شنبه 29 ارديبهشت 1403 - 8 ذيقعده 1445 - 18 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب قضا (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 27
متن
جلسه بيست و هفتم
درس خارج فقه
بحث قضا
حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى «مد ظله العالى»
تاريخ 29 / 7 / 76
راهنمائى احد المتخاصمين
عدم راهنمائى احدالمتخاصمين توسط قاضى
حضرت امام(ره) در تحرير الوسيله در دنباله وظائف قاضى مىفرمايند:
الثانى - «لا يجوز للقاضى أن يلقن أحد الخصصمين شيئاً يستظهر به على خصمه كأن يدعى بنحو الاحتمال فيلقنه أن يدعى جزماً حتى تسمع دعواه أو يدعى أداء الامانة او الدين فيلقنه الانكار، و كذا لايجوز أن يعلمّه كيفية الاحتجاج و طريق الغلبة، هذا اذا لميعلم أن الحق معه و الاّ جاز كما جاز له الحكم بعلمه، و أما غير القاضى فيجوز له ذلك مع علمه بصحة دعواه، و لايجوز مع علمه بعدمها، و مع جهله فالاحوط الترك.»
يكى از وظائف قاضى اين است كه او حق ندارد يكى از متخاصمين را راهنمائى كند بنحوى كه بتواند غلبه بر خصم پيدا بكند. مثلاً كسى قرض و يا غير قرض پولى از زيد مىخواهد و زيد هم دين را ادا كرده و ذمهاش برى شده است. يا كسى به كسى مالى را بعنوان امانت داده و بعد از مدتى اين امانت را پس گرفته، شخص امين امانت را به صاحب مال پس داده، حالا بين اين دو دعوا شده است. اگر صورت دعوا اينجورى باشد كه صاحب مال بگويد: من مال را به تو امانت دادم و تو امانت را پس ندادى، آن امين بگويد: من امانت را به تو پس دادم، طبعاً آن كسى كه ادعا مىكند، اداى امانت را يا اداى دين را اين «يصير مدعياً» و بايد اداى دين و اداى امانت را ثابت كند. آن كسى كه مىگويد: دين را نپرداختى و امانت را رد نكردى؛ او در حقيقت منكر است، بواسطه اينكه قولش موافق با اصل است، اصل هم اقتضاى عدم تأديه دين و امانت را مىكند. اگر بينهاى نباشد، تقريباً برنده در اين محاكمه آن كسى است كه مىگويد اداى دين و اداى امانت نشده است.
اگر حاكم شرع كه اين خصوصيت را مىداند، تلقين كند و در اثر تلقين او، مطلب برگردد، مدعى و منكر عوض شود، به اين بگويد كه تو به چه مناسبت ادعا مىكنى كه امانت را رد كردى و دين را رد كردى؟
بگو، اصلاً دينى بعهده من نيست، اگر گفت: دينى به عهده من نيست و امانتى در نزد من نيست، اين قول موافق با اصل مىشود، اصل اين است كه دين و امانتى بعهده اين نباشد، آيا حاكم شرع مىتواند اين شخص را اينجور راهنمائى بكند؟
دعوايى كه بخواهد محكمه پسند و قابل بررسى باشد، شروط متعددى دارد. يكى از شروطش اين است كه يك اثر عملى داشته باشد، اگر دو نفر بر سر يك مسأله علميه كه اثرى هم ندارد، دعوايشان بشود. آيا اينها مىتوانند بعنوان مدعى و منكر پيش قاضى بروند؟ يكى بگويد: من معتقدم كه براى فلك، حركت ثابت است. ديگرى بگويد: من منكر اين معنا هستم.
طرح دعوا به صورت جزم
يكى از شرايط سماع دعوا، اين است كه قاضى بتواند ادعا را بررسى بكند، تا حكم كند كه حق با چه كسى است؟ اگر بخواهد اين ادعا قابل بررسى باشد و بيّنه و منكر در آن مطرح باشد، يكى از شرايطش اين است كه مدعى دعواى خودش را بصورت جزم مطرح بكند، يعنى بگويد: من حتماً از اين شخص 1000 تومان مىخواهم. اما اگر گفت: به نظرم مىرسد، من چيزى از اين مىخواهم، احتمال مىدهم، كه دينى بر عهده او داشته باشم، قابل بررسى نيست. ايشان مىفرمايند: اگر يك مدعى اين چيزها را نمىداند. توى محكمه به حاكم گفت: من احتمال مىدهم كه 100 تومان از اين مىخواهم، حاكم تلقينش بكند و به او بگويد، نگو من احتمال مىدهم، بگو من جزماً 100 تومان از او مىخواهم. اگر بصورت احتمال بگويى دعوا و ادعاى تو قابل طرح در محكمه نيست، اما اگر بصورت جزم بگويى اين قابل طرح در محكمه است. خودش مطلب را نمىفهمد. حاكم شرع بخواهد اينجورى تلقينش بكند. ايشان مىفرمايند: اجمالاً اين معنا جايز نيست. علت عدم جواز چيست؟اگر ما در مسأله قبلى قائل بشويم به اينكه تسويه، وجوب دارد كه حتى حاكم شرع در جواب سلام و اصل سلام و نظر كردن و كثرت نظر و صحبت و سكوت و امثال ذلك اينها واجب است كه بطور يكسان با متخاصمين رفتار بكند، در اين مسأله بطريق اولى مىتوانيم چنين استفاده بكنيم كه تلقين حاكم به يكى از متخاصمين درست نيست.
اگر بر حاكم شرع واجب شد كه در سلام و جواب سلام رعايت تسويه بكند آيا بطريق اولى نمىفهميم كه حاكم حق ندارد يكى از اينها
را طورى راهنمائى بكند كه دعوايش قابل طرح باشد؟ يا او را به موفقيت و نتيجه زودتر برساند؟ اين را بطريق اولى استفاده مىكنيم، در كلمات هم اين معنا نيست، ولى ما آيه و روايت خاصى هم در اين مطلب نياز نداريم.
(سؤال... و پاسخ استاد:) قاضى كه هست محكمهاى تشكيل نشده، و الا قاضى كه قاضى است، هنوز حكمى نكرده، هنوز بررسى مدارك نكرده، ما هم كه مىگوييم، قاضى نگاههايش را متساوى بكند نه بعد از حكم، بعد از حكم مىخواهد متساوى باشد، مىخواهد نباشد، اينها همه قبل از حكم است كه حيثيت قاضى محفوظ بماند و نتيجةً در حكمش عملاً ثابت بشود كه طرفدارى از كسى نكرده، او روى عدالت و حكم شرعى بين اين دو حكم كرده است.
پس اگر ما در مسأله قبلى قائل به وجوب بشويم، ديگر علت اين لا يجوز امروز را از طريق اولويت مىتوانيم استفاده بكنيم. اما اگر ما به تبع صاحب جواهر قائل به استحباب شديم، از يك طرف، تسويه بين الخصمين مستحب است و از يك طرف شما مىگوييد: «لا يجوز للقاضى ان يلقن احد الخصمين» يك چيزى كه او را به موفقيت نزديك مىكند.
دليلبر عدم جواز تلقين احد المتخاصمين توسط قاضى
دليل بر عدم جواز چيست؟ محقق در شرايع علتى را فرموده، اين علت از يك طرف معنايش اين است، روايتى در مسأله نيست كه ما بخواهيم بواسطه آن روايت و دليل، اين معنا را تعبد كنيم، ولى از يك طرف ديگر علتى كه ايشان ذكر مىكند، قابل بحث است و آن اين است كه مىگويد، قاضى شرع براى فصل خصومت نصب شده، و اين تلقينها خودش فتح باب منازعه و خصومت مىكند و جايز نيست، چون اين تلقينها، فتح باب منازعه مىكند، و حاكم شرع منصوب براى رفع منازعه است، پس اين فتح باب منازعه «ليس بجايز» به چه دليل ليس بجايز؟ خود او فتح باب منازعه مىكند، بعد خودش از مسند قضا كنار مىرود، خودش روى مسند قضا نشسته است و تا زمانى كه فصل خصومت هم نشود از مسند قضا كنار نمىرود، پس اين علتى كه شما ذكر كرديد اين فتح باب منازعهاى است كه «هو منصوب لاجل سدها» سلمنا، چه اشكالى دارد؟ شما مىخواهيد به كلمه لا يجوز يك حكم شرعى تحريمى را ثابت بكنيد، مگر هر چيزى را مىشود به شارع نسبت بدهيم.
خدا رحمت كند يك مسألهگويى بود، آدم نسبتاً درس نخواندهاى بود، نمىدانست كه ملاك نسبتها و احكام شرعيه چيست؟ هر چيزى را كه پيش خودش مقدارى اهميت داشت، يك حرامى را مىخواست بيان بكند، مىگفت اگر كسى فلان حرام را مرتكب شود، مثل اين است كه صد بار با مادرش زنا كرده، خوب اين را تو از كجا مىآورى كه اين چنين چيزى را به شارع نسبت مىدهى؟ مگر احكام تحريميه، نسبتش به شارع به اين سستى مىشود؟ آنها هم مثل احكام وجوبيه مىماند، بايد دليل داشته باشيم، بر اينكه شارع اولاً حرام كرده است، ثانياً در چه مرحلهاى از حرام است؟ گناهان كبيره و صغيره داريم، در كبيرهها هم، كبيرههاى (قولٍ مطلق) داريم، كبيرههاى اضافى داريم، كه هر گناه كبيرهاى نسبت به مادون خودش كبيره است، نسبت به مافوق خودش صغيره است. مگر يك سرى از گناهان، كه در حد اعلاى بزرگى واقع شدهاند كه آنها كبيره مطلقه هستند، تازه همه اينها را بايد از شارع گرفت، مگر ما پيش خودمان مىتوانيم راجع به يك مرتبهاى از گناه يك چيزى تصور بكنيم، همان مقدارى كه شارع فرموده: ما بايد بگيريم، بعضى از گناهان به نظر ما مهم نيست، بعضى از گناهان به نظر ما خيلى مهم است، ولى نظر ما مطرح نيست بايد ببينيم ديد شارع نسبت به اين گناهان، چه طورى است؟ پس همينطورى نمىشود. اينكه مىفرمايد: لايجوز، ايشان قبلاً تعبير به وجوب تسويه كردند، و روى مبناى وجوب تسويه لايجوز را مىشود به طريق اولى استفاده كرد، اما ما كه قبلاً قائل شديم، به عدم وجوب تسويه و استحباب تسويه چه دليلى بر اين لايجوز مىتوانيم اقامه كنيم؟
البته شبهه اجماع در كار است، اجماع مسلمى بر اين لا يجوز كه بخواهيم يك حكم تحريمى تلقين قاضى در اين موارد استفاده كنيم اينها در بحثهاى علمى نياز به دليل دارد. همينجورى ما نمىتوانيم چشمها را ببنديم و يك كلمه لا يجوز بار بكنيم و خيال هم بكنيم كه شارع هم خوشش مىآيد كه ما بگوييم لايجوز، لايجوز، لا يجوز، اسلام همانطورى كه نسبت به احكام وجوبيه خودش اهميت قائل است، نسبت به احكام تحريميه هم همانطور است و اينطور نيست كه ما فورى بتوانيم كلمه لايجوز را مطرح بكنيم. مگر اينكه شبهه اجماع در كار باشد و ظاهراً هم يك اجماع محرز و يك اجماع قطعى، در اين مسأله تحقق ندارد.
(سؤال... و پاسخ استاد): همه بحثها سر اين است. يك احتمال اين است كه در مسند قضا نمىتواند، الان در صورت علمش را مىگوييم.
حكم قاضى به علم خودش
اما اگر يك قاضى با قطع نظر از بينه و يمين و اينها، مطلب را مىداند، عالم به مطلب است، و امام بزرگوار(ره) فرمودند: تبعاً، اصلش هم مال مرحوم سيد در انتصار است، كه قاضى مىتواند به علم خودش حكم بكند بيّنه و يمين و همه اينها را كنار بگذارد و به علم خودش حكم بكند، منتها گفتيم مسأله اتهامى در كار است. حالا فرض كنيم كه اين مسأله هم در كار نيست.
قاضى مسأله را مىداند و با اين شخص قوم و خويش است، مىداند كه اين زيد آمده مالش را به عمرو، بصورت امانت داده، عمرو بيچاره هم آدم متدين متعهدى است، رفت امانتش را به او رد كرد، قاضى هم تمام اين جريانات را (عن علمٍ) خبر دارد، حالا دعوايشان شده، صاحب امانت مىگويد: امانت را به من رد نكردى، حالا اين شخص اگر بگويد من امانت را رد كردم، اين عنوان مدعىِ رد پيدا مىكند، مدعىِ رد بايد بينه اقامه كند، بينه هم ندارد، آن طرف آدم لاابالى است، قسم مىخورد و مىگويد امانت من را بده، قاضى هم كه مطلب را مىداند، از يك طرف دو راه براى قاضى باز است: بگويد دعوا نكنيد، من طبق علم خودم حكم مىكنم. شرايط، شرايطى است كه قاضى نمىتواند، طبق علم خودش حكم بكند، سطح اتهام زياد است، قاضى بيچاره متهم مىشود و مانع دارد از اينكه طبق علمش حكم بكند، چه كار بكند، از يك طرف مىداند كه اين بيچاره امانت را رد كرده، از يك طرف هم آن يك آدم لاابالى است، قسم مىخورد، بر اينكه امانت رد نشده است، از يك طرف هم قاضى نمىتواند بينه و يمين را كنار بگذارد و بر طبق علمش حكم بكند، شرايط خاصِ موردى است. اينجا چه كند؟ آيا به او بگويد كه تو بيّنه اقامه كن بر اينكه امانت را رد كردى، بيّنه ندارد، به او بگويد قسم بخور بر اينكه رد نكرده او هم قسم مىخورد، اگر قسم خورد بر اينكه امانت را رد نكرده، حاكم هم بايد بر طبق قسم او حكم بكند.
لذا در اينجايى كه مىداند، و خصوصيات مورد، اقتضا ندارد كه بر طبق علمش حكم بكند، راه ديگرى براى حاكم باز است، به آن شخصى كه امانت پيش او بوده تلقين مىكند كه تو بجاى اينكه بگويى من امانت را رد كردم، بيا بگو امانتى از اين پيش من نيست. به اين صورت مسأله را مطرح بكن، او مىگويد من امانتى پيش تو دارم، تو بيا بگو امانتى پيش من ندارى، دروغ هم نيست، امانتى پيش من ندارى، هم صدق
مىكند، در موردى كه اصلاً امانتى نبوده يا اينكه امانت بوده و رد شده است، بگويد تو امانتى پيش من ندارى، حاكم تلقينش مىكند، خودش اين مسأله را بلد نيست، نمىداند كه چه خصوصياتى در محكمه و مسأله مدعى و منكر مطرح است، حاكم تلقينش مىكند، وقتى كه تلقين كرد، بايد او بينهاى را اقامه بكند، نه بر اينكه امانت به اين داده، بينه اقامه كند بر اينكه امانتى از زيد پيش اين هست. و طبعاً هم اقامه چنين بينهاى خيلى كار مشكلى است، او كه بيّنه نمىتواند اقامه كند، اين بيچاره هم كه امانت را به صاحبش رد كرده اگر بخواهد قسم بخورد، قسم راست و صحيح مىخورد «واللّه» كه اين زيد پيش من امانت ندارد. و امانتش تحويلش داده شده و رد شده است.
در نتيجه در جايى كه حاكم علم به جريان داشته باشد، و شرايط موردى اقتضا نكند كه در محكمه اين بيّنه و مدعى را كنار بگذارد و بر طبق علمش حكم بكند، حاكم او را كه به همه خصوصياتش يقين دارد، راهنمائى مىكند، و اين را از صورت مدعى بودن خارجش مىكند، عنوان منكر پيدا مىكند، آن طرف هم، كه بيّنه نداشت، قسم مىخورد، قسمش هم راست و صحيح است، حكم هم بر طبق اين قسم واقع مىشود، پس در اين مورد، تلقين مانعى ندارد. اما در مواردى كه حاكم شرع بى اطلاع است. مىفرمايد: «لا يجوز ان يلقن».
حكم راهنمائى مترافعين توسط شخصى غير قاضى
ايشان سپس مىفرمايند: در مورد غير قاضى چطور؟ آيا مردم كوچه و بازار، مىتوانند يكى از اين متخاصمين را راهنمائى بكنند، ايشان سه صورت مىفرمايند: اگر كسى بداند كه يكى از اين دو راست مىگويد، و عالِم به صدقش باشد، هر گونه راهنمائى نسبت به او، مانعى ندارد، براى اينكه بر خلاف علمش نيست، مىداند كه اين راست مىگويد، مثل همين مسأله، اگر يك شخص رابعى، كه خارج از متخاصمين و حاكم شرع است، بيايد به او تلقين بكند، بگويد من كه مىدانم تو امانت اين را به او دادى، لكن در محكمه ادعاى اداء الامانة نكن، اگر ادعاى اداء و ردّ الامانة بكنى، «تصير مدعياً و المدعى عليه البيّنه» تو بيا از اول بگو، اين امانتى پيش من ندارد، چهره منكر را پيدا بكن، نهايت آنكه يك قسم مىخورى، قَسَمَت هم كه راست است. كما اينكه، اگر ديگرى، عالِم به كذب باشد، مىداند اين دروغ مىگويد اينكه مىگويد من امانت را رد كردم، دروغ مىگويد، امانت را به صاحبش رد نكرده است. و در محكمه هم مىخواهد بگويد (ادّيت الامانة) اين فرد رابع،
اين چنين راهنمائى به او بكند، چرا تو مىگوئى (ادّيت الامانة)؟ بگو (لم يكن لزيد الامانة عندى) تا نتيجه و حق با تو بشود، در حالى كه مىداند، اين باطل است و دروغ مىگويد، بلا اشكال اين تعاون بر اثم و عدوان است.
از خود رسول خدا(صلى الله عليه و آله) در آن روايت «انما اقضى بينكم بالبينات و الاَيمان» ذيلى داشت، رسول خدا(صلى الله عليه و آله) فرمود: كه اگر من به بينات و اَيمان قضاوت كنم، و مال برادر مؤمنش را نصيب او بكنم، كأنّ خيال نكند، چون من حكم كردهام، ديگر اين حلال است. اين «انما قطعتُ له قطعةً من النار» با اينكه من قاضى هستم، و بر طبق بينه و يمين حكم كردهام، اگر بداند كه ذى حق نيست، و دارد مال رفيقش را مىخورد، بداند كه قطعهاى از آتش را من براى او جدا كردم، نه خيال كند كه چون من قاضى شدم، پس هر چه به نفعش حكم بكنم، اين مال حلال واقعى است. ولو اينكه مربوط به برادر مؤمنش باشد.
صورت سومى كه ذكر مىكنند: آنجايى است كه جاهل باشد، اين شخص چهارم نمىداند كه حق با اين است يا نه؟ آيا حق دارد راهنمائيش بكند يا نه؟ ايشان مىفرمايند: «فالاحوط الترك» و ظاهرشان احتياط وجوبى است. دليل اين است احتمال دارد كه اين كار تعاون بر اثم و عدوان باشد، و در شبهات مصداقيه عناوين محرمه، ولو اينكه در شبهه مصداقيه محرمات احتياط، واجب نيست، عقلاً هم لازم نيست. شرعاً كه بلااشكال لازم نيست. عقلاً هم لزوم ندارد. اما شبهه اين معنا هست، چون بعضى از بزرگان اين مطلب را قائل شدهاند، احتمال دارد، چون تعاون بر اثم و عدوان حرام است، اما تعاون بر برّ و تقوى وجوب شرعى ندارد، «تعاونوا على البرّ و التقوى و لاتعاونوا على الاثم و العدوان»(1) آن تعاون بر برّ و تقوى، وجوب شرعى ندارد، كه بر هر كسى در هر شرايط ممكنى تعاون بر برّ و تقوى وجوب داشته باشد نه، اما تعاون بر اثم و عدوان هر كجا، تحقق پيدا بكند، اين «يكون حراماً» ولو اينكه اينجا شبهه مصداقيه است، و در شبهات تحريميه مصداقيه ما قائل به حرمت نيستيم، لكن چون مسأله مقدمه قضا و در حقيقت حفظ موازين قضايى اسلامى، و اهميت مقام قضا در اسلام است، چه بسا در اينجا مقتضاى احتياط وجوبى ترك باشد، ولو اينكه در موارد ديگر اگر كسى شك دارد، مثلاً «هذا المايع خمرٌ، او خلٌ لا
يجب عليه بالاحتياط الوجوبى» اينكه شرب اين مايع را، ترك بكند.
اما در خصوص اين مسأله قضايى به ذهن مىآيد كه احتياط وجوبى اقتضاى ترك بكند، گرچه در موارد ديگر، اين احتياط وجوبى در كار نيست.
پرسش
1 - آيا قاضى مىتواند يكى از طرفين دعوا را راهنمائى كند؟
2 - آيا دعوا بايد اثر عملى داشته باشد تا قابل طرح و بررسى است؟
3 - دليل بر عدم جواز تلقين احدالمتخاصمين چيست؟
4 - غير قاضى چگونه مترافعين را مىتواند راهنمائى بكند؟
1) - مائده / 2.
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...