دوشنبه 24 ارديبهشت 1403 - 3 ذيقعده 1445 - 13 مي 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج فقه
>
کتاب طواف حج (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
جلسه 123
متن
درس خارج فقه بحث " حج " حضرت آية الله العظمى فاضل لنكرانى " مد
ظله العالى " "
جلسه يكصد و بيست و سوم " "
يعتبر فى الهدى امورٌ:
الأوّل - السن فيعتبر فى الابل الدخول فى السنة السادسه، وفى البقره الدخول فى الثلاثة على الاحوط، والمعز كالبقر، وفى الضأن الدخول فى الثانية على الاحوط مىفرمايند: در باب هدى كه ذكر شد، بايد حتماً يكى از انعام ثلاثه باشد كه،
" بحثش گذشت. مىفرمايند: امورى شرط است: امر اول مسأله سن است و اين طور نيست كه، هر ابل و بقر و غنمى به عنوان هدى واجب، بتواند مطرح شود.
در باب ابل كه اين تقريباً مسلم است، و كسى هم مخالفت نكرده است. مىفرمايد: كه سنه خامسه را بايد گذرانده باشد و وارد سال ششم باشد، و در روايات از اين تعبير كردهاند به: " ثنية من الابل " ودر ثنية هم باز همه، در باب ابل متفق هستند. اين طور تفسير كردهاند كه بايد سنه پنجم را كامل كرده باشد، و وارد سال ششم شده باشد. در چنين شرايطى كلمه ثنية اطلاق مىشود پيداست كه، به عنوان اقل مجزى است. يعنى كمتر از اين سال، مجزى نيست.
امّا اگر ابلى باشد هشت سال، يا نه سال داشته باشد. در طرف زيادت قيد و شرطى ندارد. بلكه در طرف نقيصه اين خصوصيت معتبر است كه، بايد سال پنجم را كامل كرده باشد و وارد سال ششم شده باشد. در بعضى از روايات هم، اين معنى تصريح به شده است كه، اين عنوان در رابطه با حداقل مطرح است، نه اين كه ثنية خصوصيتى داشته باشد و نبايد زائد بر اين سن در كار باشد.
در باب ابل بحثى ندارد. نه از نظر روايات، تعارضى ولو تعارض ظاهرى به چشم مىخورد، و نه از نظر فتاوى كسى مخالفتى كرده است. اين يك مطلب نصاً و فتواً مورد تسالم است.
انما الاشكال، در بقراست، آيا در بقر كه آن هم يكى از انعام ثلاثه است. آيا از نظر حداقل سنى، چه مقدار بايد باشد؟ اينجا اختلاف وجود دارد. مشهور اين معنا را قائل است كه اگر سال اوّل را گذرانده باشد و وارد سال دوّم شده باشد، در هدى بقر كفايت مىكند.
امّا جماعتى در مقابل مشهور مىگويند: نه، بايد سال دوّم را تمام كرده باشد و وارد سال سوّم شده باشد. ظاهر كلام امام بزرگوار به صورت احتياط وجوبى، رعايت همين معنا است كه، دو سال تمام كرده باشد و وارد سال سوّم شده باشد.
همانطورى كه مسأله از نظر فتوى محل اختلاف است. ظاهر روايات را هم كه انسان در باب بقر ملاحظه مىكند، حداقل يك تعارض در بادى نظر بين
روايات وجود دارد. روايات را ملاحظه كنيم، ببينيم كه آيا بين اين روايات جمعى تحقق دارد، و به چه كيفيت حاصل مىشود؟
در باب يازدهم از همين ابواب ذبح، در جلد دهم وسايل، روايت اوّل كه روايت صحيحه عيص بن قاسماست، نقل مىكند: عن ابى عبدالله (ع) ، عن على (ع) ، امام صادق از اميرالمؤمنين (ع) نقل مىفرمايد: " انه كان يقول: (اميرالمؤمنين مكرر اين تعبير را فرمودهاند) الثنية من الابل، والثنية من البقر، " آن معز و ضأن را بعد بحث مىكنيم. " الثنية من الابل " در تفسير ثنية عرض كرديم، همه قبول دارند كه ثنيه از ابل آن است كه پنج سالش تمام شده، و وارد در سال ششم شده است.
امّا ثنيه از بقر، آيا مقصود چيست؟ اينجا ثنية از بقر را، بعضى بلكه همان مشهور معنى كردهاند، گفتند: كه ثنية از بقر آن است كه يك سالش تمام شده، و وارد در سال دوم شده باشد. بعضى هم گفتند: نه، دو سال تمام شده، و وارد سال سوّم شده باشد.
يكى دو روايت ديگر است كه، ببينيم كدام يك از اين دو قول را مىتواند، تأييد كند. در روايت پنجم اين باب صحيحه حلبى است. " قال سألت ابا عبدالله (ع) ، عن الابل والبقر ايّهم افضل ان يضحى بها؟ كدامشان بهتر است كه در قربانى از آن استفاده شود؟ كلمه يضحى در بحث گذشته ديديد. گاهى در مقابل هدى استعمال مىشد.
اما آنجايى كه در مقابل هدى استعمال مىشود. آنجا معنايش يعنى اضحيه مستحب است. امّا اينجا كه به تنهايى استعمال مىشود، يك معنى جامع دارد، و مصداق كاملش همان هدى است.
لذا ديديد كه در بعضى از روايات تعبير شده بود: " اضاحى " نهاين كه معنايش اضحيه مستحب است، اضاحى: يعنى حيواناتى كه قربانى مىشوند. اعم از اين كه به عنوان هدى ذبح و نحر شوند، يا به عنوان قربانى مستحب، در روز عيد قربان ذبح و نحر شوند.
پس اين سائل سوال مىكند. " ايّهما افضل عن يضحى بها " در ذهن كسى نباشد يضحى در مقابل هدى است، و مقصود آن قربانى هاى مستحب است، نه، يضحى و اضحى و اضاحى در صورتى كه به تنهايى استعمال شود، بلا اشكال شامل هدى هم مىشود.
حلبى سوال مىكند كه الابل و البقر كدامشان با فضيلتتر است كه در مقام تضحيه از آن استفاده شود؟ " قال: ذوات الارحام " مؤنث آنها با فضيلتتر است. اين سوال دوم است. " وسألته عن اسنانها " حلبى مىگويد: از سنشان سوال كردم كه در چه سنّى اينها مىتوانند به عنوان هدى و اضحيه واقع شوند. " فقال اما البقره فلا يضرك باى اسنانها ضحيت " ، بقر به هر سنّى كه باشد مانعى
ندارد كه، تضحيه و هدى قررا بگيرد" .
واما الابل فلا يصلح الا الثنى فمافوق " ، امّا در باب ابل بايد ثنى باشد يا بالاتر ازآن، عرض كرديم كه در بعضى از روايات قرينه بر اين است كه آن روايت عيص بن قاسم كه مىگويد: " الثنية من الابل " كسى توهم نكند كه اين ثنية معنايش اين است كه، نه كمتر و نه بيشتر، در مقام سن پايين و حداقل سن،اين تعبير به كار رفته است.
شاهد آن همين روايت صحيحه حلبى است كه مىفرمايد: " واما الابل فلا يصلح الاالثنى فمافوق " ، پس ثنى به عنوان حداقل مطرح است، والا مافوق آن هيچ مانعى ندارد.
اشكال در بقر است، " فلا يضّرك باى اسنانها ضحيت " ، لقائل ان يقول، كه مااز روايت استفاده مىكنيم كه گاو دوماهه هم باشد، مانعى ندارد. سه ماهه هم مانعى ندارد.
پس آن روايت عيص بن قاسم در باب بقر مسأله ثنية را مطرح كرد. اين روايت در باب بقر " بأى اسنانها ضحيت " ، يعنى در حقيقت سن در باب بقر مطرح نيست، و به هر سنى كه باشد كفايت مىكند. به جمع مسأله مىرسيم.
روايت سوّمى كه در باب بقر است. روايت هفتم اين باب يازدهم است. اين هم روايت صحيحه محمّدبن حمران است. در حقيقت هر سه روايت از نظر سند صحيحه هستند، و هيچ مشكلى ندارند.
محمّد بن حمران عن ابىعبدالله (ع) قال: " اسنان البقر تبيها ومسنها فى الذبح سوأ " ، اسنان بقر چه تبى بقر باشد، و چه مسن بقر باشد، در مقام ذبح يكسان هستند.
پس در حقيقت سه تعبير در سه روايت راجع به بقر داشتيم، روايت عيص بن قاسم كلمه " ثنى " در باب بقر مطرح مىكند. روايت حلبى مىگويد: " بأى اسنانها ضحيت لايضرك " هيچ مانعى ندارد و اين روايت محمد بن حمران مىگويد: تبى بقر و مسن بقر، از نظر ذبح و هدى مساوى هستند.
اوّلاً تبى هم اينجا استعمال شده است، و هم همانطورى كه در باب زكات فرمودند: در رابطه با زكات بقر، اين عنوان، هم در روايتش و هم در فتاوى به كار رفته است.
آنجا گفتهاند: كه اين معنى مورد تسالم و اتفاق است كه، تبى عبارت از آن گاوى است كه سال اوّلش را تمام كرده و وارد سال دوّم شده است، اگر آنجا اينگونه معنى كردهاند، ديگر اين احتمال كه لغت تبى در باب كتاب الحج كه مىآيد، يك معنى ديگرى پيدا مىكند، و تبى در كتاب الحج با تبى در كتاب الزكاة متفاوت است. اين ديگر يك احتمالى است كه انسان به هيچ وجه نمىپذيرد.
براى اين كه اين عناوين ربطى به احكام ندارند، و لغت عربى است. شارع هم
از اين لغات، در موضوعات احكام استفاده كرده است، و نه اينكه اين لغات حالا كه در موضوع و متعلقه احكام قرار گرفتند، يك معنى تازهاى برايشان پيدا شده است.
لذا بعد از آن كه تبى در كتاب زكاة تسالم بر اين معنى است كه، تبى البقره: آناست كه سال اوّلش تمام شده و وارد در سال دوم شده است. پس ديگر جاى اين احتمال نيست كه بگوييم در كتاب الحج، تبى البقره آن است كه دو سالش تمام شده و وارد سال سوّم شده باشد.
آن وقت وقتى كه معناى تبى اين شد، تأييد مىكند. اگر تبى در باب بقره معنايش اين شد كه، سال اوّلش را گذرانده و وارد در سال دوّم شده است. اين خودش شاهد مىشود بر اين كه در روايت عيص بن قاسم هم فرمود: كه ثنى از بقره، در تفسير ثنى اختلاف وجود دارد و بعضى ثنى را معنى مىكنند كه " اكمل سنتين ودخل فى الثالثة " و بعضى ديگر آن را معنى مىكنند كه " اكمل سنة ودخل فى الثانىة " معنى تبى اگر روشن شد، دليل بر اين مىشود كه، آن دو تفسير مورد اختلاف، مقصود همان است كه " اكمل سنة ودخل فى سنة الثانىة " .
در حقيقت روايت محمّد بن حمران قرينه بر مراد است. از روايت عيص بن قاسم، تعارض بين اين دو روايت كنار مىرود، و بين اين دو تعارضى تحقق ندارد.
امّا روايت حلبى كه مىگويد: " اماالبقر فلا يضرك بأى اسنانها " ولو يك بقر دوماهه، يا سه ماهه باشد. ما چگونه با آن برخورد كنيم. اين را اين جورى با آن برخورد شده است كه، هم صاحب جواهر و هم ديگران ذكر كردهاند، اگر اين حرف را بزنيم كه بقر تا زمانى كه يك سالش تمام نشده باشد، اصلاً كلمه بقر بر آن صدق نمىكند، عنوان عِجل دارد و عنوان عجل عبارت از همان گوساله است، و اين تا زمانى كه يك سالش تمام نشود " لا يطلق عليه البقر " ، كه در تعبير فارسى ما هم همينطور است.
آيا يك گوساله دو سه ماهه را ما به خودمان اجازه مىدهيم كه كلمه گاو را در مورد آن به كار ببريم يانه؟ تا زمانى كه يك سالش كامل نشود عنوان گوساله بر آن منطبق است، و در لغت عرب عجل بر آن منطبق است.
در روايت حلبى اصلاً موضوع را بقر قرار داده است، و بايد عنوان موضوع را در آن تحفص كرد، وانسان هميشه عنوان موضوع را رعايت كند. كأن مىگويد: هر زمانى كه صدق عنوان بقر پيدا شد، از نظر سنّى ديگر مطرح نيست، امّا بقر بايد صدق كند، و تا يك سالش نشود اين عنوان بر آن انطباق نمىكند.
اگر با روايت حلبى اينگونه برخورد نمائيم، در نتيجه ديگر بين روايت ثلاثه هيچگونه اختلافى وجود ندارد. اين مىگويد: " البقر لا يضرك بأى اسنانها " و
آن مىگويد ان البقر تبيها و مسنها " ، در مقام ذبح وارد است.
روايت عيص بن قاسم " الثنية من البقر " و ما مىبينيم كه در تفسير ثنى اختلاف وجود دارد، و خود همين روايات بيان كننده است، و براى ما روشن مىكند كه مقصود از ثنى آن است كه " اكمل السنة الاولى و دخل فى الثانىة " آن وقت نتيجه اين مىشود كه اين فرمايشى كه امام بزرگوار به صورت احتياط وجوبى مطرح فرمودهاند، كه بايد دو سال را كامل كرده و وارد سال سوّم شده باشد، بايد حمل بر استحباب شود، و راهى براى احتياط وجوبى به حسب روايات نمىتوانيم پيدا كنيم.
(سوال...پاسخ استاد) در مقابل مسن است و مىگويد: مِثل هم مىماند، يعنى پنج ساله با دو ساله در مقام ذبح مِثل هم هستند.و مثل اين كه در روايت حلبى در باب ابل نمىگفت كه: " فلا يصلح الا الثنى فما فوق " ، در اين روايت هم مىگويد كه، تبى و مسنش مثل هم مىماند. منتها يك شبههاى در رابطه با تبى بود كه، به آن كيفيتى كه عرض كرديم، شبهه كنار مىرود.
سوال...پاسخ استاد) نه، آن كه مسلم است، ثنى از ابل بايد پنج سالش كامل شده باشد. ثنى در هر كدام يك معنايى دارد. اگر ثنى از ابل معنايش اين شد كه پنج سال را كامل كرده باشد و وارد سال ششم شده باشد. معنايش اين نيست كه ثنى از بقر هم، اين است كه پنج سال را كامل كرده باشد.
آن را كه در باب بقر محل اختلاف است و در تفسير ثنى از بقر اختلاف شده است، اين مقدار است كه آيا ثنىِ از بقر بايد دو سال را كامل كرده و وارد سال سوّم شده باشد، يا ثنى از بقر آن است كه يك سال را كامل كرده و وارد سال دوم شده باشد. به عبارت روشنتر اين كه كلمه ثنى هم در ابل به كار رفته است و هم در بقر، و معنايش اين نيست كه از نظر سال ابل و بقر بايد يكسان باشند. اين مطلبى است كه هيچ كس در باب بقر قائل به اين معنانشده است.
اما در باب غنم به معناى عام، آنچه از روايت استفاده مىشود، تفصيل بين معز و بين ضأن است. در غنم بين بز و گوسفند و ميش فرق وجود دارد و از نظر سن اعتبارشان در هدى مختلف است.
در باب معز از روايات هم استفاده مىشود كه اين مثل همان بقر است. همان خصوصيتى كه در بقر معتبر است در معز هم همين طور، آنهايى كه مىگويند: در بقر دو سال تمام و وارد سال سوم شده باشد، در معز هم همين حرف رامىزنند، آنهايى كه در بقر مىگويند: يك سال تمام و وارد سال دوّم، آنها هم در باب معز همين حرف را مىزنند.
در حقيقت، " والمعز كالبقر " ، هر مطلبى را كه در باب بقر مىگوييد همان مطلب در باب معز هم پياده مىشود، در مقابل باب گوسفند " ضأن " ،باب بز " معز " مىخوانند.
در روايات يك تعبيرى وارد شده است كه، مىگوييد جذع از ضأن كفايت مىكند، و جذع آن است كه هنوز سال اولش هم كامل نشده است. حدود هفت و هشت ماه، اين حدود براى او تحقّق دارد، و در بعضى از روايات از اين معنا سوال شده است كه، چرا در باب غنم بين معز و بين ضأن، فرق گذاشته شده است، و فرق بين اين دو از نظر سنى روى چه ملاكى است؟
در روايت جواب داده شده است كه ملاك فرق بين معز و ضأن اين است كه، جذع از ضأن يعنى گوسفند هفت و هشت ماهه، اين قابل اين است كه حمل بردارد. اما در باب معز قابليّت اين معنا در آن وجود ندارد. لذا سنّى كه در باب معز معتبر است بالاتر است از سنى كه در باب ضأن معتبر است. بعضى از روايت را در رابطه با معز و ضأن ملاحظه بفرماييد ببينيم، از اين روايات چه استفاده مىشود.
در همان روايات عيص بن قاسم كه اولين روايتى بود كه خوانديم، بعد از آن كه فرمود: " الثنية من الابل والثنية من الابقر و الثنية من المعز والجذعة من الضأن " ، كاملاً اين را دلالت دارد كه در باب غنم، بين معز وضأن از نظر سنّى فرق وجود دارد، و اينها يكنواخت نيستند.
در باب معزثنية معتبر است و ثنيهاش همان است كه، در ثنية بقر معتبر است، و در باب ضأن، عنوان جذع يا جزعه معتبر است.
روايت ديگر روايت دوّم اين باب، روايت ابن سنان كه از عبدالله بن سنان است، " قال: سمعت ابا عبدالله (ع) ، يقول: يجزى من الضأن الجذع " در باب گوسفند، جذع كه سنى كمترى دارد كفايت مىكند. امّا " ولا يجزى من المعز الا الثنى " ، امّا در باب معز، " اقل ما يجزى " فقط همان ثنىاست كه، عرض كرديم اينها كه يجزى را مىگويند، حداقل مجزى را بحث مىكنند.
در روايت چهارم كه روايت حماد بن عثمان است، " قال: سألت ابا عبدالله (ع) ، ادنا ما يجزى من اسنان الغنم فى الهدى " ، كمترين سنى كه در باب هدى غنم كفايت مىكند عبارت از چيست؟ كمترين سن مورد سوال حماد بن عثمان واقع شده است. " فقال الجذع من الضأن " ، جذع از ضأن كه ادنا سنى است كه كفايت مىكند.
بعد سائل مىگويد: در باب ضأن شما اين مطلب را بيان كرديد، " قلت فالمعز " ، در باب بز چه مىفرماييد؟ " قال: لا يجوز الجذع من المعز " ، از معز جزعش كفايت نمىكند. اما از ضأن كفايت مىكند. " قلت ولم؟ " ، براى چه بين ضأن و معز از نظر جذع اختلاف وجود دارد. اين كفايت مىكند، ولى آن كفايت نمىكند. " قال: لان الجذع من الضأن يلقح، والجذع من المعز لا يلقح " .
رواياتى ديگرى در همين باب يازدهم، در همين فرق بين معز و ضأن است. در اين كه جذع معز كفايت نمىكند، ولى جذع ضأن كفايت مىكند. روايات متعدد
ديگر است. لكن در كلام امام باز يك احتياطى اينجا است، مىفرمايد: " و فىالضأن الدخول فى الثانية على الاحوط " كه اينجا ديگر باز بايد احوط آن را، حمل بر احوط استحبابى كنيم.
براى اين كه اگر بنا شود كه در ضأن هم، دخول در ثانيه معتبر باشد. ديگر بين جذع از معز و جذع از ضأن بايد فرقى وجود نداشته باشد، و اگر ما در جذع از ضأن، قائل به اكتفا بشويم كه، روايت صحيحه اين معنا را دلالت دارد، مسلم جذع از ضأن آن است كه سال اوّل را كامل نكرده باشد. حالا هشت يا نه ماهه باشد، لازم نيست. در اين كه سال اوّل را كامل كرده باشد و به آخر رسانده باشد. لذا اكمال سنه اولى و دخول در سنه ثانيه به نحو يك احتياط مستحبى، نه احتياط وجوبى مىتواند مطرح باشد.
پايان
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...