نود و سومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
بحث در اين بود كه اگر ناذر و نذر كننده كافر باشد آيا اين نذر منعقد ميشود يا نه؟ اسلام در صحت نذر و انعقاد نذر شرطيت دارد يا نه؟ عرض كرديم كه در باب نذر مشهور بلكه بالاتر صاحب جواهر عليه الرحمه ادعاى لا خلاف كردهاند. در اين كه قصد قربت اعتبار دارد و مشهور است در باب يمين عدم اعتبار قصد قربت است. آن روز عرض كرديم كه مرحوم سيد هر دو شهرت را گرفتن نه، ايشان در هر دو قائلند به اين كه قصد قربت اعتبار ندارد. هم يمين كافر صحيح است و هم نذرش صحيح است. عبارتى را از شرايع نقل كرديم. به دنبال عبارت شرايع صاحب دروس شهيد اول در مسئله نذر اين عبارت از ايشان نقل شده. مىفرمايد «و هل يشترط فيه القربة لصيغه او يكف التقرب فى الصيغه الاقرب الثانى». يك همچين عبارت موجزى شهيد در دروس دارند. مفاد اين عبارت اين است آيا قربت براى صيغه لازم است يعنى نفس اين التزام نذرى خودش عبادت باشد. اين كه انسان بگويد لله علىّ كذا داعى به اجراى اين صيغه و داعى به اين التزام يك داعى الهى باشد. مثل ساير عبادات كه داعى به انجامشان و داعى به اتيانشان حتماً بايد يك داعى الهى باشد. پس اين كه ايشان مىفرمايد هل يشترط فيه القربة لصيغه يعنى غايت و هدف قربت باشد. براى خدا نذر را انجام بدهد. آن وقت نذر خودش لله علىّ كذاست. اما همين لله على كذا كه يك التزام و بر حسب تعبير روايت گذشته يك ايجابى است كه انسان بر خودش و عليه خودش انجام مىدهد، خب اين ايجاب عمل مكلف است، فعل انسان است. داعى بر اين ايجاب هم بايد الهى باشد. در احتمال اول، در عبارت دروس «و هل يشترط فيه القربة لصيغه» يعنى قربت جنبه غاييت داشته باشد. چون علت غايى است كه محرك انسان است. علت غايى عمل است كه داعويت براى انسان دارد. پس القربت لصيغه معناش اين است كه نفس انشا التزام نذرى داعيى الهى باشد. آيا اين شرط است؟ او يكف التقرب فى الصيغه؟ يا اين كه نه، همين كه در صيغه پاى خداوند مطرح باشد بگويد لله علىّ نگويد لوجدانى علىّ. حتى نگويد لرسول الله علىّ. نگويد لجبرئيل علىّ. با تمام شخصيتى كه رسول گرامى اسلام (صلواته و سلامه عليه) دارد اما در صيغه نذر اگر به جاى لله بگويد لرسول الله علىّ اين تقرب در صيغه حاصل نشده. تقرب در صيغه اين است كه لله بگويد. و لام را حالا لام ملكيت است التزام است اين را اصافه به الله تبارك و تعالى داشته باشد. آيا كداميكى از اينها شرط است مىفرمايد الاقرب الثانى. اقرب همين دومى است. يعنى تقرب در صيغه كافى است. نه تقرب لصيغه كه جنبه غايت داشته باشد.
بعد همين شهيد در دروس در باب يمين كه مىرسد آن عبارت اولشان در باب نذر بود در باب يمين كه مىرسد مىفرمايد يصحّ يعنى يمين. يصحّ من الكافر و ان لم يصح نذره. ولو اين كه نذرش صحيح نيست. اما يمين كافر صحيح است. بعد استدلال مىفرمايد. مىفرمايد «لانّ القربة مرادةٌ هناك دون هذا». قربت در باب نذر مراد است يعنى روى آن تكيه شده است. اعتبار دارند در باب نذر. اما در باب يمين قربت اعتبار ندارد. بعد مىفرمايد حالا استفاده ميكنيم از اين عبارت. بعد مىفرمايد دنبال همان ولو قلنا بانعقادٍ النذرٍ مباح اُشكل الفرق، اَشكل الفرق. اينى كه ما گفتيم كه بين نذر و يمين فرق وجود دارد اين در صورتى است كه ما در نذر يك خصوصيتى را معتبر بدانيم كه آن خصوصيت در باب يمين معتبر نباشد. و آن خصوصيت آناست كه متعلق نذر بايد يك امر واجب شرعى باشد. اما در باب يمين اين خصوصيت ديگر اعتبار ندارد. متعلق يمين مىخواهد رجحان داشته باشد يا يك امر مباحى باشد فرقى نمىكند در متعلق يمين. اما اگر ما آمديم و نذر را در رابطه با متعلق مثل يمين قرار داديم. گفتيم همانطورى كه در متعلق يمين رجحان اعتبار ندارد در متعلق نذر هم رجحان اعتبار ندارد. و در نتيجه شما مىتوانيد شى مباح را نذر بكنيد و نذر متعلق به شى مباح اين هم منعقد مىشود. اين هم وجوب وفا دارد. شهيد مىفرمايد اگر ما اين حرف زديم كه نذر مباح هم مانند يمين به مباح منعقد است آن وقت اشكل الفرق. ديگر ما بين نذر و يمين نمىتوانيم فرق قائل بشويم. از نظر كافر كه بگوييم يمين الكافر صحيحٌ اما نذر الكافر ليس بصحيحٍ. آيا اين حرفى كه ايشان در ذيل مىزنند كه اگر ما نذر مباح را منعقد بدانيم فرق بين نذر كافر و يمين كافر مشكل است، يعنى در حقيقت هر دو را ما بايد قائل به صحت بشويم آيا اين قرينه بر اين مىشود كه آن حرفى كه ايشان زد كه لانّ القربت مرادةٌ هناك دون هذا اين در رابطه با متعلق است؟ يعنى اين كه ايشان مىگويد آن جا قربت مراد است ولى در يمين نه. اما نمىگويد قربت در چى؟ آن طرف قربت را ديگر مشخص نمىكند. مىفرمايد «لانّ القربت مرادةٌ هناك دون هذا». آيا اين عبارت ذيل قرينه بر اين مىشود كه مقصود شهيد از قربت در باب نذر قربت در رابطه با متعلق است به لحاظ اين كه حتماً بايد متعلق رجحان شرعى داشته باشد، اما چون در باب يمين بداعه هم كفايت مىكند ديگر قربت اراده نشده. روى اين جهت مىخواهد ايشان فرق بگذارد بين اين دو تا. اين يك احتمال در عبارت شهيد.
احتمال دوم اين است كه ايشان مىخواهد قربت را در رابطه با همان نفس التزام معنا بكند. همانى را كه در عبارت اول از آن تعبير كرد به القربت لصيغه او را مىخواهد اين جا ذكر بكند. خب، بگوييد اين چه ارتباطى به متعلق دارد از نظر اين كه نذر مباح منعقد مىشود يا نمىشود؟ اين چه ارتباطى به هم دارد؟ قربت در رابطه با اصل التزام نذرى چه رابطهاى مىتواند با مسئله متعلق داشته باشد؟ جوابش اين است نه، رابطه است. براى اين كه اگر متعلق يك امر مباحى باشد التزام به اين امر مباح معلوم نيست كه بتواند يك داعى الهى داشته باشد. التزام به يك امر مباح، التزام در پيشگاه خداوند به انجام يك امر مباح اين تناسبى با داعى الهى نمىتواند داشته باشد. اما به خلاف اين كه انسان در پيشگاه خداوند ملتزام به اتيان صلات الليل بشود. التزام به اتيان يك راجح شرعى و يك مطلوب الهى ولو به نحو استحباب نفس اين التزام مىتواند يك داعى الهى داشته باشد. آن وقت بگوييم مقصود شهيد در اين عبارت اين است كه اگر ما در متعلق نذر خصوص رجحان شرعى را معتبر كرديم، اين جا مىتوانيم بگوييم نذر الكافر غير صحيحٍ. براى اين كه قصد قربت مىخواهد و التزام به يك راجح شرعى مىتواند داعى الهى داشته باشد. امااگر ما گفتيم نذر مباح هم مانعى ندارد، منعقد مىشود التزام به انجام يك فعل مباح ولو در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى اين چطور مىتواند يك داعى الهى بر آن تصور بشود؟ آن اگر اين عبارت را به اين كيفيت معنا كرديم، اين مغايرت با عبارت اول ايشان پيدا مىكند. براى اين كه در عبارت اول ايشان مىگفت القربت لصيغه اعتبار ندارد. آنى كه اعتبار دارد القربت فى الصيغه است كه معناى قربت در صيغه هم همانى است كه لله بگويد. نه غير خدا، غير خدا هر كه باشد. نفس خودش باشد، رفيقش باشد، شخصيتى باشد، حتى رسول الله (صلوات و سلامه عليه) باشد اين موجب تحقق نذر نمىشود. نذر خصوصيت دارد كه بايد مضاف اليه آن لام و الله تبارك و تعالى باشد.
اين هم عبارت دروس كه حالا مىرسيم به نتيجه. اين بحث شما را خسته نكند. اين بحثى است كه صاحب جواهر در آن يك كم گم و گور شده و آخر انصافاً خود نتقيح كرده مسئله را. منتها بعضى مناغشات و بعضى از اختلافات در كلام صاحب جواهر است كه به اين ترتيبى كه من ذكر مىكنم منظم و خالى از آن خلط هايى كه در كلام صاحب جواهر است. در كتاب شرح لمعه، شهيد ثانى اين طور مىفرمايد. مىفرمايد «و يستفاد من الصيغه». از صيغه نذر استفاده مىشود. چى استفاده مىشود؟ «انّ القربت المعتبرة فى النذر اجماعاً (ايشان يك نكتهاى است در اين عبارت كه از كلام صاحب جواهر هم بالاتر است. صاحب جواهر در مسئله نيت قربت در نذر ادعاى لا خلاف مىكرد اما شهيد ثانى در شرح لمعه ادعاى اجماع مىكند رسماً. بالاتر از مسئله لا خلاف). مىفرمايد كه «انّ القربت المعتبرة فى النذر اجماعاً لا يشترط كونها غايةً للفعل كغيره من العبادات». اين مثل قربت در ساير عبادات نيست كه به عنوان علت غاييه مطرح باشد. و به عنوان داعى و محرك مطرح باشد. ساير عبادات داعى باشد يك مسئله الهى حالا خود وجدت كاهلاً للعباده هم نباشد ولى چيزهايى كه به خدا ارتباط دارد مسئله بهشت و جهنم و امثال و ذالك تا درجات بالاتر. مىفرمايد «لا يشترط كونها غايةً للفعل كغيره من العبادات». پس چيه؟ «بل يكفى تضمن الصيغه لها». همانى بود كه شهيد اول به عنوان تقرب فى الصيغه مطرح مىكرد. مىفرمايد همين كافى است كه صيغه متضمن قربت باشد. چه جورى صيغه متضمن قربت باشد؟ مىفرمايد «و هو هنا موجودٌ بقوله لله علىّ». يعنى نفس صيغه را بما انّ كلمه لام اضافه به الله شده اسمش را تقرب در صيغه گذاشته و يا تضمن صيغه قصد قربت را. «و لذا لم يتطبعها بعد ذالك بقوله قربت الى الله او لله و نحو». مىگويد لازم نيست كه انسان در صيغه نذر اين جورى بگويد لله على اين كه فلان كار را انجام بدهم قربت الى الله. در باب نماز مىگويد اصلى صلات الظهر قربت الى الله اما در اين جا ديگر لازم نيست بگويد لله علىّ اين كه فلان كار را انجام بدهم. كه اين لله آن قربت الى الله باشد. اين اسمش تقرب در صيغه است. به تعبير ايشان تضمن صيغه مسئله قصد قربت است.
خب، يك عبارتى هم صاحب مدارك دارد. صاحب مدارك مىفرمايد كه «و يشترط فى صحة النذر قصد الناذر الى معنا قوله لله». در صيغه نذر معتبر است كه ناذر وقتى كه مىگويد لله اين معناش را درست اراده بكند. اين معناش را درست به آن توجه بكند. قصد الناذر الى معنا قوله لله. بعد مىفرمايد (عمده اين نكتهاش است) «و هو المعبر عنه بنية القربه». اين كه ما در باب نذر نيت قربت را معتبر مىكنيم مقصود از نيت القربه قصد الناذر الى معنا قوله لله است. بعد مىفرمايد «انّما لم يذكره المنصف صريحه». چرا مصنفش كه عبارت از نافع محقق است، چرا ايشان صريحاً به اين مسئله تعرضى نكرد؟ ايشان مىگويد ضرورتى نداشت. «لانّ الظاهر من حال الملتفض بقول لله». ظاهر از حال كسى كه اين لفظ را مىگويد «ان يكون قاصداً معناً الى معناه». اين است كه اين در حقيقت و در معنا قصد معنا داشته باشد و اين لله را با توجه و با التفات به معناش از او صادر شده باشد. «حتى لو ادّعا عدم القصد لم يقبل قوله فيه». اگر يك كسى ادعا كرد كه من در اين صيغه نذر بدون توجه و التفات اين صيغه را صادر كردم اين ادعايش پذيرفته نميشود.
خب اين حرف صاحب مدارك را به نظر من يك احتمال، يعنى يك معناى چهارمى است در مسئله قصد قربت. اين احتمال چهارمى است در اين باب. براى خاطر اين كه ايشان مسئله را اصلاً برده روى مسئله قصد پياده كرده. در حالى كه ما مسئله قصد را به عنوان يك شرط خاص و يك امر خاص معتبر كرديم در باب نذر. گفتيم اگر يك آدم غير متوجه الغافل، الساحى، النائم، السكران و امثال اينها اگر لله على را بگويند به لحاظ اين كه اينها فاقد قصد هستند اينها لا يترتب على قولهم اثرٌ. آن وقت ايشان نيت القربه را در حقيقت اين جا به اين صورت معنا كرده. فرموده است و هو المعبر عنه بنية القربه. اين عبارتهاى مختلف و البته عبارات ديگرى هم در اين رابطه وجود دارد. آنى كه مشكله مسئله است اين است كه از يك طرف حالا قبل از اين كه به آن جا برسيم عبارت امام بزرگوار را هم بخوانيم بعد وارد بحث اصلى بشويم. عبارت امام بزرگوار خب، در ذيلش اين جورى فرمود. فرمودند مثل همان مرحوم سيد از نظر فتوا. «و الاقوى صحتها من الكافر». اقوا اين است كه همه اينها نذر، عهد و يمين اذا تحقق من الكافر مانعى ندارد. اما كدام كافر؟ «المقر بالله تعالى». كافرى كه كفرش در رابطه با انكار رسالت باشد. نه در رابطه با انكار صانع باشد. كافرى كه، مثل اهل كتاب، اهل كتابى كه اقرار به خداوند تبارك و تعالى دارند و كفرشان تنها در رابطه با انكار رسالت است و الا اصل اولوهيت مورد تسلم آنهاست مىفرمايند صحيح است. بعد ترقى مىفرمايند. مىفرمايند «بل و ممن يحتمل وجوده تعالى» اگر يك كافرى است كه اقرار به خدا ندارد لكن انكار قطعى هم ندارد. يك آدمى است كه احتمال مىدهد خدايى وجود داشته باشد، احتمال هم مىدهد وجود نداشته باشد. نه جانب اثباتش را معتقد است، نه جانب نفيش را اعتقاد پيدا كرده. مىفرمايد كه اين هم اگر نذرى از او تحقق پيدا بكند. عهد و يمينى از او تحقق پيدا بكند، صحيح است.
خب، حالا اينش حالا به مسئله قصد قربت خيلى تا اين جايش ارتباطى ندارد. عمده اين تكه است. «و يقصد القربت رجاءً فى ما يعتبر قصد القربه». اين «فى ما يعتبر قصد القربه» ظاهرش اين است كه نه اين كه عنوان هم حج نذر و عهد و يمين هر سه است، و در عهد و يمين مسئله قربت حداقل مسئله يمينش آنطورى كه مشهور ملاحظه كرديد در باب يمين معتقدند به اين كه قصد قربت اعتبار ندارد. ظاهر اين «فى ما يعتبر قصد القربه» اخراج كردن مثل يمين است كه آن لا يعتبر فيه قصد القربه كما هو المشهور. خب حالا در باب نذرى كه «يعتبر قصد القربه» چطور؟ اين عبارت معناش چيه؟ و يقصد القربت رجاءً فى ما يعتبر قصد القربه» اين مقصود چيه؟ آيا اين در رابطه با متعلق است؟ يعنى وقتى كه خواست آن عمل منظور و متعلق نذر را انجام بدهد رجاءً قصد قربت مىكند؟ آيا مقصود ايشان اين است؟ كافر نذرش صحيح است. يعنى در خود نذر هيچ مسئله وجود ندارد. در آن منظور كه بايد به صورت عبادت تحقق پيدا بكند آن جا اين كافرى كه اقرار به خدا دارد و حتى آن كافرى كه احتمال وجود خدا را مىدهد به اميد اين كه شايد خدايى وجود داشته باشد قصد قربت مىكند. آيااين عبارت معناش اين است؟ يا اين كه نه، اين «و يقصد القربت رجاءً» اين در رابطه با خود صيغه نذر است. حالا كه در رابطه با خود صيغه نذر شد، آيا مقصود اين است كه چون صيغه متضمن اضافه به خداوند است و اين كافر هم يا معتقد به وجود خداوند است يا احتمال وجود مىدهد، منتها اگر احتمال وجود مىدهد، كانّ در باطن اين جورى مىگويد. مىگويد كه «ان كان فى العالم الله موجوداً فله علىّ كذا» كه معناى قصد قربت رجاءً مثل اين كه صيغه نذر به صورت يك تعليقى در مىآيد. يعنى اگر اللهى وجود داشته باشد له علىّ كذا. آيا اين به اعتبار همان تضمن صيغه كلمه الله را قصد قربت را به اين صورت ايشان بيان مىفرمايد؟ يا اين كه نه، همان مسئله غايت را ايشان مىخواهند ذكر بكنند؟ مىخواهند بگويند آن جايى كه قصد قربت معتبر است صيغه نذر بايد بداعى قربت تحقق پيدا بكند. به عنوان غايت تحقق پيدا بكند. اگر مقر به خداست ولو اين كه كافر است، خب اين مانعى ندارد كه كافر هم غايت را عبارت از خداوند تبارك و تعالى قرار بدهد. و اگر مقر نيست و احتمال مىدهد وجود خداوند تبارك و تعالى را اين جا قربت رجائيه و احتماليه به عنوان داعويت بايد مطرح باشد.
عبارت امام بزرگوار در اين كه ظهور در اين دارد كه اين اعتبار قربت در رابطه با خود صيغه است نه در رابطه با متعلق نمىشود در آن ترديد كرد. مخصوصاً با توجه به يك نكته ديگر. و آن اين است كه اگر ما مسئله را روى متعلق فرض كنيم عبادت كافرى كه مقر به خدا هم باشد، باطل است. اگر يك يهودى آمد و ايستاد و نماز خواند و با شرايطى كه يك مسلمان نماز مىخواند، قصد قربت هم كرد و ما هم در آن قاعده فقهيه قائل شديم به اين كه الكفار كما انهم مكلفون بالاصول كذالك مكلفون بالفروع يعنى اقيم الصلات گريبان كفار را هم مىگيرد. اين طور نيست كه مخاطب به اقيم الصلات خصوص مومنين و مسلمين باشند.
خب در عين حال اگر آمد با تمام اين مقدمات هم به قصد القربه ايستاد نماز خواند، ظاهر اين است كه نمازش باطل است. اسلام شرط صحت عبادت است. و اين كه در آن جا هم اتفاقاً همين نكته را مطرح مىكنند كه چطور مىشود كه كافر را ما از يك طرف مكلف به نماز كنيم، از يك طرف هم بگوييم از زحمت بكشى و نماز بخوانى نمازت باطل است. چه طورى بين اين دو تا جمع مىشود؟ در جواب اين گفته شده كه كافر قدرت دارد كه نماز صحيح بخواند. قدرتش اين است كه بيايد مسلمان بشود. بعد از آنى كه مسلمان شد، نماز را صحيحاً انجام بدهد و مسلمان شدن يك امر مقدور است و در نتيجه صحت الصلات من الكافر به لحاظ محدوديت مقدمهاش آن هم يكون مقدوراً للكافر. پس اين عبارت را در رابطه با متعلق ما نمىتوانيم قرار بدهيم. اما نسبت به آن دو احتمال به نظر مىرسد كه ظهورى در هيچ كدام ندارد. آيا يقصد القربه اى به عنوان الغايه يقصد القربه يا يقصد القربه به عنوان كون صيغه متضمناً للقربه به اعتبار اين كه كلمه الله در آن ذكر شده. اين هم راجع به عبارت ايشان. لكن اصل مسئله. با توجه به اين حرفهايى كه ما زديم اين جا در حقيقت چهار تا احتمال از روى هم رفته كلمات و عبارات و شرح عبارات چهار تا احتمال در حقيقت پيش آمد. من حالا اشاره به اين چهار تا مىكنم تا بعد ببينيم كه كدامش را بايد اختيار كرد.
يكى اين كه معناى نيت قربت كه بلا اشكال و بلا خلاف و به ادعاى شهيد در شرح لمعه بالاجماع در نذر معتبر است بگوييم مقصود از نيت قربت همان غايت بودن قربت است كسائر العبادات. بايد محركش بر انجام صيغه نذر و بر اين التزامش در پيشگاه خداوند محركش بايد يك مسئله الهى باشد. اگر مسئله ريايى شد، يا سائر دواعى نفسانيه غير الهيه روى اين احتمال
يكون باطلاً با اين كه ساير عبادات هم يك همچين وضعى را دارد. احتمال دوم در مسئله نيت قربت كه اعتبارش تقريباً مسلم است همانى است كه بگوييم لله بايد در صيغه نذر ذكر بشود. در مقابل لغير الله. يعنى در حقيقت كيفيت صيغه نذر را مىخواهد بيان بكند. بگويد در صيغه نذر معتبر است كه آن لامى كه دليل بر ملكيت است، دليل بر التزام است، آن لام فقط به الله بايد اضافه بشود. غير الله هر كه باشد اثر ندارد. و داعى بر انجام صيغه نذر هم هر چه باشد. ديگر در داعى اش هيچ خصوصيتى اعتبار ندارد. در صيغه بايد تعهد در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى باشد ولو اين كه داعى اش هم فرض كنيد يك مسئله ريا باشد. منافات با هم هم ندارد. در عين حال اين نذر منعقد است.
احتمال سوم اين بود كه مسئله نيت قربت را ما در رابطه با متعلق فرض بكنيم. اصلاً كارى با صيغه نداشته باشيم و بگوييم عملى كه متعلق نذر واقع مىشود بايد رجحان شرعى داشته باشد و معناى اين كه رجحان شرعى داشته باشد حداقلش استحباب است و در اتيان او قصد قربت معتبر است. نميشود كه يك مستحبى بدون قصد قربت باشد. احتمال چهارم كه عرض كردم در كلام صاحب جواهر خلط واقع شده، ايشان اين عبارت مدارك را ديگر خالى از آن حرفها قرار نداده. در حالى كه اين عبارت مدارك يك مطلب چهارمى را بيان مىكند. و ما نمىتوانيم اين عبارت را به حساب آن احتمالات ثلاثه بگذاريم اين است كه مقصود از نيت قربت هم قصد الناذر الى معنا قوله لله يعنى بدون قصد انجام ندهد. در حال التفات و توجه انجام بدهد كه عرض كرديم اگر اين احتمال را ما مطرح كرديم ديگر مسئله قصد قربت به صورت يك مسئله زائدى معتبر در نذر نيست. خب، همان كه ما قصد را در نذر شرط كرديم همان كفايت براى اين معنا مىكند.
اين احتمالات چهارگانه است كه كلمات فقها خيلى هم مشوش است. در اين رابطه است. لكن تحقيقى عرض كردم صاحب جواهر در ذيل كلامش به عنوان تقديح المقام نه در اين جا در كتاب النذر، در كتاب النذر بعد از آنى كه اين مسائل را مطرح مىكند ايشان در آخر كلامشان ايشان تقديح المقامى را ذكر كردهاند كه آن را خوب است مطالعه بفرماييد تا بحث بعد.
«و الحمد لله رب العالمين»