• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و هشتاد و يكم "
    بعد از اينكه بحث در مقام اول به اصطلاح پايان يافت و ثابت شد كه بين اعمال منى و مناسك منى در يوم النحر ترتيب وجود دارد فى الجمله، حالا بحث در اين واقع مى‏شود كه به عنوان مقام دوم مطرح است، اگر كسى با ترتيب مخالفت كرد، خوب مخالفتش يك وقت " عن نسيان " است و يك وقت " عن جهل " است و يك وقت " عن علم و عمد " است.
    حالا نكته‏اى را آن روز عرض كرديم، چطور مى‏شود كه " عن علم و عمد " كسى با تريب مخالفت بكند؟ بعدا مى‏گوئيم كه احتمال داده شده است كه مخالفت " عن علم و عمد " فقط موجوب معصيت باشد، اما بطلان عمل بر او مترتب نيست كه اين هم يك مطلبى است، كه مرحوم آقاى بروجردى هم (قدس سره " يك وقت يادم است كه در صلاه الجماعه صحبت مى‏كردند ايشان معتقد بودند و ما هم به تبع ايشان قبول كرديم، مى‏فرمودند: متابعت در نماز جماعت، يك وجوب تكليفى دارد، و اگر كسى مخالفت با او بكند ولو اينكه معصيت كرده است اما موجب بطلان عمل نمى‏شود حتى بطلان جماعت، نظر ايشان اين بود كه " المتابعه واجبه لا بالوجوب الشرطى " كه حداقل عنوان جماعت را از بين ببرد، نه، صلات محفوظ است و جماعت هم محفوظ است، لكن در نماز جماعت، متابعت تكليفا وجوب دارد، كه اگر كسى زودتر از امام به ركوع رفت يا جلوتر از امام به سجود رفت و مخالفت با متابعت كرد ولو عامدا، عالما، عمل او اتصاف به بطلان ندارد لكن مخالفت يك تكليف عمدى شده است، و نظير اين حرف در اينجا هم هست كه اگر ما در مسئله علم و عمد فرضا، به اين نتيجه رسيديم كه مشهور به اين نتيجه رسيده‏اند بلكه ادعاى اجماع هم شده است كه اگر كسى عامدا، عالما با ترتيب مناسك منى در يوم نحر مخالفت بكند عملش صحيح است، لكن يك مخالفت تكليفيه عمديه، و به عبارت ديگر يك معصيت تحقق گرفته است، ولى عذاب معصيت يك داستانى دارد و صحت و بطلان يك داستان ديگر دارد، حالا مى‏رسيم انشا الله.
    در مسئله ساهى، اگر كسى يادش رفت، اينجا هم روايت و هم فتوا، هر دو قائم بر اين است كه عمل صحيح است، حتى اگر كسى از منى هم خارج شد، آمد مكه، فرض كنيد كه طواف مكه را هم انجام داد، كه در بعضى از روايات هم ذكر شده است و يادش آمد كه حلق در منى را مثلا فراموش كرده است، در روايت مى‏گويد: مانعى ندارد، و همان روايات هم اطلاقش اين معنى را مى‏گيرد كه اگر كسى بعد از طواف مكه، كه بحثش انشا الله مى‏آيد، يادش آمد كه بعضى از
    اعمال منى را ترك كرده است، اين ضربه‏اى به صحت اعمال نمى‏زند، و به تعبير روايت مى‏فرمايد: " لا ينبغى الا ان يكون الناسيا " ، كه بعد مى‏گوئيم كه: مقصود از اين " ناسيا " خصوص اين نسيانى كه ما يعنى فقها در مقابل علم و عمد مى‏آورند و در مقابل جهل مى آورند نيست، بلكه مقصود از اين نسيان، اعم از جهل است، حالا قرينه‏اش بعد عرض مى‏كنم. در باب 39، در باب نسيانى كه مورد بحث ما است، يك روايتى خوانديم كه روايت صحيحه جميل بن دراج بود كه سوال مى‏كرد از امام صادق (عليه السلام)، " عن الرجل يزور البيت قبل ان يحلق " ، " يزور البيت " ، مقصود، طواف بيت است كه بعدا مى‏گوييم كه طواف البيت يكى از اعمال بعد از منى است، لكن اين يكى از اعمال منى را فراموش كرد، " قال " امام در جواب فرمود: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " ، اين، اين روايت، چهارم باب 39 از ابواب ذبح است. پنجميش هم باز تقريبا همين است، همين مفاد را دارد، روايت صحيحه معاويه بن عمار عن ابى عبدالله (عليه السلام) " فى رجل نسى ان يذبح " ، آنجا " يزور البيت قبل ان يحلق " داشت، اينجا دارد " فى رجل نسى ان يذبح حتى زار البيت " ، كه " زار البيت " ، همان طواف بيت است، و طواف البيت از اعمال منى تاخر دارد، لكن اين فراموش كرد كه ذبح را انجام بدهد در منى، " فاشترى بمكه ثم ذبح " ، كه ظاهرش اين است كه گوسفند يا گاوى را در مكه خريد و همانجا در مكه هم ذبح كرد، نه اينكه برگشت به منى، " قال : لا باس قد اجزا عنه " . روايات در اين باب متعدد است، در باب نسيان، روايتى است در باب دوم از ابواب حلق و تقصير، حديث دوم، آن هم صحيحه محمد بن حمران است. در باب نسيان، هم فتاوا و هم روايات متفق بر اين معنى هستند كه اگر كسى فراموش كرد مجموع را، يا بعضى از مناسك منى را، اين طور نيست كه حجش ضربه بخورد و لطمه ببينيد، نسيان هم كه يك امر اختيارى نيست كه مخالفتى، يعنى معصيتى در مورد نسيان تحقق پيدا كرده باشد" .
    سوال و پاسخ استاد " : مدركش ابواب حلق و تقصير باب دوم صحيحه محمد بن حمران، و اما در مسئله جهل، در مسئله جهل ما روايت بالخصوصى نداريم، فقط مسئله اين است كه آن جمعيتى كه آمدند خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله) در جريان حجه الوداع، حالا آن روايت را هم مى‏خوانيم و به پيغمبر عرض كردند كه همه چيزها زير و رو شده است در منى، اعمالى كه بايد موخر بدارند مقدم داشته‏اند، اعمالى كه بايد مقدم بدارند موخر داشته‏اند، پيغمبر (صلى الله عليه و آله) يا يك مرتبه و يا دو مرتبه فرمودند: " لا حرج " ، مانعى نيست، اعمال را انجام داده‏اند، اين تقديم وتاخيرش اشكالى ندارد، مقصود اين است كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله) ازاينها نپرسيد كه شما فراموش كرديد، يا جاهل بوديد؟ خارجا مسئله معلوم است با قرائن البته، كه‏
    اينها جاهل به مسئله بودند، براى اينكه جمعيت زياد وقتى كه هجوم مى‏كنند براى سوال يك مسئله‏اى، پيداست كه مسئله نسيان مطرح نيست، مسئله نسيان امر عارضى است، " قلما يتفق " ، گاهى براى بعضى، در بعضى از اعمال نسيان پيدا مى‏شود، اما بگوئيم كه همه اين جمعيت فراموش كرده بودند، خيلى امر بعيدى است، مى‏توانيم بگوئيم كه اينها جاهل بودند، علت جهل آنها هم اولا اولين سالى بود كه با رسول خدا حج مى‏كردند، حج هم سالى يك بار تحقق پيدا مى‏كند، شما حاجيهايى كه با آنها سر و كار داريد، مى‏دانيد كه چقدر جاهل به مسائل نماز هستند تا چه برسد به مسائل حج، منتها شبهه‏اى اينجا هست كه اينها متعرض نشدند اين شبهه را.
    آن شبهه‏اى كه معرض شده‏اند، سوال امام است، يعنى امام اول فرمود: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " شروع مسئله از نسيان بود، آنهم كه سوال كرد، " عن الرجل يزور البيت قبل ان يحلق " ، حالا اگر سوالش هم اطلاق داشته باشد، امام در جواب فرمود: " لا ينبغى الا ان يكون ناسيا " ، حكم را منحصر به نسيان كرد، بعد خود امام نه كس ديگر، خود امام اين جريان حجه الوداع رسول خدا را نقل كرد كه جمعيتى آمدند خدمت ايشان، يكى گفت: من ذبح را قبل از حلق انجام دادم، يكى گفت كه ذبح را قبل از رمى انجام دادم، يكى گفت: من حلق را قبل از رمى انجام دادم، زير و رو كرده بودند مسايل و اعمال و مناسك منى را و رسول خدا هم بدون اينكه سوالى از اينها كنند، بر حسب نقل امام در اين روايت صحيحه كه من مكرر هم عرض كردم، كه يك وقت داستانى را امام نقل مى‏كند حالا اينجا علاوه بر نقل، امام استشهاد هم كرده است، استشهاد كرده است به جريان زمان رسول خدا. خودشان هم فرمودند: " لاينبغى الا ان يكون ناسيا " در صدر روايت مى‏فرمايد: " لاينبغى الا ان يكون ناسيا " بعد هم استشهاد به اين جريان مى‏فرمايد، در مورد اين جريان هم نسيان خيلى بعيد است. اين همه جمعيت يادشان رفته باشد؟! لابد مساله، مساله جهل بود كه مسائل حج آنهايى كه در آن وارد هستند، روحانى محترم كاروانها هستند، مى‏دانند كه حج هميشه مسائل تازه فراوان دارد، اگر كسى بيست سفر هم حج رفته باشد، سفر بيست و يكم باز مسايلى بر او پيش مى‏آيد كه اصلا نه ديده است و نه شنيده است و بايد اگر خودش مجتهد است از روايات و فتاوا استنباط كند و اگر هم نيست، از كتابهاى مناسك استخراج كند. پس اينكه امام اول فرمود: " لاينبغى الا ان يكون ناسيا " بعد هم اين جريان زمان رسول خدا و فرمايش رسول خدا را امام مورد استشهاد قرار دادند، با اينكه ما با قرائن مى‏فهميم كه اين جريان رسول خدا و آن مردمى كه آنجا بودند، مساله نسيان اصطلاحى نبوده است، ما كلمه نسيان را در مقابل جهل استعمال مى‏كنيم، لكن استفاده مى‏شود كه نسيان در اين روايت، معنايى اعم از جهل دارد. منتها شبهه‏اى اينجا در كار است كه جهلى كه شما
    مى‏گوييد، آيا جهل عن تقصير است يا جهل عن قصور است؟ چرا نرفتند از رسول خدا بپرسند؟ رسول خدا كه حاضر بود در آنجا، خوب مى‏رفتند سوال مى‏كردند، دسترسى هم كه امكان هست.
    اينجا دو مطلب را بايد عرض كنيم كه جهل، جهل عن قصور همه‏اش معنايش اين نيست كه انسان دسترسى نداشته باشد. يك وقت انسان دسترسى دارد ولى چون جهل مركب دارد، داعى به سوال براى او پيدا نمى‏شود، آنكه جهل مركب دارد، آن هم جاهل است به جهل عن قصور، ولو اينكه دسترسى هم براى او هست.
    كسى بايد به دكتر مراجعه كند كه لااقل شبهه كسالت در خودش بدهد، اما آدمى كه يقين دارد " انه ليس بمريض " ولو دكتر هم همراهش باشد، مراجعه به او نمى‏كند و يكى از شعب جهل عن قصور اين است. ثانيا: مساله اين نيست كه جمعيتى كه با پيغمبر اكرم به حج مشرف شدند، هر كدامشان در هر دقيقه‏اى بتوانند پيغمبر را ملاقات كنند ولو اينكه اين معنا مخصوصا بين عوام ما هم خيلى رائج است، خيال مى‏كنند هر مساله دينى كه دارد، اگر نصف شب هم مانده است بايد جوابش را بگيرد، هر چيزى وقتى دارد، انسان است آسايش دارد، مسايلى دارد، نمى‏شود كه در هر زمانى او را ملاقات كرد، مخصوصا اگر كسى مثل رسول خدا باشد كه به عقيده ما آن زمانى كه براى حجه الوداع ايشان مشرف شد، اصلا حاكم بود غير از مساله رسالت، مساله حكومت مطرح بود و يك آدم معمولى نبود كه هر كسى در هر وقتى كه اراده كند برود در آنجا بايستد بگويد: من رسول خدا را مى‏خواهم ببينم و حاجتى دارم، مساله‏اى دارم، حرفى دارم با ايشان صحبت كنم. لذا بعيد نيست كه در مورد روايت اگر ما نسيان را هم اعم از جهل مى‏گيريم، مقصود جهل عن تقصير نيست و الا اگر كسى در مساله‏اى شبهه داشته باشد و كمال امكان براى مراجعه وجود داشته باشد، ما اين را ملحق به عالم عامد مى‏دانيم، نه اينكه ملحق به جاهل عن قصور تلقى كنيم. اين نكته‏اى بود در اين روايت خواستم عرض كنم ولو اينكه در كتابها ملاحظه نمى‏شود. (س:...) (پاسخ استاد:) براى دانه دانه‏اش كه نه، پيغمبر هم لازم نيست كه جميع مسايل را به يك يك افراد بگويند، مثل فقهاى ما. بالاخره وسايلى بوده است فى زماننا هذا رساله مطرح است، در آن زمان وسايل ديگرى بوده است، حالا كسى نرفت از اين وسيله استفاده كند، پيغمبر، روحانى كاروان نبود كه دانه دانه را بنشاند اول مسايل نمازشان را بپرسد، بعد مسايل حج را برايش توضيح بدهد، خوب پيغمبر (ص) مسايل حج و ساير مسايل را به طور عادى معمولى بيان مى‏كردند، بعضى مى‏فهميدند و بعضى نمى‏فهميدند، آنهايى كه نمى‏فهميدند عنوان جاهل بر آنها انطباق پيدا مى‏كرد. به هر حال اينكه امام در صدر اين روايت، - بعضى از روايات هم داريم كه‏
    مساله نسيان را مطرح نكرده است - مى‏فرمايد: " لاينبغى الا ان يكون ناسيا " بعد هم استشهاد مى‏كند به جريانى كه در حجه الوداع واقع شد، از اين، اين مطلب استفاده مى‏شود كه نسيان در روايت معناى مقابل جهل نيست بلكه نسيان و جهل اشتراك هم دارند و آن اين است كه الان عالم نيستند، الان مطلب را نمى‏دانند، منتها ناسى مى‏دانسته است و فراموش كرده است و جاهل از اول نمى‏دانسته است و الان هم نمى‏داند. اما بالفعل فى محل الابتلا هر دو جاهل هستند، او مى‏دانسته است " و زال علمه " و اين نمى‏دانسته است حالا هم نمى‏داند. لذا خيلى هم بعيد نيست كه نسيان معناى اعم از جهل داشته باشد بر خلاف نسيان اصطلاحى كه ما ناسى را به آن كسى مى‏گوييم كه بداند. حتى در حديث رفع كه شما مى‏گوييد: " رفع الخطا و النسيان " آنجا نسيان و سهوش هم يك معنا دارد، آيا اگر كسى از اول نمى‏داند كه " هذا المايع خمر " از اول خيال مى‏كند كه " هذا خل " حتما بايد بگوييم: داخل در " رفع ما لايعلمون " است؟! آن وقت در " ما لايعلمون " توضيح دهيم كه اختصاصى به حكم مجهول دارد، بلكه عنوان مجهول را هم مى‏گيرد؟ حالا اگر كسى گفت كه " ما لا يعلمون " اختصاص به حكم مجهول دارد، بايد بگوييم: حديث رفع اين آدم را نمى‏گيرد؟! اين آدمى كه از اول نفهميد كه " هذا المايع خمر " حالا يا معتقد بود كه " هذا المايع خل " يا شك داشت كه با نسيان البته شك نمى‏سازد و معتقد بود كه " هذا المايع خل " از آن طرف " ما لايعلمون " فرض كنيد موضوعات را نمى‏گيرد، بگوييم: اين داخل در حديث رفع نيست يا اينكه مسلم داخل در حديث رفع است؟ اينها را براى اين مى‏گويم كه خيلى بعيد نشماريد كه نسيان معنايى باشد كه شامل جهل هم بشود و خيال كنيد كه نسيان همان است كه فقها مى‏گويند، نسيان يعنى " من علم ثم زال علمه " اين " زال علمه " دخالت ندارد در مساله نسيان در روايت و الا اين استشهاد امام خداى نكرده به جريان زمان رسول خدا بايد مورد مناقشه باشد، آيا همه آن مردم مى‏دانستند و يادشان رفت؟ " ياد رفتن " احيانا است، گاهى بعضى از افراد بعد العلم زائل مى‏شود علمشان و الا نوع افراد اگر مطلبى را فهميدند، علمشان باقى است بدون اينكه زائل شود علمشان. براى توجيه روايت، ناچار هستيم كه اين حرف را بگوييم. (س:...) (پاسخ استاد:) آيا مى‏شود شما جمعيت ادعا كنيد كه همه ما يادمان رفت كه نماز صبح واجب است؟!! يا يك نفر، دو نفر، پنج نفر. اما اينكه همه جمعيت بگويند كه يادمان رفت كه نماز صبح واجب است، اين قابل قبول نيست.
    (س:...) (پاسخ استاد:) جهل و علم هم مراتب دارد، اصل اعمال را مى‏دانستند اما ترتيبش را نمى‏دانستند و جاهل بودند و يك فرضش هم نسيان است اما به مساله نسيان اختصاصى ندارد. لذا رسول خدا هم نپرسيدند، البته عالم عامد در
    اين روايت روى اين نقل وارد نيست، براى اينكه اين با " لاحرج " نمى‏سازد و با استشهاد امام نمى‏سازد اما وقتى كه عالم عامد را كنار گذاشتيم، ديگر بين مساله نسيان و جهل چه فرقى است؟ آيا رسول خدا هيچ فرمودند كه بعضى جاهل بودند، بعضى ناسى بودند، نسيان كمتر از جهل است، بيشتر از جهل است، جاهلها يك حكم دارند، ناسيها حكم ديگر دارند؟ لذا اين قابل قبول است كه ما از خود اين روايت با اينكه تعبير به " لاينبغى الا ان يكون ناسيا " شده، ما نسيان اعم از جهل را از همين روايت استفاده كنيم و الا كلمه جهل و جاهل در هيچ روايتى وارد نشده است كه كسى " عن جهل " ترتيب را رعايت نكرده باشد. لذا بحث در عالم عامد واقع مى‏شود، عالم عامد را به مشهور نسبت داده‏اند كه مشهور مى‏گويند: عملشان صحيح است، پس چطور از يك طرف ترتيب معتبر است و از يك طرف مخالفت " عن علم و عمد " ، موجب بطلان نمى‏شود، همان حرف مى‏آيد و بايد بگوييم: مشهور مساله ترتيب را به عنوان واجب تكليفى مطرح كرده‏اند. واجب تكليفى نفسى هم اگر مخالفت شود چوب و كتك در كار است، اما اينكه عمل باطل باشد، نه، آن واجب شرطى است كه عمل را باطل مى‏كند مثل اجزا مركب، اگر كسى عمدا و عامدا و عالما بعضى از اجزا نماز را اتيان نكند يا بعضى از شرايطش را رعايت نكند، باطل مى‏شود. از اينها تعبير مى‏كنيم به وجوب شرطى، اما اگر اين نسبت به مشهور صحيح باشد و ادله‏شان هم صحيح باشد، نتيجه اين مى‏شود كه ترتيب واجب نفسى است و مخالفت با ترتيب هم مخالفت با واجب نفسى است و هيچ ضربه‏اى به عمل نمى‏زند. آن وقت چند دليل بر اين مطلب اقامه كرده‏اند كه بحث در دليلهايشان هست.
    صاحب مدارك و به تبع صاحب ايشان، صاحب حدائق و بعض ديگر گفته‏اند كه ما نمى‏فهميم كه در اينجا چه خصوصيتى دارد كه تكليف نفسى باشد؟! اينجا هم مثل ساير عبادات و اوامر و نواهى‏اش ارشاد به صحت و فساد است، اما اينكه به عنوان واجب نفسى تكليفى مطرح باشد، گفتند: ما تصديق نمى‏كنيم اين معنا را.
    دليلى كه بر اين معنا اقامه كرده‏اند، يكى در باب 39 حديث 6 ديگر كلمه ناسى در آن نيست، همان داستان زمان رسول خدا را نقل مى‏كند " احمد بن محمد بن ابى نصر " مى‏گويد: " قلت لابى جعفر الثانى (ع) جعلت فداك: ان رجلا من اصحابنا رمى الجمره يوم النحر و حلق قبل ان يذبح " ، " حلق قبل ان يذبح " هنوز ذبحى تحقق پيدا نكرده است، هنوز نحرى تحقق پيدا نكرده است، سرش را تراشيد " فقال: " همان داستان را از رسول خدا نقل مى‏كند، منتها در اين روايت به جاى يك " لاحرج " ، رسول خدا دو " لا حرج " فرمود.
    شيخ طوسى اين روايت را حمل بر صورت نسيان كرده است ولى در اين نقل‏
    هيچ شاهدى بر اين معنا نيست كه نسيان در كار باشد، امامى هم تعبير به نسيان در اين نقل، نكرده‏اند. مشهور گفته‏اند: ظاهر " رمى الجمره يوم النحر و حلق قبل ان يذبح " اطلاق دارد، هم عالم عامد را مى‏گيرد و هم ناسى را و هم جاهل را. جواب از اين دليل چند مطلب است، يكى اينكه: اين جريان زمان رسول خدا كه صد جريان نبوده است بلكه يك جريان بوده است. امام صادق در آن روايت صحيحه‏اى كه الان خوانديم كه صحيحه جميل بن دراج بود، مساله را روى صورت نسيان، نسيان به آن معنايى كه ما عرض كرديم كه حداقل ديگر عالم عامد را كنار مى‏زند، يعنى اين احتمال بعيد است كه جماعتى كه آمدند حكم مساله را از رسول خدا بپرسند، بعضيهايشان عالم عامد بودند، يعنى ما عمدا با اينكه مى‏دانستيم كه حلق بايد بعد از ذبح انجام شود، آمديم قبل از ذبح انجام داديم، اين خيلى بعيد است، يا رمى جمره با اينكه به عنوان اولين اعمال منى مطرح است و ما مى‏دانستيم، اما عالما عامدا رمى جمره را در درجه دوم قرار داديم، اين خيلى بعيد است. لذا اين روايت صد داستان كه نيست بلكه يك داستان است، در آن داستان امام صادق ناسيا را مطرح كرد به معنايى كه ما عرض كرديم و ظاهرش اين است كه اين روايت هم ناسيا را مى‏گويد. علاوه در سند اين روايت، نه آن روايت، آنكه صحيحه بود، در سند اين روايت سهل بن زياد واقع شده است و سهل بن زياد هم " فيه تامل، فيه كلام " ولو اينكه بعضى جاها مى‏شود رواياتش را درست كرد، مثل همين جا، براى اينكه اينجا كه دروغ نگفته است، در روايت صحيحه امام صادق دارد جريان را نقل مى‏فرمايد، اما مع ذلك در اين نقل چون كلمه " ناسيا " ولو به معنايى كه ما عرض كرديم، ندارد، لذا به اين نقل نمى‏شود خيلى اكتفا كرد. روايت دهم اين باب، اين هم صحيحه است " قال سالته " منتها امام صادق قبلا ذكر شده است در عبارت، " سالته " كسى احتمال اضمار ندهد، هم سند صحيح است غير مضمره هم هست " قال: سالته " عبدالله بن سنان از امام صادق (ع) نقل مى‏كند، " عن رجل حلق راسه قبل ان يضحى او يضحى قال: لاباس " كسى بگويد: اين اطلاق دارد " رجل حلق راسه قبل ان يضحى " امام هم در جواب بفرمايد: " لاباس " ، هم ناسى را مى‏گيرد و هم جاهل را مى‏گيرد و هم عالم عامد را. ولى خوب دنبال اين " لاباس " دارد " و ليس عليه شى " هيچ چيز بر او نيست، آيا فقط نفى كفاره مى‏كند، نفى حكم وضعى دارد؟ يا " ليس عليه شى " يعنى چيزى واقع نشده است اصلا، نه معصيتى نه غير معصيتى؟ در حالى كه اگر در عالم عامد حداقل مخالفت حكم تكليفى را قائل شويم، معصيت تحقق پيدا كرده است و آدمى هم كه معصيت كند " يجب عليه ان يتوب " پس " ليس عليه شى " با " يجب عليه ان يتوب " يعنى چه؟ از اين " ليس عليه شى " استفاده مى‏كنيم كه حتى توبه كردن هم بر او واجب نيست، در حالى كه در عالم عامد توبه واجب است. پس‏
    بايد بگوييم: اين روايت عالم عامد را نمى‏گويد، به فرموده مرحوم آقاى بروجردى يك وقت در حديث " لاتعاد " كه البته روشنتر است، ايشان اين حرف را مى‏زدند، مى‏فرمودند: حديث " لاتعاد " ، عالم عامد را نمى‏گيرد براى اينكه عالم عامدى كه فرضا مى‏داند در نماز قرائت فاتحه واجب است به نحو واجب شرطى، عالم به اين معناست، چطور مى‏شود كه عمدا ترك كند؟ و اگر ترك كرد مساله " لاتعاد " به او گفته نمى‏شود، " لاتعاد " به آدمى گفته مى‏شود كه مى‏خواسته مامور به را انجام بدهد، لكن ماتى به با مامور به بخاطر جهتى مخالف بوده است، اما عالم عامد كه از اول نمى‏آيد مخالفت كند و از طرفى هم به قول ما قصد تقرب داشته باشد و قصد اتيان به مامور به.
    پس اينكه مى‏فرمايد: " و ليس عليه شى " خود اين " ليس عليه شى " مخصوصا با يك كلمه هم كه بعدش هست " و لايعودن " يعنى حتما ديگر برنگردد به اين. اين برنگشتن يعنى چه؟ برنگشتن يعنى قدرت ندارد؟ آدمى كه قدرت ندارد كه ديگر برنمى‏گردد.
    اگر قدرت داشت و برگشت، منهى عنه و حرام است و حرمت در عبادت به لحاظ اين تكرر اقتضاى بطلان مى‏كند؟ ظاهرش اين است كه فقط اين يك راهنمايى است " و ليس عليه شى " مى‏خواهد بگويد كه حتى توبه هم بر او واجب نيست، لذا ما اين روايت را ولو اينكه سوالش اطلاق دارد ولى به قراينى مى‏فهميم كه عالم عامد مشمول اين روايت نيست و به حسب قاعده حق با مرحوم صاحب مدارك و صاحب حدايق است كه همانطورى كه اين اعمال خودشان جزئيت براى حج دارند، ترتيب هم شرطيت دارد، اما شرطيت به نحو واجب مستقلى باشد كه " لايترتب عليها الا المعصيه " اين را با توجه به مشابهاتش و با توجه به همين روايات نمى‏توانيم اين مساله را قائل شويم. مگر اينكه مساله اجماعى باشد و ظاهرا هم مساله، مساله اجماعى نيست، بلكه از همين روايات مساله استفاده شده است، لذا در مورد عالم عامد كلمه " لايعودن " را به كار نمى‏بريم و بلكه همانطورى كه امام بزرگوار فرمودند: " و ان كان عن علم و عمد فالاحوط تحصيل الترتيب " منتها البته " مع الامكان " اگر يوم النحر تمام شد و ديگر گذشت، ديگر ترتيب اعتبار ندارد تا مساله بعدى.
    پايان