جمعه 21 ارديبهشت 1403 - 29 شوال 1445 - 10 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طواف حج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 191
متن
درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
ظله العالى " "
جلسه يكصد و نود و يكم "
در باره آن مطلبى كه به صورت جمله معترضه مطرح بود، جمله ديگر عرض كنيم و وارد بحث شويم.
ما عرض كرديم كه روى حساب ولو اينكه بعضى از تواريخ و بعضى از كتابها مثل بعضى از كتابهاى شيخ مفيد (عليه الرحمه)، از اينها استفاده مىشود كه امام حسين (عليه السلام) حج را تبديل به عمره كرد، ولى واقعيت مطلب چنين نبود.
اول سؤال مىشود كه اين مطلب مستلزم عدم علم امام است، امام كه مىدانست كه بايد حجش را تبديل به عمره كند، به چه مناسبت محرم به احرام حج شد؟ و امام نسبت به موضوعات علم دارد و اينطور نيست كه مطلبى از او مخفى باشد، منتها اين به عنايت خداوند و به اعطاى خداوند اين مقام براى امام پيدا شده است، اما براى خود خداوند بالذات ثابت است، فرقشان در بالعرض و بالذات است و الا در احاطه علمى به غير از بعضى از مسائل، هيچ فرقى وجود ندارد و اينهائى كه مىگويند كه محرم به احرام حج شد، اين ملازم با عدم علم امام است، در حالى كه ما امام را عالم مىدانيم، هم به قضاياى موجوده و هم به قضاياى آينده.
و ثانياً: همانطورى كه عرض كردم، ما دو روايت داريم كه اين روايتها را هم خودم ملاحظه كردم، در جلد دهم وسائل در صفحه 246، مسئلهاى است كه آن روز هم بعضى از آقايان سؤال مىكردند و مقصودشان ارتباط با اين موضوع نبود، اصل مسئله فقهى بود. آن مسئله اين است كه آيا عمره مفرده را در اشهر حج مىتواند انسان انجام بدهد، يا نه؟ يعنى كسى فرض كنيد از ايران در ماه ذى حجه برود به مكه، عمره مفرده انجام بدهد و برگردد، آيا مىشود يا نه؟
اين مسئله در چند روايت از امام صادق (عليه السلام)، سؤال شده است، امام ضمن اينكه مىفرمايند كه اين معنا جائز است، منتها كسى كه در اشهر حج، عمره مفرده انجام مىدهد، خودش مىتواند اگر بدائى بر او حاصل شد كه حجى انجام بدهد، اين عمره را مىتواند تبديل به عمره تمتع كند، امّا اگر كسى نخواست، نمىخواهد كه آنجا بماند، بلكه فقط مىخواهد برود عمره مفردهاى انجام بدهد و برگردد.
اين آيا جائز است يا نه؟ امام صادق (عليه السلام) در اين دو روايت مىفرمايد: جائز است و تمسك مىكند به فعل امام حسين كه امام حسين محرم شد به احرام عمره مفرده، در ماه ذى حجة الحرام، عمره مفرده را انجام داد و سپس خارج شد به عراق و آن مسائل عراقيه و حادثه كربلا پيش آمد. اين هم از نظر
روايت.
طبرى هم در تاريخش نظير همين معنا را مىگويد، با اينكه مورّخ سنى است، مع ذلك همين معنا را تصريح مىكند.
ثالثاً: مطلب ديگرى هست غير از روايات و مطلب اول و آن اين است كه امام حسين نه از اهالى مكه بود و نه مجاور به آن معنا، امام حسين چهار ماه در مكه ماند. اين حج واجب را قبلاً انجام داده است و الا حجش تمتع بود، حالا هم كه مىخواهد حج مستحبى انجام بدهد، بهترين فرد حج مستحبى، حج تمتع است، حج تمتع هم مسبوق به عمره تمتع اعست، عمره تمتع هم بايد از يكى از مواقيت ششگانه يا پنجگانه محرم شود، كدام تاريخى دارد كه امام حسين براى احرام رفت به يكى از مواقيت سته و خمسه و محرم شد به احرام تمتعى كه بايد پشتش حج واقع بشود؟ تا به حال هم نشنيدهايم، هيچ تاريخى هم دلالت ندارد كه امام حسين به ميقاتى رفت و محرم شد به احرام عمره تمتع
. ظاهر اين است كه محرم شده است به احرام عمره مفرده، از همان مسجد تنعيم يا حديبيه يا جعرانه، همانطورى كه رسول خدا محرم به احرام عمره مفرده شدند و تصادفاً احرام رسول خدا هم به عمره مفرده، همهاش در اشهر حج بوده است، در زمانى كه مدينه آمدند، سه عمره مفرده رسول خدا انجام داده است و تصادفاً همهاش هم در ماه ذى قعده و ذى حجه و اشهر حج بوده. لذا اين معنا نه از نظر تاريخ و نه از نظر روايات و نه از نظر آن اعتقادى كه ما به علم امام (عليه السلام) داريم، با هيچ كدام جور در نمىآيد.
و رابعاً: حالا همه اين مسائل را بگذاريم كنار، چرا امام حسين حج را به عمره تبديل كرد؟ امام حسين هدفش اين بود كه ظلم يزيد را روشن كند و بگويد كه حرم خدا فاقد امنيت است، اين به همين معنا حاصل مىشد كه روز ترويه در حالى كه مردم دسته به دسته و جمعيت به جمعيت به طرف مكه متوجه هستند، مىبينند كه فرزند رسول خدا دارند از مكه بيرون مىرود، با زن و بچه و اهل و عيال و اصحابش به طرف بيرون مكه دارد مىرود. خوب خود اين سؤال انگيز بود كه پسر رسول خدا براى چه خارج شده است و براى چه حج را انجام نمىدهد؟ روز ترويه كه روز خروج از مكه براى رفتن به عراق نيست، براى برگشتن روز سيزدهم به بعد زمينه آماده مىشود و مردم هم از همان سيزده به بعد به طرف شهرهاى خودشان يا مملكتهاى خودشان برمىگردند.
لذا خود اين معنا هدف امام حسين را تأمين مىكرد و هيچ ما نمىتوانيم از حرفهايى بزنيم كه در فقه هيچ منشأى ندارد كه امام حسين به چه مناسبت حج را به عمره تبديل كرد؟ اگر مسئله خوف نفس بود، چرا محرم شد به احرام حج كه اين مسئله تبديل تحقق پيدا كند؟ حالا اينجا مسائل ديگرى هم هست، شما رواياتش را در صفحه 246 جلد دهم ملاحظه كنيد، مثل اينكه اصلاً مطلب
مسلّمى هست كه امام صادق (عليه السلام) به فعل امام حسين استشهاد مىكند، مىفرمايد: امام حسين در ماه ذى حجه، عمره مفرده انجام داد و از مكه خارج شد.
و امّا بحث اصلى ما: بحث اصلى ما اين بود كه آيا متمتع يعنى آن كسى كه حج تمتع انجام مىدهد، آيا او مىتواند - حالا باز قدر مسلم طواف را، و سعى و اينها مسائل بعدى است - طواف و ركعتين طواف را قبل از وقوف به عرفه انجام بدهد يا نه؟
اينجا اينطورى كه ما ملاحظه فرموديد، دو دسته روايات داشتيم. يك دسته تقريباً مفادش اين بود كه مىگفت كه " هما سيان، قدمت او اخّرت " ، چه فرقى مىكند چه قبلش انجام بدهد و چه بعدش انجام بدهد، هيچ فرقى نمىكند كه حتى ما از اين تعبير استفاده كرديم كه شايد افضليّت هم بر حسب اين تعبير براى تأخير نباشد، براى اينكه مىگويد: " هما سيّان " در درجه واحده و در رتبه واحده هستند.
در مقابل اين روايات، روايات ديگرى داشتيم كه از آن با تعبيرى كه ما كرديم، استفاده مىشود كه حكم به جواز تقديم براى متمتع به نحو اطلاق ثابت نيست، بلكه در موارد مخصوصهاى، شيخ كبيرى باشد، خائفى باشد، زنى باشد كه خوف حيض دارد و امثال ذلك، يا انسانى باشد كه در روايت اخير استفاده مىشد، انسانى است كه فرض كنيد از منى نمىتواند برگردد به مكه، روى جهتى از جهات، مشكلى برايش هست، اعمال منى و بيتوته و خصوصيات را كه انجام داد، بايد برگردد برود سراغ كارش ديگر مكه نمىتواند بيايد. آيا اين دو دسته روايات را ما چه كنيم؟
اولين بحثى كه اينجا واقع مىشود اين است كه آيا اين دو دسته روايات متعارض هستند، يا مسئله حمل مطلق بر مقيّد مطرح است؟ اگر مسئله اطلاق و تقييد باشد، اطلاق و تقييد و همينطور عام و خاص همانطورى كه ما در مسائل اصوليه بحث كرديم، اطلاق و تقييد و عام و خاص از نظر عُقلا آن هم در مقام قانونگذارى، بينشان تهافت و تناقض نيست و الا از نظر علم منطق بخواهيد حساب كنيد، كمال تناقض هست، نقيض موجبه كليه، سالبه جزئيه است، نقيض سالبه كليه هم موجبه جزئيه است، حالا چه اطلاق و تقييد باشد، چه عام و خاص باشد.
امّا در مقام قانونگذارى، آن هم نه در مقام تعبيرات عرفى و الا اگر شما به رفيق خودتان اينطورى بگوئيد كه ديشب هيچ كس منزل ما نيامد، خيلى خوب، بعد از نيم ساعت ديگر بگوئيد كه زيد بن عمرو منزل ما ديشب آمد، اين اسمش تناقض گوئى است. پس چرا اول گفتى كه هيچ كس منزل ما نيامد، حالا مىگوئى كه زيد بن عمرو منزل ما آمد؟ اين عام و خاصى نيست كه شما
بگوئيد: تهافت و تناقض ندارد، بلكه اين يك تعبير عرفى غير قانونى است، امّا در قانونگذارى، شبيه قانونگذاريهايى كه در مجلس شوراى اسلامى انجام مىشود، اول يك ماده قانون مىآورند، بعد به حسب نياز تبصره و تقييد را متوجه آن مىكنند، آنجا تنافى ندارد، امّا در محاورات عرفيه و غير قانونگذارى، علم منطق مىگويد كه سالبه جزئيه، نقيض موجبه كليه است و بالعكس، موجبه كليه، نقيضش سالبه جزئيه است. امّا چون در مقام تقنين بين مطلق و مقيد و بين عام و خاص، ائتلاف و التيام و توافق تحقق دارد، لذا ما اينها را از موضوع تعارض هم خارج مىكنيم، وقتى كه در مقبوله ابن حنظله مىگويد: دو خبر متعارض آمده است، مىگوييم: مطلق و مقيد نبوده است، عام و خاص نبوده است، و الا اگر مطلق و مقيد بوده، حمل مطلق بر مقيد مىشود، اگر عام و خاص هم بوده است، دليل مخصص تخصيص مىزند عموم را و هيچ تعارضى در كار نيست.
لذا عام و خاص و مطلق و مقيد از موضوع مسئله متعارضين و مختلفين كه در اخبار علاجيه مثل مقبوله ابن حنظله و ديگران موضوع قرار گرفتند، خارج است.
آن وقت در ما نحن فيه اين بحث پيش آمده است كه آيا ما نحن فيه جزو مصاديق مطلق و مقيد است؟ يا جزو مصاديق متعارضين است؟ كدام يك از اينهاست؟
از عبارت شيخ طوسى و همينطور از كلام صاحب جواهر (عليهما الرحمة و الرضوان) استفاده مىشود كه اين از قبيل اول است، آن رواياتى كه مىگويد كه " يجوز التقديم " طواف براى متمتّع تقديمش جائز است، به آن دسته روايات دوم تقييد مىخورد، يعنى " اذا كان شيخاً كبيراً، اذا كان خائفاً، اذا كان نسائاً " خوف حيض دارد و هكذا.
از كلام اين دو بزرگوار مسئله حمل مطلق بر مقيد و يا تعبير به حمل بر صورت اضطرار در آن اخبار جواز استفاده مىشود و در حقيقت از موضوع متعارضين، اينها را خارج دانستهاند.
امّا صاحب مدارك مىگويد: نه!! اينجا مسئله حمل مطلق بر مقيد نيست، گفته مثلاً تعبيرى كه در جمعى از روايات طائفه اولى واقع شده است كه مىگويد: " هما سيّان قدمت او أخرت " اين را نمىتوانيم حمل بر صورت اضطرار كنيم و تعبير به " هما سيان " كنيم، مخصوصاً با آن استفادهاى كه من از آن كردم كه اصلاً معناى " هما سيان " اين است كه حتى تأخير طواف، فضيلت هم ندارد، در رتبه واحده به تمام معنا هستند. لذا صاحب مدارك مىگويد كه مسئله حمل مطلق بر مقيد مطرح نيست و الا اگر مثل " اعتق رقبة و لا تعتق رقبة كافرة " بود كه مسئله حمل مطلق بر مقيد يك نرخ معروف و شايعى است و همه اين مطلب را
قبول داشتهاند، ما مىتوانستيم به صاحب مدارك بگوئيم: كه شما با حمل مطلق بر مقيد مخالف هستيد، شما مىگوئيد كه مطلق نبايد حمل بر مقيد شود، آن هم در جواب ما بگويد، ما هم مخالف هستيم، امّا در اين تعبير و با اين خصوصيت، نه. تصادفاً در روايات اين طرف هم تعبير اين است كه مىگويد: " لا بأس "فرض كنيد تعبير اين است " لا بأس بتقديم الطواف للشيخ الكبير " ، حالا به تقريبى كه ما آن روز عرض كرديم، گفتيم كه ما اصلاً براى هيچ قضيهاى حتى قضيه شرطيه مفهوم قائل نيستيم، ولى مدخليّت قيد و عدم ثبوت حكم " للمطلق بنحو الاطلاق " را ما استفاده مىكنيم و الا لازمهاش اين است كه ذكر قيد لغو باشد و اين از شأن امام عليه السلام به دور است.
در اين قبيل از روايات دارد " لا بأس " ، خوب از اين ما استفاده مىكنيم كه " لا بأس " در موضوعش قيدى هست، خوب اگر ما بگوئيم كه متمتع مطلقا مىتواند تقديم طواف كند، آنجا دارد " فيه بأس " ، اين كار اشكال دارد، آن وقت اين " لا بأس " با " فيه بأس " در آنجا چه جورى قابل اجتماع است؟ تعبيرى نيست كه مثل سائر موارد، درست است كه ما خيلى از جاها نهى را حمل بر كراهت مىكنيم، خيلى از جاها صيغه " افعل " را حمل بر استحباب مىكنيم، فراوان از اين قبيل موارد داريم، اما اينجا خصوصيتى دارد كه هيچ يك از اين كارها را نمىشود انجام دارد. لذا بين اين دو دسته روايات تعارض تحقق دارد و ما نمىتوانيم بگوئيم كه اينها قابل جمع دلالى هستند. اگر قابليّت جمع دلالى داشتند، از موضوع متعارضين خارج بودند، همان جمع دلالى حاكم بود. امّا اينها داخل در متعارضان هستند.
در متعارضان كه داخل شدند، روى نظر ما، اين دسته روايات دوم تقدم دارد، براى اينكه ما بر حسب آنچه از مقبوله ابن حنظله استفاده كرديم، اين است كه شهرت و به تعبير ديگر شهرت فتوائى اولين مرجح در باب متعارضين است و در ما نحن فيه هيچ ترديدى نيست كه شهرت فتوائيه مرجحه با آن رواياتى است كه قيد در آن هست كه مىگويد كه هر كسى و هر متمتعى حق ندارد كه طواف را مقدم بدارد بلكه در يك موارد عذر و موارد ضرورت مىتواند مقدم بدارد و الا هر كسى كه بگويد: من دلم مىخواهد كه طواف را قبل از وقوف به عرفات انجام بدهم، براى او اين حق ثابت نيست.
لذا روى نظر ما بر حسب آنچه از مقبوله ابن حنظله استفاده مىكنيم و در مواردى هم به آن استشهاد كرديم، شهرت فتوائيه اولين مرجح است، حالا اين منافات ندارد كه خود شهرت فتوائيه هم حجيّت نداشته باشد، امّا مرجحيّت داشته باشد، بين مرجحيّت و حجيّت ملازمه وجود ندارد، شهرت فتوائى را اين مقبوله ابن حنظله به عنوان مرجح قرار داده است و اولين مرجح را ما هم در مقام تعبد مىپذيريم و على العين و الرأس مىگذاريم اين مقبوله ابن حنظله
را.
حالا اگر كسى آمد در دلالت مقبوله مناقشه كرد، گفت: من قبول ندارم كه اين شهرت فتوائيه را بگويد، قبول ندارم كه شهرت فتوائيه را اولين مرجح در باب خبرين متعارضين قرار داده باشد، اگر كسى اين حرف را بزند، مسئله موافقت و مخالفت كتاب، كتاب نه به معناى قرآن مجيد بالخصوص، بلكه كتاب يعنى آنچه را كه خداوند تثبيت كرده است، مثل " يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم " ، اين " كتب " ، معنايش اين نيست كه حتماً چيزى بايد باشد كه فى كتاب الله بايد باشد، اين كتاب در مقبوله ابن حنظله شامل سنت هم مىشود، اين سنت در مقابل كتاب نيست، كتاب در مقابل سنت نيست. مرحوم شيخ عليه الرحمه اگر خواستيد مطالعه كنيد، در باب شروط اينطورى كه از سابق، آن وقتهايى كه سطح مكاسب را تدريس مىكرديم، يادم مىآيد كه در باب شروط در كتاب خيارات آنجا هم دارد كه " الا شرطاً خالف كتاب الله " ، آنجا در باره كتاب الله مرحوم شيخ خيلى بحث مىكند كه آيا مقصود از اين كتاب الله چيست؟ آنجا در ذهنم اين است كه مىگويد كه مقصود از كتاب، كتاب در مقابل سنت نيست، بلكه كتاب معناى عامى دارد كه شامل سنت هم مىشود. آن وقت اگر كتاب هم شامل سنت شد، ما مىتوانيم بگوئيم كه سنت در رابطه با تقديم طواف، اقتضاى عدم جواز تقديم دارد، براى اينكه ما به اين روايات متعدده كه مراجعه مىكنيم و به خود همين عنوان هم كه مراجعه مىكنيم، طواف الزياره، يا طواف الوداع در بعضى از روايات از آن تعبير شده بود، پيداست كه وداع وقتى كه انسان حرم حضرت امام رضا عليه السلام مشرف مىشود، پيداست كه آخرين زيارتش، زيارت وداع است، كسى مىشود بگويد كه من مىخواهم ده روز بمانم، هر روز هم زيارت مىروم، امّا روز دوم مىخواهم وداع كنم با حضرت امام رضا، خوب تو كه هشت روز ديگر هستى اينجا، هر روز هم كه مىخواهى زيارت بروى، زيارت وداع براى آخر است، آخرين زيارت را به نام زيارت وداع ناميدهاند. آن وقت اسم اين طواف را طواف الزياره گذاشتهاند، طواف الوداع گذاشتهاند، در آن صحيحه سعيد بن اعرج كه خوانديم كه در زمان رسول خدا اسامه را مامور كرد كه همراه زنها شب آمدند به منى و رمى جمره كردند، امام صادق فرمود: " فان لم يكن عليهنّ ذبح " اگر اينها در روز عيد قربان وظيفهاى ندارند، همين شب از منى مىروند مكه براى اينكه طواف و سعى خودشان را انجام بدهند. جاى اين سؤال بود كه مگر طواف و سعى را بايد بعد از اعمال منى بايد انجام داد؟ بله، از روايت اينطور استفاده مىشود و همينطور روايات ديگر.
لذا اگر ما مسئله موافقت كتاب به معناى اعم را يكى از مرجحات قرار دهيم، موافقت كتاب به معناى اعم هم اقتضا مىكند كه به طور كلى ما حكم نكنيم كه "
يجوز للمتمتع ولو فيها للاًّختيار " ، طوافش را بر وقوف به عرفاتش مقدّم بدارد، بلكه يك طوائف مخصوصهاى هستند، آن هم چون روايت مىگويد - روى اين طوائف مخصوصه احكام خاصى هم دارند كه ان شأ الله به تدريج مىخوانيم - اينها مىتوانند طوافشان را مقدم بر وقوف به عرفات بدانند، امّا غير از اين طوائف، حالا چهار گانه است يا كمتر است يا بيشتر است، اينها حق ندارند كه مقدم بدارند، عامدِ عالمِ غير خائفِ غير خوف حيض دار و امثال ذلك همينطور اختياراً دلش مىخواهد كه طواف حج تمتعش را قبل از وقوف انجام بدهد، اين دل بخواهى نيست، بلكه بايد طواف را مؤخّر از اعمال منى انجام بدهد.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...