• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
    ظله العالى " "
    جلسه يكصد و چهل و پنجم "
    در رابطه با اين هديى كه ذبح يا نحر مى‏شود، دو مسأله مهم است: يكى اينكه آيا اكل از اين حيوان براى خود حاجى صاحب اين هدى وجوب دارد يا خير؟ اين خود يك مسأله مستقلى است كه " هل يجب الاكل منه ولو مقدارا قليلا " ، يا اينكه وجوب ندارند.
    مسأله ديگر اينكه آيا تثليث و اينكه هدى و مذبوح را سه قسمت كنند، يك قسمت را براى اكل اختصاص بدهند، ولو مقدار منه، و يك قسمت را هم اهدا كنند ولو به غير فقير، و قسمت سوّم را صدقه دهند، به خصوص فقير. طرف عنوان صدقه بايد حتماً فقير شرعى باشد. آيا اين تثليث به اين كيفيتى كه ذكر شد، فى نفسه وجوب دارد؟ لازم است كه حاجى ثلث اين گوسفند را الى‏الفقير اهدا كند ولو لم يكن فقيرا، و ثلث ديگر را به خصوص فقير صدقه بدهد، و يا اينكه اين تثليث يك معناى مستحبى است؟
    عرض كرديم كه اين دو مسئله مستقل است، و لذا محقق در شرايع از يك طرف مى‏فرمايد: تثليث مستحب است، از طرف ديگر مى‏فرمايد: اكل واجب است، كه اين دو بينشان ملازمه نيست، كه اگر كسى قائل به وجوب اكل شد، حتماً هم بايد قائل به وجوب تثليث بشود، نه، محقق به صراحت مسأله تثليث را به عنوان يك مستحب مطرح كرده است، و مسأله اكل را مى‏فرمايد: الاظهر اين است كه اكل واجب است.
    اين دو مسأله مهم در اينجا مطرح است و همانطور كه عرض كرديم، ريشه اينها هم همين دو آيه شريفه‏اى است كه در سوره مباركه حج واقع شده است كه در يك آيه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرمايد: " فكلوا منها واطعموا البائس الفقير " ، و همين جا آيه تمام مى‏شود در آيه ديگرى كه عنوانش البدن است و " البدن جعلناها لكم من شعائر لله " ، آنجا هم مى‏فرمايد: " فاذا وجبت جنوبها " ، يعنى موقعى كه اين حيوان پهلوهايش روى زمين استقرار گرفت، كنايه از مردن اين حيوان به واسطه نحر است. آنجا مى‏فرمايد: " فكلوا منها واطعموا القانع والمعتر " .
    همانطورى كه عرض كرديم راجع به " فكلوا منها " ، هر دو آيه به عبارت واحده مشترك هستند، و ظاهر امر هم دلالت بر وجوب مى‏كند، منتها خصوصيتى كه اينجا بود اين بود كه چون امر در مقام توهم حذر وارد شده است، مشهور هم از اين امر استفاده وجوب نكردند، و امر را حمل بر جواز بالمعنى الاعم، فى مقابل الحرمة قرار دادند، كه هم با وجوب مى‏سازد و هم با استحباب، و هم با دو حكم ديگر غير از حرمت.
    علاوه بر اين آيه در رابطه با اكل بعضى از روايات ديگر هم در مسأله اكل وارد شده است كه از آن جمله آن روايات مهمه‏اى است كه جريان حجة الوداع، رسول خدا صلواةالله وسلامه عليه، حكايت مى‏كرد، كه در بحثهاى گذشته هم به مناسبتهاى مختلف از اين روايت استفاده‏هاى شد. در اين روايت كه در ابواب اقسام حج، باب سوّم، روايتهاى مفصله و متعددى است كه آنجا تعبير اين است، كه در روز عيد قربان رسول خدا صلواة الله عليه شترهايى را از مكه آورده بودند.
    چون حضرت حجشان حج قران بود و اميرالمؤمنين(ع) از يمن ملحق به رسول خدا(ص) درمكه شدند، و رسول خدا(ص) از ايشان سؤال كردند كه شما احرام را به چه عنوان بستيد، آيا به عنوان حج افراد يا حج قران؟ براى اينكه در حين احرام هنوز مسأله حج تمتع، مشروع نشده بود، و در همان مكه كه رسول خدا(ص) وارد شد، مشروعيت مسأله حج تمتع به وسيله جبرئيل آمد، و رسول خدا(ص)به دستور جبرئيل كه هر كسى كه حجش حج قران بوده است، اين بر حج خود باقى باشد، و هركسى كه حجش حج افراد بوده است، اين بايد به عمره تمتع عدول كند.
    لذا عده زيادى به عمره تمتع عدول كردند، اما خود رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) كه در جواب حضرت عرض كرد: من در حال احرام، قصد كردم: " احللت بما احل به رسول الله (ص) " ، و چون رسول خدا(ص) حجشان حج قران بود، لذا اميرالمؤمنين (ع) در همان حجةالوداع حج قران را انجام داد، و آن وقت رسول خدا(ص) صد شتر همراه خودشان آورده بودند، سى و چهار شتر به على (ع) دادند، و در روز عيد قربان كه پيش آمد، مجموعه اين صد شترها را نحر كردند.
    در اين روايت مفصله اين گونه است كه رسول خدا(ص) دستور دادند كه از هر شترى يك پاره و تكه‏اى گوشت را بگيرند، و مجموعه اين تكه‏ها را در يك ديگ مخصوصى ريختند و يك آبگوشتى تهيه كردند، و بعد خود رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) از آن خوردند، و از آب گوشت بر حسب تعبير روايت، چشيدند كه در حقيقت كأن از مجموعه اين صد شتر استفاده شده است.
    اينجا اين معنا است كه رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) از اين شترهايى كه به عنوان هدى نحر شده بود، خوردند و البته اين نكته را هم بايد باز به آن توجه داشت كه از اين نظرى كه ما داريم بحث مى‏كنيم، راجع به وجوب و عدم وجوب اكل، و راجع به وجوب و عدم وجوب تثليث، فرقى بين هدى تمتع و آن هدى كه در حج قران نيست، چون سوق هدى لازم است، آن هدى مربوط به حج قران در اين حكم با هدى تمتع يكى است يعنى اگر مسأله وجوب اكل‏
    ثابت است، در هر دو ثابت است، و اگر تثليث واجب است، در هر دو واجب است.
    چون در حج قران سوق هدى لازم است و بايد حتماً يك هدى همراه آن كسى كه حج قران انجام مى‏دهد وجود داشته باشد، لكن در اين جهت حكمشان فرقى نمى‏كند، و آن وقت اين روايتى كه مى‏گويد: رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) از اين آبگوشتى كه از همه اين صدشتر و از هر شترى يك قطعه كوچك و يك تكه‏اى بود، خوردند كه در حقيقت كأن از مجموعه صد شتر اكل شده است، و مخصوصاً با توجه به اينكه از آب آن گوشت كه ما تعبير به آبگوشت مى‏كنيم، هم چشيدند كه آن هم طبعاً مربوط به تمام گوشتهاى است كه در ديگ آبگوشت پخته شده است.
    آيا ما از اين قبيل روايات مى‏توانيم فى النفسه احتمال وجوب كنيم؟ يك نكته‏اى را اگر نظرتان باشد من مكرر عرض مى‏كردم، و آن اين است كه اگر ما فعل معصوم(ع) را فى النفسه‏اى ملاحظه كنيم و بدانيم كه رسول خدا(ص) عملى انجام داده‏اند و اين دليل بر آن نيست كه اين عمل واجب بوده است و من الممكن يك عمل مستحبى بوده است كه حضرت انجام دادند، مخصوصاً با اين كه مى‏دانيم كه معصومين ما به طور كلى يك تقيّد خاصى به مستحبات داشتند، كه در ديگران اين نوع تقيّد و تعهد وجود نداشته و ندارد و لذا صدور يك فعلى از معصوم، دليل بر وجوب آن فعل نمى‏باشد، و من الممكن كه به صورت مستحب انجام شده باشد.
    اما اگر يك امام معصوم ديگرى، آمد حكايت كرد عمل معصوم قبلى و ياعمل رسول خدا(ص) را، و غرضش از حكايت بيان حكم بود. آيا از اين هم با توجه به اين نكته مى‏توانيم وجوب را استفاده كنيم، يا خير؟، اين هم دلالت بر وجوب ندارد، مخصوصاً با اين احتمالى كه داده شد و امر را هم در مقام توهم حذر دانستيم و فرض كرديم كه در جاهليت حرام مى‏دانستند، ممكن است اين حكايت فعل رسول خدا(ص) براى تثبيت اين مطلب است كه كسى خيال نكند كه در اسلام هم مسأله حرمت مطرح است، و رسول خدا(ص) نه تنها از يك شتر بلكه از غذاى متشكل از گوشت صد شتر تهيه شده بود، از مجموعه آنها عملاً استفاده كردند و خوردند.
    پس مجردى اين كه در اين روايت حكايت فعل رسول خدا(ص) شده است ولو اينكه حكايت هم لغرض بيان حكم است، و لا لنقل والحكاية فقط، اما در عين حال مانمى‏توانيم استفاده وجوب كنيم، كه چون رسول خدا خوردند، " فيجب علينا فالاكل، اينگونه كه بعض الاعلام از اين قبيل روايات اينگونه استفاده نمودند آيا مى‏شود چنين استفاده‏اى كرد؟ كه حيث ان رسول الله (ص) قد اكل فيجب علينا الاكل " .
    اين فيجب را از كجا به دست بياوريم، من الممكن و يا از احتمال قويتر كه اين اكل به عنوان يك عمل مستحبى مطرح است، و شايد ريشه استحباب آن هم كوبيدن آن عقيده جاهليت است، كه نه تنها در مقام اعتقاد آنها كوبيده مى‏شوند، بلكه با عمل اعتقاد آنها در اين رابطه كوبيده شود، يا علت ديگرى داشته باشد، لكن آن كه براى ما به عنوان فقه مطرح است، اين است كه آيا ثبوت عمل رسول خدا(ص) درباره اكل از آن شترهاى هدى، دليل بر وجوب اين معنا است؟ ما نمى‏توانيم از اين راه مسأله وجوب را استفاده كنيم؟
    (س:...) (پاسخ استاد): آنها هم چون از نظر هديى همه يكسان بودند و حالا اگر رسول خدا(ص) از يكى مى‏خورد و از ديگرى خير، باز هم يك شبه‏اى در مسأله باقى مى‏ماند. اما بعد از آنكه از مجموعه صد شتر كه همه به عنوان هدى مطرح بودند،- البته شصت و شش تا مربوط به رسول خدا و سى و چهار تا مربوط به اميرالمؤمنين -، و ثابت شد كه به هيچ وجه مسأله حرمت در مورد هدى و شترهاى نحر شده به عنوان هدى مطرح نيست، آيا مجرد اينكه ازاين مجموعه خوردند، ما وجوب استفاده مى‏كنيم؟ چون از مجموع خوردند اين ملازم با وجوب اين معنا است؟ يا اينكه مى‏سازد با اينكه خوردن از مجموع مستحب است، و رسول خدا(ص) اين عمل مستحب را انجام دادند
    بعضى از روايات ديگر در رابطه با تثليث است كه مسأله اكل را متعرض هستند ولى بحث در اينجا ناتمام است.
    اما مسأله تثليث، از نظر آيه شريفه يك مشكل عجيبى شده است، حالا در باب اكل، هر دو آيه " فكلوا منها " داشت كه حالا به وجوب يا استحباب در اين آيه شريفه در سوره حج است. اما آن دو قسمت ديگر كه يكى اهدأ على الغير است ولو لم يكن فقيراً، و يكى صدقه به فقير است، اين را با اين دو آيه چه كار كنيم؟ عرض كرديم كه در آيه اول دارد: " واطعموا البائس الفقير " ، بين بائس و فقير هم، واوى عطف نشده است، و يك عنوان است. البائس الفقير يك عنوان و يك معنا دارد، و آن كه به اصطلاح پريشان است و وضع بدى دارد كه ما از آن تعبير به فقير مى‏كنيم.
    اما در آيه دوّم اينگونه است كه " فكلوا منها واطعموا القانع والمعتر " ، در تفسير قانع و معتر، اختلاف فراوان وجود دارد. عمده‏اش به اين برمى‏گردد كه آيا قانع و معتر دو نوع از فقيرند، و الفقير ينقسم الى قانع و معتر، كه آن وقت معناى قانع روى اين فرض اين است كه آن فقيرى است كه يك مقدار چيزى كه به او داده‏ايد هم راضى مى‏شود، و قانع مى‏شود و دعاى خير در حق انسان مى‏كند و توقعى هم ندارد، و آن مقدارى هم كه به او دادند كمش نيست، و يرضى به آن مقدارى كه در اختيارش گذاشته شده است.
    اما معتر روى اين معنا عبارت از آن فقيرى است كه داراى يك توقع بيشترى‏
    است، و خودش را هم عرضه مى‏دارد، المعتر من اعترى، و اعترى يعنى عرضه، آن كسى كه عرضه مى‏كند، حالا يا به صورت سؤال و اگر هم به صورت سوال نباشد به اصطلاح خودش را نشان مى‏دهد، و يك متوقعى است كه خودش را بر صاحب آن چيزى كه مى‏خواهد در اختيار او قرار دهد عرضه مى‏كند، و اگر اين دو قانع و معتر، دو قسم از البائس الفقير باشند، آن وقت بين اين دو آيه مخالفتى وجود ندارد.
    آن به البائس الفقيرتعبير كرده است، و اين يكى به القانع والمعترتعبير كرده است، و اينها هم دو قسم فقير هستند. بدون اينكه از لحاظ معنا بين دو آيه فرقى باشد، و تعارض و تنافى نيز از اين نظر به وجود نمى‏آيد، چون اطعام به معناى اين نيست كه آن ثلث فقير را بپزند و در اختيار او بگذارند، معنايش اين است كه همين ثلثى كه مربوط به فقير است، در اختيار خود فقير بگذارند. اگر معناى دو آيه اين شد ديگر مسأله اهداى ثلث به مؤمن ولو غير فقير، از كجاى اين دو آيه استفاده شود، و آيه ديگر دلالت بر تثليث نمى‏كند بلكه دلالت مى‏كند بر اينكه بخوريد و به فقير صدقه بدهيد.
    اما اينكه يك قسمت و يك ثلث آنرا به عنوان هديه به غير بدهيد ولو لم يكن فقيراً، اينرا از كجا مى‏توانيم استفاده كنيم؟ و اين احتمالى كه صاحب جواهر مى‏دهند و البته خودشان هم استبعاد مى‏كنند كه مسأله اهدا را در كلوا مندرج كنيم، و بگوييم: كه فكلوا منها يعنى خودتان بخوريد و آنهايى كه به آنها هديه داده‏ايد بخورند، كه هديه و اكل هر دو داخل در فكلوا منها باشد، و اين پيداست كه يك احتمال خيلى بعيدى است، و با توجه به اينكه از اول آيه خطاب به خود حاجى است، و شما حجاج و شما كه اين هدى را ذبح و نحر كرديد، (والبدن جعلنا لكم من شعائر لله)، خود خطاب به خود حجاج است.
    آن وقت اينجا بگوييم: كه فكلوا يك عنوان عامى پيدا مى‏كند كه يك قسمت مربوط به خود حجاج است، و يك قسمت مربوط به آنهايى است كه سهمى از اين گوسفندها به آنها هديه داده شده است، و پيداست كه اين احتمال خيلى احتمال خلاف ظاهرى است، و اگر ما قانع و معتر را دو نوع از فقير بدانيم، در نتيجه، ملاحظه مجموع آيتين اقتضا كند كه ما در رابطه با اهدا و هديه دستمان كوتاه شود.
    آيا مى‏شود اين قرينه‏اى پيدا كند براى اينكه القانع والمعتر خارج از عنوان فقير هستند و بگوييم: قانع و معتر دو غنى هستند، كما اينكه در بعضى از روايات مى‏گويد: " المعتر اغنا من القانع " ، يعنى هر دو را در مقابل غنا مقابل فقر شريك مى‏داند، منتها مى‏گويد: كه معتر بى‏نيازى از قانع است، اما قانع هم فى النفسه خودش بى‏نياز است.
    حال اگر ما اينگونه معنا كرديم كه بعضى از روايات هم اين معنا را تأييد
    مى‏كند. آيا قانع و معتر اگر غير البائس الفقير شد، و او فقير است و اين غنى است، آن وقت مى‏توانيم از مجموع آيتين مسأله تثليث را استفاده كنيم، و بگوييم: آيه اول مسأله اكل و صدقه به فقرا را دلالت مى‏كند، و آيه دوّم مسأله اكل و اهدا به قانع و معتر را مطرح مى‏كند، و قانع و معتر هم غير فقير هستند. پس بايد معناى اطعموا به معناى اهدوا باشد. يعنى هديه كنيد قانع و معتر را، نه اينكه صدقه بدهيد، صدقه موردش اختصاص به فقير دارد.
    بگوييم: آيه اول اطعموا البائس الفقير صدقه را دلالت دارد، و آيه دوّم واطعموا القانع والمعتر، هديه را دلالت دارد، و ما در مقام جمع بين آيتين به اين صورت جمع مى‏كنيم، دليلى نداريم بر آنكه يكى از اين دو لازم يا مستحب است، و بگوييم: كه جمع بين آيتين نياز دارد به اينكه رعايت هر دو بشود، و مسأله صدقه از البائس الفقير استفاده شود، و مسأله اهدا از اطعموا القانع والمعتر استفاده شود.
    اينجا بايد واقع مسأله را به اين صورت بيان كرد كه اگر بخواهيم فى النفسه و با قطع نظر از روايات، اينگونه با آيه برخورد كنيم كه موردهاى اين دو از هم جدا كنيم و از نظر حكم هم بين اين دو را جمع كنيم، و حتى بگوييم: كه مسأله تعارض هم كه مطرح نيست هيچ، بلكه تخيير هم مطرح نيست. بلكه مسأله جمع بين اين امور ثلاثه مطرح است، كه از جمع اين امور ثلاثه به تثليث تعبير مى‏شود.
    آيا اگر ما باشيم و خود آيه با قطع نظر از روايات مفسره، مى‏توانيم از آيه اين معنا را استفاده كنيم و بگوييم ريشه مسأله تثليث هدى، الى ثلاثة خود آيتينى است كه در اين باب وارد شده است، و به لحاظ اينكه آنجا اطعموا البائس الفقير مى‏گويد و اينجا اطعموا القانع والمعتر مى‏گويد و هر دو در مسأله كلوا با هم مشتركند، انصافاً از آيه اين معنا را تحميل كرد و از آيه استظهار كرد، تثليث را استفاده كرد، حالا اما وجوباً و اما استحباباً، اين معنا به نظر نمى‏رسد.
    صاحب سرائر به روايات ولو معتبر هم باشد، ترتيب اثر نمى‏دهد. ولى به آيه كمال اعتنا و توجه را در مقام استدلال دارد، و ايشان با توجه به اين دو آيه اينگونه فتوا داده‏اند: كه در باب هدى واجب است: يكى مسأله اكل است و يكى هم صدقه به فقرا است، واما مسئله اهدا خير، معلوم مى‏شود كه از آيه نمى‏شده مسأله هديه را استفاده كرد، والا ايشان به استناد و حجيت آيه كه ترديدى ندارد، و بايد به استناد آيه مسأله تثليث را قائل شود.
    مسأله تثليث را روايات دلالت دارد، و روايات هم كه از نظر ايشان هيچ معتبر نيست، و ما هستيم و آيه و از آيه هم فقط همين دو چيز استفاده مى‏شود: يكى مسأله اكل و يكى مسأله صدقه به فقرا، و در نتيجه ايشان از اين آيه هيچ تثليث را استفاده نكرده است، و وجداناً هم نمى‏شود مسأله تثليث را برآيه تحميل‏
    كنيم، مگر رواياتى كه ما معتبر مى‏دانيم، مخصوصاً در رواياتى كه در تفسير اين دو آيه وارد شده است.
    حالا آن روايات را ملاحظه كنيم، و ببينيم با توجه به آن روايات بايد اين دو آيه چگونه معنا شود، و هنوز هم نه در مسأله اكل و نه در مسأله تثليث به نتيجه قطعى نرسيديم، كه اين آخرى را هم با توجه به روايات، فردا خواهيم خواند.
    پايان