىگوييد، خودم هم مىدانم، ولى چون افرادى ندارم، به اينها اكتفا كردم. هر زمانى كه افراد انقلابى لايق پيدا كنم، اينها را كنار مىگذارم و همين طور هم شد و بعد از مدت كوتاهى آن دستگاه را از بين بردند و دستگاه ديگرى را به وجود آوردند.
من خودم اين مطلب را از امام(ره) شنيدم، گفتم كه بعضى از مطالبى كه شما بشنويد و روزى هم دسترسى به ما نخواهيد پيدا كرد، يكى همين مطلب است كه تنها شخص خودم اين حرف را زدم، كس ديگر هم نبود، امام(ره) هم به من اينطور فرمود. در زمانى كه - ديگر مجبور هستم اسم ببرم - آقاى بنىصدر روى كار آمد كه نمىبايست مىآمد، ولى به واسطه رأيى كه به ايشان داده شد و خيال مىكرد كه در اين رأى استقلال دارد، در حالى كه همه به عنوان اينكه او تابع امام(ره) است، اين رأى را به او دادند، نه به عنوان شخص خودش، لكن بشر است، اشتباه مىكند، مغرور مىشود، و قضايا را تحليل نمىكند.
اين آقا وقتى كه به رئيس جمهورى رسيد، سفرى به قم آمد، در زمان رياستش همان يك سفر بود، ديگر سفر ديگرى نداشت. خبر كردند خوب ما آن موقع حال هم داشتيم و وقت هم داشتيم و در جلسات جامعه مدرسين شركت مىكرديم، گرچه حالا چند سال است به علت بىحالى و اشتغالات زياد شركت نمىكنم، خلاصه به جامعه مدرسين خبر دادند كه فلان ساعت - نزديك غروب - به قم مىآيم و با شما ملاقات مىكنم و شب هم در خيابان چهارمردان چراغانى و جشنى بود، آنجا مىخواست صحبت كند. قبل از اينكه او بيايد جلسهاى تشكيل داديم كه چه كسى با ايشان صحبت كند؟ بالاخره رفقا قرار گذاشتند كه يك كسى و من دو تايى صحبت كنيم و بقيه هم بشنوند. نزديك غروب و در سالن مدرسه فيضيه آمد و بعضىها همراهش بودند كه ما به ايشان گفتيم اينها را بيرون بگذار كه صحبتهايى با خودت داريم. البته بعضى را يادم نيست، ولى همان كه يادم است باز بىفايده نيست. ايشان نشست و اول آقايى كه بنا بود صحبت كند كه خيلى آدم متين و مؤدبى بود، ديدم خيلى مؤدبانه صحبت مىكند، شايد از ادب او هم سوء استفاده كند.
بعد از اينكه صحبتهايش تمام شد و نوبت به من رسيد، به او گفتم: آقاى بنىصدر! من آدم صريحى هستم، در درسم هم صراحت دارم، خيال نكنيد چيزى را كه بخواهم بگويم
در لفافه و پرده مىگويم، من صريح حرفم را مىزنم، هر كسى كه مىخواهد خوشش بيايد و نمىخواهد هم خوشش نيايد، بحثى نيست! گفت: نه، بفرما. گفتم: من سه مطلب دارم كه الان دوتايش يادم است و آنكه فراموش كردم و يادم نيست ولى خيلى هم مهم نبود، گفتم: اولاً بدانيد كه ما كه شما را رئيس جمهور قرار داديم، براى سخنرانى و خطابه نيست، جامعه مدرسين كه اينجا نشستهاند، همهشان از تو بهتر حرف مىزنند، اگر ما حرّاف مىخواستيم، خودمان كافى بوديم، ديگر نياز نداشتيم به اينكه يك شخص كلاهى را بياوريم و برايمان صحبت كند. ديدم كه قيافهاش درهم كشيده مىشود، گفتم: بشود بحثى ندارد. گفتم: خليفه سوم با اينكه قائل به خلافتش نيستيم و نبايد هم باشيم، ولى حرف خوبى زده، آن حرف خوبش را مىخواهم براى شما بگويم، گفت: حرفش چه بود؟ گفتم: حرفش اين است: روزى كه با ايشان بيعت كردند و خليفه شد، به او گفتند: حالا كه خليفه شدى، بفرماييد روى منبر براى ما صحبت كنيد، مجبوراً رفت بالاى منبر و نگاهى به جمعيت كرد و چون سابقه صحبت نداشت، ديد نمىتواند حرف بزند، چه بگويد براى جمعيت. فكر كرد كه خدايا چه كند؟ بلد نيست حرف بزند براى مردم، يك مرتبه جمله اين به ذهنش آمد، رو كرد به مردم گفت: "ايّها الناس أنتم بامام فعّال احوج من امام قوّال"، گفت: شما احتياجتان به رهبرى كه برايتان خوب كار كند، بيشتر از خليفهاى است كه برايتان سخنرانى كند، گفتم: اين حرف خوبى است.
ما شما را براى سخنرانى نياورديم، سخنرانى در درجه اول مال اهل علم است، در اهل علم هزارها سخنران خوب پيدا مىشود كه يكىشان هم در شما كلاهىها پيدا نمىشود. آخر خيلى مرد مغرورى بود، اعتقاد علمى عجيبى به خودش داشت. در جريان خبرگان اصول قانون اساسى به كسى گفته بود - كه آن كس به من گفت - كه اجتهاد 130 علم لازم دارد كه من همه 130 تا را دارم، اما شما يكى را بيشتر نداريد، تا اين درجه به خودش مغرور بود.
گفتم: و اما حرف دوم من اين است كه سعى نكرديم كه شما به حكومت برسيد، ما مىخواهيم حكومتمان ان شاء الله شبيه حكومت على باشد و الا در اصل حكومت انقلاب نكرديم براى اينكه كسى را جاى كس ديگر بنشانيم. حكومت اسلامى مىخواهيم، مىتوانيد حكومت اسلامى را اداره كنيد؟ مىتوانيد حاكميت اسلام را اداره كنيد؟ اگر نمىتوانيد خداحافظ، بحثى ندارد، حكومت ما اسلامى است. مطلب سومى هم به او گفتم كه از اين دو مطلب پايينتر بود، لكن هر چه فكر كردم به نظرم نيامد.
ولايت فقيه و گستردگى آن
بالاخره روى اين كه حكومت اسلامى ما علاوه بر اينكه جنبه جهانى و عقلايىاش محفوظ باشد، جنبه شرعىاش هم كه كسى كه اين انقلاب را به وجود آورده، مرد فقيه ملاى صاحب كتاب و آشناى به همه مسائل فقهيه بود. اينها فكر كردند كه چه كار كنند كه اين حكومت مشروعيت پيدا كند و از استبداد و امثال ذلك خارج شود؟ ضمن اينكه
تجربه خوبى از سلطنت مشروعه وجود نداشت و ندارد، الان هم دنيا آنجاهايى كه سلطنت دارد و مشروطه است، به اين نتيجه رسيدند كه چندان فايدهاى بر اين مترتب نيست، مسألهاى را به نام ولايت فقيه مطرح كردند.
معناى ولايت فقيه در زمان امام(ره) كه ديگر بحث و صحبتى نبود، يعنى مشروعيت كارهاى واقع شده در اين نظام با اجازه او كه مشروعيت پيدا كند، هم در مجلس، هم در قوه قضائيه، هم در كارهاى ديگر. اين مطلب تا جايى رسيد كه حتى ظاهراً در استفتائات امام(ره) هم اين معنا وجود داشته باشد، ولى من متواتراً شنيدم كه امام(ره) فرمود: مقرّرات جمهورى اسلامى تا حد چراغ قرمز سر چهارراههايش محترم است، يعنى اگر كسى به چهار راهى برسد و چراغ قرمز روشن است و بخواهد با نديدن پليس و ديگران از آن بگذرد، روى نظر امام(ره) امر خلاف شرعى تحقق پيدا كرده، براى اينكه همه مقرّرات جمهورى اسلامى محترم است، خوب اين هم از مقررات جمهورى اسلامى است ولو اينكه در قالب قوانين راهنمايى و رانندگى و حدود نيروهاى انتظامى است.
لذا ضمن اينكه ايجاد حكومت اسلامى شد، مسأله استبداد و سلطهگرى كنار گذاشته شد، بلكه تمام امور مملكت من البدو الى الختم متكى شد به ولايت فقيه. منتها معناى ولايت فقيه ولايت اعلم نيست، مسأله مرجعيت نيست كه بگوييم: عدهاى از علما حتى خود من قائل هستم به اينكه تقليد اعلم واجب است، ولايت فقيه است، نه ولايت افقه كه اعلميت هم در ولايت شرط باشد.
براى اين منظور، خود قانون اساسى را كه مطالعه مىكرديم، بيشتر از يك لفظ مجتهد، عارف، مدير، مدبر، بصير، خبير را ندارد. لكن براى اينكه توضيح بيشترى در اين رابطه داده شود، شوراى بازنگرى به وجود آوردند كه يك قسمتش مصادف با حيات امام(ره) شد و يك قسمت هم بعد از وفات امام(ره) تحقق پيدا كرد، يعنى همان روزهاى اوليه مقارن با فوت امام(ره) در آن شوراى بازنگرى به صراحت گفتند: در ولايت فقيهى كه مىگوييم، بيش از اجتهاد مطلق شرطيت ندارد، اعلميت در آن نيست، اين را هم به اين لحاظ گفتند كه چون اين احتمال داده مىشد كه در آينده نظام، آنهايى كه اعلم هستند، رهبريت را نپذيرند و آنهايى كه رهبريت را مىپذيرند، لعل بعضى اعلم نباشد، لذا ملازمه را قطع كردند، گفتند: در ولايت فقيه لازم نيست توأم با اعلميت باشد، اگر اعلم هم شد چه بهتر، اگر هم نشد، ضربهاى به مقام ولايت فقيه و مشروعيت نظام و حاكميت اسلام نمىخورد.
لذا ما كه در همه مسائل متعبد به احكام اسلام هستيم، بدانيم كه مشروعيت كارهاى مملكتى ما به لحاظ اين است كه ولىّ فقيه مجتهد با اجازه، انتخاب، توكيل - هر چه مىخواهيد اسمش را بگذاريد - تحقق پيدا مىكند و الا همه مشروعيّت كارهاى ما زير سؤال مىرود. اينجا كه اروپا نيست كه كسى حكومت را قبضه كرده باشد، ما هم بخواهيم در تحت اختيار آن حاكمِ قبضه كننده باشيم. بايد كارهايمان اسلامى و مشروع باشد، مشروعيت حكومت اسلامى ايران به اعتبار ولايت فقيه است و اين مشروعيت هيچ فرق
نمىكند، "سواء كان الفقيه أعلم أم غير اعلم" هيچ لطمهاى به مشروعيت حكومتى كه زير نظر ولىّ فقيه اداره مىشود، نمىزند، و به اين هم در قانون اساسى اشاره شده و هم در شوراى بازنگرى تصريح به اين مطلب شده كه جاى شك و ابهام و ترديد براى كسى باقى نمىماند. لذا خيال نكنيد كه همه مسائل يك بعدى هستند، يمكن ان يكون در مرجع كه اعلميت معتبر باشد، اما در ولىّ فقيه اعتبار ندارد، "سواء كان اعلم او غير اعلم" ولايتش در جاى خودش محفوظ است و مشروعيت حكومت اسلامى كه ناشى از توجه، اجازه، نمايندگى مجتهد است كه مىبينيد كه در اكثر شئون شما نمايندگيها وجود دارد، همه براى خاطر اين است كه مشروعيت كامل و بهتر پيدا كند.
لذا انقلاب را نعمت الهى بشماريد، سالها بر ما گذشت، سختيها بر ما گذشت، دربدريها بر ما گذشت، تبعيدها به لنگه و يزد به ما گذشت. از همه بدتر، مصاحبههايى با بعضى از مسئولين رده بالا ساواك بر ما گذشت كه مجبور بوديم با آنها مصاحبه كنيم، گرچه در آن مصاحبهها هم كوتاه نيامديم، ولى يادم مىآيد كه در يزد كه تبعيد بوديم، مجبور بوديم هر روزى برويم شهربانى و حضور خودمان را ضمن امضاىِ در آنجا ارائه بدهيم و مسئول متصدّى اين كار، رئيس آگاهى جوان بيخود و بىارزشى بود كه نسبت به روحانيت سر سوزنى علاقه نداشت، يك روز كه مىخواست مقدارى بىاحترامى كند، گفتم: سمت تو چيست؟ گفت: سروان هستم، گفتم: تو مىدانى سمت من چيست؟ گفت: نه، گفتم: در روحانيت ارتشبد هستم، سروان چه حقى دارد نسبت به ارتشبد حرفى بزند؟ ديگر از آن روز حساب دستش آمد، گفتم: عنوانم دين است، خيال نكن حالا مجبور هستم كه هر روز بيايم دفتر تو را امضا كنم و حضور خودم را به شما معرفى كنم، اين دليل بر اين باشد كه مقامى ندارم و فرد حقير و پستى باشم.
اينها را گفتم براى خاطر اينكه هم قدر انقلاب را بدانيد، هم قدر حوزهتان را بدانيد، بدانيد كه حوزه و انقلاب شما خيلى دشمن دارد و من اين مطلب را نه تنها به شما مىگويم، بلكه هم به مسئولين مىگويم، هم به شما مىگويم، هم به مردم مىگويم، شما روزنامهها را بخوانيد، مىبينيد كه دشمنان شما دارند كم كم نزديك مىشوند حتى به مملكت شما، وقتى اسرائيل مىآيد با تركيه پيمان حفاظت و حراست مىبندد، وقتى كه آمريكا در پاكستان در ظرف يك ماه، بيش از صد شيعه متشخص را شهيد مىكند، وقتى كه در افغانستان چنين غوغايى برپاست كه يك مشت بچه وهّابى را انداختهاند به جان بيچارههاى افغانى يا شيعه خالص يا سنى غير وهابى، من و شما بايد مراقب باشيم چون همه اينها روى ما حساب دارند.
چند روز پيش در روزنامه مىخواندم كه يكى از مسئولين اسرائيل گفته بود كه هيچ كسى به اندازه ايران با ما مخالف نيست، ايران كجا و اسرائيل كجا؟ همسايگى با هم ندارند، از نظر جغرافى خيلى بينشان فاصله وجود دارد، ولى چنين نظرى نسبت به ايران شما دارند كه مىگويد: هيچ كسى از ايران با ما دشمنتر نيست، يعنى بايد براى اينها فكرى كرد، براى اينها نقشهاى كشيد. از طرف ديگر منافقينى كه بدتر از كفار هستند، ديديد و لابد
اخبار اينها را خوانديد، زنهاى همديگر را به همديگر مىدهند بدون عده بدون طلاق. روشنفكرهايى كه بعضى از بىدينها نسبت به مسائل دينى و مذهبى دارند، اسمشان را هم گذاشتند اسلام راستين در كنار ايران حالت آماده باش پيدا مىكنند به خيالشان كه حالا هم مىشود به ايران حمله كرد، اما مردم بايد مراقب و مواظب باشند، مسئولين ما بايد باهوشتر باشند، شما بايد دقت بيشترى كنيد، مردم بايد مواظب باشند. همين مردم قم حدود شش ماه بازارشان تعطيل بوده، اينها براى چه تعطيل بوده؟ براى اين بوده كه حاكميت اسلام و انقلاب اسلامى تحقق پيدا كند و كرد.
با همه اين حرفها و همه ناراحتيهاى در باره انقلاب و محور انقلاب، اين جمله را هم عرض نكردم كه هر كسى بگويد: ما اين حكومت را نمىپسنديم، خيلى خوب نمىپسندد، گفت: «أرض الله واسعة فتهاجروا فيها»(4)، هر كسى شهرى را نمىپسندد مىرود به شهر ديگر، حالا اگر كسى مملكت اينطورى را نمىپسندد، خداحافظ به سلامت. ما اينطورى هستيم: حاكميّتمان اسلام است و اسلامى بودن و مشروعيتش هم اينطور است.
لذا ما كه چنين ادعايى داريم بايد مراقب باشيم، بايد متوجه باشيم، متوجه اين مطلب كه هر كارى كه واقع مىشود، هر عملى كه انجام مىگيرد، بايد دو مطلب با آن باشد و الا نمىپسنديم و نبايد هم بپسنديم: يكى اينكه شارع اجازه داده باشد، حالا در هر قالبى، ولى اجازه شرع مىخواهد، از پيش خود نمىشود اين كارها را كرد، اگر دزدى منزل كسى آمد ضمن اينكه اثاثيه را برد، لامپ منزل را هم زد شكست، خوب شما چه فتوايى مىدهيد؟ فتوا مىدهيد كه لامپ را ضامن است كه شكسته، مسأله دزدى هم سر جاى خودش، آن روز خوانديم كه دزدى هم حق الله است و هم حق الناس، هم بايد چيزهايى را كه به سرقت برده برگرداند، هم بايد دستش را قطع كنند.
اسلام كه با كسى قوم و خويشى ندارد، در آن طرفش هم همينطور است، در باره آيه جهاد خداوند در قرآن مىفرمايد: اگر در حال رزم، تشنگىاى براى رزمندگان پيدا شود، ما يك عمل صالح برايشان مىنويسيم، اگر گرسنگى برايشان پيدا شود، يك عمل صالح برايشان مىنويسيم، بلكه بالاتر، اگر دو قدم جلو بروند كه به عقيده كفار ناخوشايند است، براى همين عمل صالح مىنويسيم. اسلامى كه اين قدر در طرفين مسأله دقيق است، اين اسلام بازيچه نيست، سر خدا هم كلاه نمىرود، آدم مىتواند سر پدر و مادرش كلاه بگذارد، سر زن و بچهاش كلاه بگذارد، اما سر خداوند كلاه نمىرود، آنچه در قلب انسان است، مىداند و روى همان هم حساب بار مىكند.
پس يكى اينكه جنبه شرعى قضايا محفوظ باشد، يكى هم جنبه انقلابى. كارى نكنيم كه انقلابمان تضعيف شود، كارى نكنيم كه اگر كسى در اين ايام راديوهاى خارجى را بشنود، مثل صيادى كه يك مرتبه هزاران صيد به اختيارش آمده، چقدر خوشحال مىشود، اينها اينقدر خوشحال شوند. كارهايى كه نتيجهاش به ضرر انقلاب است، خداوند از ما
حساب مىبرد، نبايد كارى به ضرر انقلاب كنيم. اين معنا براى بزرگ و كوچك شرعاً واجب است - اگر نظر من متّبع است - من به عنوان شرعى مىگويم: كارى كه به ضرر انقلاب است، خلاف شرع است، حالا ديگر تشخيص موضوع با خودتان است، تشخيص موضوع با من هم نيست، ممكن است فقيهى بگويد: "هذا المايع خمر" لكن مقلد بگويد: "هذا ليس بخمر" و بگويد كه من مىدانم كه "هذا ماء"، اين ديگر به ما ارتباط ندارد، "انما على الفقيه بيان الكبريات"، اما تشخيص صغريات به ما ارتباط ندارد، اما خداوند عالم به قلوب است و همه اينها را مىفهمد و درك مىكند.
لذا خيلى مراقب باشيد، مخصوصاً در اين ايام كه در آستانه كنفرانس اسلامى با آن جمعيت كذايى هستيم، شايد - چه مىدانيم من كه سياسى به آن معنا نيستم - دستهايى وجود داشته باشد كه نخواهد بگذارد كه اين كنفرانس در ايران تشكيل شود، به لحاظ اينكه ايران ميزبان قدرتمند و ارزشمندى به حساب بيايد.
لذا در همه كارهايتان مراقب باشيد به تمام معنا كه جنبه شرعى دارد و اگر گوشهاى از مسائلى را هم كه عرض كردم براى شما شبههاى بود، با خود من تماس بگيريد و غير از حرفهايى كه زدم، نقل نكنيد كه به هيچ وجه راضى به اين معنا نيستم بلكه آنچه را كه از حرفهاى من بينكم و بين الله فهميديد، مىتوانيد نقل كنيد و الا فلا. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.
1) آل عمران / 185.
2) الرحمن / 27.
3) زمر / 30.
4) نساء / 97.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...