• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج: طواف " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى‏
    " مد ظله العالى " "
    جلسه شانزدهم "
    در قطع طواف واجب يك بحث در حكم تكليفى است كه آيا قطع طواف واجب مثل نماز واجب است. كه همانطور كه قطع نماز واجب جايز نيست، للاجماع وغيره،طواف واجب‏هم‏همينطوراست‏ياخير؟
    عرض كرديم مقتضاى قاعده اين است كه تا زمانيكه دليلى بر عدم جواز قطع وجود نداشته باشد، ما حكم به جواز ميكنيم، و بعضى از روايات هم دلالت بر جواز ميكند از جمله روايت ديروز بود كه تصادفاً از نظر سند هم روايت خوبى بود، لكن بعضى از روايات ديگر هم هست كه از نظر سند ضعيف است لكن چون مطابق با قاعده است مشكلى ندارد در باب 42 روايت سوم نقل ميكند "عن رجل من اصحابنا يكنى ابا احمد قال كنت مع ابى عبد الله عليه السلام فى الطواف و يده فى يدى" دست امام در دست من بود، "اذ عرض لى رجل له حاجة" شخصى كه حاجتى بمن داشت حاجتش را به من عرضه كرد "فأومات اليه بيدى" با دستم به او اشاره كردم "فقلت له" و به او گفتم "كما انت" يعنى در همين شرايط باقى بمان، "حتى افرغ من طوافى" تا من از طوافم فارغ شوم و بعد بيايم حاجت تو را انجام دهم "فقال ابوعبد الله عليه‏السلام ما هذا" جريان چيست؟ چه مطلبى با اين رجل دارى؟ "فقلت اصلحك الله رجل جائنى فى حاجة" كسى آمده و حاجتى دارد كه من حاجتش را برآورم "فقال لى" بعد امام بمن فرمود "ا مسلم هو" آيا مسلمان است؟ خوب، حالا اين بظاهره درست نيست براى اينكه غير مسلمان كه نميتواند وارد مسجدالحرام بشود، اين دو احتمال در او هست يك احتمال اينكه مقصود از"ا مسلم هو" يعنى "ا شيعة هو" آيا از اصحاب ما و پيروان ماست در مقابل ساير فرق؟
    احتمال دوم اين است كه چون روايات زيادى در رابطه با قضاى حاجت برادر مسلم وارد شده است امام در اين استفهام نميخواهند سئوال كنند كه آيا اين مسلمان است يا غير مسلمان، بلكه ميخواهند ذهن شخص را متوجه رواياتى كنند كه در رابطه با قضاى حاجت مسلمان وارد شده نه اينكه مسئله ترديد در مسلمان بودن و غير مسلمان بودن وجود داشته باشد، "فقال لى ا مسلم هو فقال لى اذهب معه فى حاجته" برو وحاجتش را انجام بده "فقلت له اصلحك الله فاقطع الطواف" يعنى براى انجام حاجت او طواف را قطع كنم "قال نعم" امام فرمودند مانعى ندارد "قلت و ان كنت فى المفروض" ولو اينكه در طواف واجب باشم باز ميتوانم طواف را قطع كنم؟ "قال نعم و ان كنت فى المفروض" ولو اينكه در طواف واجب هم باشى بازمسئله همين است، رواى ميگويد و قال ابوعبد الله عليه‏السلام من مشى مع اخيه المسلم فى حاجة تتولاه له الف‏
    الف حسنة و محى عنه الف الف سيئة و رفع له الف الف درجة" روايت بعدى هم شبيه همين است كه ابان‏بن تغلب كه ثقه است، لكن راوى از ايشان ابى على صاحب الكلل كه ظاهراً توثيق نشده است "قال ابان" ميگويد "كنت اطوف مع ابى عبد الله عليه‏السلام" شبيه همين جريان بالا است "فعرض بى رجل من اصحابنا كان سئلنى الذهاب معه فى حاجته" تقاضايش‏اين بود كه من همراه او بروم و حاجتش را انجام دهم "فبينما انا اطوف اذ اشار على" در حالى كه من مشغول طواف بودم اين مطلب پيش آمد و رَآهُ ابوعبد الله عليه‏السلام فقال يا ابان اياك يريد هذا" آيا اين مرد با تو كار دارد "قلت نعم قال و من هو" او كيست؟ داراى چه مذهبى است؟ "قلت رجل من اصحابنا" خوب، اين مؤيد است كه آن "ا مسلم" در آن روايت ناظر به همان پيروى از امام صادق عليه‏السلام است "قال" باز امام تأكيداً فرمودند "هو(صورت سئوال)على مثل الذى انت عليه" همان عقيده‏اى كه تو دارى نسبت به مقام امامت و ولايت ما آيا اين مرد هم داراى همين عقيده است؟ قلت نعم، امام فرمودند "فاذهب اليه" برو دنبال او "قلت و اقطع الطواف" يعنى طوافم را قطع و رها كنم "قال نعم" فرمودند بلى "قلت وان كان طواف الفريضه" ولو اينكه طواف من طواف واجب باشد "قال نعم" بعد راوى ميگويد "فذهبت معه" رفتم و حاجتش را انجام دادم.
    پس اين روايات مخصوصاً به صراحت دلالت ميكند در خصوص طواف واجب و اينكه قطع طواف براى انجام يك حاجت مومن كه هيچ ضرورتى هم ندارد و وجوب شرعى هم ندارد مع ذلك جايز است كه انسان طواف را قطع كند، در حاليكه در نماز واجب چنين چيزى مطرح نيست، لكن در عبارت تحريرالوسيله امام (ره) بعد از آن كه ايشان ميفرمايد "و كذا المفروض على الاقوى" يعنى اقوى اين است كه در طواف واجب هم قطعش مانعى ندارد يك احتياطى بدنبال اين ذكر كرده‏اند ميفرمايند "والاحوط عدم قطعه بمعنا قطعه بلا رجوع الى فوت الموالاة العرفيه" مقتضى احتياط اين است كه در طواف واجب به اينصورت قطع تحقق پيدا نكند، كه اين صورت آن است كه قطع كند و رجوع نكند تا زمانيكه موالاة عرضيه فوت شود، اگر قطع كند و رجوع نكند تا زمانيكه موالاة عرفيه فوت بشود احتياط اين است كه در اين صورت قطع تحقق پيدا نكند، يك بحث اين است كه اين احتياط، احتياط وجوبى است، چون در مسئله فتوى دادند كه بطور كلى در طواف واجب اقوى جواز قطع است. حالا يك صورت را، نه در تمامى آن صور، يك صورت را وقتى بعنوان والاحوط خارج ميكنند ظاهر اين است كه اين احوط احوط وجوبى است نه احتياط استحبابى، احتياط وجوبى اقتضا ميكند در طواف واجب قطع در يك صورتش تحقق پيدا نكند و آن اينكه قطع بدنبالش، رجوع هم تا فوت موالاة عرفيه ادامه پيدا كند لذا ظاهر اين است كه اين احتياط احتياط وجوبى است نه‏
    احتياط استحبابى آنوقت اگر احتياط وجوبى شد سئوال از مدرك اين احتياط است چرا مسئله فوت موالاة و عدم فوت موالاة يك مسئله‏اى است كه در صحت و بطلان طواف دخالت دارد وقتى كه ما شرائط طواف را ميخوانديم يكى از شرايطِ مسئله، موالاة بود البته اعتبار موالاة را خود امام بزرگوار (ره) بصورت احتياط وجوبى مطرح ميكردند لكن آن اعتبار بمعنى شرطيت بود يعنى اگر بخواهد طواف صحيحاً واقع شود "يعتبر فيه الموالاة" آن دخالت در شرطيت دارد اما بحث ما در جواز و عدم جواز قطع بصورت حكم تكليفى است ميخواهيم ببينم آيا "يجوزالقطع بحسب التكليف ام لا يجوز" كما اينكه از باب مثال در نماز نافله مگر شما نميگوئيد كه قطع جايز است، مسلم جايز است، موالاة چطور؟ موالاة هم معتبر است اگر كسى بخواهد نماز نافله صحيح بخواند "يعتبر فيهاالموالاة كما انه يعتبر فيها الوضؤ" كسى كه قدرت بر وضؤ دارد و هيچ مشكلى ندارد نميتواند نماز نافله رابدون وضو بخواند شرائطى كه دخالت در صحت دارد و عدم رعايتش موجب بطلان است اين هيچ ارتباطى به مسئله حكم تكليفى ندارد در صحت نماز نافله موالاة معتبر است، اما در عين حال قطعش هم بلااشكال جايز است، لذا اين چه شده است كه ايشان (ره) مسئله را با مسئله موالات بهم مرتبط كرده‏اند مسئله جواز وعدم جواز قطع يك مسئله است و مسئله رعايت و عدم رعايت موالاة بعنوان شرطيت، اين مسئله اُخرى، و بين اين دو مسئله ارتباطى وجود ندارد پس اينكه بصورت يك احتياط وجوبى كه بنظر من ظاهر كلامشان هم احتياط وجوبى است ولو اينكه قبلاً فتواى دادند اما چون يك مورد از موارد متعدده اين فتوى را بصورت احتياط مطرح كردند ظاهر اين است كه، مقصود ايشان از احتياط احتياط وجوبى است، آنوقت يمكن الايراد بر ايشان كه دليل شما بر اين مسئله چيست و چه چيز باعث شده كه شما احتياط وجوبى را در اينجا مطرح كنيد و مسئله حكم تكليفى را با مسئله شرطيت واعتبار موالاة در حقيقت با هم خلط كنيد، وجه روشنى حداقل براى ما بنظر نميرسد، خوب حالا در ذهن ايشان چه بود نميدانيم بنظر ما اصلا وجه روشنى براى اين احتياط وجوبى نيست. اين راجع به مسئله نوزده كه عرض كردم، در مسئله نوزده ما فقط راجع به حكم تكليفى مسئله قطع، از نظر جواز و عدم جواز بحث داشتيم ( در جواب اشكال ) ما عرض كرديم ما نيازى به اين روايات نداريم ثانياً عذر نيست، خارج شدن براى حاجت كسى، عذر نيست عذر عبارت از حدث و مرض است . والا دنبال حاجت كسى رفتن عنوان عذر ندارد. عذر را ايشان در مسئله 31 مطرح ميكند و ما هم موارد زيادى را مطرح كرديم، اگر كسى در بين طواف محدث بشود اگر قدرت بر اكمال نداشته باشد اينها عنوان عذر است اما ديروز عرض كرديم ما براى مسئله جوازِ قطع اصلاً
    نيازى به دليل نداريم همين كه دليلى بر عدم جواز قطع نداشته باشيم همين كفايت ميكند براى اينكه مقتضاى خودِ قاعده جواز قطع است و روايات هم بعنوان تائيدى بر مقتضاى قاعده مطرح شد والا نيازى به اين روايات هم وجود نداشت در مسئله 20 اين حيث را بحث ميكنند و ميفرمايد لو قطع طوافه و لم يأت باالمنافى حتى مثل الفصل الطويل اتمه و صح طوافه و لواتى باالمنافى فأن قطعه بعد تمام شواط الرابع فاالاحوط اتمامه و اعادته" اين مسئله راجعه بحكم وضعى طواف است كه اين طوافى را كه قطع كرد و شما حالا قطع را گفتيد جايز است، خوب حالا قطع كرد برگشت، تكليفش راجع بطواف از نظر تكميل و عدم تكميل و بطلان و عدم بطلان عبارت از چيست؟ ايشان مى‏فرمايند، اگر بدنبال قطع هيچ مسئله‏اى تحقق پيدا نكند هيچ يك از منافيات طواف تحقق پيدا نكند ولو مثل فصل طويل كه فصل طويل مانع تحقق موالاة مى‏شود، اگرنه بموالات هم لطمه‏اى نخورد از دايره مطاف آمد بيرون فرض كنيد اين رجلى كه عرض حاجت كرده بود يك حاجت لفظى بود، مى‏خواست يك پولى از او بگيرد، دينش را داد كند اين هم بايشان قول داد كه من دينت را ادا مى‏كنم، بهمين اندازه طواف را قطع كرد كه ديگر هيچ نص منافاتى يا فصل طويلى تحقق پيدا نكرد، اينجا مى‏فرمايد از نظر اتمام و صحت و طواف هيچگونه مشكلى ندارد، همين طواف را تمام مى‏كند و اگر طواف‏ة واجب هم باشد بعنوان همين جز حج و جز عمره شناخته مى‏شود، اما اگر قطع طوافش بدنبال او فعل منافى در كار بود كه بقرينه صدر روايت ولو مثل فصل طويل چون در صدر روايت منافى را دائره‏اش را توسعه داده‏اند خوب قرينه بر اين است كه در ذيل هم كه كلمه منافى را دائره‏اش را توسعه داده‏اند، خوب قرينه بر اين است كه در ذيل هم كه كلمه منافى را ذكر ميكنند، با همان توسعه در صدر روايت تفريح ياد شده يعنى ولو مثل النص الطويل اگر يك منافى بدنبال قطع طواف تحقق پيدا كرد، آنوقت ايشان يك شقش را بيان مى‏كنند كه شق ديگر از مفهوم استفاده مى‏شود، مى‏فرمايند اگر قطع طواف بعد از تماميت شرط چهارم باشد مقتضاى احتياط وجوبى اين است كه طواف را تمام بكند و بعد هم طواف را اعاده بكند، لكن از كلام استفاده مى‏شود و آن اينكه اگر قبل از تماميت شوط چهارم اين معنا تحقق پيدا بكند، آنجا ديگر طوافش باطل است، ديگر مسئله احتياط يا تمام مطرح نيست، اين طواف محكوم به بطلان است و واجب است كه من رأس اين طواف استيناف بشود، حالا دليل بر اين مسئله كه اين مسئله هم خيلى بصورت پراكنده و هم بصورت غير منقح اين مسئله مطرح شده است، منشأ اين احكام روايات متعدده‏اى است كه در بابهاى مختلف اين روايات وارد شده است، اينها را بايد ملاحظه كرد و ديد از مجموع اين روايات چه استفاده مى‏شود يك روايت همان روايتى بود كه ديروز خوانديم، منتهى‏
    براى ديروز هم آن روايت دلالت داشت براى اين مسئله ذيلش دلالت دارد، روايت 1 باب 42 كه صدوق نقل كرده "باسناده عن صفوان الجمال" و سند هم صحيح است "قال قلت لابى عبد الله عليه‏السلام الرجل يأتى اخاه و هو فى الطواف قال يخرج معه فى حاجته" كه ديروز عرض كرديم معناى يخرج وجوب خروج نيست، بلكه اين امر در مقام توهم حذر است و شاهدش هم در روايات امروز بود كه وقتى كه امام بأبان بن تغلب يا آن راوى ديگرى كه كُنيه‏اش ابا احمد بود، دستور دادند كه برو و حاجت اين برادر مؤمن را انجام بده، با يك استعجابى گفت "فاقطع الطواف"يعنى من ميتوانم طواف را قطع كنم، در ذهنش بود كه جايز نيست بهيچ وجهى قطع طواف كردن، لذا "يخرج معه فى حاجته" از اين جمله وجوب استفاده نمى‏شود، بلكه امر در مقام توهم حذر است و دلالت بر جواز دارد، حالا اين تكه براى ديروز مورد استفاده بود و اما اين ذيلش براى بحث امروز، "تم يرجع و يبنى على طوافه" بعد بر مى‏گردد و بر طواف خود بنا مى‏گذارد، يعنى باقيمانده طواف را انجام مى‏دهد، خوب اين چندتا اطلاق در او وجود دارد، يك اطلاق كه ديروز گفتيم "و هو فى الطواف" اعم از طواف واجب و مستحب است لذا در طواف واجب هم دلالت بر جواز قطع مى‏كرد، اما اطلاق امروز اينكه بين شوط رابع و قبل از شوط رابع هيچگونه فرقى گذاشته نشده است، بدليل اينكه مى‏گويد "الرجل يأتى اخاه و هو فى الطواف" اما در بعد از تماميت شوط چهارم يا قبل از تماميت شوط چهارم اين اطلاق دارد، سؤال كما اينكه خود اين جواب امام كه مى‏گويد: "ثم يرجع و يبنى على طوافه" اين يرجع دو صورت دارد، يكوقت رجوع مستلزم لااقل يك فصل طويلى است، يكوقت نه رجوع مستلزم فصل طويل نيست، اين اطلاق دارد هم صورت طويل را مى‏گيرد، و هم صورت عدم استلزام الرجوع للفصل الطويل ثم يرجع و ينبى على طوافه" حاجت اين رجل كه مشخص نيست، ممكن است حاجتش بصرف ساعاتى از وقت نياز داشته باشد و در نتيجه فصل طويلى كه قادر بر تحقق موالاة است تحقق پيدا كند، پس بالاخره اين روايت هم سنداً روايت خوبى هست و هم دلالةً از جهات متعدده‏اى اطلاق از اين روايت استفاده مى‏شود، اين يك روايت در باب 4 حديث 5 يك روايت صحيحه‏اى است، ابان بن تغلب نقل مى‏كند عن ابى عبد الله عليه‏السلام فى رجل طاف شوطاً او شوطين" مورد آنجائيست كه يك شوط يا دو شوط انجام داده، كه ما بقرينه روايات ديگرى كه در نظاير اين مسئله وارد شده است، استفاده مى‏كنيم، كه يك شوط و دو شوط خصوصيت ندارد، اگر سه شوط هم باشد همين حكم را دارد، مقصود اين است كه شوط رابع تحقق پيدا نكرده باشد، حالا قبل تماميت شوط رابع يك شوط باشد يا دو شوط باشد يا سه شوط باشد فرقى نمى‏كند "فى رجل طاف شوطاً او شوطين ثم خرج مع‏
    رجل فى حاجٍْ" كه سابقاً هم ما اين روايت را خوانديم، كه آنجا نقل شد كه وسائلهاى چاپ جديد فى حاجته دارد، و ظاهر هم همين فى حاجته هست، "ثم خرج مع رجل فى حاجته قال و ان كان طواف نافلة بنى عليه" اگر طوافش طواف مستحبى است ولو اينكه يك شوط دو شوط هم بيشتر انجام نداده و خارج شده لكن بعد از آنيكه رجوع كرد ميتواند همان را تكميل بكند، "اما و ان كان طواف فريضة لم يبن" يا در روايت كلينى (ره" )لم يبن عليه" يك كلمه عليه هم اضافه دارد از اين روايت استفاده مى‏شود كه اگر قبل از تماميت شوط رابع باشد و خرج و خروجش هم مانعى ندارد، از نظر حكم تكليفى مشكلى در كار نيست، لكن در عين حال بعد از آنيكه برگشت براى طواف اگر كمتر از شوط چهارم باشد. "لم يبن عليه" نمى‏تواند بنابر آن مقدار انجام شده، بگذارد بلكه واجب است كه طواف را من رأس اعاده و استيناف كند اين روايت هم روايتى است كه شايد سندش از سند روايت قبلى هم بهتر باشد براى اينكه در روايت قبلى اسناد صدوق به آن صفوان جمال يكى از رواتى كه در اسناد كامل الزيارات واقع شده قرار گرفته اما در اين روايت همه موثّق بالخصوص هستند و سند در كمال صحت است و دلالت روايت هم فعلاً تا اين مقدار روشن است بعضى از روايات ديگر هم هست كه بايد ملاحظه بكنيم تا ببنيم انشأالله نتيجه چه مى‏شود.
    پايان