• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: طواف " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    "مد ظله العالى ""
    جلسه نهم "
    عرض كرديم كه درباره مستند مشهور در اين تفصيلى كه ذكر كردند صاحب جواهر عليه‏الرحمه روى همان عموم تعليل تكيه مى‏فرمايد كه در بعضى از رواياتِ وارده در حيض در آنجائى كه بعد از چهار شوط تصير المرأة حائضا امام مى‏فرمايد مشكلى نيست عمره تمتعش صحيح است عدولى هم به حد افراط مطرح نيست و بعد تعليل ذكر مى‏كنند "لانها زادت على النصف"، ما درباره اين تعليل بحث كرديم، علت اينكه اين را يك مقدار دنبال كردم كلامى بود كه از بعض الاعاظم مرحوم آقاى شاهرودى قدس‏سره الشريف در جز چهارم كتاب تقريرات حجشان، يكى دو نكته درباره اين تعليل ذكر مى‏فرمايند كه قابل ملاحظه است، مى‏فرمايند كه اين تعليل، تعليلى نيست كه كسى بتواند از عموميتش استفاده بكند، چرا؟ مقدمتا با توضيحى كه من عرض مى‏كنم، ايشان مى‏فرمايد كه تعليل دو نوع است يك نوع به اين صورت است كه اگر مولا بگويد "اكرم زيدا فانه عالم"ما از اين استفاده مى‏كنيم كه اصلاً تمام الموضوع براى وجوب اكرام، عنوان عالم است اگر گفت اكرم زيدا فانه عالم اين برگشتش به اين است كه اكرم كل عالم ديگر عنوان زيديت هيچگونه نقشى در مسئله وجوب اكرام ندارد و در حقيقت تمام الموضوع عبارت از عنوان عالم است و لذا ما از اين عبارت استفاده مى‏كنيم وجوب اكرام كل عالم را، اما اگر تعبير به اين صورت نبود بلكه به اين صورت بود كه گفت "اكرم زيدا لعلمه"با اينكه لام تعليل را هم آورده اما از اين استفاده نمى‏شود كه عنوان زيديت در وجوب اكرام دخالت ندارد بلكه استفاده مى‏شود كه زيد وجوب اكرام دارد، اما ملاك وجوب اكرامش اين نيست كه پسر عمرو است ملاك وجوب اكرامش سن خاصش نيست ملاك وجوب اكرام ساير خصوصيات نيست بلكه ملاك در همين زيد، علم زيد است و مى‏فرمايد بين ملاك و بين موضوع، كه علت واقعيه به همان موضوع بر مى‏گردد فرقش اين است كه : موضوع، حكم مترتب بر آن است در آن مثال اول مثل اين است كه گفته "اكرم كل عالم"اما در مثال دوم موضوع عبارت است از زيد اما ملاك را علم قرار داده، و اين معنايش اين نيست ملازم با اين نيست كه هركجا كه ملاك وجود داشته باشد حكم هم وجود داشته باشد در توضيح اينگونه مى‏فرمايند: نماز مثلاً بعد از چند سال از بعثت رسول خدا واجب شد ، آيا در آن چند ساله قبل‏الوجوب ملاك وجوب در نماز وجود نداشته يعنى آنوقت معراج المؤمن نبوده آنوقت ناهى از فحشأ و منكر نبوده يا اينكه نه، ملاك وجود داشته اما صرف وجود ملاك كافى نيست ممكن است يك مانعى جلوى ترتيب حكم را
    بر اين ملاك گرفته باشد لذا اينطور نيست كه هركجائى كه ملاكِ حكم تحقق داشته باشد لامحاله حكم هم تحقق داشته باشد اما هر كجا موضوع تحقق داشته باشد كه علت برگشت به همان موضوع مى‏كند اين لامحاله حكم تحقق دارد پس اگر مولا اينگونه تعبير كرد:"اكرم زيدا لعلمه"شما از اين، وجوب اكرام هر عالم را نمى‏توانيد استفاده كنيد ، فقط مى‏توانيد استفاده كنيد كه ملاك وجوب اكرام زيد عبارت از علم او است و اين يك ملاكى است كه مواجه با وجود مانع نيست اما ممكن است در امر همين ملاك وجود داشته باشد اما وجوب اكرامش مواجه با مانع باشد، پس فرق است بين "اكرم زيدا فانه عالم"و بين اكرم زيدا لعلمه"اگر اين را شما فرضا قبول كردى آنوقت يك نتيجه‏اى گرفته مى‏شود: كه اگر بجاى لعلمه گفت "لانه عالم"-ان- را بكار برد هر كجا كه كلمه -ان- بكار گرفته شود، فعل بعديش تاويل به مصدر مى‏رود يعنى اگر اينجورى گفت "اكرم زيدا لانه عالم"نه "فانه عالم"در اِنَّ اين مسئله مطرح نيست در اَنَّ اين مسئله مطرح است اگر گفت "اكرم زيدا لاَنَّه عالم"اين- لانَّه- عالم عبارتٌ اخراىِ از همان لعلمه، عالمش، اسم فاعلش يا فعلش تاويل به مصدر مى‏رود و جانشين مصدر است لذا هيچ فرقى نيست بين اينكه -لعلمه- بگويد يا- لانه عالم- بگويد، پس در حقيقت به نظر ايشان فرق بين اين دو عبارت كه اگر بگويد "اكرم زيدا لانه عالم"اين قابل تعميم نيست و علت، صلاحيت تعميم حكم را ندارد اما اگر گفت "اكرم زيدا فانه عالم"به جاى اِنَّ ، اَنَّ بكار برد و لازمه‏اش اين است كه بجاى لام هم فأ بكار برود اين تعليل قابل استناد است و صلاحيت عموميت دارد، بعد از اين مى‏فرمايند در اين تعليلى كه در اين روايت وارده در حيض وارد شده، اين هم شبيه -لانه عالم- است براى اينكه در تعبير روايت امام فرموده "لانها زادت على النصف"كلمه اَنَّ را بكار برده و فعل را به كار برده و فعل با توجه به اَنَّ اين جانشين مصدر است و - لانها زاد على النصف - معنايش اين مى‏شود كه "لزيادتها على النصف"و اگر معنايش -لزيادتها على النصف- شد اين ديگر قابل اين نيست كه ما حتى از مورد اين روايت بتوانيم تعدى بكنيم، تنها در مورد همين روايت است منتهى ملاكش را هم امام بيان كرده اما لازمه بيان ملاك اين نيست كه هر كجا كه اين ملاك تحقق داشته باشد حكم هم تحقق داشته باشد ممكن است در موارد ديگر با اينكه اين ملاك تحقق دارد لكن مانع از وجود و ثبوت حكم در كار باشد اين يك بيانى است كه ايشان روى اين بيان تأكيد مى‏كنند و مواردى يكى دو مورد هم از موارد فقهيه كأن بصورت شاهد براى اين مسئله ذكر مى‏كنندلكن خوب اين خلاف آن چيزى است كه عرف از موارد مشابه استفاده مى‏كند آيا مثلا در باب شرب خمر اگر دليل به اين صورت گفت "لا تشرب الخمر لانه مسكر"بگوئيم اين قابل تعميم نيست اگر بجاى لانه گفت فانه مسكر اين قابل تعميم است، آيا
    بين لانه يا فانه يك همچنين فرقى از نظر متفاهم عرفى وجود دارد كه بتوانيم اتكأ و اتكال بر اين فرق بكنيم يا نه، به نظر ما هيچ فرق نمى‏كند كه در مقام تعليل بصورت لانه مسكر مسئله بيان بشود يا به تعبير فانه مسكر بيان بشود، به نظر مى‏رسد كه بين اينها فرقى نيست حالا ممكن است كسى ادعا بكند كه اگر اصل مصدر را ذكر بكند مثل همان -اكرم زيدا لعلمه - حق با ايشان باشد اما اينكه اگر بجاى لعلمه گفت لانه عالم آيا اين واقعاً جانشينِ صددرصد مصدر است در جميع الاحكام، يا اينكه نه، ممكن است ما همانجا مناقشه بكنيم اين طور نيست كه مسائل ادبىِ مطرح شده هركدام يك وحى منزلى به عنوان پشتوانه داشته باشد نه، ممكن است ما ادعا كنيم كه بين -اكرم زيدا لعلمه- با -اكرم زيدا لانه عالم- فرق است و -لانه عالم- شبيه -فانه عالم- است نه شبيه -لعلمه- كه در كلام ايشان بصورت مسلم مطرح شده لذا اين نوع مناقشه در استفاده تعميم از اين علت به اين كيفيت به نظر غير تام مى‏رسد منتهى چون ايشان تكيه كرده‏بودند روى اين مسئله، به نظر رسيد كه تذكرى داده بشود. يك مطلب ديگرى كه البته خود ايشان هم اين را نمى‏پذيرد يك روايتى هست كه اين روايت به نظر ايشان با اين تعليل منافات دارد، لكن چون در سند اين روايت مناقشه كرده‏اند اين روايت را از معارضه با تعليل ساقط كردند روايت عرض مى‏شود كه در باب 41 از ابواب طواف است از آن رواياتى است كه تابحال سند به اين كيفيت ديده نشده در بين روايات، روايت دوم روايتى است كه صدوق نقل مى‏كند به اسناده عن حماد بن عثمان كه اين اسناد هم خودش يك قدرى مورد مناقشه است لكن حماد بن عثمان از همان اصحاب اجماع است و ما مكرر عرض كرديم كه راوى اگر از اصحاب اجماع باشد معنايش اين نيست كه به رواتى كه اين راوى از آنها روايت مى‏كند ديگر نبايد هيچگونه خدشه و مناقشه‏اى وارد كرد بلكه معنى اصحاب اجماع بودن كه مداركش را هم آورديم بيشتر از اين نيست كه اجماع بر وثاقت اين راوى است، سر سوزنى بيشتر از اين مرحله نيست كه اين راوى كه -اجمعت الاصابة على تصحيح ما يصح عن جماعة- يعنى اين جماعت از نظر وثاقت مجمعٌ عليه است اما اگر از كسى روايت كردند و آن كس مجهول بود يا غير ثقه بود شما لازم است با او معامله صحت و اعتبار بكنيد هيچ اجماع به اين معنا برنمى‏گردد حالا حماد بن عثمان نقل كرده عن حبيب بن مظاهر، اين حبيب ابن مظاهر كيست؟ حالا متن را دقت بفرمائيد نكته‏اى در آن هست كه عرض مى‏كنيم راجع به همين حبيب ابن مظاهر قال حبيب ابن مظاهر مى‏گويد "ابتدئت فى طواف الفريضه"من شروع كردم در انجام طواف فريضه "و طفت شوطا واحدا"يك شوط از طواف را انجام دادم "فاذن انسان قد اصاب انفى فادماه"يك انسانى خورد به بينى من و از بينى من شروع كرد به خونريزى،
    چون مشغول خونريزى شد و طهارت هم در طواف شرط است "فخرجت فغسلته"من از دايره مطاف بيرون آمدم و بينى خود را شستم "ثم جئت فابتدئت الطواف"وقتى كه برگشتم طواف را از نو شروع كردم و آن يك شوطى را كه انجام داده بودم آن را كنار گذاشتم كَاَنَّ الغائش كردم "فذكرت ذلك"بعد اين جريان را ذكر كردم "لابى عبد الله"، متن روايت هم همين ابى عبد الله است لكن صاحب وسائل ظاهرا به قرينه همان حبيب ابن مظاهر آمده كلمه الحسين عليه‏السلام را اضافه كرده و الا در فقيه و من لا يحضر كه منبع و مصدر اين روايت است همين مقدار است، "فذكرت ذلك لابى عبد الله"خوب ابى عبد الله هم كنيه امام صادق عليه‏السلام است و هم كنيه امام حسين عليه‏السلام اما در متن روايت كلمه الحسين نبوده و ظاهر اين است كه صاحب وسائل به اعتبار اينكه راوى حبيب ابن مظاهر بوده و حبيب ابن مظاهر هم در روز عاشورا به شهادت رسيده اين را قرينه گرفته بر اينكه مقصود از اين ابى عبد الله عبارت از امام حسين عليه‏السلام است حالا بخوانيم بعد عرضى داريم "فذكرت ذلك لابى عبد الله الحسين عليه‏السلام فقال"امام فرمود "بئس ما صنعت"كار خوبى انجام ندادى كه آن يك شوط اولىِ طواف را رها كردى "كان ينبغى لك ان تبنى على ما طفت"سزاوار آن بود كه در همان مقدارى كه طواف انجام دادى بر همان بنا بگذارى يعنى همان يك شوط را بقيه‏اش را اتمام كنى نه اينكه يك شوط را رها كنى و مجددا طواف را از سر بگيرى "لكن ثم قال اما انه ليس عليك شئ"لكن در عين حال هيچ مشكلى براى شما وجود ندارد لابد براى خاطر جهلى كه نسبت به اين مسئله داشتيد، حالا بعض الاعاظم اين روايت را در مقابل آن عموم تعليل با قطع نظر از آن اشكال قبلى مى‏فرمايد اين روايت از نظر سند معتبر نيست براى خاطر اينكه هيچ ترديدى نيست كه حماد ابن عثمان از اصحاب اما صادق عليه‏السلام است و امام صادق عليه‏السلام وفاتشان سنه 148 است در حاليكه حادثه كربلا كه حبيب ابن مظاهر در آن به شهادت رسيده سنه 60 است يعنى وفات امام صادق تقريبا 88 سال بعد از حادثه كربلا است آن وقت مى‏شود حماد بن عثمانى كه از اصحابِ امام صادق است اين روايتى داشته باشد از حبيب بن مظاهرى كه در سنه 60 در روز عاشورا به شهادت رسيده اين به حسب عادت امكان ندارد پس ما بايد ملتزم بشويم به اينكه اين حبيب ابن مظاهر يك حبيب بن مظاهر ديگرى بوده و او براى ما مجهول الحال است و ابى عبد اللهى هم كه در متن روايت است مقصود امام صادق عليه السلام است، يكى از شاگردان امام صادق عليه‏السلام بنام حبيب ابن مظاهر بوده لكن چون مجهول بوده ما نمى‏توانيم به روايتش اعتماد داشته باشيم. آنوقت از اين بيان ايشان اينطور استفاده ميشود كه اگر روايت از نظر سند مشكلى نداشت اين مى‏توانست در مقابل عموم تعليل‏
    بايستد براى اينكه روايت مى‏گويد با اينكه يك شوط هم انجام گرفته، با اينكه زياده بر نصف هم واقع نشده، لكن لازم بود كه بنأ بر همان بگذارى نه اينكه آن يك شوط را رها كنى و طواف را مجدداً از سر بگيرى پس اين با تعليل -لانها زادت على النصف- نمى‏سازد، لكن خوب با آن تقريبى كه ما ديروز ذكر كرديم ظاهر اين است كه اگر اين روايت از نظر سند هم دچار اشكال و مناقشه‏اى نبود باز موردش غير مورد تعليل در روايت است، اولاً در روايت مسئله حدث مطرح است نه مسئله‏اى شبيه به خونريزى بينى كه مربوط به طهارت خبثيه است نه طهار حدثيه و اينقدر ما بخواهيم عموم تعليل را توسعه بدهيم ظاهر اين است كه مسئله به اين نحو نيست. در رابطه با بحث گذشته‏مان عرض كرديم كه يكى دو نكته مانده، عرض كنيم و اين يكى دو مسئله را تمام كنيم، گفتيم در صورت تجاوز از نصف امام قدس‏سره‏الشريف يك استثنائى را ذكر كرده‏اند كه در كلام مشهور اين استثنأ ديده نمى‏شود مى‏فرمايد "الا ان يتخلل الفعل الكثير"با اينكه تجاوز از نصف شده -فحينئذ- در صورت تخلل، الاحوط، يعنى وجوبا، الاتمام والاعاده، اين حرف از كجا پيدا شده اگر مسئله فعل كثير مربوط به مسئله موالات باشد چرا تعبير به فعل كثير مى‏كنند؟ موالات و عدم رعايت موالات اعم از مسئله فعل كثير است همانطور كه آنروزها هم بحث مى‏كرديم ممكن است كسى هيچ فعل كثيرى انجام ندهد و از دائره مطاف هم خارج نشود، چهار شوط طواف را هم انجام بدهد لكن پنج ساعت در همان دائره مطاف بنشيند، خوب اين موالات برهم خورده اما هيچ فعل كثيرى هم تحقق پيدا نكرده. اين تعبير -الا ان يتخلل الفعل الكثير- اين ربطى به مسئله موالات ندارد اين عنوان ديگرى است خوب اين از كجا پيدا شد آن چيز كه به نظر مى‏رسد اين است كه: در روايتِ حسن بن عطيه كه روايت اول بحث خودمان بود ؛ سليمان كه اول سؤال كرد كه شش شوط را انجام داده و يك شوط را فراموش كرده و امام هم به او جواب دادند "يطوف شوطا"يك سؤال ديگرى را سليمان مطرح كرد كه "فقال سليمان فانه فاته ذلك حتى اتى اهله"اين اصلاً يادش رفت شوط هفتم را انجام بدهد تا وقتى كه به وطن خودش برگشت، اينجا بگوئيم كه امام بزرگوار از اين عبارت استفاده كرده‏اند كه كسى از مكه به وطن خود برمى‏گردد آن هم در آن زمانها با نبودن امكانات امروز، اين برگشتن به وطن مسلّماً مستلزم فعل كثير است. فعل كثير ملازم با مراجعت به وطن و الى الاهل و العيال است، هر كجا باشد. آنوقت بگوئيم جواب را هم امام بزرگوار خودمان به اين شكل معنا كرده "قال يأمر من يطوف عنه"كه بگوئيم -من يطوف عنه- نه معنايش اين است كه -من يطوف عنه، شوطا واحدا-، نه، -يأمر من يطوف عنه- يك نائبى بگيرد كه همه طواف را از ناحيه او انجام بدهد با اينكه شش شوط را خودش انجام داده لكن چون‏
    فعل كثير تخلل پيدا كرده -يأمر من يطوف عنه- امر بكند يك نائبى همه طواف را از ناحيه او انجام بدهد منتهى علت اينكه امام بزرگوار فتوى ندادند و احتياط وجوبى كردند اين است كه كسى اين حرف را نگفته كه اگر در اينجا فعل كثير تخلل پيدا كرد واجب است كه اعاده بكند و اگر مسئله نيابت نائب تمام طواف را انجام بدهد، لذا بصورت احتياط وجوبى اين مسئله را مطرح كرده‏اند لكن ما آنروز عرض كرديم كه ظاهر اين عبارت اين نيست كه -يأمر من يطوف عنه تمام الطواف- بلكه خود كلمه طواف را در جمله قبلى، امام معصوم عليه‏السلام ذكر كرده‏اند فرموده‏اند -يطوف شوطا- وقتى كه بدنبال اين مى‏فرمايد -يأمر من يطوف عنه- ظاهرش اين است كه -يأمر من يطوف عنه شوطا واحدا- اما اينكه بخواهيم استظهار كنيم كه معناى -يأمر من يطوف عنه- يعنى طوافاً كاملاً اين استظهار محل نظر و تأمل است، يك بحث كوچك ديگر هم هست كه انشأ الله فردا.
    پايان