• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و چهل و هشتم "
    در مسأله چهارده مى‏فرمايند: " لو لم يقدر على الهدى بان لايكون هو و لا قيمته عنده يجب بدلَه صوم ثلاثة ايام فى الحج و سبعة ايام بعد الرجوع منه
    " در مسأله پانزده مى‏فرمايند: " لو كان قادراً على الاقتراض بلامشقة و كلفه و كان له ما بازأ القرض اى واجداً ما يؤدى به وقت الادأ وجب القتراض والهدى، ولو كان عنده من مؤن السفر زائداً على حاجته و يتمكن من بيعه بلا مشقة وجب بيعه لذلك، و لايجب بيع لباسه كائناً ما كان، ولو باع لباسه الزائد وجب شرأ الهدى و الاحوط الصوم مع ذلك "
    در مسأله شانزده مى فرمايد: " لايجب عليه الكسب لثمن الهدى، و لو اكتسب و حصل له ثمنه يجب شراؤه " .
    عرض مى‏شود در آيه شريفه‏اى كه مربوط به وجوب هدى در حج تمتع بود كه مشتمل بر اين فقره شريفه است: " فاذا امنتم (امنتم در مقابل احصرتم است) فمن تمتع بالعمرة الى الحج فمااستيسر من الهدى " ، آن كسى كه حجش حج تمتع است و در حالت امن و عدم احصار به سر مى‏برد، واجب است كه مااستيسر من الهدى را رعايت كند، تعبير اين است " فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايامٍ فى الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كامله " ، مى‏فرمايد: اگر كسى متمكن از هدى نشد، براو واجب است كه سه روز را در حج، كه حالا بعد ان شأ الله معنى مى‏كنيم كه مقصود از اين فى الحج چيست.
    سه روز را در حج روزه بگيرد " و سبعة اذا رجعتم " هفت روز هم بعد از آنكه مراجعت به وطن حاصل شد. بعد مى‏فرمايد: " تلك عشرة كامله " ، اين يك ده روز كامل است، كه خوب يك نكته‏اى در بعضى از روايات در تفسير اين " تلك عشرة كامله " يك نكته‏اى هست، چون در بادى نظر اين معنى همچنين خيلى به ذهن تطبيق نمى‏كند، اما اين روايت مراد از اين آيه را بيان مى‏كند، روايتى است كه حالا شايد هم بخوانيم، امام از سفيان ثورى مى‏پرسد معنى اين آيه شريفه را، " تلك عشرة كامله " يعنى چه؟او مى‏گويد: كه سه روز روزه در حج با هفت روز روزه " اذا رجعتم الى (مثلاً) اهلكم " ، مى‏شود ده روز.
    امام مى‏فرمايد: كه مگر هيچ عاقلى اين معنى در ذهنش مى‏آيد كه سه روز و هفت روز غير از ده روز بشود، كمتر يا بيشتر، آيا يك عاقلى مى‏تواند اين حرف را بزند كه مجموعه سه روز و هفت روز يا كمتر از ده روز است يا بيش از ده روز است؟ خوب اين بديهى است كه سه روز و هفت روز مجموعش ده روز است. پس يعنى چه خداوند مى‏فرمايد: " تلك عشرة كامله " ؟ سفيان ثورى در جواب مى‏ماند، مى‏گويد: نمى‏دانم و بعد سؤال مى‏كند كه مقصود از اين "
    تلك عشرة كامله " چيست؟ امام مى‏فرمايد:
    بر حسب اين روايت خداوند به تعبير به كامله مى‏خواهند اين نكته را بيان كنند كه كسى خيال نكند كه روزه ده روز اين جانشين واقعىِ هدى نخواهد بود. نه، روزه هم در صورتى كه " لم يجد الهدى " همان جانشين واقعىِ هدى است، و هيچگونه كمبودى درآن وجود ندارد. بر حسب اين تفسير منظور قرآن كريم از تلك عشرة كامله كه در روايت هم تصريح مى‏كند كه كمالش به معناى اين است كه همان نقشى را كه هدى و قربانى دارد، همان نقش را به عينه ده روز روزه دارد. فرض كنيد مثل آن تعبيرى كه در تيمم وارد شده كه مى‏فرمايد " التراب احد الطهورين " يعنى كسى خيال نكند كه " لنا طهور واحد و هو المأ " بلكه نه، " لنا طهوران و التراب احد الطهورين " .
    لذا " يكفيك عشر سنين " ده سال هم همين تراب مى‏تواند كافى باشد: و هيچ نقيصه‏اى تحقق پيدا نمى‏كند، البته يك احتمالى هم صاحب جواهر در خارج از محدوده اين روايت در تفسير آيه ذكر مى‏كند، ايشان، مى‏فرمايد: شايد اين " تلك عشرة كامله " براى جلوگيرى از اين توهم باشد كه كسى خيال كند اين " ثلاثة ايام فى الحج و سبعه " ، واوش به معناى او باشد، يعنى تخيير بين سه روز در مكه و چهار روز در وطن و اتفاقاً اين سه روز و چهار روز هم با تخيير مناسبت دارد، چون يك روز روزه در سفر مشكلاتش به اندازه تقريباً بيش از يك روز روزه در حضر است.
    لذا يك احتمالى ابتدأً به ذهن مى‏آيد كه اين " صيام ثلاثة ايام فى الحج و سبع‏ة " واوش به معناى او باشد و دلالت بر تخيير كند، آن وقت خداوند تبارك و تعالى براى جلوگيرى از اين توهم كه كسى در اشتباه واقع نشود فرمود: " تلك عشرة كامله " ، براى افاده اين معنى كه جمع بين ثلاثه و سبعه لازم است، نه اينكه تخيير بين ثلاثه و سبعه وجود داشته باشد. منتها اين احتمال خارج از محدوده آن روايت است.
    حالا بحثى كه امروز ما داريم و در اين مسائل ثلاثه، امام بزرگوار (قده) مطرح كردند، در مسأله اولى تقريباً هدف اصلى بيان همين بدليت " تلك عشرة كامله " است، منتها عنوانى كه در مسأله اول از اين مسائل ثلاثه مى‏فرمايند:اين است كه اين مال آن كسى است كه نه خود هدى را داشته باشد، و نه پولش را، هيچكدام نزد اين حاجىِ متمتع وجود نداشته باشد. لكن خوب مسأله به اين تمام نمى‏شود. اينجا خصوصياتى است كه بايد ملاحظه شود تا اين معناى " من لم يجد " آيا مقصود از اين عدم وجدان عبارت از چيست؟
    دو نكته در اينجا بايد ملاحظه شود؛ يكى اينكه اين " من لم يجد " حكمى است كه روى يك عنوان عرفى رفته و عرف بايد معناى لم يجد را بيان كند، اينطور نيست كه شرع غير از معناى عُرفى يك معناى خاصى براى " من لم يجد " قائل‏
    باشد، ظاهر اين است كه حكمى است روى يك عنوان عُرفى بار شده و عُرف هم بايد مشخص كند كه كجا وجدان هست، و كجا عدم وجدان، تشخيص اين مسأله مربوط به عرف است.
    نكته دوم هم اين است كه مقصود از " من لم يجد " يعنى در همان حالى كه تكليف به وجوب هدى مى خواهد به او توجه پيدا كند، به عبارت ديگر اگر به جاى " من لم يجد " مااستيسر بود7 كى هدى براو واجب بود؟ كى اين تكليف گريبان او را مى‏گرفت؟ همان روز عيد قربان. بعد از آنكه رمى جمره عقبه تحقق پيدا كند، آنجاست كه تكليف به وجوب هدى گريبان اين حاجىِ متمتع را مى‏گيرد، خوب در همان حال مى‏فرمايد6 " و من لم يجد " يعنى لم يجد در همان حال، در همان حالى كه اگر به جاى عدم وجدان، وجدان وجود داشت، تكليف به وجوب هدى گريبان او را مى‏گرفت، در همان حال " اذا كان غير واجدٍ للهدى " در اين حال واجب هدى نيست.
    اين " يجب عليه صيام عشرة ايام " به كيفيتى كه ذكر مى‏شود. حالا با توجه به اين دو نكته در رابطه با " من لم يجد " اينجا يك فروض و فرعى مطرح است، يك فرض اين است كه اگر كسى در همان حال، نه هدى دارد و نه پول هدى را، لكن رفقائى دارد كه مى‏تواند از آنها قرض كند و قرض كردن هم موجب يك مسائلى نخواهد بود. اولاً تهيه قرض كار مشكلى نيست و ثانياً خود قرض هم يك معنائى نيست كه لطمه به حيثيت اين حاجى بزند. مخصوصاً اگر از رفيقش بخواهد قرض كند. اگر چنين حالتى باشد و از طرف ديگر موقع پرداخت قرض قدرت اداى قرض را هم دارد.
    با اين خصوصيات كه نه اقتراض بر او كلفت و مشقت دارد و نه در موقع، قرض را ادا كردن، براى او مشقت و مشكلى دارد. كاملاً براو عادى است كه قرضش را مثلاً بگويد: به من پانصد ريال سعودى قرض بده، يك ماهه ايران كه رسيديم، فرض كنيد، من پول سعودى پانصد ريال به تو بدهم، آيا اين داخل در " من لم يجد " است؟، كسى كه در منى نه هدى دارد و نه پول آن را دارد. لكن رفيقى دارد كه مى‏تواند پول هدى را ازاو قرض بگيرد و هيچ ضربه و لطمه حيثيتى هم براى او ندارد، و در موقع پرداخت و اداى قرض هم هيچگونه مواجهه با اشكال و حرج و مشقت نمى‏شود. آيا به صرف اينكه حالا در منى نه پول دارد و نه هدى دارد، مى‏توانيم بگوئيم: اين داخل در " من لم يجد " است يا داخل در " فمااستيسر من الهدى " است؟
    پيداست كه عرف اين را داخل در " من لم يجد " نمى‏داند، مشكلى براى او وجود ندارد. هم كسى هست قرض بدهد، هم ضربه حيثيتى براى او ندارد و هم در موقع پرداخت مشكلى از نظر پرداخت وجود ندارد. فقط حالا اينجا فرض كنيد پولهايش را دزد برده، در منى ديگر پولى ندارد كه خود هدى را
    خريده و تهيه كند. پيداست كه او داخل در " من لم يجد " نيست. عرف نمى‏گويد: كه او نمى‏تواند هدى را تهيه كند. كاملاً مى‏تواند بدون هيچ مشكل و زحمتى، كما اينكه يك فرضى كه حالا در كلام ايشان ذكر نشده‏است، اما خوب اين هم خوب است كه ذكر شود:
    اگر كسى در همان منى مى‏تواند يك مقدار فرض كنيد اموالى را كه در ايران دارد، يك تاجرى صدتا گونى برنج دارد، در منى صدتا گونى برنج را به يك تاجر ديگرى بفروشد و در ايران تحويلش بدهد. اينجا اگر بيع به قيمت عادله باشد كه بلااشكال واجب است. اين را نمى‏توانيم بگوئيم داخل در " من لم يجد الهدى " است. او واجد است. الان اجناسش را بفروشد و پول نقد بگيرد و فرض هم اين است كه قيمت، قيمت عادله است.
    اما اگر نه، اين فروش متوقف شد بر اينكه به كمتر از ثمن المثل بفروشد، جنس صد تومانى را به كمتر از صد تومان بفروشد، اينجا دو صورت دارد: يك وقت بايد به اندازه‏اى كمتر بفروشد كه " يتضرر به " ، يك ضررى كه تحملش هم به نظر عرف مشكل است، مثل اينكه جنس صد تومانى را بايد پنجاه تومان بفروشد تا بتواند دسترسى به پول پيدا كند. اينجا تقريباً همه موافقند كه هيچ لازم نيست كه جنس صد تومانىِ در محل خودش را به نصف قيمت كه " يوجب التضرر " بفروشد، به نحوى كه از نظر عرف اين نوع ضررها قابل تحمل نيست. او " لايجب عليه بيعه " ، براى اينكه مى‏خواهد هدى را تهيه كند، حالا در باب وضو الان در ذهنم آمد، يك مسأله‏اى هست كه فروعى را مرحوم سيد ظاهراً در عروه بحث مى‏كند:
    اگر خريدن آب وضو متوقف بود بر اينكه يك پول گزافى انسان بدهد، براى يك مقدار آب وضو فرض كنيد فى زماننا هذا گفتند: يك آب وضو را به ده هزار تومان مى‏دهيم، تا در اختيار شما قرار بدهيم، اينجا ديگر لازم نيست كه ولو قدرت بر ده هزار تومان هم داشته باشد. اما ده هزار تومان دادن و يك مقدار آب به اندازه وضو خريدن اين " يوجب التضرر الذى لايُتحمل عادتاً " . لذا اين هم داخل در " فان لم تجدوا " است.
    در همان آيه تيمم هم همين تعبير وارد شده كه در مسأله هدى هم وارد شده‏است، آنجا دارد: " فان لم تجدوا فتيمموا صعيداً طيباً " اينجا هم مى‏گويد: " فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج " . اما اگر آن فرض بود كه اگر بخواهد مال خودش را بفروشد، بايد به كمتر از ثمن المثل بفروشد، جورى نيست كه عُرف اين را يك ضرر لايتحمل عادتاً بداند، مثل اينكه جنس صد تومانى را نود تومان، نود و پنج تومان در منى ازاو مى‏خرند، ظاهر ولو اينكه بعضى از كلمات اينجا را هم مى‏گويند واجب نيست. اما به عرف كه مراجعه كنيد اينجا را مى‏گويد: واجب است..
    براى اينكه آن كمتر يك مقدار زيادى نيست كه عرف ازآن اغماض نكند و بگويد: كه " لايقبل التحمل " ، در بعضى از موارد عرف به لحاظ بعضى از اغراض يك چنين تفاوتهائى را اغماض كرده و ناديده مى‏گيرد. لذا به نظر مى‏رسد كه در اينجا مسأله بيع به كمتر از ثمن المثل چون به مقدارى نيست كه خيلى مورد اعتنا باشد، او واجد است، و عرف او را غير واجد نمى‏بيند، كه داخل در " فمن لم يجد " قرار بگيرد.
    فرع ديگرى كه در اينجا هست، مسأله تكسب است، اگر كسى پول ندارد، چيزى هم كه بفروشد، ندارد، كسى هم نيست كه ازاو قرض كند. آيا براو واجب است كه به اندازه پول هدى تكسب كند؟ ولو يك تكسب لايق به حالش باشد. تكسب بالنسبة الى الافراد مختلف‏است، بعضى از تكسبها لايق به شأن كسى نيست، مثل يك آدم محترمى بخواهد براى نظافت استخدام شود، خوب اين مناسب با شأن او نيست.
    اما بعضى از اوقات تكسب مناسب شأن اين حاجى متمتع است، آيا در اينجائى كه قدرت بر تكسب مناسب با حال و لايق به شأن دارد، او واجد الهدى است، كه معنايش اين است بگوئيم: " يجب عليك التكسب و تحصيل ثمن الهدى " ،الان بر توتكسب واجب است، وبايد پول هدى را تحصيل كنى؟
    مرحوم شهيد ثانى در كتاب مسالك اين تكسب را هم واجب دانسته و فرموده بلى، بايد تكسب كند و پول هدى را بدست بياورد. لكن صاحب جواهر و همينطور امام بزرگوار به تبع صاحب جواهر مى‏فرمايند: نه، تكسب لازم نيست. اين شبيه همان استطاعت در اصل مسأله حج است. اگر كسى قدرت دارد كه يك تجارتى را انجام بدهد. تجارت هم مناسب با شأن او هست، و اگر اين تجارت را انجام بدهد " يصير مستطيعاً " . آيا واجب است كه اين تجارت را انجام بدهد يا اينكه نه؟
    آنجا تصريح مى‏كنند به اينكه: " لايجب عليه " ، بلى، با اينكه وجوب ندارد، اگر اين تجارت را انجام داد " يصير مستطيعاً و يجب عليه الحج " . اما واجب نيست كه تجارتى كه " تنتهى الى الاستطاعه " تحقق پيدا كند. اينجا هم تقريباً مثل آن است، با توجه به آن نكته كه روى آن " من لم يجد " " فى حال توجه التكليف " بايد تكيه كرد كه عرض كرديم دو نكته هست: يكى اينكه " من لم يجد " يك مطلب عرفى است، و يكى اينكه " من لم يجد " معنايش اين نيست ولو بعداً، من لم يجد در همان حال، در روز عيد قربان، در منى.
    آيا كسى كه قدرت بر تكسب دارد، مى‏توانيم بگوئيم: كه، آن هم مخصوصاً به لحاظ اينكه فردا و پس فردا مى‏تواند تكسب كند و پول هدى را تهيه كند، الان واجد الهدى است، كه به او مى‏گوئيم آقا تو دارى، مى‏گويد: چطور من واجدم، مى‏گوئيم: الان اجير مى‏شوى براى ده روز، روزى پنجاه ريال سعودى هم به تو
    مى‏دهند، مجموعاً مى‏شود پانصد ريال، پول يك هديى است كه در كار است، آيا به صرف قدرت بر كسى كه لائقٌ بحاله اين عنوان وجد الهدى پيدا مى‏كند؟، بلى اگر فرض كرديم با اينكه واجب نيست الان اجير شد، خوب در اجاره يملك الاجير مال الاجاره را بنفس عقد الاجاره، الان پانصد ريال را مالك شد، منتها در قبال اين بايد ده روز كار كند.
    به مجردى كه پانصد ريال را مالك شد، " يجب عليه الهدى، لانه مالكٌ لثمن الهدى " ولو بواسطه استيجارى كه لم يكن واجباً عليه. اما بعد از آنكه استيجار تحقق پيدا كرد، صار مالكاً لپانصد ريال، و يجب عليه، كه اين پانصد ريال را صرف در هدى كند. كما اينكه يجب عليه اينكه ده روزى كه اجير شده به عنون وفأ به عقد اجاره، براى آن مستأجر كار كند و عمل مورد اجاره را انجام بدهد. باقى ماند اين مطلب.
    اگر اين حاجى در وسائل و اسباب سفرش يك چيزهاى اضافى دارد، يك چيزهاى اضافى كه خيلى به آنها نياز ندارد، در اين سفر همراهش است، ظرفهاى زيادى دارد، مثلاً يك ضبط صوتى كه بدردش نمى‏خورد، آيا فروش اين وسائل زيادى كه همراه او در سفر حج مى‏باشد و زائد هم هست، لازم است يا نه؟ اينجا بايد بگوئيم: بلى، براى اينكه با داشتن يك وسايل اضافىِ زائد بر نياز و بودن مشترى براى خريد آنها باز هم صدق مى‏كند، كه هذا الشخص لم يجد؟، خوب لم يجد نيست. چه فرق مى‏كند بين اينكه پول داشته باشد، يا پنج تا پتوى اضافى داشته باشد، كه با يك لحظه تبديل به پول مى‏شود؟
    همانطورى كه با داشتن پول عنوان من لم يجد صدق نمى‏كند، با داشتن اين اضافه لوازم همراه كه مورد نيازش هم نيست، صدق مى‏كند كه هذا واجدٌ للهدى، و اينكه اين پتوهاى اضافى را بفروشد و پولش را صرف تهيه هدى كند. فقط يك چيزى كه اينجا هست مسأله لباس هست، امام بزرگوار (قده) مى‏فرمايند: كه لباس ولو زائد بر مورد نيازش هم باشد، فروشش واجب نيست. ولو كاملاً هم زائد باشد لازم نيست، به طورى كه اگر اين لباسهاى اضافى را فروخت بايد كه هدى را تهيه كند.
    اما مى‏فرمايند: در عين حال احتياط اين است كه آن ده روز روزه را هم بگيرد. (خوب دقت بفرمائيد!) در مسأله لباس يك وقت اضافه‏اش اضافه كيفى است، مثل اينكه يك آدمى كه شأنش اين است كه يك پارچه متوسطى را براى قبا يا كت و شلوار داشته باشد، او به جاى يك پارچه‏اى كه فرضاً مترى دو هزار تومان است، يك پارچه‏اى را تهيه كرده و قبا يا كت و شلوار مترى ده هزار تومان كرده كه اضافه‏اش اضافه كيفى است، و لكن مى‏توند فرضاً اين لباس را بفروشد و يك لباس مناسب شأنش تهيه كند، و آن تفاوت را به عنوان ثمن هدى بپردازد.
    يك وقت اضافه اضافه كمى است، در اضافه كمى اين نكته را دقت بفرمائيد مقصود از لباس اضافى يعنى آن لباسهائى كه اضافه مى‏كند، اما خوب يك دست دو دست لباس برايش كافى بود، اين پنج دست لباس آورده، هر روز يك دانه از اين لباسها را مى‏پوشد، اما اگر سه دست از اين لباسها را هم بفروشد و پولش را صرف ثمن هدى كند، نه مشكلى براى او پيش مى‏آيد نه دون شأنش است. اما يك وقت اين است كه يك لباسهاى اضافىِ آماده براى استفاده همراه او هست، واز آنها استفاده هم نكرده است، ظاهراً اينها با هم فرق مى‏كند.
    اما اصل اين مسأله كه لباس چه خصوصيتى دارد، در بين لوازم سفر كه ايشان مى‏فرمايد: " لايجب بيع لباسه كائناً ما كان " اين را حالا در كلمات ديگر من نديدم، فكر هم نمى‏كنم روايتى در اين رابطه وارد شده باشد، حالا شما هم مراجعه‏اى بفرمائيد.
    (س:...) (پاسخ استاد:) در اينجا در اين بحث ايشان متعرض نيست. مى‏خواستيم مبناى اين عدم وجوب بيع لباس را ملاحظه كنيم، بلى در باب استطاعت، اينكه ايشان اشاره كردند، در باب استطاعت آنجا بحث است كه لباس تجمل هم جزو نيازهاى يك انسان است. لذا وجود لباسهاى تجمل هم در مسأله استطاعت دخالت دارد. اما در اينجا كه بگوئيم: " لايجب بيع لباسه كائناً ما كان " ، آنكه حالا به نظر مى‏رسد به عنوان مستند نظر ايشان، اين است كه مسأله لباس با ساير لوازم و مسائل زندگىِ انسان فرق مى‏كند. لباس چيزى است كه نمايانگر يك انسان و شخصيت يك انسان است.
    چون هر انسانى را كه آدم با او مواجه مى‏شود با لباسش مواجه مى‏شود، و الا اينكه اين انسان در منزل چه دارد، چه لوازمى دارد اينها چه بسا دو نفر ده سال هم با هم رفاقت داشته باشند و از اين مسائل مطلع نباشند، لباس تنها چيزى است كه نمايانگر حيثيت و شخصيت انسان است. مخصوصاً در بين عربها كه يك تقيدى دارند، و انصافاً از تقيدهاى خوب آنهاست، بر خلاف عجمها، آنها مقيدند در مسافرت همان استحباب شرعى را رعايت كنند. يعنى از بهترين لباسها در مسافرت استفاده كنند، خلافاً لغير عربها كه مسافرت را لباسهاى خوب معمولاً استفاده نمى‏كنند
    آن وقت بگوئيم: اين " لايجب بيع لباسه " روى يك چنين نكته‏اى هست. لكن حالا باز در عين حال يك دقتى بفرمائيد، يك مراجعه‏اى هم به وسائل بشود شايد يك مستند شرعى و روايتى هم براى اين معنى وجود داشته باشد. تا فردا ان شأ الله.
    پايان