دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 - 3 ذيقعده 1445 - 13 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طواف حج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 147
متن
درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
ظله العالى " "
جلسه يكصد و چهل و هفتم "
بحث در رواياتى بود كه يا به عنوان تفسير آيه، يا مستقلاً مسأله تثليث را دلالت مىكرد، دو سه روايت را خوانديم و حالا يكى دو روايت ديگر را ملاحظه خواهيم كرد:
در همان باب چهلم و روايت سيزدهم، روايت صحيحهاى است مربوط به ابى الصباح الكنانىّ " قال: سألت أباعبدالله (ع) عن لحوم الأضاحى، گوشتهاى قربانى را چه بايد كرد؟ فقال: در جواب اينگونه فرمودند: كان علىّ بن الحسين وابوجعفر (ع) ، روش امام زينالعابدين و امام باقر (ع) اين بود، يتصدّقان بثلث على جيرانهم، ثلث از اين گوشتها را به همسايگانشان صدقه مىدادند، كه حالا اين عنوان همسايه شايد يك قرينه بشود بر اينكه مقصود از يتصدقان آن صدقه شرعيه نيست كه بايد به فقير برسد.
چون ظاهر اين است كه به همه همسايگان مىدادند، و نمىشود گفت همه همسايگان امام باقر و امام زينالعابدين (ع) همه فقرا بودند، لذا اين يتصدقان معناى يطعمان دارد، و نه آن صدقه اصطلاحيه، يتصدقان بثلث على جيرانهم وثلث على السّؤال، يا سؤّال، ثلث را به مساكين مى دادند كه در روايت قبلى مساكين به همين سؤال كنندگان يا سؤالكنندگان بالايدى تفسير كرده بودند، و ثلث را هم به فقرا به معناى مساكين مىدادند، و ثلث يمسكانه لأهل البيت " .
اما ثلث را براى اهلبيت خودشان نگه مىداشتند، كه ديروز هم عرض كرديم كه طبعاً وقتى كه براى اهلبيت ثلث را نگهمىدارند، اين يك ملازمه عادى با اكل خودشان دارد. براى اينكه معمولاً غذاى انسان همان غذاى اهلبيت است. پس وقتى براى اهل بيت امساك مىكنند، آنها نيز استفاده مىكنند. معنايش اين است كه خودشان نيز استفاده مىكنند.
اين روايت باز همان مسأله را دارد و مساله تثليث را به اين معناى كه عرض كرديم دلالت مىكند. اما از يك طرف اين روايت نمىخواهد گردن آيه بگذارد كه آيه دلالت بر تثليث دارد، و خودش يك مطلبى را بيان مىكند و از طرف ديگر مسأله وجوب از اين روايت استفاده نمىشود، ولو اينكه تعبير به كان دارد، و كان يك روش مستمر را دلالت مىكند. اما استمرار روش بر تثليث اين ملازمهاى با وجوب تثليث ندارد. لا محاله حكايت از رجحان تثليث مىكند، اما رجحان آن به حد وجوب برسد با اينكه اين بيان فعل است و حكايت فعل، ما نمىتوانيم از آن استفاده وجوب تثليث را داشته باشيم. اين هم يك روايت.
روايت ديگر؛ روايت دوازدهم اين باب است كه صاحب جواهر به صورت ترديد مىگويد: خبر يا موثقه - اين هم ظاهراً به اين اعتبار است كه در سند يك
واسطه عنوان غير واحدٍ است، در حالى كه اين غيرواحدٍ سبب نمىشود كه روايت مرسله باشد اين براى اين است كه چون واسطه زياد بوده است، ديگر نيازى به ذكر يك يا دو واسطه احساس نمىشده است و لذا روى قاعده روايت، روايت موثقه است.
روايت دوازدهم اين باب عبدالرحمان بن ابىعبدالله، نقل مىكند " عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله جل ثناؤه " فاذا وجبت جنوبها " ، سوال از معناى اين آيه و دنباله اين آيه مىكند، مراد از اين آيه را از امام صادق (ع) مىخواهد: قال: فاذا وجبت جنوبها يعنى اذا وقعت على الأرض، موقعى كه اين بدنه روى زمين واقع شد، كنايه از اين كه به واسطه نحر موت و فوت برايش پيش آمد، اذا وقعت على الأرض فكلوا منها، بعد مىفرمايد: واطعموا القانع والمعتر، و آن وقت تفسير مىفرمايد: قال: القانع الذى يرضى بما اعطيته، هر مقدارى به او اعطا كنى خوشحال مىشود.
ولا يسخط، حالت غضب و سخط برايش پيش نمىآيد كه چرا كم اعطا كرده است، ولا يسخط ولا يكلح، يعنى حالت عبوسى براى او پيش نمىآيد اينطور نيست كه يك قيافه عبوسانه به خود بگيرد، ولا يلوى شدقه غضباً، لا يلوى يعنى لا يمين، شدق هم به معناى طرف دهان است و اين همان است كه در تعبير فارسى ما از آن به دهانكجى تعبير مىكنيم، و لا يلوى شدقه غضباً، يعنى اينطور نيست كه غضبى بر او پيدا شود و دهنكجى كند. در قيافهاش نه عبوسى است نه اعتراض است. بلكه در قلب او هم عنوان رضايت از اين مقدارى است كه به او عطا شده است، مى باشد.
والمعتر المار بك لتطعمه، معتر كسى است كه خود را به شما نشان مىدهد و مرور مىكند، يعنى خود را در مسير تو قرار مىدهد و عرضه مىكند تا اينكه اطعامش كنيد، واطعام نسبت به او فراموش نشود. اين روايت هم نه دلالتى بر تثليث دارد، و نه دلالتى بر حرف بعض الاعلام دارد كه قانع و معتر دو مصداق از غنى هستند، و اگر انسان دقت كند و اين تفسيرهايى كه در روايت براى قانع و معتر شده است، اطمينان كامل برايش پيدا مىشود، كه قانع و معتر در رديف مسكين، سه مصداق از فقير هستند.
الفقير اما مسكينٍ وهو الذى يسأل، آنكه باك ندارد، ولو منشأ باك نداشتن، شدت فقر باشد و فقر او را مستأصل كرده كه خود را مجبور به سؤال مىبيند، اين را تعبير به مسكين مىكنند، وسط آن مسأله معتر است و معتر هم فقير است، ولى نه به اندازه مسكين كه خود را نيازمند به سؤال ببيند. اما تا اين درجه آمادگى دارد كه خود را نشان دهد و عرضه كند و به تعبير اين روايت لتطعمه.
اما قانع به واسطه حالت روحى قناعت كه در او است، حتى حاضر به عرضه كردن هم نيست، و از طرف ديگر چيزى كه به او اعطا شود ولو كان قليلاً كه در
بعضى از روايات تعبير به بضعه شده بود، كه از چيز كوچك ناشى مىشود، اگر آنرا هم در اختيار او بگذاريم، نه قلباً و نه صورتاً هيچ تغييرى در او ايجاد نمىشود. قلباً راضى است، صورتاً نه غضب مىكند نه عبوس مىشود، و نه دهن كجى مىكند.
لذا به نظر مىرسد كه اگر انسان مقدارى دقت كند قانع و معتر مصداقان للفقير، نه مصداق براى غنى باشد، غنى چه نياز براى عرضه كردن دارد يا اينكه يك مقدارى مختصرى در اختيار او بگذارند، يك حالت رضايت و خشنودى در او پيدا شود.
تا اينجا ما نه از خود آيه و نه از رواياتى كه در باب بود مسألهاى بنام لزوم تثليث را نتوانستيم استفاده كنيم، و دو مؤيّد براى اين مطلب پيدا كردم كه يكى از آنها اين است، در آن صحيحه مفصلهاى كه جريان حجةالوداع رسول خدا9 را نقل مىكند. وقتى كه مسأله نحر كردن آن شترها مطرح مىشود، به همان كيفيتى كه در روايات متعدد نقل شده است و رسول خدا(ص) دستور دادند كه بعد از اينكه اين صد شتر نحر شد از هر شترى يك قطعه كوچكى گوشت برداشتند و در يك ديگى كه براى تهيه آبگوشت مناسب بود، قرار دادند و آبگوشتى را پختند.
بعد خود رسول خدا و اميرالمؤمنين از اين آبگوشت خوردند كه نتيجه اين مىشود كه كأن از گوشت اين صد شتر خودشان استفاده كردند. اما ديگر دنبالش ندارد كه بعد از آنكه اكل تحقق پيدا كرد، آيا بقيه گوشتها را دو قسمت كردند، يك قسمت را هديه دادند و يك قسمت صدقه دادند. اگر مسأله تثليث به عنوان يك امر واجب مطرح بود، اين كاملاً نياز به بيان داشت. لااقل اين مطلب در آن صحيحهاى كه حكايت مىكند كيفيت حج رسول خدا را، خوب بود بيان كرده باشد.
فقط در ذيل آن صحيحه مفصله كه در ابواب اقسام حج باب سوّم آن صحيحه نقل شده است، در ذيلش اين است كه رسول خدا(ص) اين شترها را كه نحر كردند، اين پوستها و اين چيزهايى كه به آن نحركننده داده مىشود،حضرت به آنهايى كه متصدى نحر و پوست كندن اين شترها بودند،ندادند، بلكه اين پوستها را به فقرا دادند، پوستها را بحث كرده است در حاليكه بحث ما در لحوم است.
هيچ متعرض اين معنا كه آيا با اين لحوم چه معاملهاى شد و اين لحوم را بعد از مسأله اكل يك تقسيم صناعى واقع شد، يك قسمت را به عنوان هديه و يك قسمت را به عنوان صدقه، اينطورى كه من برخورد كردم با آن روايات، چيزى در اين رابطه نديدم و اين خود حداقل تأييد مىكند كه مساله تثليث به عنوان امر واجب مطرح نبوده است، والا اگر واجب بود، كان على رسول الله
واميرالمؤمنين (ع) اينكه اين عمل واجب را انجام بدهند، و روايت حاكيه حكايت كند اين معنا را.
مخصوصاً در اين روايت يك قسمت از مستحبات هم مطرح شده است، چگونه مىشود مستحبات را مطرح كنند ولى آنهايى كه به عنوان وظيفه وجوبى مطرح است، در مقام حكايت مورد اعتنا واقع نشود؟ اين نكتهاى است كه بيشتر دنبال كنيد. چون احتمال مىدهم كه بعضى از اين روايات را نديده باشم. مخصوصاً در باب سوم از اقسام حج از رواياتى كه حكايت جريان حجةالوداع را دارد.
(س:...) (پاسخ استاد): بحث در دنبه نيست، آنرا متعرض شده ولى اينرا متعرض نشده است، جز آن نيست، از نظر حج مگر نسبت به پوست و اينها حاجى وظيفه دارد، چرامتعرض شده است ولى وظيفه گوشت را متعرض نشده است. اشكال داشته باشيم اين روايتى در مورد آن پيدا كنيد كه آن روايت در مقام حكايت تثليث را رعايت كند. همين مقدار. اما مطلب ديگرى در اين رابطه شما نمىتوانيد داشته باشيد.
اما مؤيد دوّم، در مسأله اكل به ذهن من آمد كه بعضى از شما برادران مسأله وقوع امر را در مقام توهم حذر، لبعض الاعلام (ره) شايد شما اين مطلب را نپذيرفتيد، در روايات باب چهلم به بعضى از روايات انسان برخورد مىكند كه از آنها استفاده مىشود كه آن مسأله به صورت يك مسأله ريشهاى در ذهن بعضى از روّات بوده است، و آن اينكه وقتى انسان يك هدى مربوط به خودش است، و آن هم به عنوان عبادت مطرح است، حق ندارد از اين هدى بخورد و اين حرف به صورت يك ريشه در ذهن بعضى از روات بوده است.
اول كه روى حرف زمخشرى در كشاف بحث كرديم، تكيه كرديم و در اين روايات باب چهلم انسان برخورد مىكند به بعضى از روايات كه تأييد مىكند اين حرف را، مثلاً در روايت چهارم، دو قاعده كليه مىفرمايد: " كل هدى من نقصان الحج فلا يأكل منه " ، هر هدى كه براى جبران نقيصه حج است، مثل هدى كفاره، آنهايى كه بعضى از محرمات احرام را مرتكب شدند، براى آنها لازم شد كه يك شتر نحر كنند يا يك گاو ذبح كنند، يا يك گوسفند ذبح كنند.
كه ما در باب محرمات احرام خوانديم و خيلى از موارد بود كه كفاره آن يا شتر يا گاو و يا حداقل يك گوسفند است، مىفرمايد: هر هدى كه در رابطه با تكميل نقصان حج است مثل اين هديهاى كفارهاى، حق خوردن از آن را ندارد، " لا يأكل منه " ، و " كل هدى من تمام الحج فكل " ، فكل جاى لا يأكل نشسته است. يعنى در آنها حق خوردن ندارد و در اينها حق خوردن دارد.
پس اينكه مىفرمايد: " وكل هدى من تمام الحج فكل " ، اين كل كه در مقابل " لا يأكل منه " قرار گرفته است، استفاده وجوب از آن مىشود يا مىخواهد بگويد
آن نهى ديگر وجود ندارد، و مىخواهد بگويد هدى در منى با هدى كفاره فرق مىكند، و هدى كفاره " لا يجوز اكل منه " ، لا يجوز اما هدى منى، كل، يعنى يجوز. پس از اين كاملاً استفاده مىكنيم، اينكه در آيه اين نكته تفسيرى است، چرا در اين دو آيه، مسأله كلوا منها، به صورت مكرر مطرح شد.
ولى نسبت به اطعام يك جا فرمود: " اطعموا البائس الفقير " و جاى ديگر فرمود: " اطعموا القانع والمعتر " ، اما كلوا به عبارت واحد در دو آيه تكرار شده است، اين براى كوبيدن نظريه تحريم است و آن اعتقاد به تحريم كه در جاهليت بوده است. مىخواهد كاملاً تخطئه كند و از بين ببرد. ولى مىفرمايد: نه، خيال نكنيد كه اين بدنهها به صورت يك وظيفه الهى و عبادى نحر مىكنيد. خيال نكنيد كه حق خوردن نداريد، خير مانعى ندارد كه بخوريد و استفاده كنيد.
ما از اين روايت و بعضى از روايات ديگر، نمىخواهيم حكمش را بيان كنيم كه از كفاره جواز اكل نيست، و از هدى است. اين مسأله را به صورت فقهى نمىخواهيم مطرح كنيم. فقط مىخواهيم اين را كه مىگويد: " الهدى فى تمتع كلوا منه " ، اين كلوا در مقام توهم حذر است. چون در مقابلش جواز اكل ندارد. اين را مىخواهد خارج كند و بگويد: نه اين مثل ساير هدهايى است كه در مقام كفاره به كار مىرود با آنها فرق مىكند.
در روايت هفتم از جعفر بن بشير، عن ابى عبدالله (ع) " قال: سألته عن البدن التى تكون جزأ الايمان والنسأ ولغيره، آن بدنهايى كه كفاره قسم دروغ كه يكى از محرمات احرام است، و النسأ، چه جماعاً چه تقبيلاً كه اينها ذكر شده است، و چه موارد ديگرى كه اين بدنهها به عنوان كفاره مطرح است، سوال كردم، يؤكل منه؟، از چه سوال مىكند؟ يعنى وجوب اكل منها، كسى احتمال داده است كه از بدنه كفارهاى هم وجوب اكل در آن ثابت باشد، " يوكل منها " .
يعنى " يجوز اكل منها ام لا يجوز " ، آيا جايز است كه از بدنه كفارهاى كسى بخورد يا خير؟ سوال از جواز و عدم جوازاست، جواب: نعم يؤكل من كلّ البدن " ، كل، مقصود اين است كه در هر كجا باشد چه كفاره، چه هدى تمتع و چه غير از اينها، خوب يؤكل كه در جواب از سوال يؤكل منها، كه معنايش اين است كه هل يجوز اكل منها ام لا يجوز، امام در جواب مىفرمايد: همه بدنهها به هر صورتى (هدى يا كفاره) يجوز منها.
آن كه ريشه در ذهن اين روات پيدا كرده است ولو كان مستنداً الى جاهلية، مسأله جواز و عدم جواز اكل است، نه وجوب و عدم وجوب اكل، لذا آيتين شريفتين و روايتينى كه در اين باب وارد شدهاند ولو به صورت امر مسأله را بيان كردند، اما از هيچكدام نمىتوانيم استفاده وجوب اكل را داشته باشيم، و اكل كه واجب نبود آن دو هم كه در سياق اكل واقع شدند، چه در آيه و چه در
روايات، ظاهر اين است كه آنها هم حكم اكل را دارند، يعنى ما نه دليلى بر وجوب اكل داريم، و نه دليلى بر اصل لزوم تثليث در كار است.
براى اينكه بزرگان و فقها مسأله استحباب را قائل شدند، به عنوان تبعيت مسأله استحباب را مىگوييم، كه از بعضى از اين روايات هم مىشد مسأله استحباب را داشته باشيم. اما استفاده وجوب چه در رابطه اصل تثليث و چه در رابطه با جوب اكل، اينطور كه بعض الاعلام قائل شدند، ما نمىتوانيم واقعاً از اين روايات و آيتين هيچكدام اين استفاده را بكنيم، مخصوصاً با اين دو مؤيد كه به ذهن من آمد كه به نظر مىرسد مؤيّد بسيار جالبى است، براى نفى وجوب، هم نسبت به اكل و هم نسبت به مسأله تثليث.
(س:...) (پاسخ استاد): صاحب جواهر مىفرمايد: من يك نفر از فقها را پيدا نكردم كه قائل به لزوم تثليث شده باشد، و يك فرد مشخصى كه قائل به لزوم تثليث شده باشد، ايشان پيدانكردند، و بعضى از فقها مثل شهيد در دروس و شهيد دوّم و محقق كركى، مىفرمايند: كه كلام اينها احتمال اين را دارد كه بخواهند اينگونه بگويند: اگر كسى بخواهد تثليث كند، كيفيت تثليث اين است، مثل اينكه بگوييم اگر كسى بخواهد نماز شب بخواند بايد وضو بگيرد.
اما مىخواهد نخواند، اگر اراده كند اتيان صلاة ليل را بايد آن را با وضو بخواند، و احتمال قوى دارد كه كلام صاحب دروس و بقيه اين باشد، كه اگر كسى " اراد ان يثلث " ، به اين كيفيت تثليث كند. اما اصل تثليث را اينها بخواهند قائل به وجوب شوند، ايشان مىفرمايد ما نمىتوانيم اين مطلب را به اينها نسبت دهيم.
بلكه يك نفرى را كه به صراحت قائل به لزوم تثليث شده باشد، صاحب جواهر مىفرمايد: لم اعرف، من چنين كسى را پيدا نكردم، با توجه به اين، آيا مىتوانيم مساله لزوم تثليث رامطرح كنيم؟ آن وقت فروعى كه در اينجا مطرح است، اين فروع متفرع بر لزوم تثليث است، و آن اين است كه آيا تثليث بايد به نسبت متساويه باشد، و يك ترازو بياورد و واقعاً اين گوسفند را سه قسمت واقعى و حقيقى كند.
بحث دوّم اگر تثليث نكرد و مثلاً صدقه به فقرا نداد، آيا فقط يك حكم تكليفى مخالفت شده است، و يا اينكه نه يك حكم وضعى، و ضمان هم گريبان او را مىگيرد.
بحث ديگر فقرايى كه به آنها صدقه داده مىشود آيا بايد شيعه باشند يا اگر مسلمان بودند ولو غير الشيعه باز هم مانعى ندارد، اينها فروعى است كه متفرع بر لزوم تثليث است، و بعد از اينكه اصل تثليث را لازم نمىدانيم ديگر بحث در اين فروعات لزومى ندارد، و لذا است كه مىبينيد كه در كتاب تحريرالوسيله، امام بزرگوار هم چون قائل به استحباب تثليث شدند ديگر
تعرضى در رابطه با اين فروع ندارند.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...