نود و پنجمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
يك روايت ديگرى كه مورد استدلال واقع شده بر اين كه نذر يكى از عبادات است و در او قصد قربت معتبر است. اين روايتى است كه در كتاب النذر و العهد باب اول، حالا حديث چندم ننوشته. «صحيحة منصور ابن حاضم ان ابى عبد الله عليه السلام قال اذا قال الرجل علىّ المشى الى بيت اللّه و هو محرمٌ بحجه او قال علىّ حدى كذا و كذا فليس بشىء حتى يقول لله علىّ المشى الى بيت او يقول لله على كذا و كذا ان لم افعل كذا و كذا». اين روايت مفادش اين است كه اگر كسى در صيغه نذر عنوان الله را مطرح نكند. همين بگويد على المشى الى بيت الله بر عهده من اين كه حجى انجام بدهم و به سوى بيت الله حركت بكنم. يا بر عهده من اين كه حدى با فلان خصوصيت را انجام بدهم. اما در هيچ كدام جز مسئله علىّ چيزى مطرح نيست. كلمه لله ذكر نشده. امام صادق (صلوات الله عليه) مىفرمايند بر طبق اين روايت اين علىّ به تنهايى هيچ اثرى بر آن بار نمىشود. هيچ وجوب وفايى به دنبال او تحقق ندارد. حتماً بايد كلمه لله در كار باشد. بگويد لله على المشى الى بيته. يا لله على كذا و كذا ان لم افعل كذا و كذا. خب اين روايت هم خب معناش خيلى روشن است كه در صيغه نذر بدون اين كه اضافه لام به الله بشود و بدون اين كه كلمه لله ذكر بشود حالا لامش، لام ملكيت باشد. يا متعلق به التزمت محذوف باشد على ايحالٍ بدون لله نذر نمىتواند تحقق پيدا بكند. اين مقدار مفادش چيه؟ اين، اين است كه صيغه نذر بايد در آن كلمه لله گفته بشود. صيغه نذر عبارت از التزام در برابر خداوند است. صيغه نذر عبارت از تمليك خداوند و التزام به ملكيت خداوند است. اما همانطورى كه ديروز ما عرض كرديم آن عباديت نذر را بايد در رابطه با اصل التزام حساب بكنيم. چون نذر يعنى الالتزام. به تعبير روايت ديروز، موثقه اسحاق ابن عمار يا معاويه ابن عمار او تعبير مىكرد از نذر به ايجاب. ايجاب عمل مكلف است. ايجاب فعل ناذر است. اگر اين عمل عبادى باشد معناش اين است كه داعى و محرك به اين التزام بايد يك امر الهى داعى الهى باشد. اما ملتزم له آن عبارت از خداوند است، اين هيچ ملازم با اين نيست كه التزام هم التزام الهى باشد. و لذا عرض كرديم كه صاحب جواهر فرمودند كه اينهايى كه قصد قربت را در نذر معتبر مىدانند، بايد بگويند كه اگر اين قصد قربت به لفظ بيايد بايد بگويند لله علىّ قربت الى الله كذا و كذا. اين قربت الى الله غير از لله علىّ است. لله علىّ ملتزم له را دلالت دارد. اما قربت الى الله التزام را دلالت دارد و مىگويند التزام بايد ناشى از يك داعى الهى باشد.
و صاحب جواهر اضافه مىكنند مىفرمايند به گمان من اشتباه از همين جا ناشى شده، اينها ديدهاند در صيغه نذر كلمه للّه ذكر شده خيال كردهاند اين لله همان قصد قربتى است كه در عبادات معتبر است. در حالى كه اين لله به معناى اين است كه ملتزم له بايد خدا باشد. غير از خدا هر كه باشد، هر چه باشد، ولو كان نبياً مرسلا او ملكاً مقربا اين صيغه نذر بى واسطه او حاصل نمىشود. بگويد لرسول اعظم (صلوات الله عليه) علىّ كذا اين لا ينعقد به النذر.
پس اين لله در مقابل اين است نه لله در مقابل اين كه اين التزامش نبايد ناشى از داعى غير الهى باشد كه در قصد قربت در عبادات همين معنا معتبر است. اين فرمايش صاحب جواهر انصافاً فرمايش خوبى است و همانطورى كه عرض كرديم ايشان مسئله را خوب منقح كردهاند. ولو اين كه در بعضى از خصوصياتش بعضى از اشكالات وارد است. اما در اساس مسئله تنقيح، تنقيح جالبى است. اما يك نكته اين جا باقى مىماند كه در كلام صاحب جواهر اين نكته نه اشاره به او شده و نه حل شده و مشكلهاى هم است در اين رابطه. آن اين استكه خب، شما آمديد كلام مشهور را در باب اعتبار قربت در نذر توجيه كرديد. گفتيد مقصود آنها همين است كه در صيغه نذر لله گفته بشود. نه لرسول، لجبرائيل، لفلان شخصيت حتى تعهد در برابر وجدان خودش بگويد لوجدانى علىّ اين كه اين كار را انجام بدهم. خب، اين مسئله فى نفسه توجيه خوبى
است. رواياتى هم كه مورد استدلال اعتبار قربت واقع شده، آن روايت هم بيشتر از اين دلالت ندارد بلكه روايت ديروز به لحاظ ذيلش كه مسئله كراهت را بيان مىكرد او اصلاً منافات دارد با عباديت نذر. نه تنها عدم دلالت است بلكه دلالت بر عدم است. براى اين كه نمىشود يك عبادتى، ضمن اين كه عبادت باشد، در رابطه با همان حيث عبادتش كراهت هم داشته باشد. و ما عرض كرديم كه بين اين جا و بين صلات در حمام فرق مىكند و فرقش را توضيح داديم ديروز. اما مشكلهاى كه اين جا است اين است. قدر مسلم حالا ما اجماعى هم در كار نباشد، قدر مسلم اين است كه مشهور در باب نذر مسئله قصد قربت را اعتبار كردهاند. و در باب يمين مشهور قصد قربت را اعتبار نكردهاند. خب، اگر شما كلام مشهور را در باب نذر اين جورى توجيه كرديد كه اينها مقصودشان از قصد قربت همان ذكر كلمه لله در صيغه نذر است خب اين جا هم اگر در يمين مقسم به اللّه نيست. مگر ما عرض نكرديم كه در باب يمين هم اين خصوصيت وجود دارد كه اگر قسم به غير خدا انسان بخورد ولو اين كه از نظر عرفى اينها قسم شناخته مىشود اما از نظر فقهى در كتاب اليمين، يمين فقط بالله تبارك و تعالى است حالا مىخواهد با واو قسم باشد. با باى قسم باشد. با تاى قسم باشد، همه اينها بايد اضافه به الله تبارك و تعالى بشود. آن وقت شما اين دو تا شهرت را چه جورى با هم جمع مىكنيد؟ اگر ملاك اعتبار قربت در باب نذر با توجيه شما نسبت به كلمه، به نظر مشهور اگر توجيه شما اين است كه اشتمال صيغه نذر بر التزام در پيشگاه خدا اين سبب شده كه مسئله قصد قربت مطرح بشود، خب در باب يمين هم همين مسئله وجود دارد. در باب يمين هم اين معنا تحقق دارد. در باب عهد كه ديگر خيلى نزديكتر به نذر است. براى اين كه اگر ما لله علىّ در صيغه نذر را به معناى التزمت بگيريم، خب در صيغه عهد هم وقتى مىگويد عاهد الله يعنى با خداوند من قرار داد بستهام. اين معاهده با خداوند با آن التزام براى خداوند تبارك و تعالى اينها خيلى نزديك به هم است. اين جا مىگويد لله علىّ كذا، آن جا مىگويد عاهد الله مثلاً ان اصلى صلات الليل. اين دو تا با هم چه فرقى مىكند؟ اين نكته را هم البته اين جا توجه داشته باشيد كه در باب نذر مشهور قائل به قصد قربت هستند. در باب يمين قائل به عدم قصد قربت، در باب عهد حالا اين نياز البته به مراجعه دارد. آيا عهد را مشهور ملحق به يمين مىدانند در عدم اعتبار قصد قربت؟ يا عهد را ملحق به نذر مىدانند در اعتبار قصد قربت؟
اگر عهد را ملحق به يمين بدانند در عدم اعتبار قصد قربت آن وقت اين جا اين سؤال پيش مىآيد، ما از صاحب جواهر سوال مىكنيم كه اگر شما نظريه مشهور رادر باب عباديت نذر به واسطه ذكر لله علىّ مىدانيد، و او را به معناى التزام معنا مىكنيد كه در كلام صاحب جواهر هم بيشتر روى اين معنى التزام تكيه شده، نه معناى ملكيت آن وقت ما الفرق بين اين كه انسان ملتزم بشود براى خدا اين كه نماز شب بخواند كه از آن تعبير به نذر مىكنيد يا اين كه معاهده كند با خداوند اين كه نماز شب بخواند؟ بگوييم اگر ملتزم شد، هذه عبادةٌ اما اگر معاهده كرد و كلمه الله را از نظر عددى مفعول عاهدت قرار داد، عاهدت الله نه، نه اين ليس بعبادةٍ. آيا مىشود بين اين دو تا ما يك فرق روشنى بيان بكنيم؟ يا اين كه اين دو تا مثل هم است؟ مگر اين كه كسى بيايد اين حرف را بزند بگويد كه عهد ملحق به نذر است نه اين كه ملحق به يمين باشد. كه حالا قبل از مراجعه در ذهن من هم اين معنا است. عهد بيشتر متمايل به جانب نذر است نه متمايل به جانب يمين. حالا اگر متمايل به جانب نذر شد، خب همان توجيهى كه شما در باب نذر كرديد در باب عهد هم همان توجيه جريان دارد. و در نتيجه هر دوشان به تعبير مشهور قصد قربت در آنها معتبر است و معناى قصد قربتش هم همين مقدار است. همين مقدار كه انسان تعهدش در رابطه با خداست و ملتزم له آن عبارت از خداوند تبارك و تعالى است.
خب، (سؤال از استاد:... و جواب آن) اجازه بدهيد. آن وقت در باب يمين چطور؟ يمين كه مسلم مشهور قائل به عدم اعتبار قصد قربت هستند. ما الفرق بين اليمين و النذر با اين كه ملتزم به در نذر حتماً خداوند بايد باشد و مقسم به هم در باب قسم حتماً خداوند بايد باشد. ممكن است كسى اين فرق را در ذهنش بيايد و شايد هم چارهاى نداشته باشيم جز اين كه اين فرق را ما بپذيريم. اگر توجيه صاحب جواهر را در رابطه با حرف مشهور بپذيريم و تأييدش هم اين است كه ادله مشهور بيش از
آن مقدارى كه صاحب جواهر ادعا مىفرمايند دلالت ندارد كه ما ادله شان را ملاحظه كرديم كسى ممكن است بيايد بين قسم و بين نذر و عهد اين فرق را بگذارد. بگويد درست است كه در همه اينها ذكر كلمه جلاله و الله مطرح است. اما در عين حال فرق مىكند. در مسئله نذر و عهد انسان طرفش خداوند است. التزام براى اوست. معاهده با اوست. طرف خداوند تبارك و تعالى است. آن وقت لقائل من يقول كه اگر طرف انسان خدا باشد اين را مىشود از آن تعبير به قصد قربت و نيت به قربت كرد. اما در باب يمين طرف خداوند نيست. بلكه قسم به خداوند براى تأكيد تحقق آن عملى است كه براى تحقق آن عمل انسان قسم ياد مىكند. يعنى در حقيقت آن جا انسان در برابر خدا هيچ تعهدى ندارد. فقط از عظمت خداوند تبارك و تعالى به عنوان اين كه سوگند به مقام مقدس ربوبى مىخورد اين كانّ يك پشتوانهاى است براى اين كه آن مورد قسم و عملى را كه براى انجامش قسم خورده آن را در خارج ايجاد بكند. اما تعهدى در پيشگاه خدا دارد، نه. التزامى در برابر خداوند تبارك و تعالى دارد، نه. كه بياييم بگوييم كه صرف ذكر كلمه جلاله در صيغه يمين و اين كه مقسم به عبارت از خداوند تبارك و تعالى است اين كفايت نمىكند براى تحقق قصد قربت. نه، بايد انسان در برابر خدا يك التزام و تعهدى داشته باشد. اين وجه عباديت به عمل مى دهد. اما يمين سوگند اين معنا مطرح نيست. وقتى انسان قسم مىخورد براى انجام يك كارى، طرف را خداوند قرار نداده بلكه اين را به عنوان تأكيد و پشتوانه تحقق عمل در خارج قرار داده. آن وقت در نتيجه آن جواب نقضى ديروز ما، آن جواب نقضى را ديگر ما بايد كنار بگذاريم.
نظرتان است كه در دليل اول ما يك جواب نقضى داديم و يك جواب حلى. روى اين بيانى كه الان ملاحظه مىفرماييد جواب نقضى ديگر كنار ميرود. يعنى تضمن صيغه نذر كلمه الله را غير از تضمن صيغه يمين نسبت به كلمه الله. اين جا پاى التزام و تمليك و تعهد مطرح است. اما در باب يمين ديگر اين مسائل مطرح نيست. نهايت چيزى كه براى توجيه اين مشكله كه حتى در كلمات نديدم كه اين را مطرح بكنند، خب مشكله بزرگ اين است چطور شهرت بر اين دو مطلب قائم شده، آن جا قربت معتبر است، اين جا قربت معتبر نيست. قصد قربتش را هم عبارت از اشتمال صيغه بر كلمه جلاله قرار ميدهيد. در حالى كه به حسب ظاهر اشتمال صيغه بر كلمه جلاله مشترك است بين اين سه عنوان هم نذر و هم عهد، هم يمين. نهايت چيزى كه براى حل اين اشكال به نظر مىرسد همين مطلبى است كه خدمت شما عرض كردم.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، همين، خب مىدانم اين توضيح همان حرفى است كه ما مىزنيم. البته آن وقت عاهدت الله شبيه لله است نه شبيه بالله. عاهدت الله شبيه همان لله علىّ است.
خب اين مسئله در حقيقت تمام شد و ما باز به خاطر اين كه در رابطه با عبارت امام بزرگوار بحث مىكنيم و متن بحث ما تحرير الوسيله امام است باز دوباره آن عبارت ذيل در كلام ايشان را من مىخوانم ببنيم آيا مىشود غير از آن چيزى كه ما استظهار كرديم از عبارت ايشان از استظهار كرد. «و الاقوى صحتها من الكافر». اقوا اين است كه از كافر نذر صحيحاً واقع مىشود. كافرى كه «المقر بالله تعالى». اگر رسالت را انكار دارد لكن مسئله صانع را هيچ انكار ندارد. خداوند را قبول دارد. مثل اهل كتاب كه فقط كفرشان در رابطه با انكار رسالت است. البته غير از مشركين آنها كه قالتٍ يهود عزير ابن الله قالت انصارى المسيح ابن الله آنها نه، آنها عنوان كافر به اين معناى منكر رسالت نيستند. بلكه آنها مشرك و احكام شرك بر آنها بار مىشود. پس ببينيد «و الاقوى صحتها من الكافر مقر بالله تعالى». بعد ترقى مىكند ايشان، «بل و ممن يحتمل وجوده تعالى».اگر يك كافرى است كه در حالت ترديد و شك است. نه دليل بر وجود صانع پيش او قائم شده، و نه دليلى بر عدم صانع دارد. احتمال مىدهد وجود خداوند تبارك و تعالى را. اگر عبارت ايشان تا اين جا بود ما شايد استفاده مىكرديم كه در صحت نذر اصلاً قصد قربت را ايشان شرط نمىدانند. يعنى مثل مرحوم سيد در عروه كه خلافاً للمشهور قصد قربت را در باب نذر شرط نمىدانند. مىگفتيم ايشان هم روى عنوان اين كه قصد قربت در نذر شرط نيست مىفرمايند كافر اين چنينى مانعى ندارد كه نذر بكند. اما به دنبالش مىفرمايند «و يقصد القربة رجاءً فى ما يعتبر قصد القربه». آن جاهايى كه قصد قربت
معتبر است، رجاءً قصد قربت مىكند. اولاً اين جمله مربوط به هر دو سنخ كافر است. يا مربوط به خصوص آن «و ممن يحتمل وجوده تعالى» است. ظاهر اين است كه به اين دومى متعلق است. به اين «و ممن يحتمل وجوده تعالى». اين است كه قصد قربتى اگر از او بخواهد تمشى پيدا بكند رجاءً قصد قربت مىكند. يعنى كانّ اين جورى مىگويد. مىگويد ان كان الله موجوداً فانا اتقرب اليه بذالك. معناى رجاء به اين قضيه تعليقيه در تمام موارد بر مىگردد. و يقسط القربة رجاءً فى ما يعتبر قصد القربه. در آن جاهايى كه قصد قربت معتبر است كه ظاهرشان اين است كه در نذر قصد قربت معتبر است. چون اگر بخواهيم بگوييم اين «و يقصد القربة رجاءً فى ما يعتبر قصدها» به متعلق نذر بخورد يعنى اگر يك كافرى نذر كرد، در مقام انجام آن عمل منظور قصد قربت رجايى مىكند. آيا اين «و يقصد القربة رجاءً فى ما يعتبر قصد القربه» كه اين تفكيك هم به لحاظ اين باشد كه مثلاً متعلق نذر حتماً بايد راجع شرعى باشد اما در متعلق يمين اين قيد رجحان اعتبار نشده. البته در باب نذر هم بعضىها قائل شدهاند به اين كه نذر مباح جايز است لكن مشهور قائلند به اين كه نه، متعلق نذر با متعلق يمين فرق مىكند. در متعلق يمين مباح هم باشد، مانعى ندارد. اما در متعلق نذر بايد رجحان شرعى داشته باشد. آيا اين «و يقصد القربة رجاءً فى ما يعتبر قصدها» ناظر به متعلق نذر است؟ يا راجع به متعلق يمين است؟ يا اين كه نه، ما فعلاً در مسئله ما و در عبارات قبلى ما هيچ مسئله متعلق مطرح نيست. ما وقتى كه مسئله را شروع كرديم گفتيم يشترط فانعقادها البلوغ، العقل، القصد، الاختيار، همه اينها در رابطه با خود صيغه نذر است. ما هنوز به متعلق نرسيدهايم. و در كلام هيچ اشارهاى به متعلق نشده به هيچ وجه. آن وقت اين «و يقصد القربة رجاءً» روى اين حساب بايد ما به خود صيغه نذر بزنيم. خب، اگر به صيغه نذر زده شد، اين قصد قربت را چه جورى ما معنا بكنيم دركلام امام؟
با توجيه صاحب جواهر كه قصد قربت را به معناى اشتمال صيغه بر كلمه لله گرفت، بايد عبارت را ما اين جورى توجيه بكنيم. بگوييم آن كافرى كه مقر به الله تعالى است، اين وقتى كه مىخواهد صيغه نذر را بخواند خيلى به قاطع مىگويد لله علىّ كذا. همانطورى كه يك مسلمانى مىگويد لله علىّ كذا، كافرى هم كه مقر به الله است مىگويد لله على كذا. از اين نظر بين كافر مقر به الله و مسلمان فرقى نيست. اما آن كافرى كه در وجود صانع ترديد دارد اين كه نمىتواند بگويد لله على كذا. للهاش را اين ترديد دارد در اين كه اللهى وجود دارد يا ندارد. اين چه جورى مىتواند بگويد لله علىّ كذا. اينى كه احتمال وجود و احتمال عدم را مىدهد شما ملاك عباديت را لله همان نذرى قرار داديد. يعنى لله كه صيغه نذر است. اما همين كافر چه جورى مىتواند لله بگويد. بايد بگوييم اين به صورت قضيه تعليقيه باشد. قصد قربت رجايى در كلام امام روى توجيه صاحب جواهر بايد به اين بر گردد. بايد بگويد اين كافر در صيغه نذرش كانّ اين جورى مىگويد. مىگويد ان كان اللّه موجوداً فلله علىّ كذا. و الا همين جورى، بدون تعليق و بدون رجاء اين كافرى كه احتمال عدم صانع را مىدهد نمىتواند بگويد لله علىّ كذا. پس بايد در باطنش به صورت يك قضيه تعليقيه برگردد. در نفس خود صيغه و در نفس همان عرض مىشود التزام كه داعى به التزام نداريم، التزامش به چه كيفيت باشد. مسلمان لله را ميگويد من دون تعليقهم. كافر مقر بالله، لله را مىگويد من دون تعليقهم. اما كافرى كه محتمل است، يعنى احتمال مىدهد وجود خداوند تبارك و تعالى را اين نفس صيغه نذرش يك حالت تعليق باطنى در آن وجود دارد. بايد بگويد ان كان الله تعالى موجوداً فلله علىّ كذا. پس اين يقصد القربه رجاءً را يك طرف ما به متعلق مربوط نمىكنيم و مربوط به نفس صيغه مىكنيم و از طرف ديگر قصد قربت رجايى هم در رابطه با داعى بر التزام نيست. بلكه در رابطه با خود صيغه نذر است كه صيغه نذر از دو نوع كافر مختلف واقع مىشود. كافر مقر به قاطع مىگويد. كافر محتمل به صورت يك تعليق ولو در باطن بايد لله علىّ كذا را بگويد. اين عبارت امام نياز به اين توضيح را داشت كه من خدمت شما عرض كنم. اين مسئله تمام. ان شاء الله مسئله بعدى.
«و الحمد لله رب العالمين»