• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و هشتاد و سوم "
    راجع به مسئله ديروز مطلبى كه در آخر ذكر شد، يك قدرى توى ذهن مى‏زند كه با وجود اين روايات، چطور مشهور بلكه بالاتر از مشهور فتوائى به خلاف داده‏اند و حتى اين شبهه براى بعضى از رفقا پيش آمد كه شايد مشهور اعراض از اين روايات كرده‏اند و روى مبناى اينكه اعراض مشهور قادح در حجيت روايت است، بايد روايات را كنار بگذاريم، تا اين درجه مطلب پيش رفت، ولى بعد از آنكه در كلمات، مخصوصا در جواهر انسان دقت مى‏كند، مى‏بيند كه همه اين روايات " بمرئى و منظر من الاصحاب " بوده است، منتها در دلالت اين روايات راههاى مختلفى ذكر شده است، مثلا روايتى كه ما عرض كرديم صحيحه بود، صحيحه جميل بن دراج از امام سوال مى‏كرد، " رجل نسى ان يحلق حتى يزور البيت " ، تا طواف بيت حلق را فراموش كرد و حلق نكرده وارد طواف شد، امام فرمود: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " ، ما از اين روايت استفاده كرديم كه در صورت نسيان، نسيان به همان معنائى كه عرض كرديم، عمل صحيح است و هيچ اشكالى ندارد، منتها در صورت علم و عمدش روايت مى‏گويد: " لا ينبغى " .
    حالا بعضى از فقها گفته‏اند كه اين روايت فقط حكم تكليفى را دلالت مى‏كرد، اصلا نمى‏گويد كه ناسى و غير ناسى در صحت و بطلان فرق دارند، در ثبوت تكليف، مثل همان حديث رفع كه " رفع الخطا و النسيان " شبيه آن را هم اينجا مى‏گويد: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " كانه كسى از ايشان سوال مى‏كند كه پس استشهاد به جريان حجه الوداع و اينكه رسول خدا يا يك مرتبه يا مكرر، " لا حرج " فرمودند، يعنى چه؟ در جواب مى‏گويند كه همان " لا حرج " ، معنايش اين نيست كه عمل را تكرار نكنيد، آن هم نفى حكم مى‏كند، آن هم با تقريبى كه ما عرض كرديم كه اين اختصاص به جاهل دارد، " لا حرج " يعنى چوب و كتك در كار نيست، اما عملتان هم صحيح است؟ در روايت هيچ دلالتى بر اين معنا وجود نداد، و همه اين معانى خلاف ظاهر است، ما معتقد هستيم كه آن لا حرجى كه رسول خدا (ص) فرمود، معنايش صحت است، و آن " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " هم معنايش اين است كه " فى صوره النسيان الذى هو اعم من الجهل، العمل يكون صحيحا " نه اينكه فقط ناسى تكليف ندارد.
    آدم از اين چيزها در كلمات خيلى مى‏بيند مثل اينكه در بعضى از كلمات، مثل كلام صاحب رياض است كه آن روايتى كه دلالت بر ثبوت كفاره براى عالم مى‏كند، مى‏گويد: " يحمل على الاستحباب " ، خوب امر نيست كه ما حمل بر استحباب كنيم، مى‏گويد: " عليه دم شاه " ، آن هم مقيد مى‏كند به عالم، طوافى كه‏
    قبل الحلق واقع شده باشد " و هو عالم ان ذلك لا ينبغى له فان عليه دم شاه " مى‏گويد: اين حمل بر استحباب مى‏شود، خوب اگر فعل امر بود، صيغه افعل بود، شما بگوئيد كه صيغه افعل " يحمل على الاستحباب كثيرا " كلمه " على " ، مثل " كتب عليكم الصيام " مثل " لله على الناس حج البيت " خوب اگر اينها ظهور در وجوب ندارند، حج هم واجب نيست، براى اينكه دليل اصلى ما بر وجوب حج از قرآن اين آيه شريفه است " لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا " اگر كلمه " على " ظهور در وجوب و دين وجوبى ندارد، پس در همه اين موارد حمل بر استحباب كنيد، چه چيزى را حمل بر استحباب مى‏كنيد؟ صيغه افعل نداريم كه حمل بر استحباب شود، لذا وقتى كه انسان به كلمات مراجعه مى‏كند، بايد بگويد كه متاسفانه با اين روايات بازى شده است، نه اينكه در اين روايات دقت شده است، حالا ان شا الله كه اهانتى هم نيست، اما درست نيست و در اختيار انسان هم نيست. شما ده مرتبه روايت جريان حجه الوداع را خوانديد كه پيامبر فرمود: " لا حرج " ، يا مكرر فرمود: " لا حرج لا حرج " ، شما هيچ فهميديد كه مقصود اين است كه نه، شما گناه نكرديد، اما دو باره برويد و اعمال خودتان را به جا بياوريد؟ خوب چرا پيامبر نفرمود كه دو باره برويد و اعمال خودتان را به جا بياوريد؟ تازه جاهل بودند و يك مرتبه هم با پيغمبر به مكه آمده بودند، خوب پيامبر هم مى‏فرمود: برويد اعمالى را كه انجام داديد به نحوى كه ترتيب حاصل شود، اعاده كنيد، اگر سرتان هم مو ندارد و بر بعضى‏هايتان هم حلق تعين دارد، مثل صروره بنا بر اينكه حلق بر او تعين داشته باشد، خوب آنها هم " امرار الموسى على الراس " كنند، در هيچ روايتى كه جريان حجه الوداع را اين خصوصيت را متعرض است، متعرض اين معنا نشده‏اند كه عملتان باطل است و برويد دو باره اعاده كنيد. بلكه از " لا حرج " واحد يا مكرر، استفاده شده است كه عمل صحيح است، چون شما جاهل بوديد و مطلب را نمى‏دانستيد، مانعى ندارد، " لا حرج " ، همين عملى را كه انجام داده‏ايد، حلق قبل از ذبح بوده است، ذبح قبل از رمى بوده است، حلق قبل از رمى بوده است، مى‏گويد: " فلم يتركوا شيئا كان ينبغى ان يوخروه الا قدموه و لم يتركوا شيئا كان ينبغى ان يقدموه الا اخروه " بعد هم كه آمدند خدمت رسول خدا (ص)، - حالا چون روايت صحيحه است ما اينطور نسبت مى‏دهيم - حالا يا يك مرتبه يا حالا دو مرتبه فرمودند: " لا حرج " يعنى عملتان باطل است؟ برويد دو باره كارهايى را كه انجام داده‏ايد، " بنحو يحصل الترتيب " حاصل كنيد و دو باره اعمال را انجام بدهيد؟ يا از " لا حرج " استفاده مى‏شود كه كارهاى شما صحيح است؟ چون جاهل بوديد، چون مطلب را نمى‏دانستيد و لذا آمديد سوال كرديد، حالا عملتان صحيح است، مقصود من يك مطلب است و آن اين است كه شما وحشتى از اين معنا نكنيد، همين رواياتى كه ديروز
    خوانديم و استفاده‏هايى كه از آن كرديد، " كان بمرئى و منظر من الفقها " ، مع ذلك فتواى به خلاف داده‏اند و از اين روايت آن مسائل را استفاده نكرده‏اند و گفتند: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " ، يعنى ناسى تكليف ندارد، همين مقدار، غير از تكليف هم چيزى مطرح نيست و صحت و بطلان هم هيچ در روايات مطرح نيست، مى‏شود اين حرف را زد؟ پس از اين روايات اعراض نكرده‏اند، منتها آنطورى كه بايد استفاده كنند به نظر ما، آنطور استفاده نشده است، اگر دقت مى‏كردند و صدر و ذيل را كاملا با هم مى‏سنجديدند، نمى‏گفتند: " عليه دم شاه يحمل على الاستحباب " ، از صاحب رياض آدم سوال مى‏كند، چى " يحمل على الاستحباب؟ " مگر فعل امر است؟ هيئت افعل است كه " يحمل على الاستحباب " ؟ اما همينطور بدون دقت كه چه تعبيرى شده است و چگونه مسئله را ائمه (عليه السلام) بيان كرده‏اند، هر چه به نظر خودشان آمده است، گفته‏اند، لذا وحشت نكنيد كه فتوائى داده باشند بر خلاف آنچه كه شما از اين روايات استفاده كرديد، آنها هم روايات را ديده‏اند، اما حمل بر معانى ديگرى كرده‏اند كه به نظر ما آن معانى اصلا درست نيست.
    مسئله 34: " لو قصر او حلق بعد الطواف او السعى، فالاحوط الاعاده، لتحصيل الترتيب و لو كان عليه الحلق عينا يمر الموسى على راسه احتياطا " . اين مسئله 34، " لو قصر او حلق بعد الطواف او السعى " ، خوب در مسئله 33 كه ديروز خوانديم، حضرت امام اين مسئله را متعرض شده‏اند و آنجا هم به جاى " فالاحوط " فتوا داده‏اند به اينكه بايد اعاده شود، در ناسى و جاهل هم فرمودند: فرق ناسى و جاهل و غير ناسى و جاهل فقط در كفاره است، اما در وجوب اعاده فرقى بين اينها وجود ندارد، خوب بعد از آنكه ديروز شما به نحو فتوا مسئله لزوم اعاده را براى تحصيل و حصول ترتيب بيان فرموديد، اولا چرا مسئله را مكرر كرديد؟ ثانيا چرا حالا تنزل كرديد؟ ديروز به صورت فتوا بود، چون عبارت ديروز را هم پيدا كردم و آورده‏ام، آنجا مى‏فرمايد: " ولو قدمهما جهلا بالحكم او نسيانا و سهوا فكذلك " يعنى " يجب ان يرجع و يقصر او يحلق، فكذلك الا فى الكفاره، فانها ليست عليه " خوب دليل كفاره گفت كه " هو عالم ان ذلك لا ينبغى له " ، خوب وقتى كه مطلب را شما ديروز در مسئله 33 بيان كرديد، چرا اولا مطلب را تكرار كرديد؟ و ثانيا چرا تنزل كرديد؟ لكن براى تكرارش يك وجهى مى‏شود ذكر كرد و آن اين است كه تكرارش براى اين بوده است كه حلق و تقصيرى كه بعد از طواف واقع شده است، مى‏فرمائيد كه كافى نيست، خوب حالا مى‏خواهد كه طواف كند، سعى كند، قبلش هم مى‏خواهد حلق و تقصير كند، خوب حلق و تقصير كه مى‏گوييد: فايده ندارد، حالا مى‏آيد حلق كند، قبلا هم حلق كرده است، " لا يكون على راسه شعر " فقط مسئله امرار موسى اينجا مطرح است، براى اينكه آن ادله‏اى كه در امرار موسى‏
    داشتيم، مال كسى بود كه ابتدائا مى‏خواست حلق و تقصير كند، يك مردى از خراسان آمده بود و اقرع بود و موى سر نداشت و روز عيد قربان شده بود، مى‏خواست حلق و تقصير كند، مو هم نبود تا اينكه حلق كند، اينجا فرمودند: " يمر الموسى على راسه " . اينجا اين احتمال هست كه امرار موسى مال كسى است كه ابتدائا بخواهد حلق كند، اما اگر حلق و تقصير كرده است، منتها حلق و تقصيرش بعد الطواف بوده است، حالا مى‏خواهد حلق و تقصيرى به عنوان قبل الطواف انجام دهد، " ليس له شعر، يمر الموسى على راسه احتياطا " .
    لكن اينجا نكته‏اى هست و آن اين است كه مسئله حلق و تقصير ديگر قبليت و بعديتش نيت لازم ندارد، آنچه كه نيت مى‏خواهد اين است كه بگويد كه من حلق و تقصير را براى حج تمتع واجب يا مستحب انجام دادم، خوب اين آدم مى‏گويد كه اين حلق و تقصير اولى‏اش چون بعد از طواف و سعى بوده است، فائده ندارد، خوب اگر حلق و تقصير بعد الطواف فائده نداشته باشد، چه بايد كند؟ اگر حلق و تقصير بعد الطوافش به لحاظ اينكه طواف مقدم بر او شده است، مضر باشد، خوب طوافش اشكال دارد، اما حلق و تقصير چه اشكالى دارد؟ تكرار لازم ندارد، مثل كسى كه عمدا ظهر " و اذا زالت الشمس " عمدا بلند شد اول نماز عصر خواند، بعد نماز ظهرش را خواند، چرا نماز ظهرش باطل باشد؟ آنچه كه باطل است نماز عصر است، به لحاظ اينكه رعايت ترتيب نشده است، اما نماز ظهر كه " هو طاهر لم يصل الظهر و قد وقعت صلاه الظهر فى وقتها " براى نماز ظهر كه اشكالى ندارد، آنچه كه اشكال دارد، نماز عصر است كه عالما عامدا، آن را مقدم بر نماز ظهر داشته است، خوب آن باطل است، مثل كسى كه خداى نكرده گفت كه من حال دو تا نماز چهار ركعتى ندارم، يكى مى‏خواهم بخوانم، نماز ظهرش را خواند و نماز عصرش را هم نخواند، اصلا هم نخواهد، شما مى‏گوييد: نماز ظهرش باطل است، چه دليلى بر بطلان داريد؟ خوب نماز ظهرش را خوانده، آن يك امرى دارد، نماز عصر يك امر ديگرى دارد، شرايط نماز ظهر همه وجود داشته است، شرط نماز عصر وجود نداشته است كه باطل است، اما صلات ظهر " وقعت فى وقتها و محلها " و وجهى هم براى بطلان نداريم. مگر اينكه اينطور وارد بشويم، مى‏گوييم: حلق و تقصير را بعد از طواف و زيارت انجام داده است، حلق و تقصير قبل جايش بوده است، جايش قبل بوده است يعنى چه؟ يعنى بايد طواف بعد از اين واقع شود، خوب مى‏رود طواف را دو باره بعد از اين واقع مى‏كند، چرا حلق و تقصير كند؟ " س...: " " پاسخ استاد: " هيچ موجب تشريع هم نمى‏شود، چيزى هم به شارع نسبت نمى‏دهد" .
    س...: " " پاسخ استاد: " فرض هم در مناست، طواف مى‏كند برمى‏گردد به منى و حلق و تقصير مى‏كند. (س:...) (پاسخ استاد:) فرض كه اطلاق دارد حالا فرض‏
    ما اين است. اگر كسى طواف كرد در مكه، بعد بلافاصله خودش را به منى رساند و حلق و تقصير كرد، حلق و تقصيرش به لحاظ اينكه بعد الطواف است، حلق و تقصير باطل است يا طواف چون قبل از حلق و تقصير واقع شده است و اشكال پيدا كرده است؟ و الا حلق و تقصير امران حالا يك امرش را انتخاب مى‏كند، " امر وقع فى زمانه و محله " آن قصدها و نيتهايى را هم كه در آن معتبر است همه را رعايت كرده است، اين هم به عنوان اينكه اين جز براى حج تمتع واجب حجه الاسلام است آن خصوصياتى هم كه در حجه الاسلام مثلا نيت مى‏شود همه را رعايت كرده است، شما مى‏گوييد: طوافش " لم يقع فى محله " خوب طواف باطل است. اما حلق و تقصير چرا باطل باشد؟ حلق و تقصير بعدش مى‏رود يك طواف مى‏كند. اينكه شما مى‏گوييد: عود كند براى تحصيل ترتيب معنايش اين است كه دو باره حلق و تقصير كند؟ دو باره اصلا لازم نيست.
    آنهايى كه شرايط ترتيب در آنها محقق نيست رعايت شود، اما آنچه كه محقق هست ديگر لازم نيست رعايت شود.
    بله؛ اگر حلق و تقصير را قبل از ذبح انجام داده باشد بگوييد: باطل است، قبل از رمى انجام داده باشد، بگوييد: اعاده كند، اما اگر حلق و تقصير بعد الطواف انجام داد چه چيزى اينجا اشكال پيدا كرده است؟ (س:...) (پاسخ استاد:) آن را خوانديم مساله‏اش را كه اگر كسى نسيان كرد، گفتيم كه در مكه هم بعد از ايام تشريق و منى يادش آمد چه در مكه باشد، چه در راه باشد، حلق مى‏كند و جمع بين رواياتش هم اينطورى كرديم كه اگر خودش مى‏تواند برگردد به منى بايد برگردد، حالا اگر كسى در بين راه است و به هيچ وجه وسيله‏اى براى برگشتن به منى برايش نيست، همان جا حلق كند " و ارسل بشعره الى منى " ، و مستحب هم هست كه در همان خيمه‏اى كه در منى، دو سه را روز را مانده است، در همان خميه دفن شود، البته اين حكم مستحبى است، اين مسئله را خوانديم سابقا، در همين حلق و تقصير اين مسئله را خوانديم. مسئله اينجا " لو قصر او حلق " ، اصلا عنوان مسئله، قطع نظر از اشكالى كه ما كرديم، " لو قصر او حلق بعد الطواف او السعى " ، طواف و سعى اشكال دارد، نه اينكه تقصير و حلق اشكال دارد، تقصير و حلق هر كدام " امران عباديان، مشروطان بالنيه " ، نيتش را ما سابقا گفتيم، واقع شده است، منتها طواف چون زودتر واقع شده است، طواف باطل است، سعى واقع شده است، سعى باطل است، خوب برود طواف و سعى را انجام بدهد، ما كه جلويش را نگرفته‏ايم، اما حلق و تقصير - عمده بحث اينجاست - چرا تعدد پيدا كند؟ " س...: " " پاسخ استاد: " پس طواف باطل است، من كه بالاترين مثال را براى شما زدم، گفتم: كسى عالما عامدا اول ظهر " اذا زالت الشمس " شد، حالا نيم ساعت هم گذشت كه وقت اختصاصى آن را
    كسى اشكال نكند، نيم ساعت هم از ظهر گذشت، كسى اول نماز عصرش را خواند بعد نماز ظهرش را خواند.
    شما حكم مى‏كنيد كه هر دو نماز بايد اعاده شود؟ " س...: " " پاسخ استاد: " طواف در غير جايش خودش واقع شده است، كه همان شبهه ايشان هم همين است، براى ايشان هم همين مسئله موجب اشتباه شده است كه اگر حلق و تقصير بعد الطواف واقع شد، " وقع الطواف فى غير محله " ، خوب طواف در غير محل واقع شده است، بگوئيد كه باطل است، بعد از سياهى كه رنگى نيست، بگوئيد كه باطل است، حلق و تقصير را چرا تكرار كند كه مى‏گويد: " يمر الموسى على راسه احتياطا " ؟ نه مى‏خواهد امر موسى كند، مگر چند بار حلق و تقصير واجب است؟ " س...: " " پاسخ استاد: " نماز عصر باطل است، اگر بخواهد ترتيب حاصل شود، بايد پشت سر اين نماز ظهرى كه دوم خوانده است، نماز عصرى هم بخواند، اما اينكه ما بگوئيم كه " يجب عليك " هم ظهر را اعاده كنى هم عصر را، چرا؟ " س...: " " پاسخ استاد: " ظهر را براى چه اعاده كند؟ مگر ظهر كمبودى دارد كه اعاده شود؟ اينجا هم حلق و تقصيرى كه بعد الطواف واقع مى‏شوند، طواف كمبود دارد، اما حلق و تقصير كه كمبود ندارد" .
    س..: " " پاسخ استاد: " آنجا هم فتوا مى‏دهيد كه اگر آدم فاسقى پيدا شد و گفت كه من فقط مى‏خواهم امروز يك نماز ظهر بخوانم، نماز عصر هم نمى‏خواهم بخوانم، شما فتوا مى‏دهيد كه نماز ظهرش باطل است؟ نماز ظهرش باطل نيست، نماز عصر را نخوانده است" .
    س.: " " پاسخ استاد: " اگر قبليت بخواهد تحقق پيدا كند، دو تا لازم است، بايد بگوئيم كه نمازش هم باطل است، " لم يصل شيئا، لا ظهرا و لا عصرا " مى‏توانيد ملتزم به اين معنا شويد؟ تازه مرحوم سيد در عروه فتواى عجيبى دارد، فتوايش اين است كه مى‏فرمايد كه اگر كسى نماز عصر را خواند و بعد فهميد كه نماز ظهر را نخوانده است، مثلا از بعض از جهات " عن جهل " ، همان نماز عصر را بخوان، براى اينكه اين چهار تا جاى چهار تا حساب شده است، آن ظهرا واقع شده است، حالا عصرا بخواند، البته ما عقيده‏مان اين نيست، فقهاى ديگر عقيده‏شان اين است كه اگر بعد از تماميت عصر، فهميد كه ظهر را نخوانده است بايد چهار ركعت به عنوان ظهريت بخواند، اما مرحوم سيد مى‏گويد نه، همانى كه خوانده است " تحسب ظهرا " و نماز عصرش را بايد اعاده كند، چنين حرفهايى هم از سابق توى ذهنم هست، بالاخره ما روايت آنجا را معنا نمى‏كنيم، مسئله اعتبار ترتيب را داريم مى‏گوئيم، مى‏گوئيم: اگر كسى عالما عامدا، با ترتيب مخالفت كرد، آن عمل بعدى باطل است، اما عمل قبلى كه وجهى براى بطلان ندارد و معناى اعاده هم اين است كه بعدى را اعاده كند، نه اينكه معناى اعاده اين باشد كه خودش را فرض كند كه " كانه لم يعمل‏
    شيئا " آن وقت نوبت برسد به حلق، قبلا هم كه حلق كرده است، حالا هم مواجه شود به اينكه موى سر ندارد، شما بفرماييد احتياطا " يمر الموسى على راسه " اين اصلا نبايد كارى كند كه " يمر الموسى على راسه " باشد. " س...: " " پاسخ استاد: " اين موجب اين نيست كه دو تا مسئله درست كنيم، در ديروزى مى‏گويد: " فلو قدمهما عمدا " تقديم كى حاصل مى‏شود؟ " س...: " " پاسخ استاد: " بعدش تقصير بكند يا نكند؟ اگر نكند پس " قدمهما " نيست و ترك تقصير است، يعنى طواف يا سعى را مقدم بر تقصير و حلق داشت. لذا مى‏گويد: " يعيد الطواف و الصلاه و السعى و عليه شاه و كذا لو قدم الطواف " ، اين توجيه مى‏تواند بر كلام امام باشد، و الا " لو قدمهما " قبل از آنكه ما به مسئله 34 برسيم، نمى‏توانيم بگوئيم كه اگر حلق و تقصير كرد، مشمول اين مسئله است؟!
    پايان