• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و هفتاد و هشتم "
    در مساءله سى، اينجور مى‏فرمايند: " الاكتفاء بقصر شعر العانه، او الابط، مشكل، و حلق اللحيه، لا يجزى عن التقصير و لا الحلق " . مى‏فرمايند: در مساءله تقصير، كه اختصاصى به موى سر ندارد، ديروز در مساءله 29 ذكرى هم از حاجب به ميان آمد، و علاوه اختصاص به مو ندارد اصلا براى اينكه ناخنهاى خودش را، يا بعضى از ناخنها را بچيند، آنهم در مقام تقصير كافى است.
    حالا آيا مى‏شود اكتفاء كرد به كوتاه كردن موى ابط، يعنى زير بغل، يا كوتاه كردن موى عانه، مى‏فرمايد: اين مشكل است، ظاهرا هم وجه اشكال هم اين است: كه اين خلاف آن چيزى است كه عرف مى‏فهمد از تقصير، آنچه را كه عرف از تقصير استفاده مى‏كند همين موهاى معمولى است، و لو حاجب هم باشد، موى سر، موى جاهاى كه مشتمل بر مو است كه اشخاص هم در اين معنا مختلف هستن.
    از كلمه تقصير، مثلا در همان روايت سعيد اعرج كه داشت، در مورد زنها، كه رسول خدا آنها را فرستادند، امام صادق توضيح دادند، " فلياءخذن من شعورهن " اين اخذ از شعر هم و لو هم موى زير بغل هم شعر و موى عانه هم شعر، اما عرف اين معنا را استفاده نمى‏كند، لذا آن چيزى كه عنوان متيقن مطرح است، اخذ از موى سر است ، بعد هم حاجب و امثال اينها مطرح است.
    حالا حلق اللحيه چطوراست؟ ايشان مى‏گويند: حلق اللحيه، نه از تقصير كفايت مى‏كند، و نه از حلق، اما از تقصير كفايت نمى‏كند،چرا اين فرض را ذكر كرده‏اند؟ براى اينكه در مواردى كه تقصير هم متعين بود، حلق مانعى نداشت، الا در بعضى از موارد،شايد در مورد نساء آنطور است، اما حلق اللحيه علاوه بر اينكه عنوانا و مفهوما و ماهيتا با تقصير متفاوت است، اگر كسى قائل به حرمت حلق اللحيه شد، خوب اين بلا اشكال كافى نيست، براى اينكه ماثابت كرديم كه تقصير و حلق هم، در حج يكى از عباداتى است كه جزء حج است، و حلق اگر حرام شد، ديگر آن عبادت محرم جزءا يا كلا به عنوان عبادت نمى‏تواند واقع بشود، لذا اگر كسى حلق اللحيه را حرام دانست، يا حداقل خلاف، احتياط وجوبى بود كه نظر ما همين است كه ما دليل صريح معتبرى در حرمت حلق اللحيه نداريم، فقط احتياط وجوبى اقتضاء مى‏كند، حرمت را اگر كسى به طور احتياط وجوبى هم در مساءله حلق اللحيه وارد شد، باز حلق اللحيه‏اى كه اين مقدار شبهه قوى در باره حرمتش است، كه به پاى احتياط وجوبى رسيده است، حكم به حرمتش اين صلاحيت ندارد كه جزء للعباده واقع بشود، جزء
    للحج واقع بشود، عبادت كلا يا جزاء مبغوض مولا نمى‏تواند واقع بشود، حالا در باب اجتماع امر و نهى يك حرفهاى است، چون دو تا عنوان است، مثل صلاه در دار مغصوبه، خوب عنوان غصب يك عنوان مستقلى است، عنوان صلات هم عنوان مستقل " و ماهو المقرب غير ما هو المبعد " اما اين ديگر تصور نمى‏شود، تازه در همانجا هم مرحوم آقاى بروجردى در صلاه در دار مغصوبه، با اينكه قائل به اجتماع بودند، باز هم مى‏گفتند: باطل است، و امام بزرگوار هم بى گرايش به اين حرف نبودند، امآ تحقيق اين است كه عبادت باطل نيست،براى اينكه صلاه يك عنوانى است، و غصب عنوان ديگر، ولى آنجا با اينجا فرق مى‏كند، اين مى‏خواهد به خود حلق اللحيه عبادت واقع بشود، اين نمى‏تواند حلق اللحيه محرم يا مخالف احتياط وجوبى عبادت واقع بشود، كلا، يا عبادت بشود، جزءا " جزء العباده كنفس العباده، يتصفب بالعباديه " ، لذا مى بينيد كه در باب نماز هم، خواندن سوره‏هايى كه مشتمل بر سجده است، در باب نماز حرام است، براى اينكه آنها ملازم با سجده است، سجده‏اش هم در غير محل سجده نماز واقع مى‏شود، در حال خواندن سوره، لذا حكم كرده‏اند به اجتناب از آنها، نتيجه اين شد، اينى كه ا يشان مى‏فرمايند: " و حلق اللحيه لا يجزى عن التقصير و لا ا للحلق " ، اين تقصير و حلقش فرق مى‏كند، با هم. در تقصير به دو عنوان مجزى نيست، در حلق هم دو تا عنوان ديگر دارد،يكى اينكه جزء العباده نمى‏تواند عبادات باشد، در حلق يك حرف ديگرى هم است، كه ما بگوئيم: آنى كه در باب حلق مطرح است، در باب حج، حلق الراءس است، لذا در آيه شريفه داشت، " ومحلقين رووسكم " و حلق اللحيه كه ارتباط به راءس ندارد، لذا عنوان حلق الراءس بر او صادق نيست، از آن نظر هم مى‏شود گفت: به اينكه مجزى نيست و كفايت نمى‏كند و از نظر عباديت هم همينطور.
    اما در باب تقصير يكى به عنوان عباديت و يكى به عنوان اينكه ماهيت حلق غير ماهيت تقصير است، اينها دو ماهيت متبائنتان، مختلفتان، ارتباطى هم به هم ندارند، با حلق اينطور نيست كه هم تقصير محقق بشود، و هم حلق محقق باشد، نه با حلق همان حلق محقق مى‏شود و با تقصير هم تقصير تحقق پيدا مى‏كند.
    در مساءله 31، مى‏فرمايند: " الاحوط ان يكون الحلق و التقصير، فى يوم العيد، و ان لايبعد جواز التاءخير الى آخر ايام التشريق، و محلهما منى،و لا يجوز اختيارا فى غيره، و لو ترك فيه و نفر، يجب عليه الرجوع اليه، من غير فرق بين العالم و الجاهل والناسى و غيره و لو لم يمكنه الرجوع حلق او قصر فى مكانه، و ارسل بشعره الى منى، لو امكن و يستحب دفنه، مكان خيمته " .
    در اين مساءله سيزده، زمان و مكان حلق و تقصير را متعرض هستند، اما از نظر
    زمان ادعاى اجماع و لاخلاف و امثال آن شده است كه زمان حلق و تقصير همان روز عيد قربان است، امام مى‏فرمايد: " و ان لايبعد جواز التاءخير الى آخر ايام التشريق " چيزى كه، خبرى كه بالصراحه اين معنا را دلالت بكند ما نداريم، در اين رواياتى كه من ديده‏ام، لذا در وسائل هم بابى به اين عنوان مطرح نشده است، البته انسان وقتى كه به كلمات مراجعه مى‏كند، مثل همين تعبيرى كه امام بزرگوار در اول بحث كردند، مناسك منى، و ظاهر در روايات هم، مناسك يوم النحر هستند، اما اينكه تاءخيرشان از يوم النحر، كه روز دهم باشد، جائز نيست، اما بعضى از آنها جايز نيست، در يك روايتى هم اين معنا استفاده مى‏شود، اما خيلى صراحتى ندارد، مثلا مى‏گويد: " اذا ذبحت اضحيتك يوم النحر، فاحلق راءسك " ، تا اضحيه خودت را در روز نحر ذبح كردى (آن هم با كلمه فا) " فاحلق راءسك " ترتيب را كه بعدا هم ما بحث مى‏كنيم، كه اين خوب شد حالا، مساءله ترتيب غير از مساءله اين است كه زمان چه زمانى است، ممكن است كسى ترتيب را رعايت بكند، ولى زمان اين حلق و تقصير، چون مثلا سعه دارد، مثل همين لا يبعدى كه امام مى‏فرمايند، تا آخر ايام تشريق همانطور بماند، يك آدمى كه يك خورده وسواس است، خيلى هم عجله ندارد كه از احرام حج خارج بشود، چون بعدا مى‏آئيم مى‏گوئيم كه احرام حج با حلق و تقصير، انسان خارج مى‏شود، فقط سه چيز باقى مى‏ماند، يكى مساءله نساء است، يكى مساءله طيب است، يكى مساءله صيد است، اگر صيد از محرمات احرام باشد، و الا اگر صيد از محرمات حرم باشد، و فرقى هم بين محرم و غير محرم نكند، كه آن هم عنوان مستقلى پيدا مى‏كند، بالاخره از محرمات احرام، دو چيز يا سه چيز باقى مى‏ماند، يكى نساء است كه حليت آنها توقف بر طواف نساء دارد، نه طواف زيارت، يكى طيب است كه آنهم حليتشان توقف بر طواف زيارت دارد، يكى هم صيد است اگر از محرمات احرام باشد. حالا اگر كسى عجله نداشت، مى‏گفت: من به اين زوديها نمى‏خواهم از احرام بيرون بيايم، آيا مى‏تواند تا آخر صبر بكند يا نه؟ امام مى‏فرمايد: بله، آن روايتى هم كه من عرض كردم كه به دنبال اضحيه، فورا " فاحلق راءسك (يا) حلق راءسك " ، آنهم يك دستوراتى مى‏دهد كه بعضيهايش واجب نيست، لذا عرض كرديم كه يك روايتى كه دلالت روشن و سند معتبر داشته باشد، بر اينكه حتما بايد حلق و تقصير در روز عيد قربان، در منى انجام بگيرد، ما دليلى بر اين معنى، من در بين روايت پيدا نكردم، عرض كردم صاحب وسائل هم بابى براى اين عنوان منعقد نكرده است. تنها چيزى كه مطرح است در مساءله مكان است، در مورد مكانش ، مى‏گويند: حلق و تقصير در صورت امكان بايد در منى واقع بشود، حالا اگر كسى عالما يا جاهلا، يا ناسيا، حتى عالما هم همينطور است، در منى حلق و تقصير نكرد، رفت به مكه و از مكه هم مثلا حركت كرد به جانب‏
    وطنش، بعد در مكه يا در بين راه گفت:اين چه راهى است كه حلق و تقصير را ما در منى نكرديم، البته مى‏گوئيم، حالا مساءله طواف بعدى را كار نداشته باشيم، حالا خود حلق و تقصير فى نفسه، ما از نظر مكان ملاحظه مى‏كنيم، مى‏گويند:اين آدمى كه ترك كرد حلق و تقصير را در منى، و از منى كوچ كرد، مكه يا در بين راه آمد، آيا مى‏تواند برگردد به منى، يا نه؟ اگر بتواند به منى برگردد، بايد برگردد به منى، حتما بايد برگردد به منى، و در منى حلق و تقصير بكند، و اگر هم امكانات اجازه نداد، اين در هر كجا كه هست، يا در مكه يا در بين راه، همانجا حلق و تقصير را انجام بدهد، حالا كه حلق و تقصير را انجام داد، باز دو حالت ممكن است پيش بيايد،يك حالت اينكه: مى‏تواند موهاى حلق شده يا تقصير شده را به منى بفرستد و لو به يك و سيله‏اى، يك و قت اين است كه نمى‏تواند بفرستد، اگر مى‏تواند به منى بفرستد، با اينكه خودش حلقش در غير منى بوده و تقصيرش در غير منى بوده است، موها را بفرستد در منى، آن وقت آنجا دو تا مستحب پيدا مى‏شود، يكى اينكه: اين موها را همينجور نگذارد، دفن كند و لو بالواسطه، يك مستحب اين كه:دفنش در همان مكان خيمه اين باشد در منى، موها را مى‏فرستد به منى، اگر جاى خيمه‏اش را مى‏داند و در نظرش هست، اشاره كند، نشانه بدهد كه در همان آنجا دفن بكند، اين مستحب است. اگر كسى برايش امكانى برايش پيدا نشد اصلا، خوب همان طورى كه براى خودش امكان رفتن به منى براى حلق و تقصير وجود ندارد، موها را هم لازم نيست كه به منى بفرستد براى خاطر اينكه اصلا امكان ندارد و قدرت و امكان يا شرط براى تكليف است، اينطورى كه مشهور قائل هستند، يا اينطورى كه امام مى‏فرمايد: عجز، مانعيت از فعليت تكليف دارد، اين عجز سبب مى‏شود كه تكليف ديگر مانعيت نداشته باشد، ثمره بين اينكه، عجز مانعيت داشته باشد، يا قدرت شرط باشد، در مواردى ظاهر مى‏شود، كه يك موردش اين است كه اگر كسى شك در قدرت داشت، شك در قدرت، اگر قدرت شرطيت داشته باشد، شك در شرط ملازم با شك در مشروط است، و معنايش اين است كه تكليف براى اين آدم ثابت نيست، در حالى كه ملتزم نشده‏اند، مثل اينكه كسى رفت، دفاترش را همه را ملاحظه كرد، آخر برايش روشن نشد كه " هل هو مستطيع او ليس بمستطيع " اين " لا يجب عليه الحج " ، اما اگر عجز مانعيت داشته باشد، در صورتى كه انسان شك در وجود مانع از فعليت تكليف داشته باشد، تكليف فعليت و تنجزش به قوت خودش باقى است. اين مطالبى كه عرض كرديم، مضامين روايات است، صاحب وسايل هم باب براى اين منعقد كرده حالا يكى، دو تا از رواياتش را عرض كنيم، تا ديگر در مطلب مناقشه‏اى نشود.
    يكى از روايات در باب 5 از ابواب حلق و تقصير، باب پنجم اصلا عنوان دارد،
    " باب ان من ترك الحلق و التقصير، حتى خرج من منى، وجب عليه العود لذلك، مع الامكان و مع عدمه، يحلق او يقصر مكانه " روايت اول: روايت صحيحه حلبى است، " قال: ساءلت ابا عبدالله عليه السلام،عن رجل نسى ان يقصر من شعره او يحلق حتى ارتحل من منى " اين عنوان " نسى " چون در كلام سائل ذكر شده است، و لو اينكه جواب بيشتر از مورد نسيان را دلالت ندارد، اما تقييد به نسيان هم نيست،براى اينكه مساءله‏اى در مورد سوال از نسيان در مورد جهلش هم همينطور است كه بعضى از روايات ديگر دارد، در مورد علمش هم حتى، همينطور است، " قال: يرجع الى منى " ، " يرجع الى منى " وجوب رجوع به منى را دلالت دارد، وجوب رجوع در آن جائى است كه اولا قدرت باشد، ثانيا حرجى هم نباشد، " حتى يلقى شعره بها، يعنى بمنى، حلقا كان، او تقصيرا " .
    روايت دوم: روايت مسمع است كه اين سندش خيلى جالب نيست، در خود مسمع حرف است، و بعضى روات از او " قال: ساءلت ابا عبد الله عليه السلام عن رجل نسى ان يحلق راءسه او يقصر، حتى نفر " ، كوچ كرد و رفت، " قال: يحلق فى الطريق او اين كان‏ا " اين را و لو به قرينه آن روايت قبلى و روايات ديگر حملش مى‏كنيم بر آنجاى كه خودش نمى‏تواند به منى برگردد، والا اگر خودش برگردد، امكان دارد، حرجى هم نيست، آن روايت قبلى خوانديم: " يرجع الى منى " .
    روايت ديگر، روايت سوم: " ابى الصباح كنانى، قال: ساءلت ابا عبدالله عليه السلام عن رجل (باز در سوال دارد) نسى ان يقصر من شعره، و هو حاج (نسيان كرد) حتى ارتحل من منى " امام در جواب فرمود: " ما يعجبنى، ان يلقى شعره، الا بمنى " مقصود از القاء شعر در منى، همان حلق و تقصير است " و قال فى قول الله عز و جل: ثم اليقضوا تفثهم، قال: هو اللحلق و ما فى جلد الانسان " ، تقصير مى‏شود.
    روايت بعدى: روايت ابو بصير مضمره هم هست، " قال: ساءلته عن رجل، جهل (اين بجاى نسيه، جهل را دارد) ان يقصر من راءسه، او يحلق ،حتى ارتحل من منى، قال: فليرجع، الى منى، حتى يحلق شعره، او يقصر " اين روايت را ما در بحث صروره هم خوانديم، همين روايت، " و على الصروره ان يحلق " ، منتهى روايت از ابو بصير، علاوه بر اينكه روايت مضمره است، رواى از ابو بصير هم، على بن ابى حمزه كه آن حرها در باره‏اش است، اگر مقصود، على بن ابى حمزه بطائنى، آن كذاب معروف باشد، اما اگر مقصود على بن ابى حمزه ثمالى، كه پدرش صاحب اين دعا و راوى اين دعاء ابو حمزه ثمالى است كه در ماه مبارك رمضان خوانده شده است، آن آدم خوبى است و حداكثر اين است كه اين مردد است، كه آيا اين على بن ابى حمزه بطائنى است، يا على بن‏
    ابى حمزه ثمالى است؟ " و حيث انه لا دليل على احدا امرين " لذا اخذ به روايت نمى‏شود، و اينكه دارد، " على الصروره ان يحلق " يا در نقل ديگر به همين سند، دارد، " و على الصروره الحلق " بجاى " ان يحلق " اين سبب نمى‏شود كه ما واجب باشد، اخذ به اين روايت بكنيم.
    و همينطور روايت ديگرى در باب 39، از ابواب ذبح، آنجا به مناسبت ذبح، حلق و تقصير هم عنوان شده است براى اينكه حلق و تقصير مترتب بر ذبح است، و عرض كرديم كه اين مساءله، غير از مساءله ترتيب است، اينى كه ما در آن هستيم، مساءله اين است كه زمان و مكان حلق و ذبح كى است؟ اما مساءله ترتيب " مساءله اخرى " رواياتى مستقله‏اى دارد و به عنوان مساءله مستقله هم امام مطرح كرده‏اند، و ما عرض مى‏كنيم، انشاء الله. پس نتيجه اين شد: كه ما از اين روايات اين استفاده را مى‏كنيم كه اگر كسى نخواهد هيچگونه مخالفتى و تكليف زايدى برايش پيدا بشود، و مخالفت هم نكرده باشد، محل حلق و تقصير عبارت از منى است، جهل و نسيان كه جاى خودش است، و لو عالما هم ما قائل شديم كه حلق و تقصير بايد در منى تحقق پيدا بكند، لكن اين آدم مسامحه كرد، لا ابالى‏گرى، حلق و تقصير را در منى انجام نداد، خوب اين مسائل بعدى پيش مى‏آيد و از آنها باز استفاده مى‏كنيم، كه حج باطل نيست، حج به جاى خودش محفوظ است، لكن اين تكاليف و اين وظايف هم بعدا گريبانش را مى‏گيرد، كه اگر مى‏تواند خودش برگردد، بايد برگردد، اگر نمى‏تواند، هر كجا هست، حلق و تقصير بكند، اگر موها را مى‏تواند به منى بفرستد " و يستحب دفنه، مكان خيمته " و اگر نمى‏تواند شرطيت يا مانعيت عجز، جلوى اين معنا را مى‏گيرد تا مساءله بعدى انشاء الله.
    پايان