• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نود و هفتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
    «بسم الله الرحمن الرحيم»
    همانطورى كه عبارت مرحوم صاحب جواهر را ملاحظه فرموديد ايشان مسئله تقدير را در رابطه با كلمه مع مى‏دانند. مى‏فرمايند لا يمين للولد مع الوالد دنبال اين كلمه مع يك مقدرى وجود دارد و آن مقدر مردد است به اين كه مسئله وجود باشد يا مسئله معارضه و مزاحمت باشد. اگر مسئله وجود باشد معناى عبارت اين ميشود لا يمين للولد مع وجود الوالد. و اگر مسئله معارضه باشد عبارت اين مى‏شود لا يمين للولد مع معارضة الوالد. پس آن چه كه مسئله نياز به تقدير را پيش آورده اين كلمه مع الوالد است. كه آيا مقصود مع وجود الوالد است يا مقصود مع مزاحمت الوالد؟ و الا در كلمه لا يمين خود اين لايى كه نفى جنس مى‏كند و معناش اين است كه يمينى تحقق ندارد در كلام صاحب جواهر اصلاً بحثى روى كلمه لا يمين مطرح نيست. آن چه مطرح است در رابطه با كلمه مع است كه آيا مضاف اليهش وجود است. يعنى مع وجود الوالد يا مضاف اليهش معارض است و مزاحمت است كه معناش مع مزاحمت الوالد و معارضت الوالد؟ اما بعض الاعلام وقتى كه كلام صاحب جواهر را مى‏خواهند توضيح بدهند ايشان مى‏فرمايد كه اين كلام همان كلام معروف در كلمه لا اله الا الله است. كه آن جا يك كلمه موجودٌ دنبال لاى نافيه تحقق دارد. لا اله الا الله يعنى لا اله موجودٌ الا الله.
    پس در رابطه با لاى نافيه به نفى جنس كلمه موجودٌ معمولاً در تقدير است. در لا رجل فى الدار يعنى لا رجل موجودٌ فى الدار. پس مى‏فرمايند اين مبناش همان است. اگر يك لاى نفى جنسى در كلام باشد كه ظاهر ابتدائيش اين است كه نفى ماهيت مى‏كند، لكن مراد همان نفى وجود است. لا رجل فى الدار يعنى لا رجل موجودٌ فى الدار است. لا اله الا الله يعنى لا اله موجودٌ الا الله. اين جا هم وقتى كه مى‏گويد لا يمين يعنى لا يمين موجودٌ. چون موجود در كلام صاحب جواهر را كه به عنوان مقدر ايشان فرض كرده، ايشان در توضيح كلام صاحب جواهر موجودٌ را دنبال لا يمين مى‏آورد. مى‏فرمايد لا يمين موجودٌ الا مع الوالد. بعد آن توضيحى كه در رابطه با اجمال و مسئله تخصيص و دوران مخصص بين اقل و اكثر آنها را ذكر مى‏فرمايند بعد آن وقت در مقام جواب از حرف صاحب جواهر بر مى‏آيند. در مقام جواب مى‏فرمايند كه اين اصلاً اين حرفى كه مشهور شده كه اگر يك لايى، يك نفيى متعلق به طبيعتى شد، مثل لا رجل فى الدار يا لا اله الا الله ما نحن فيه هم لا يمين، مى‏فرمايند اين در حيقيقت يك حرف باطلى است. و نكته بطلانش هم اين است كه ماهيات بطور كلى در رابطه با وجود و عدم از نظر معروض بودن يكسان هستند. اين طور نيست كه اگر ما بخواهيم وجود را به ماهيتى نسبت بدهيم بدون واسطه نسبت بدهيم و بگوييم الانسان موجودٌ يعنى ماهيت الانسان موجوده. اين تكه‏اش درست است البته.
    اما وقتى به عدم مى‏رسيم بخواهيم بگوييم الانقاء معدومٌ اين وصف معدوميت كه مى‏خواهد عارض بر انقاء بشود، آيا واسطه لازم دارد؟ يعنى بايد ما نفى را وجود الماهيه متعلق بكنيم؟ يا عدم هم در رديف خود وجود ماهيت ممكن است وجود داشته باشد ممكن است وجود نداشته باشد و معدوم باشد. آن جايى كه وجود دارد. وجود بلا واسطه عارض ماهيت مى‏شود. آن جايى هم كه معدوم است، عدم بلا واسطه عارض ماهيت مى‏شود. نه اين كه وقتى كه پاى عدم در كار مى‏آيد ما يك مضاف اليهى هم به عدم بچسبانيم، بگوييم عدم وجود طبيعه. عدم وجود طبيعه يعنى چه؟ خب، عدم هم مثل خود وجود مى‏ماند. گاهى مى‏گوييم وجود الطبيعه. گاهى مى‏گوييم عدم الطبيعه. در اضافه عدم به ماهيت لازم نيست كه پاى وجود را شما در كار بياوريد. همانطورى كه الانسان موجودٌ معناش اين است كه ماهيت الانسان معروضةٌ و متصفةٌ بالوجود بلاوساطت شى‏ءٍ همانطور وقتى هم كه مى‏گوييد الانقاء معدوم يعنى ماهيت العدم ماهيت الانقاء معدومةٌ. ديگر در عروض وصف عدم براى ماهيت انقاء كلمه وجود نبايد پيش بيايد. وجود و عدم فى رديفٍ واحد. هر دو هم عروضشان نسبت به‏
    ماهيت بدون واسطه است. آن وقت نتيجه چيه؟ نتيجه اين اشكال؟ نتيجه اين اشكال اين است كه وقتى كه شما ميگوييد لا رجل فى الدار ديگر معنا ندارد كه بگوييد لا رجل موجودٌ فى الدار. خود لا رجل اين نفى طبيعت رجل را مى‏كند. اين انتفاء ماهيت رجل را دلالت دارد. چيزى كه دلالت بر انتفاء ماهيت رجل و عدم ماهيت رجل مى‏كند، ديگر اين كلمه موجودٌ را چه ضرورتى دارد كه شما در كار بياوريد؟ كلمه موجودٌ واسطه در عروج نفى و عدم به ماهيت است. وجود و عدم يكسان است. همينطورى كه مى‏توانيد بگوييد الرجل موجودٌ فى الدار. همينطور هم مى‏گوييد الرجل معدومٌ فى الدار. اين الرجل معدومٌ معناى لا رجل است. لا رجل يعنى الرجل معدومٌ. پس چه وجهى دارد كه شما دنبال لا رجل وجود در تقدير بگيريد؟ بگوييد لا رجل موجودٌ فى الدار. اين حرف از كجا پيدا شده؟ چه ضرورتى اقتضا كرده كه يك كلمه موجودٌ در اين جا مطرح بشود؟ اين يك اشكالى است كه ايشان به صاحب جواهر مى‏فرمايند.
    اشكال دومشان اين است كه ما بر فرضى كه از اين اشكال اول صرف نظر بكنيم، خب البته نتيجه آن اشكال اول را در ما نحن فيه كه توجه كرديد، ايشان مى‏گويد اگر لا رجل مقدر لازم نداشته باشد در ما نحن فيه هم لا يمين هيچ نياز به مقدر ندارد. لا يمين نفى ماهيت يمين را مى‏كند. ديگر چه احتياجى دارد به اين كه ما كلمه وجود را تقدير بگيريم بگوييم لا يمين موجودٌ الا مثلاً مع الوالد؟ اين نتيجه اشكال اولشان. نتيجه اشكال دوم يعنى اشكال دومشان اين است كه اگر ما از اشكال اول هم صرف نظر كرديم. ديگر اشكال اول را ناديده گرفتيم. مى‏فرمايد ايشان اين جا كه شماى صاحب جواهر مى‏فرماييد امر دائر است بين اين كه مقدر عبارت از وجود باشد يا عبارت از معارضه باشد، ما در جواب شما اين طورى مى‏گوييم، خوب اين خصوصيات تعبير ايشان را دقت بفرماييد، ما در جواب شما اين جورى ميگوييم، مى‏گوييم اگر كلمه معارضه هم در تقدير باشد باز هم ما كلمه وجود را به آن نياز داريم. اين طور نيست كه امر دائر بين الوجود، بين المعارضه باشد. نه، شما فرض كنيد كه صاحب جواهر هم همين معارضه را مقدر مى‏داند. فرض كنيد كه معارضه در تقدير است. بالاتر فرض كنيد كه كلمه معارضه (بيان ايشان است) فرض كنيد كلمه معارضه مسرحٌ بها در روايت است به جاى اين كه در تقدير باشد. اما خب اگر مسرحٌ بها شد، ما ديگر كلمه وجود را كنار مى‏گذاريم يا در عين حال باز هم كلمه وجود را لازم داريم؟ بايد اين جورى بگوييم. بگوييم لا يمين (اين عبارتشان را خوب دقت بفرماييد)، لا يمين موجوداً الا مع معارضة الوالد. نمى‏شود حالا كه ما كلم معارضه را دركار آورديم، بگوييم ديگر حالا كلمه موجود را به آن نياز نداريم. الامر دائرٌ بين اين كه وجود مقدر باشد و بين اين كه معارض له. اگر معارضه هم باشد بالاتر، اگر معارضه هم مسرحٌ بها واقع بشود باز هم ما كلمه وجود را به صورت مقدر به آن نياز داريم. بايد بگوييم لا يمين موجودٌ الا مع معارضة الوالد و مزاحمت الوالد. پس اين چيه كه شما مى‏فرمايد امر دائر بين اين است كه ما وجود را در تقدير بگيريم و يا معارضه را؟ نخير اگر شما معارضه را هم در تقدير بگيريد باز كلمه وجود حتماً مورد احتياج شما خواهد بود.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) كلمه؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله. اين بيان ايشان و همينطور اصل توضيحشان خوب دقت كرديد، اين اصلاً بكلى منحرف از آن چيزى است كه مرحوم صاحب جواهر ذكر مى‏كند. صاحب جواهر اصلاً به كلمه لا يمين از نظر اين كه اين لا، لاى نافيه است و نفى جنس مى‏كند و دنبال مثالهايى مثل لا رجل، لا اله الا الله حتماً بايد يك چيزى مقدر باشد، اصلاً اين بحث در كلام صاحب جواهر مطرح نيست كه شما بياييد اين دو تا اشكال را به صاحب جواهر بكنيد. صاحب جواهر به لايمين هيچ كارى ندارد. هيچ نمى‏گويد دنبال لا يمين مقدرى وجود دارد. دنبال كلمه مع مى‏گويد مقدرى وجود دارد. لا يمين للولد مع چيه والد؟ عمده اين مع است. اى مع وجود الوالد يا مع معارضة الوالد؟ به عبارت ديگر مخصوصاً اين جواب دومى كه ايشان از صاحب جواهر داده‏اند كه غير از مسئله انحراف اصل از كلام ايشان اصلاً يك مقالته بدون توجهى از ايشان ثابت شده. چطور شد شما وقتى كه مقدر را در رابطه با معارضه مطرح مى‏كنيد دنبال كلمه مع مى‏آوريد اما وقتى كه در رابطه با وجود بحث مى‏كنيد قبل از كلمه مع، به‏
    صاحب جواهر مى‏گوييد كه اگر كلمه معارضه باشد وجود هم حتماً هست. و تعبير مى‏كنيد به اين كه لا يمين موجوداً جاى وجود را اين جا مى‏آوريد الا مع، يعنى الا نه، مع معارضة الوالد. جاى تقدير معارضه را بعد از كلمه مع مى‏آوريد. تقدير وجود قبل از كلمه مع است. تقدير معارضه بعد از كلمه مع است. در حالى كه ظاهر و روشن از كلام صاحب جواهر است كه جاى اين مقدر يك جاست. آن جا نمى‏دانيم كلمه وجود بايد بگذاريم يا كلمه معارضه بگذاريم. آيا مى‏شود كلام صاحب جواهر را ما اين جورى معنا بكنيم كه اين عبارت ايشان در اشكال دوم اين حرف از آن استفاده مى‏شود. بگوييم صاحب جواهر مى‏خواهد اين جورى بگويد، خوب دقت بفرماييد، امر دائر است بين اين كه كلمه وجود قبل از مع مقدر باشد يعنى بگوييم لا يمين موجوداً مع والد و بين اين كه كلمه عرض مى‏شود معارضه بعد از مع مقدر باشد. مگر اين دو تا با هم تنافى دارد. كلمه وجود قبل از مع با كلمه معارضه بعد از مع مگر اينها با هم منافات دارد. آيا صاحب جواهر آن عبارتى را كه شما ديروز ملاحظه فرموديد جاى مقدر را دو جا قرار داده، خب اگر ما اين جورى گفتيم لا يمين موجوداً مع الوالد معناش چى مى‏شود؟ معناش اين استكه ديگر حرف صاحب جواهر درست نيست. چون كلمه موجوداً را دنبال لا يمين آورديم. اگر ما اين جورى گفتيم لا يمين موجودٌ مع الوالد، شما كداميك از آن اقوال ثلاثه را از اين استفاده مى‏كنيم؟ پايه اقوال ثلاثه روى اين نيست كه بعد از كلمه لا يمين آيا موجودٌ تحقق دارد يا ندارد؟ محور اين اقوال ثلاثه اين است كه بعد از كلمه مع چى مقدر است؟ آيا بعد از كلمه مع عنوان معارضه مقدر است لا يمين للولد مع معارضة الوالد؟ يا به جاى كلمه معارضه كلمه وجود مقدر است يعنى لا يمين للولد مع وجود الوالد كه ما تقريب كرديم كه اگر مع الوجود شد نتيجه‏اش اين است كه يا اذن يا اعم از اذن و اجازه اعتبار دارد.
    فبالنتيجه اين توضيحى كه ايشان براى كلام صاحب جواهر ذكر كرده‏اند سرسوزنى انطباق با كلام صاحب جواهر ندارد و در نتيجه اين دو جوابى هم كه از صاحب جواهر ذكر مى‏كنند هيچ ارتباطى به كلام صاحب جواهر ندارد. صاحب جواهر يك مطلبى مى‏گويد و ايشان يك مطلب ديگرى كه هيچ ارتباطى بين المطلبين تحقق ندارد. فبالنتيجه هم توضيح ايشان و هم اشكالات ايشان به صاحب جواهر كلها خارجة ان محط نظر صاحب الجواهر.
    ما مى‏آييم روى، (سؤال از استاد:... و جواب آن) من ديروز عرض كردم. من ديروز عرض كردم كه در كلام صاحب جواهر، الان هم قبل از درس به يك برادرى عرض مى‏كردم، صاحب جواهر چون خب عرب آشناى به عربيت است. ايشان در كلامشان ضميرى را كه به يمين بر مى‏گردد به صورت مؤنث ذكر مى‏كنند. عبارتشان اين بود ظاهر قوله مع والده نفيها اين ضمير مونث به يمين بر مى‏گردد. اما اين تقدير وجوده ضمير مذكر است و ضمير مذكر در رابطه با والد است كه قبل از اين استقدير وجوده تصريح به كلمه والد شده. بالاخره اين هيچ ترديدى در كلام صاحب جواهر نيست. مسئله تقدير را در رابطه با بعد از كلمه مع مى‏داند و به لا يمين هيچ كارى ندارد ايشان. منتها بعد از كلمه مع آيا وجود مقدر است يا معارضه مقدر است؟ آنوقت ايشان ترجيح مى‏دهد كه مسئله مقدر بودن معارضه عرض ميشود بهتر از اين است كه ما وجود را مقدر بگيريم. خب حالا كه آمديم روى محور كلام صاحب جواهر. صاحب جواهر عرض كرديم دو تا دليل ذكر كرده‏اند. چون ايشان هم جز آنهايى هستند كه قائل به همان چيزى است كه مشهور قائل است. يعنى مى‏گويند يمين ولد و زوجه نه نياز به اذن دارد. و نه نياز به اجازه دارد. فقط والد و زوج مى‏توانند كه اين يمين را به هم بزنند. يعنى اگر آمدند به بچه يا به زوجه گفت /كه من ميل ندارم كه بر طبق اين رفتار بشود اين يعنى به هم مى‏خورد و حل ميشود، منحل مى‏شود اين يمين. صاحب جواهر اين دليل دومشان كه ما حالا بيشتر از ديروز روى آن بحث كرديم اين دليل دومشان را يك قدرى ما بررسى بكنيم. ايشان مى‏فرمايد تقدير الوجود ليس اولى من تقدير المعارضه. بلكه تقدير المعارضه اولى. اين جا ما بحثمان با ايشان ابتداءً در اصل استظهار از عبارت است. و خارجاً هم مى‏دانيم كه شهرت و امثال شهرت، اين نكته را كه به آن توجه داريد، شهرت و امثال شهرت ظهور براى روايت درست نمى‏كند. يعنى اگر ما يك فتوايى را از مشهور ديديم و بعد يك روايتى را ديديم‏
    كه احتمالاً همين نظريه مشهور را دلالت مى‏كند، آيا اين موافقت با فتواى مشهور ظهور براى دلالت درست مى‏كند؟ يعنى سبب مى‏شود كه اين روايت ظهور در حرف مشهور داشته باشد؟ يا مسئله شهرت ربطى به مسئله ظهور و عدم ظهور ندارد؟ پس فى نفسه حالا خود اين معنا را ما حساب مى‏كنيم، مى‏بينيم وقتى كه مى‏فرمايد لا يمين للولد مع الوالد و به قول ايشان امر دائر بين اين است كه معارضه و مزاحمت تقدير باشد يا اين كه كلمه وجود در تقدير باشد، به نظر ما مى‏رسد كه كلمه وجود تقديرش اولاى از تقدير كلمه معارضه است. چرا؟ براى اين كه وقتى، خوب دقت بفرماييد، وقتى كه يك چيزى اضافه به يك طبيعتى مى‏شود، مع الوالد، خب والد طبيعت است، ماهيت است. كلمه مع وقتى كه به والد اضافه شد و چيز ديگرى در اين وسط به ميان نيامد، تقريباً آسان‏ترين چيز و نزديك‏ترين چيز به ماهيت همان وجود ماهيت است. وجود الماهيه ما اگر كلمه وجود را در تقدير بگيريم، در حقيقت احون اشياء را ما در تقدير گرفته‏ايم. و ربما يقال يمكن يقال كه اين ربما يمكن ان يقال از كلام صاحب مستمسك استفاده مى‏شود. ربما يمكن ان يقال كه ما اگر بخواهيم وجود را در تقدير بگيريم، اصلاً ممكن است بگوييم لازم نيست مسئله تقدير وجود. براى اين كه وقتى كه مى‏گويد مع الوالد خود عرف مى‏فهمد مع الوالد موجود. آيا عرف مى‏فهمد كه، اين را دقت بفرماييد، مع الوالد يعنى مع طبيعة الوالد كه طبيعت نسبتش به وجود و حدم على السوى است. عرف اين جورى مى‏فهمد؟ خب اگر اين طور است در لا يمين للولد در خود للولد هم شما اين حرف را بزنيد. شما للولد را چه جورى معنا مى‏كنيد؟ به لا يمين كارى نداريم‏ها. للولد. الولد طبيعة الولد است. لام هم اضافه شده به اين طبيعت الولد. شما للولد را مى‏توانيد معنا كنيد يعنى لماهيت الولد التى يمكن ان تكون موجودتاً و يمكن ان تكون معدومه؟ اين را مى‏خواهد بگويد لا يمين للولد يا عرف از كلمه للولد مى‏فهمد يعنى لماهيت الولد المتصف بالوجود. عرف استفاده مى‏كند. خب وقتى كه شما در للولد اين حرف را مى‏زنيد، در مع الوالد هم همين حرف را بزنيد. مع الوالد يعنى مع ماهيت الوالد المتصفت بالوجود فى الخارج.
    فبالنتيجه اگر ما پاى مسئله وجود را در كار آورديم به صاحب جواهر عرض مى‏كنيم كه مسئله وجود اصلاً به صورت مقدر مطرح نيست. به صورت متفهام عرفى مطرح است. كما اين كه در للولدش مسئله اينطور است. در مع الولدش هم همينطور است. اما به خلاف اين كه ما مسئله معارضه را بخواهيم در كار بياوريم. معارضه يك امرى است خارج از مسئله ماهيت. عرف هم نمى‏فهمد مسئله معارضه را. اين نياز به تقدير دارد و دليل بر تقدير لازم دارد. اين كه ايشان مى‏فرمايد ليس تقدير الوجود اولى من تقدير المعارضه بلكه تقدير المعارضه اولى براى خاطر شهرت كه ما عرض كرديم كه اين استدلال به لحاظ اين كه ما در مقام استظهار از روايت هستيم مسئله شهرت كه نمى‏تواند ظهور براى روايت درست بكند. شهرت البته در مقام فتوا يك مقدار معيد انسان ميتواند باشد اما شهرت بتواند در دلالت لفظ نفوذ بكند و براى لفظ ايجاد ظهور بكند، شهرت چنين قدرتى ندارد. پس بگذاريم كنار مسئله شهرت را در رابطه با دلالت. اگر ما باشيم نفس دلالت و نفس ظهور روايت مسئله تقدير وجود اولاً ما اسمش را تقدير نمى‏گذاريم، خود عرف مى‏فهمد مسئله وجود را. كما اين كه در للولدش مى‏فهمد يعنى لماهيت الولد المتصفت بالوجود در مع الوالد هم مى‏گويد مع الوالد، مع ماهيت الوالد المتصفت بالوجود. و بر فرضى هم كه حالا ما قبول كرديم كه نه، مسئله وجود هم به صورت يك مقدر مطرح است. اما خب بايد يك قدرى انصاف داشت. آيا در رابطه با اضافه يك شى به طبيعت و دوران امر بين تقدير دو چيز كه يك چيزش عبارت از وجود الطبيعه است آيا بيننا و بين وجداننا تقدير وجود اولا نيست از تقدير معارضه؟ تقدير وجود اهون نيست از تقدير معارضه؟ معارضه يك چيزى است كه مدتها انسان بايد بنشيند روى آن فكر بكند تا كلمه معارضه و مزاحمت در ذهنش بيايد. اگر اين مطلب را قبل از آنى كه ما طرح كرده بوديم كلمات قوم و مشهور را و اين روايت را مى‏خوانديم اصلاً در ذهن شما كلمه معارضه به صورت يك مقدربعد از كلمه مع مى‏آمد يا نمى‏آمد؟ خب انصافاً نمى‏آيد در ذهن انسان كلمه معارضه. لذا در دوران امر بين تقدير وجود يا معارضه بايد انصافاً بگوييم اولاً وجود را نبايد اسمش را تقدير بگذاريم و بر فرضى هم كه اسمش را تقدير
    بگذاريم بلا اشكال تقدير الوجود اولى من تقدير المعارضه. لذا اين دليل دوم صاحب جواهر اين دليل تمامى نيست و از همين جا جواب استدلال اولشان هم روشن مى‏شود. استدلال اولشان اين بود كه متفاهم عرفى منساق الى الذهن از تعبير لا يمين للولد مع والده، آنى كه عرف مى‏فهمد يعنى مع معارضة الوالده، مع مزاحمت الوالده. جواب اين است كه اين هم نيست. بلكه درست متفاهم عرفى خلاف اين معناست. اصلاً مسئله معارضه و مزاحمت با شنيدن اين عبارت در ذهن كسى نمى‏آيد. آنى كه در ذهن مى‏آيد وقتى كه پاى يك طبيعتى مطرح است همان وجود الطبيعه مطرح است. لايمين للولد مع الوالد اى مع وجود الوالد.
    پس ما بياييم بگوييم كه منساق الى الذهن من هذه العباره و المتفاهم عند العرف هو المعارضه نه عرف چنين چيزى را از اين عبارت استفاده نمى‏كند. لذا اين دو دليلى كه بر قول مشهور ذكر شده به نظر ما اين دو دليل ناتمام است تا دنباله مسئله ان شاء الله.

    «و الحمد لله رب العالمين»