جمعه 14 ارديبهشت 1403 - 22 شوال 1445 - 3 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طواف حج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 28
متن
درس خارج فقه بحث " حج: طواف " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى
" مد ظله العالى " "
جلسه بيست و هشتم "
مسئله اين بود كه اگر در اثنأ سعى متذكر بشود كه طوافى را كه انجام داده است ناقصاً انجام گرفته است، اينجا حكم چيست؟ عرض كرديم كه امام بزرگوار فتوايشان اين است كه بايد هر دو ناقص تكميل شود، منتهى به اين صورت كه برگردد ابتدائاً طواف را تكميل كند و بعد برود به مسعى و سعى را تكميل كند، و فرقى نمىكند كه اين طواف ناقص متجاوز از نصف باشد يا كمتر از چهار شوط باشد، لكن يك احتياط استحبابى اضافه كرده بودند.
روايت اسحاق بن عمار كه ديروز ملاحظه كرديم درست اطلاقش بر همين فرمايش امام، كه جمع ديگرى هم از فقهأ متقدم و متوسط قائل هستند بر همين معنا را دلالت مىكند و هيچ اشارهاى به مسئله تجاوز از نصف و عدم تجاوز نشده است، لكن در كلام محقق بزرگوار، صاحب شرايع ملاحظه كرديد كه تصريح كرده به اين كه اگر تجاوز از نصف شده باشد طواف را اتمام مىكند و مفهوم آن اين بود كه اگر تجاوز از نصف نشده باشد بايد طواف را از سر بگيرد و ديگر جائى براى اتمام و اكمال وجود ندارد، آنگاه بحث اين است كه منشأ اين فتوا چيست؟ يك استظهارى صاحب جواهر از خود روايت مىخواهد بفرمايد، منتهى روى همان نقلى كه خودشان نقل كردهاند، چون در سؤال اسحاق بن عمار در اين فرض اول، عنوان اين بود كه "فبين ما هو يطوف اذ ذكر انه قد ترك من طوافه بالبيت" كه ما عرض كرديم كه "من"، "من" تبعيضيه است و مفادش يعنى بعضى از اشواط طواف، اما صاحب جواهر اين سؤال را به اين صورت نقل كرده است كه "اذ ذكر انه قد تُرك من طوافه بالبيت شئٌ" يك كلمه "شئٌ" در نقل اين روايت در كلام صاحب جواهر ملاحظه مىشود، ايشان روى اين كلمه شئ تكيه مىكند مىفرمايد "شئٌ" يعنى "شئ يسير" شيئى كه تقريباً به نصف نرسيده و اگر پنج شوط طوافش را فراموش كرده و فقط دو شوط را انجام داده است، اين صدق نمىكند كه از طواف او چيزى باقى مانده است، اين كلمه چيزى باقى مانده است ظهور دارد در يك يا دو يا سه شوط، ديگر نصف و تجاوز از نصف را نمىگيرد، روى اين معنا هم صاحب جواهر تكيه كرده است كه از خود اين روايت همين فتواى مرحوم محقق استفاده شود، لكن اين دو جواب دارد، يك جوابش اين است كه اولاً در متن روايت كه در وسائل نيست و اصولاً اين كليت دارد كه روايات را به آن كيفيتى كه در كتابهاى فقهيه نقل شده است انسان نمىتواند به آنها اعتماد كند، روايت را بايد از كتاب روايت گرفت و فى زماننا هذا از مثل وسائل استفاده كند، وسائل در اينجا نقل كرده و در پاورقىها هم كه معمولاً اگر صاحب وسائل با اصل منبع و مصدر
روايت بعضى موارد اختلاف وجود داشته در پاورقىها تذكر داده شده است، در اين وسائل ما هيچ تذكرى هم نسبت به اين معنا داده نشده است كه مثلاً در مصدر اين روايت كلمه شئ وجود دارد، پس اولاً وجود كلمه شئ در روايت اول كلام است و ثانياً فرضنا كه كلمه شئ هم در اينجا وجود داشته و نقل مطابق با همان نحوى است كه صاحب جواهر نقل كرده است، لكن ذيل روايت، اين كلمه شئ در مقام جواب سؤال فرقى كه اسحاق بن عمار مىكند امام در جواب به اين شكل مىفرمايد، (عرض كرديم كه اسحاق بن عمار آن نقطه حساس سؤالش روى مسئله سعى بوده كه چطور شد شما در يك صورت فرموديد كه سعى را بايد استيناف كند و در يك صورت فرموديد سعى را اتمام كند نه استيناف كند)، امام در جواب آنهم با لام علت مسئله را بيان كردند، فرمودند:" لان هذا قد دخل فى شئ من الطواف و هذا لم يدخل فى شئ من الطواف" آيا اين دو شيئى كه در اين تعليل امام ذكر شده با آن شئى كه فرضاً در سؤال اسحاق بن عمار مطرح بوده دو معنا دارد، يعنى شيئى كه در كلام اسحاق بن عمار مطرح است بقول شما يعنى "شئ يسير" خوب در اين تعليل چطور، "لان هذا قد دخل فى شئ منه" خوب اگر پنج شوط انجام داده باشد اينكه به طريقه اولى بايد اكمال تحقق پيدا كند، اين "قد دخل فى شئ منه" با توجه به اينكه اين دخول در شئ در اين تعليل هرچه شئ كثيرتر باشد اين صلاحيت براى عليتش بيشتر است، اين قرينه بر اين است كه اگر ما فرض كنيم در كلام سائل هم كلمه شئ در آن عبارت بوده اين معناى شئ شئ يسير نيست و بلكه به معناى همان بعض است و بعض همانطور كه بر قليل اجزأ يك مركب صادق است بر كثير اجزأ يك مركب هم صادق است، پس اين تفكيك، كه ما "شئ" در كلام سائل را به آن شكل معنا كنيم با آنكه در تعليل ذيل دوبار اين كلمه شئ استفاده شده و قدر متيقن از مورد اين تعليل شئ كثير است اين شاهد بر اين است كه معناى شئ آن نيست كه صاحب جواهر ذكر فرمودهاند، لذا ما نمىتوانيم فرمايش محقق در شرايع را از اين روايت استفاده كنيم، اين روايت نمىشود مستند مرحوم محقق صاحب شرايع قرار بگيرد، لكن همان مطلبى كه ما مكرر عرض مىكرديم كه در بعضى از رواياتى كه وارد شده در اين مسئله كه اگر زن در حال طواف بعد از شوط چهارم مبتلاى به حيض شود، رواياتى بود كه دلالت مىكرد بر اينكه اين طوافش صحيح است، منتهى صبر كند بعد از آنيكه حيض ذايل شد و كنار رفت طوافش را تكميل كند، و در بعضى از روايات اين علت را ذكر كرده بود "لانها جاوز النصف" براى اينكه اين از نصف تجاوز كرده است، آنوقت آيا اين تعليل به "لانها جاوزت النصف" آيا از آن يك ضابطه كلى به تمام معنا استفاده مىشود؟ يا اينكه نه اگر ما تعليل را هم تعميم بدهيم به مواردى مثل مورد روايت تعميم مىدهيم، مثلاً ما از اين استفاده مىكنيم كه در مورد
عروض مثلاً جنابت اگر كسى بعد از شوط چهارم جنابتى براى او در حال طواف پيش آمد، جوانى بود كه يك منظره زن زيبائى در حال طواف در نظر او آمد و ديد "و صار جنباً خرج منه المنى" ما مىتوانيم از روايات حيض و اين تعليل به اين مورد هم مسئله را سرايت دهيم، حتى به مورد حدث اصغر با اينكه رواياتى در خود حدث اصغر هم در فرق بين تجاوز از نصف و عدم تجاوز وارد شده بود به آنهم مىتوانيم سرايت دهيم، اما بيائيم يك قاعده كلى از اين استفاده كنيم كه بعد از آن كه چهار شوط انجام گرفت اين ديگر آزاد شد، ديگر هر مشكلى براى او پيش بيايد و هر مسئلهاى براى اين طواف كننده تحقق پيدا كند ديگر ناراحت نباشد، برگردد بقيهاش را تكميل كند و ديگر مسئله استيناف در كار نيست و در نقطه مقابلش كه عمده بحث ما، عمده اختلاف ما با مرحوم محقق صاحب شرايع در آن طرف مسئله است كه "اذا لم يتجاوز النصف" اگر در حال سعى فهميد كه دو شوط از طواف را انجام داده، اينجا محل اختلاف ما است با ايشان، و الا اگر پنج شوط انجام داده باشد، هم ما مىگوئيم براى تكميل طواف برگردد، و هم مرحوم محقق مىفرمايد براى تكميل طواف برگردد، اختلاف در صورت عدم تجاوز از نصف است كه ما به مقتضاى اطلاق روايتِ اسحاق بن عمار مىگوئيم هيچ مانعى ندارد. و اگر در وسط سعى فهميد كه فقط دو شوط از طواف را انجام داده، هيچ مانعى ندارد، برگردد پنج شوط ديگر را انجام دهد و "ثم يعود الى المسعى فيتم السعى" اما مرحوم محقق بر حسب مفهوم عبارتى كه ذكر كردم استفاده مىشود كه در اينجا طواف باطل است و بايد طواف را از سر بگيرد، ما از كجا اين مطلب را استفاده كنيم؟ روايت حيضى كه مسئله صحت را معلل مىكنند به تجاوز از نصف آيا بصورت يك ضابطه كليه ما از اين تعليل مىتوانيم مطلب را استفاده كنيم؟ صاحب جواهر مىفرمايد بله، و اينقدر هم اين ضابطه كلى و مطلب قرص و محكم است كه ايشان ميفرمايد روايت اسحاق بن عمار اگر اطلاق هم داشته باشد، و اگر آن معنائى كه ايشان ذكر كردهاند آن را هم كسى نپذيرد و اطلاق روايت را يك اطلاق ثابتى ببيند، ميفرمايد آن ضابطه به عنوان مقييد حكومت دارد بر اطلاق روايت اسحاق بن عمار، يعنى يك ضابطه كليهاى است و ما بايد اين اطلاق را تطبيق به آن ضابطه دهيم، بگوئيم اين آدمى كه "يرجع الى البيت" بايد حساب كند ببيند مقدار ناقص طوافش چقدر است؟ اگر تا سه شوط است، طواف را اتمام كند و اما اگر چهار شوط يا بيشتر است اين طواف او باطل است و "يجب الاستيناف من رأس"، آيا ما از آن روايات حيض مىتوانيم يك چنين قاعده كليهاى استفاده كنيم كه در مثل ما نحن فيه كه نه حدث حيضى در كار است و نه حدث جنابتى و نه حدث اصغر، فقط مسئله اين است كه فراموش كرده طوافش را تكميل كند، و خيال مىكرده طوافش
كامل است و رفته شروع به سعى كرده و در اثنأ سعى متذكر شده كه طوافش ناقصاً انجام گرفته، آيا مىشود از آن تعليل ما يك چنين مطلبى را استفاده كنيم و در مقابل اطلاق موثقه اسحاق بن عمار به عنوان يك دليل مقيد بايستيم يا اينكه همانطورى كه در موارد ديگر هم عرض كردم، ما نمىتوانيم اين معنا را استفاده كنيم، حالا اگر مسئله سعى هم نبود، چون بين سعى و طواف يك مقدارى تأخير جايز است، خوب حالا اگر كسى خيال كرد طوافش كامل است و رفت نماز طواف را خواند و رفت دنبال كارش تااينكه چند ساعت ديگر برود و شروع سعى كند، بعد از چند ساعت متوجه شد كه طواف را ناقصاً انجام داده بايد در تمامى اين موارد روى فرمايش محقق و صاحب جواهر همان ضابطه كلى را پياده كنيم، بگوئيم بيايد حساب كند و ببيند كه اگر چهار شوط انجام داده بعد كه برمىگردد سه شوط را تكميل كند ولى اگر كمتر از چهار شوط را انجام داده "يجب ان يستئنف طواف من رأس" آيا صرف يك تعليل آنهم در يك روايت از روايات وارده در حيض يك چنين ضابطه كليه عامه در باب طواف از آن استفاده مىشود كه ما در مقابل اطلاق موثقه بايستيم، يا به نظر مىآيد كه نمىشود از اطلاق موثقه دست برداشت؟ ظاهر اين است كه انسان نمىتواند دست بردارد و همانطورى كه جماعتى ذكر كردهاند مسئله در اينجا اطلاق دارد و فرقى بين صورت عدم تجاوز و تجاوز نيست، لكن خوب آن احتياط استحبابى "خروجاً من خلاف مثل المحقق" در جاى خودش است، لكن يك نكتهاى هست كه مسئله احتياط مستحبى هم تنها در رابطه با طواف مطرح است، اما در رابطه با سعى كه آنهم محل اختلاف واقع شده است كه عرض كردم بعضىها گفتهاند سعى را "من رأس" استيناف كند، بعضيها قائل شدهاند كه سعى را اتمام و اكمال كندو احتياط استحبابىِ امام، در باره سعى هم ايشان ذكر كردهاند كه ظاهرش اين است كه ديگر اين احتياط استحبابى خيلى قوتى ندارد، در همان عالم استحبابش هم خيلى اساسى ندارد، اگر استحبابى باشد دررابطه با طواف است، اما در رابطه با سعى كه بگوئيم كه اگر سه شوط سعى را انجام داده و برمىگردد ولو براى اتمام طواف رعايت احتياط استحبابى در طواف به جمع بين اتمام و اعاده، بگوئيم در باب سعى هم اين احتياط استحبابى جريان دارد كه هم سعى را اتمام كند و هم مجدداً سعى را اعاده كند اين ديگر خيلى مأونه لازم دارد براى اينكه آن تعليل بالاخره موردش مسئله طواف است ولى در باب سعى آن تعليل احتمال جريانش هم وجود ندارد، مگر اينكه منشأ احتياط فقط وجود بعضى از اقوالى باشد كه اينها گفتهاند "يستئنف السعى" همين مقدار منشأ براى احتياط استحبابى شود، پس نتيجتاً در اين مسئله و اصل مسئله حق همانطورى است كه امام بزرگوار فرمودهاند، مسئله بعدى را من مىخوانم و جاى رواياتش را به شما عرض مىكنم ولى
چون مسئله استحباب و كراهت است ديگر وقت را صرف خواندن نكنيم بشرط اينكه شما مطالعه كنيد.
مسئله 26 مىفرمايد "التكلم و الضحك و انشاد الشعر لا تضر بطوافه لكنها مكروهة و يستحب فيه قرائت و دعأ و ذكر الله تعالى" صاحب جواهر در صفحه 347 طبعاً للمحقق و شرحاً لعبارته" آنجا ذكر مىكنند، منتهى رواياتش را مخلوط مىكنند، چون اين مسئله يك حكم كراهتى در آن است و حكم استحبابى، رواياتى كه دلالت بر كراهت مىكند يكى باب 54 حديث 2، يكى باب 55 حديث 1 و بعضى روايات ديگر است، و رواياتى كه دلالت بر استحباب مىكند اكثرش در باب 20 از ابواب طواف ذكر شده است، از حديث اول گرفته تا حديث هفتم كه يك ادعيه خاصهاى را در بعضى از اين روايات مطرح كرده، يكى هم در باب 21 حديث اول، و چون حالا مسئله استحباب است ديگر ضعف سند بعضى از رواياتش هم قادح در اين جهت نيست با توجه به قاعده تسامح در ادله سنن، فردا انشأالله مسئله 27 را ذكر مىكنيم.
حالا امروز به مناسبت اينكه سالگرد شهادت به تعبير من اسلام شناس واقعى مرحوم شهيد آيت الله مطهرى است و گفتند در كنار مزار ايشان هم يك مجلسى همين زمان هست چند دقيقهاى شركت فرمائيد خواستيم يك ذكر خيرى از ايشان شده باشد، مرحوم مطهرى روحانى اسلامى واقعى بود، يعنى روحانيى كه مرضى خدا و رسول خدا و ائمه هدى و حضرت بقيةالله روحى له الفداه بود، او اسلام شناس واقعى، يعنى در اكثر مسائل اسلامى وارد شده بود و با آن استعداد كافى و با آن ذهن صافى خودش و با آن اعتقاد كامل به اسلام و ولايت و مكتب اهل بيت عليهمالسلام كاملاً درك كرده بود آنچه را كه مطالعه كرده بود و نوشته بود، لذا من مقصودم از اينكه ايشان را ذكر كردم، ضمن اينكه يك تجديد خاطرهاى از اين بزرگوار شده باشد كه عمرى را در همين مدرسه فيضيه و در تهران در دانشگاهها در زمان طاغوت كه اصلاً اجازه داده نمىشد كه روحانى با دانشگاهى مرتبط باشد، لكن ايشان با فعاليت بسيار زياد سعى كرد خود را با دانشگاه و دانشگاهيان مرتبط كند و آنها كه در آن زمان درست نقطه مقابل روحانيت و اسلام بودند با جلسات متعدد بحثهاى زياد و مجالس بسيار زياد توانست عده چشمگيرى از آنها را متوجه به اسلام و روحانيت كند و همان هم تا حد زيادى زمينه شد براى اينكه امام بزرگوار قدسسره در طول مبارزاتش بتواند در دانشگاه كاملاً مطالبش راه پيدا كند، به نظر من يك مقدارى زمينه اين معنا به دست همين استاد بزرگوار شهيد مطهرى اعلىالله مقامه الشريف واقع شد، ضمن اينكه خواستم يك تجديد خاطرهاى از اين بزرگوار شود با يك قرائت فاتحه و امثال ذلك ثوابى به روح بزرگوار ايشان عائد و واصل شود، اين نكته را خواستم تذكر دهم كه مرحوم مطهرى يك الگوئى
است براى طلاب و فضلا، بايد راه او را دنبال كنند، بايد زندگى او و روش او و راه او را در ارتباط با معارف اسلام و در ارتباط با نشر معارف اسلام و نوشتن در رابطه با معارف اسلام بايد راه او طى شود، البته من نمىخواهم بگويم كه ايشان فرد معصومى بود، كدام انسانى خالى از خطا و اشتباه نيست؟ اما بايد روش كار و اثر عمده و نقش مهم كار را ملاحظه كرد، در نوشتهجاتش به نظر من در طرح مطالب به قدرى واقعيتهاى اسلامى و علمى را جالب پياده كرده است كه من گاهى تعبير مىكنم كه يك واو نه كم دارد و نه اضافه، حتى مشكلترين مسائل فلسفى را كه ايشان بحث مىكند همين خصوصيت در آن رعايت شده، لذا به عنوان بهترين الگو براى فضلا و طلاب عزيزى كه هدفشان خدمت به اسلام و نشر معارف اسلام است، اين است كه راه ايشان را دنبال كنند، اين اسلام شناس است، نه مدعيان اسلام شناسى كه هنوز ادبيات عرب را در آن لنگ هستند، چون خيلىها مدعى اسلام شناسى هستند كه به اوليات ادبيات عرب وارد نيستند، يك كسى كه همين اواخر فوت شد و داعيه اسلام شناسى او خيلى زياد بود در بعضى از كتابهايش خودم ديدم كه "الحكمة ضالة المؤمن" را ترجمه كرده كه يعنى فلسفه گمراه كننده مؤمن است، اينقدر اينها نسبت به ادبيات عرب بى اطلاع بودند و داعيه اسلام شناسى داشتند، درست نقطه مقابل اين عبارت "الحكمة ضالة المؤمن" كه معنايش اين است كه حكمت آنهم نه فلسفه، حكمت، همان حكمتى كه در قرآن وارد شده اين گمشده مؤمن است يعنى مؤمن بدنبال حكمت مىگردد ولى او معنا كرده كه فلسفه گمراه كننده مؤمن است.خوب افرادى كه در ادبيات عرب اطلاعشان كم است چطور اينها مىتوانند مدعى اسلام شناسى باشند، حداقل آن كسى كه مىخواهد اسلام شناس باشد، بايد ادبيات عربش كامل باشد، از قرآن و رايات بتواند كاملاً استفاده كند، لكن اينها در چنين سطحى بودهاند و ادعاى اسلام شناسى هم داشتهاند، اما اين بزرگوار با اينكه اسلام شناس واقعى بود، شايد اگر كسى در حضورش اين عنوان را به او مىداد خودش ناراحت مىشد و ابا داشت از اينكه اين عنوان را به او بدهند، به عقيده خودش، خودش را كوچكتر مىدانست، در حاليكه به حسب واقع يك اسلام شناس واقعى بود، حالا يك فاتحهاى براى ايشان قرائت بفرمائيد اگر هم مجلسى است در آنجا شركت بفرمائيد.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...