شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 42
متن
جلسه چهل و دوم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
حضرت امام(ره) در دنباله بحث در جواب بالاقرار مىفرمايند:
مسأله 3 - «الحكم انشاء ثبوت شىء أو ثبوت شىء على ذمة شخص أو الالزام بشىء و نحو ذلك، و لا يعتبر فيه لفظ خاص، بل اللازم الانشاء بكلّ ما دل على المقصود كأن يقول: قضيت أو حكمت أو ألزمت أو عليك دين فلان، أو هذا الشىء لفلان و أمثال ذلك من كل لغة كان اذا أريد الانشاء و دلّ اللفظ بظاهره عليه و لو مع القرينة.»
قبل از آن كه وارد اين مسأله شويم، راجع به اصل موضوع جواب به اقرار، چند نكته هست كه بايد عرض كنيم، ان شاء الله بعداً اين مسأله را متعرض مىشويم.
حكم حاكم بر طبق اقرار مدعى عليه
يكى از انواع جوابهايى كه مدعى عليه مىدهد، جواب به اقرار است و ظاهر عبارت ايشان و فقهاى ديگر اين است كه اگر مدعى عليه به اقرار جواب داد، حاكم مىتواند بر طبق آن اقرار حكم كند و دينى را كه مدعى ادعا مىكرد يا عينى را كه مدعى ادعا مىكرد و در دست مدعى عليه بود، با اقرار مدعى عليه حاكم حكم كند و دين را ثابت بداند، يا عين را از مدعى عليه بگيرد و تحويل مدعى بدهد، در حالى كه عين در تحت يد مدعى عليه بوده است.
بحثى در اينجا هست كه ملاك حكم حاكم در اين رابطه چيست؟ حاكمى كه بر طبق اقرار حكم مىكند، مخصوصاً در باب عين، اين مسأله مطرح است، يك خانهاى در دست عمرو است، به هر نوع، زيد هم مدعى است كه اين خانه ملك من است. مدعى عليه كه منكر است، اقرار كرد و گفت: بله اين خانه اختصاص ملكى به زيد دارد. مىخواهيم ببينيم اينجا كه حاكم بر طبق اقرار حكم مىكند، به نفع مدعى مناط و ملاك حكم حاكم در اين جا چيست؟
منشأ قاعده اقرار و مستند آن
قبلاً گفتيم كه ملاك قاعده "اقرار العقلاء على أنفسهم جائز" كه خود اين
قاعده اقرار، غير از كتاب الاقرارى كه در فقه مطرح است، يكى از قواعد فقهيه مسلمه است كه شارع در رابطه با قاعده اقرار حكم تنفيذى دارد، حكم تأسيسى ندارد، قاعده اقرار يك حكم عقلائى است و شارع مقدس هم اين حكم عقلا را تنفيذ و امضا فرموده است. اينجائى كه مدعى عليهى كه ذو اليد بر اين خانه است و روى ذواليد بودن هم مدعى عليه شده است، اقرار مىكند كه بله اين خانه مال زيد مدعى است، روى چه ملاكى حاكم حكم مىكند به اينكه اين خانه مال زيد مدعى است؟
اگر حكم روى ملاك قاعده اقرار است، قاعده اقرار تنها نفوذ اقرار را در آن حيثيت ضررى بر مُقر مىداند، "اقرار العقلاء على أنفسهم جايز" و آن حيثيّت "على"، حيثيت ضررى را وقتى كه خود ذواليد اقرار مىكند، قاعده اقرار، حكم به نفوذش مىكند. وقتى كه ذواليد اين خانه گفت: اين خانه مال من نيست، در اين حيث از او مىپذيرند. امّا حالا كه مال من نيست، مال زيد مدعى است، اين ديگر روى چه حساب از او پذيرفته بشود؟ ما در شهادت عادل واحد هم ترديد داريم، تا چه برسد به اينكه مُقرها نوعاً علاوه بر وحدت، عدالت هم در آنها نيست، اگر گفتيم: خانه مال زيد است، اين را منحلّ مىكنيم به دو حيثيت، يك حيثيت سلبيه و آن اين است كه مال من نيست، ولو اينكه اين حيثيت سلبيه، مدلول مطابقى اقرار نباشد بلكه مدلول التزامى اقرار باشد، ولى مىپذيريم.
امّا در آن مدلول مطابقى كه اين خانه مال زيد است، روى چه حسابى حاكم شرع اين را از او قبول كند و حكم كند به اينكه اين خانه مال زيد است؟ بودن اين خانه مال زيد از كجا ثابت شده است؟ به خلاف آنجائى كه زيد خودش اقامه بيّنه كند، آن موردى كه اقامه بيّنه مىكند يا قسم مردود را مىخورد و حلف مردود تحقق پيدا مىكند، مانعى نيست. امّا در مورد اقرار، ملاك براى حكم حاكم كه از عبارت ايشان و ساير فقها استفاده مىشود، چيست؟
ملاك در بطلان حكم حاكم
هيچ چيزى در اينجا ملاك براى بطلان حكم حاكم نمىتواند واقع شود، مخصوصاً با احتمالى كه متأسفانه فى زماننا هذا شايد خيلى هم موارد داشته باشد و آن اين است كه اگر ذواليد بر خانه، مستأجر خانه است، مستأجر خانه نمىدانيم از چه كسى مستأجر است، امّا مىدانيم كه اين مستأجر در خانه است و يك قاعده ديگرى داريم به نام "من ملك شيئاً ملك الاقرار به" كه مرحوم شيخ در ملحقات مكاسب اين قاعده را مطرح كرده است، ما هم اين قاعده را در قواعد فقهيه طرح كرديم. موقعى كه آنرا
مىنوشتم يادم هست كه امام بزرگوار(ره) هم بعضى حواشى كه بر قاعده "من ملك" شيخ دارند، ما بعضى از حواشى ايشان را هم در همين القواعد الفقهيه متعرض شديم.
اگر مستأجرى در خانهاى است و روى قاعده "من ملك شيئاً ملك الاقرار به" اقرار كرد كه اين خانه مال زيد است، لكن باطن امر اين است كه اين خانه مال عمرو بود و زيد و مستأجر تبانى بر اين اقرار كرده باشند، چه طور وقتى كه اين مستأجر مىگويد كه اين خانه مال زيد است و حاكم شرع هم بر طبق اين اقرار حكم مىكند، "بانّ هذه الدار لزيد" در صورتى كه به حسب واقع اين خانه مربوط به زيد نيست، بلكه مربوط به عمرو است و اين شخصى كه به عنوان مستأجر در خانه هست، ممكن است واقعاً مستأجر عمرو باشد نه مستأجر زيد، حالا كه زيد ادعا كرد كه اين خانه مال من است، مستأجر هم با قطع نظر از اينكه در موارد عدم خصومت اصلاً حكمى نمىتواند مطرح باشد، اقرار كرد كه بلى اين خانه مال زيد است، حاكم شرع روى چه ملاكى حكم مىكند به اين كه اين خانه مال زيد است؟
مگر اينكه بيّنه قائم بشود كه اين خانه مال زيد است، قاعده "اقرار العقلاء على انفسهم" هم بيشتر از آن حيثيت سلبيّه ضرريه، نمىتواند به اصطلاح امروز كاربردى داشته باشد. وقتى كه گفتيم: خانه مال زيد است، يعنى مال من نيست، نسبت به مال من نيست، "اقرار العقلاء على أنفسهم جائز" شامل آن مىشود. امّا نسبت به اين كه اين خانه مال زيد است و حاكم شرع هم مىخواهد حكم كند به اينكه خانه مال زيد است، روى چه ملاكى و روى چه مناطى؟ و بالاتر اينكه يك بحثى بود در اينكه زيد مُقرُّ له مىتواند خانه را پس بگيرد، اگر زيد مُقرُّ له آدم متدينى بود و بينه و بين ربّه نمىدانست كه اين خانه مال خودش است كه خود اين هم اصلاً يك مسألهاى است.
اقرار مقرّو اثر آن
اگر در پى اين مورد و دعواى منكر، اگر مقرى اقرار كرد بر اينكه اين خانه مال زيد است و زيد هم بينه و بين الله عالم به اين معنا نبود كه اين خانه مال اوست، خود او هم شك در اين مسأله داشت، مردد در اين مسأله بود، نمىدانست كه اين خانه مال او هست يا نه؟ ولو كسى كه خانه در دست اوست، اقرار كرد كه اين خانه مال زيد است، دعوا و انكارى هم نيست، به چه مجوز شرعى زيد مىتواند اين خانه را از مقرّ بگيرد، زيدى كه جاهل مسأله است، نه علمى در كار است، نه بيّنهاى در كار است، فقط
اقرار مقرى بوده بر اينكه اين خانه مال زيد است، زيد هم بينه و بين الله به اين مسأله جازم و عالم نيست و احتمال مىدهد كه خانه مال او باشد، احتمال مىدهد كه خانه مال او نباشد.
ملاك أخذ مُقَرُّله از مقر با وجود عدم علم مُقَرُّله
اينجا شما فرموديد كه مُقَرُّ له مىتواند مال را از مقر بگيرد، روى چه ملاكى مىتواند از مقر بگيرد؟ چه دليلى قائم شده است كه مال زيد است؟ خودش كه عالم نيست، مقر هم كه اقرارش در آن حيثيت سلبيّه ضرريه، مؤثر و جائز و نافذ است، لذا چه دليلى هست بر اينكه مىتواند در اين خانه تصرف كند؟
بله، در صورتى كه عالم باشد مثل ما نحن فيه مثلاً اگر مدعى عالم بود، مقر هم اقرار كرد به اين كه اين خانه مال من نيست، خوب آدم عالم كه مىداند كه اين خانه مال خودش است، منتها مقر به يك نحوى در آن تصرف كرده است، حالا هم كه خودش اقرار كرد، مىرود و خانه را مىگيرد. امّا اگر عالم به مسأله نيست "كيف يجوز له أخذ الدار من المقر الذى بيده الدار"، روى چه ملاك شرعى اين معنا تحقق پيدا مىكند؟ در اينجا اين يك مشكلهاى است.
حل مشكل در اقرار از محقق عراقى(ره) و نظر استاد
براى حل اين اشكال، مرحوم محقق عراقى در رسالة القضاء به گوشهاى از اين اشكال اشاره كرده است و من تا حدى با توضيح بيشتر و مفصّلتر عرض كردم. ايشان يك حرفى مىزند كه آن حرف هم فى نفسه قدرى قابل قبول نيست، امّا چارهاى هم نيست غير از اين حرف كه انسان در اين مسأله بزند، ولو اينكه به ذهن هم خيلى بعيد مىآيد.
ما در باب فصل خصومت و رفع تنازع بگوئيم: دو جور فصل خصومت داريم: يك فصل خصومت مطلق داريم، فرضاً آنجائى كه بيّنه قائم مىشود كه اصلاً راجع به اين خانه و صاحبِ اين خانه به كلى مطلب تمام مىشود، فصل خصومت به نحو اطلاق تحقق پيدا مىكند كه ما هم ديدمان در باب قضا نوعاً همين معنا هست كه وقتى كه حاكم فصل خصومت مىكند، يك فصل خصومت مطلق تحقق پيدا مىكند. امّا گاهى از اوقات فصل خصومت، فصل خصومت فى الجمله است. به عبارت روشنتر؛ فصل خصومت نسبت به خصوص اين متخاصمين است، امّا اگر يكى از اين دو تا عوض شد، باز جاى دعوا هست، باز جاى طرح دعوا و سماع دعوا هست.
در ما نحن فيه چنين حرفى را قائل شويم و بگوئيم: وقتى كه مدعى عليه اقرار كرد، روى اين كه اقرارش در جهت سلبى و ضررى حجيّت دارد، روى قاعده "اقرار العقلاء على أنفسهم"، حاكم كه رجوع مىكند، حكم اين حاكم به اين معناست كه اين مقر در رابطه با اين خانه ديگر برود دنبال كارش، ديگر در رابطه با اين خانه تا وضع تازهاى پيش نيامده است و همان اوضاع قبلى محفوظ است، مقر ديگر كنار برود. حكم حاكم فصل خصومت كرد، امّا مقر را از صحنه بيرون كرد. امّا اگر مثلاً اين مدعى جازم بود و خانه را گرفتيم و تحويل به مدعى داديم، شخص ثالثى بدون اينكه واقعه تازهاى پيش آمده باشد، ادعا كرد كه اين خانه مال من است، بگوئيم: ديگر نسبت به اينها فصل خصومتى تحقق پيدا نكرده است و شروط سماع دعوا كه جمع باشد، حاكم بايد ادعا را بپذيرد، منتها با فرض اينكه مثلاً مدعى در خصومت اول، مدعى عليه شد، مخصوصاً اگر خانه دستش باشد و شخص ثالث مدعى شد، امّا خصومت بين اين شخص ثالث و بين كسى كه اين خانه در دستش است، هنوز باقى است و فصل خصومت بين اين دو تحقق پيدا نكرده است.
پس اين كه ما در اينجا مىگوئيم: فصل خصومت تحقق پيدا مىكند در حقيقت فى الجمله و به صورت امر اضافى اين حرف را مىزنيم، يعنى "فصل الخصومة بالاضافة الى المقرّ"، فصل الخصومة در رابطه با خصومتى كه يك طرفش مقر باشد، تحقق پيدا كرد. يعنى اگر مقر در رابطه با اين خانه "كالحجر فى جنب الانسان" شد، ديگر هيچ ارزشى ندارد، چون انكار بعد از اقرار هم پذيرفته نيست. آن طورى كه در قاعده اقرار مطرح است كه اگر كسى اول اقرار كرد و بعد انكار كرد، "لا يقبل انكاره بعد اقراره"، پس اين مقر از صحنه مخاصمه و دعوا و فصل خصومت خارج شد، امّا به طور كلى در رابطه با اين خانه، بدون اينكه حادثه جديدى هم پيش بيايد، فصل خصومت مطلقه تحقق پيدا كرده باشد، مسأله اين طور نيست.
پس در حقيقت خلاصه جواب ايشان با اطلاقى كه در عبارات ايشان هست، اين است كه ما دو جور فصل خصومت داريم: فصل خصومت مطلق و فصل خصومت اضافى يا فى الجمله و در ما نحن فيه آن فصل خصومتى كه به استناد قاعده "اقرار العقلاء" تحقق پيدا مىكند، يك فصل خصومت اضافى است. اما فصل خصومت مطلق در رابطه با اين خانه تحقق پيدا نمىكند به لحاظ آن مؤيدى كه ذكر كردم كه ممكن است مستأجر در اين خانه با مدعى تبانى و توافقى كرده باشند و الا شخص مستأجر است، مستأجر از مدعى هم نيست، بلكه مستأجر از شخص ثالث
غير معلوم است كه حالا معلوم شده است، اگر چنين فرضى تحقق پيدا كند، چه طور فصل خصومت مطلق از حاكم شرع در اينجا تحقق پيدا كند؟ با اينكه عرض كرديم به نظر ما قدرى بعيد مىآيد كه ما دو جور فصل خصومت داشته باشيم، ولو اينكه حادثه جديدى هم پيش نيامده باشد و فرض هم آنجاست.
امّا در عين حال چارهاى نيست كه در اينجايى كه جواب مدعى عليه باقراره و ظاهر كلمات هم اين است كه بر طبق قاعده اقرار حاكم حكم مىكند و ما هيچ ملاك و مناطى براى حكم حاكم به نحو اطلاق نداريم، ناچاريم كه يك فصل خصومت بالاضافى در اين جا قائل شويم و چارهاى غير از اين در اين باب تصور نمىشود، چون مطلب ديگرى نيست كه حاكم شرع بخواهد استناد به آن مطلب بكند و ملكيّت براى زيد را به واسطه حكم خودش كه در اين مسألهاى كه امروز خوانديم و بعداً ان شاء الله عرض مىكنيم كه يك انشاء حكمى بكند. حاكم شرع است، اجتهاد دارد، عدالت دارد، بى جهت كه حكم نمىكند بايد روى موازين شرعيه و ملاكهاى شرعى حكم كند. بيّنه را خود شارع فرموده است، قاعده اقرار را هم تصويب كرده است، ولى در بُعد "على انفسهم" و حكم حاكم ديگر نمىتواند زائد بر بعد "على انفسهم" باشد، حجيّت قاعده اقرار منحصر به آن جهت سلبى باشد، لكن حكم حاكم هم در جهت سلبى و هم در جهت ايجابى، يك مطلب غير قابل قبولى است كه دليلى بر اين مطلب دلالت نكرده است.
اين نكته قابل توجهى بود در آنجائى كه مدعى عليه جوابش بالاقرار است. خواستيم از اين نكته نگذريم تا اين مسأله سوم را كه عرض كرديم، فردا ان شاء الله در باره آن بحث مىكنيم.
پرسش
1 - ملاك حكم حاكم بر طبق اقرار مدعى عليه چيست؟
2 - منشأ و مستند قاعده اقرار به كدام يك از ادله است؟
3 - روى چه ملاكى مقرّ له مىتواند اخذ مال از مقر بكند؟
4 - توضيح دهيد محقق عراقى(ره) و استاد، فصل خصومت را به چند مورد تقسيم مىكنند؟
5- خلاصه جواب از اشكال محقق عراقى(ره) را در مورد اقرار ذكر كنيد؟
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...