• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • هفتاد و سومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    بحث در اين بود كه اگر ميت قبل الموت وصيت بكند كه اين حجة الاسلامى كه به عهده او است از يك بلدى غير از بلد خودش استيجار بشود، استنابه بشود، آيا اين وصيت لازم الوفاء است و اين موصابه تعين پيدا مى‏كند حتماً بايد از همان بلدى كه وصيت شده استيجار بشود؟ اين جا عرض كرديم كه روى دو تقدير بايد صحبت بشود. يك تقدير اين كه با قطع نظر از وصيت بگوييم حج بلدى لازم است. و مصرف حج هم هر چه هست من اصل التركه خارج مى‏شود. يك تقدير اين است كه نه، بگوييم كه آن چه كه واجب است عبارت از حج ميقاتى است و حتى در صورتى كه حج بلدى هم وصيت بشود مازاد بر ميقات را بايد از ثلث حساب بكنيم. روى آن تقدير اول كه آن چه كه واجب است عبارت از حج بلدى است. حتى در آن جايى كه وصيت به حج بلدى نكرده باشد. و اصلاً وصيت در اين رابطه نداشته باشد. اين جا عرض كرديم در صحت اين وصيت دو تا اشكال شده. يك اشكال اين كه اين وصيت بر خلاف كتاب و سنت است. چون كتاب و سنت روى اين تقدير حج بلدى را دلالت مى‏كند. حالا اين موصى بخواهد حجى را از غير بلد خودش وصيت بكند، اين مخالفٌ لسنه، مخالفٌ لرواياتى كه مثلاً دخالت در اين معنا مى‏كند و چون وصيت مخالفت با سنت دارد لذا اين وصيت باطل است. اين وصيت غير نافذ و غير لازم الوفاء است. اشكال دوم اين بود كه محدوده وصيت عبارت از آن چيزهايى است كه خود موصى نسبت به او ولايت داشته باشد. نسبت به او حق دخالت داشته باشد. اما اگر يك سرى امورى بود كه در محدوده ولايت و حق دخالت موصى نيست اين جا حق ندارد نسبت به او وصيت بكند. مثل اين، حالا مثال زده‏اند. مثل اين كه يك كسى وصيت بكند كه مثلاً حتماً بعد از من مثلاً همسايه ما بايد يك وعده نماز شبانه روزش را در مسجد بخواند. خب، حق چنين وصيتى اين شخص ندارد. براى اين كه ولايت بر او ندارد. مثل اين كه يك وقت به كسى وصيت كرده بود. در آن وصيت ضمن چيزهايى كه گفته بود يكى هم اين بود كه همسر من بعد از من حق شوهر كردن ندارد. خب، به اين ارتباطى ندارد كه اين بخواهد در اين مورد وصيتى داشته باشد. ارتباط زوجيت تا لحظه موت است. بعد الموت ديگر بگوييم اين حق ندارد بعد از من شوهر اختيار بكند جزء موارد وصيت اين را قرار داده بود، خب پيداست كه چنين وصيتى لا تكون نافذتاً.
    آن وقت گفته مى‏شود كه ما نحن فيه هم تقريباً از اين قبيل است. براى اين كه بعد الموت اين قضاء الحج ان الميت اين تكليف ورثه است. ورثه بايد حج را از ميت قضا بكنند. لذا چه در اين رابطه وصيتى داشته باشد يا نداشته باشد، فرقى هم نمى‏كند. حجة الاسلام ميت را بايد ورثه يا خودشان انجام بدهند يا نائب بگيرند بدون فرقى بين اين كه وصيتى در اين رابطه داشته باشد يا نه. آن وقت مستشكل مى‏گويد كه اين چه كاره است كه بگويد كه حج من بايد مثلاً از اصفهان واقع بشود. نائبى كه براى من گرفته مى‏شود حتماً بايد شروع حج و شروع سفرش از اصفهان باشد. اين در محدوده ولايت موصى نيست و چون در محدوده ولايت موصى نيست لذا اين وصيت لا تكون نافذتاً. آيا اين دو تا اشكال قابل جواب است يا نه؟ اشكال اول كه بعض الاعلام آن اشكال را ذكر كرده‏اند و روى همين اشكال وصيت را در اين مورد غير نافذ و غير مشروع مى‏دانند. اولاً اين دليل، خوب دقت بفرماييد، اين دليل در تمامى موارد مدعا جريان پيدا نمى‏كند. اين كه ما بگوييم وصيت حج من غير بلده به طور كلى غير مشروع است لانه خلاف السنه و خلاف الروايات. اولاً منطبق بر تمامى موارد مدعا نيست. چرا؟ براى اين كه آن شهرهايى كه غير از بلد ميت و غير از بلد موصى است دو جور است. يك وقت شهرى است كه اگر حج از آن جا شروع بشود در مسير به بلد موصى ارتباط پيدا مى‏كند. مثل همين مثلاً مسئله اصفهان از باب مثال، كسى اگر
    بخواهد حج را از اصفهان شروع بكند اين از طريق قم فرضاً بايد عبور بكند كه بلد موصى در مسير اين بلد غير واقع مى‏شود. در مسير اصفهانى كه مورد وصيت واقع شده، مى‏شود. خب، اگر در مسير واقع بشود به طورى كه آن كسى كه حج را از اصفهان شروع مى‏كند، حتماً بايد از قم هم عبور بكند، خب اگر اين وصيت كرد كه حج من از اصفهان باشد اين با كجاى روايات مخالفت دارد؟ روايات حج بلدى، خوب دقت بفرماييد، روايات حج بلدى اين در مقابل ميقاتى است. يعنى شروعش از ميقات نبايد بشود. بلكه بلد ميت باشد در نظر گرفته بشود. اما اين كه بسم اللهش هم در بلد ميت واقع بشود اين كه ديگر ادله حج بلدى اين معنا را دلالت ندارد. ادله حج بلدى مى‏خواهد اين جورى بگويد، مى‏خواهد بگويد فاصله بين بلد ميت و ميقات را هم شما بايد به حساب بياوريد. آيا بيشتر از اين دلالت دارد. فاصله بين بلد ميت و ميقات، بايد به حساب آورده بشود. خب، حالا كسى از اصفهان حج را شروع كرد، اين فاصله را به حساب نياورده؟
    به عبارت روشن‏تر رواياتى كه حج بلدى را مى‏گويد مى‏خواهد بگويد كه از ميقات شروع نكنيد شما. نه اين فاصله را هم در كار بياوريد. اين را هم منظور داشته باشيد. خب، ما هم منظور داريم. وقتى كه وصيت كرد كه بايد حج از اصفهان باشد آيا فاصله بين بلد خودش و ميقات به حساب آورده نشده. اين كه يك اضافه‏اى هم ملاحظه شده و يك اضافه‏اى هم لحاظ شده، اين كه ضربه‏اى نمى‏زند به حج بلدى. حج بلدى در آن نفى زائد بر بلد نيست. در حج بلدى نفى ميقاتى است. مى‏گويد بايد اين فاصله ملاحظه بشود. ملاحظه شد اين فاصله، با اضافه هم ملاحظه شد. و آن اين است كه وصيت كرد كه حج بايد از اصفهان شروع بشود.
    پس اولاً اين دليل كه در كلام بعض الاعلام آمده منطبق بر تمام مدعا نيست. براى اين كه مدعا اين است: «لو ايّن الاستيجار من غير بلده» اين من غير بلده اطلاق دارد. غير بلد جورى است كه بلد در مسير او واقع مى‏شود و يا اين كه نه، بلد در مسير او واقع نمى‏شود. و ما نمى‏توانيم در هر دو صورت حكم بكنيم بانه خلاف الروايات. اين يك اشكال به اين مطلب.
    اشكال دومى كه به اين مطلب است، خوب دقت بفرماييد، مى‏گوييم كه شما كه قبول داريد حج بلدى همان طورى كه روز اول در آن بحث ما مطرح كرديم، اين يك چيزى است بر خلاف قاعده، قاعده مى‏گويد كه آنى كه بر ميت ثابت است، به نام حجة الاسلام، آن حجة الاسلام بايد از ناحيه او واقع بشود. و حجة الاسلام شروعش از ميقات است. بدون هيچ ترديد. و بقيه ديگر جنبه مقدمى دارد و هيچ گونه نقشى در ماهيت حج و در آن تكليف اصلى و نفسى، در آن تكليف هيچ نقشى ندارد. پس خود مسئله لزوم الحج من البلد اين يك امرى است بر خلاف قاعده. منتها هر مقدارى كه اين امر بر خلاف قاعده را روايات دلالت كرد ما ملتزم مى‏شويم. اما آن جايى كه خارج از منظور روايات باشد. آن جايى كه روايات ديگر شاملش نشود، ديگر ما دليلى نداريم بر اين كه بگوييم آن جا هم حج بلدى است بطورى كه اگر وصيت به خلاف بشود اين وصيت بر خلاف سنت و روايات است. رواياتى كه در باب حج بلدى بود اين روايات را شما ملاحظه كرديد. اين روايات موردش مورد وصيت بود. آن هم وصيت مطلقه. يعنى آن جايى كه موصى وصيت مى‏كرد به حجة الاسلام. ما از روايات استفاده كرديم در آن جايى كه وصيت، وصيت مطلقه است و موصى وصيت مى‏كند به حجة الاسلام و جايى را مشخص و معين نمى‏كند از روايت على ابن رئاه و موثقه عبد اللّه بكير و امثال اينها استفاده كرديم كه حتماً حج بايد من البلد باشد. منتها شما بياييد دائره‏اش را توسعه بدهيد. دو جور دائره اين را مى‏شود توسعه داد. يكى آن جايى كه خود موصى تصريح بكند به حج بلدى، آن جا ديگر به طريق اولى ما مسئله حج بلدى را از اين روايات استفاده مى‏كنيم. يكى هم آن جايى كه موصى اصلاً وصيتى در رابطه با حجة الاسلام نداشته باشد. كه البته ما اين جا را مناغشه كرديم و گفتيم نمى‏توانيم استفاده كنيم. لكن فرضاً شما استفاده بكنيد. اما دو سه تا فرض ديگر باقى مى‏ماند. يك فرض آن جايى است كه من عرض مى‏كنم. اگر موصى وصيت كرد كه حجة الاسلام من را از ميقات انجام بدهيد. سؤال. اگر موصى گفت كه حجة الاسلام من را از ميقات انجام بدهيد آيا بعض الاعلام مى‏فرمايد كه اين وصيت غير نافذ است؟ و اگر فرمودند كه غير نافذ است ما الدليل عليه؟ چه دليلى‏
    ما بر عدم نفوذ اين وصيت داريم؟ براى اين كه روايات وصيت، وصيت مطلقه را مى‏گفت و به طريق اولى وصيت به حج بلدى. صورت عدم وصيت را هم ما ملحق كرديم فرضاً با اين كه ملحق نمى‏كنيم. اما اگر آمد وصيت كرد به حج ميقاتى. به صراحت گفت حج من را حتماً بايد از ميقات انجام بدهيد كه متأسفانه اين فرض نه در عروه مطرح است نه در كلام امام بزرگوار قدس سرهما لكن اگر آمد يك همچين وصيتى كرد. شما مى‏گوييد يك همچين وصيتى بر خلاف سنت و لا تكون مشروعتاً. ظاهر اين است كه راهى براى اين معنا نداريم. خب، اگر وصيت به حج ميقاتى اين نتواند مخالفت با روايات داشته باشد خب، حالا اگر آمد وصيت كرد كه مثلاً حج من را از شيراز انجام بدهيد كه به قم هم هيچ عبور نمى‏كند كه آن اشكال اول ما وارد بشود. خب اين جا كجاى روايات ميگفت كه اگر وصيت از غير بلدش باشد اين غير مشروع است تا شما به عنوان مخالفت با سنت اين معنا را مطرح كنيد و خلاصة الكلام سنتى كه در اين باره وارد شده خود آن سنت على خلاف القاعده است و چون على خلاف القاعده است بايد ما اكتفاى بر قدر متيقنش بكنيم. بايد اكتفاى بر مواردى كه اين سنت دلالت مى‏كند اكتفاى بر آن موارد بكنيم. اگر يك موردى سنت دلالت نكرد مثل آن جايى كه موصى وصيت به حج ميقاتى داشته باشد كه بلا اشكال خارج از مورد روايات و سنت است و مثل ما نحن فيه كه وصيت كرد با اين كه بلد خودش قم است اما وصيت كرد كه حج او مثلاً از شيراز داده بشود. روى چه حسابى ما حكم بكنيم به اين كه اين مخالف سنت است و روى مخالفت سنت ما حكم بكنيم بانه باطل و غير نافذ. لذا اشكال اول اين دو تا اشكال به آن وارد است. يكى اين كه منطبق بر تمام مدعا نيست اولاً و ثانياً هم ما نمى‏توانيم مسئله وصيت را حكم به بطلان بكنيم.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا انگيزه‏ها، كه ديروز عرض كرديم كه انگيزه‏ها همه‏اش مسئله مالى نيست، فرض كنيد مشهد يك جاى متبركى است. دلش مى‏خواهد از مشهد حجش شروع بشود. در حالى كه دورتر هم است. مسئله مالى بيشترى هم لازم دارد. اين اشكال نمى‏تواند اين وصيت را باطل بكند.
    و اما اشكال دوم كه ما بياييم اين حرف را بزنيم كه نفوذ وصيت در يك محدوده خاصى است و آن محدوده عبارت از آن جايى است كه خود شخص بتواند در آن جا اقامت داشته باشد و بتواند عرض مى‏شود در او دخل و تصرفى داشته باشد. اين جا اگر اين ملاك را ما مطرح كرديم بايد اين حساب را برسيم ببينيد يك وقت اين است كه اين غير بلد كه مورد وصيت واقع شده، اين از نظر مصرف و هزينه مالى بيش از حج بلدى يناز به هزينه دارد و نياز به مصرف مال دارد. يك وقت اين است كه نه، در عين اين كه غير بلد موصى است لكن در عين حال هزينه هايشان يكسان است. اين طور نيست كه از نظر هزينه فرقى داشته باشد. آن جايى كه غير بلد هزينه او زائد بر هزينه بلد باشد خب چه مانعى دارد كه ما بياييم اين حرف را بزنيم، بگوييم كه اين موصى وقتى كه تعيين مى‏كند غير بلد خودش را به عنوان استيجار اين در حقيقت برگشتش به اين است كه مى‏گويد زائد بر هزينه حج بلدى مثلاً اگر هزار تومان اضافه مخارج لازم دارد، مى‏گويد اين هزار تومان را شما صرف در اين بكنيد كه مثلاً از اصفهان حج شروع بشود و مبدأ حج قرار بگيرد. خب آيا موصى در رابطه با ثلثش مى‏تواند يك همچين دخل و تصرفى داشته باشد. خب، اگر موصى در رابطه با ثلثش مى‏تواند بگويد كه يك زائرى را به نيابت از من به خراسان بفرستيد. يك زائرى را به نيابت از من به كربلا بفرستيد اگر در رابطه با ثلث يك همچين وصايايى براى او صحت دارد، خب، اين جا چرا، چه مانعى دارد كه بگويد هزار تومان زائد بر مخارج حج بلدى در محدوده ثلث من صرف بشود در اين كه حج من مثلاً از اصفهان شروع بشود. روى يك عنايت خاصى كه به آن محل دارد. روى هر جهتى يك عنايت خاصى به آن محل دارد، مى‏خواهد حجش از آن محل شروع بشود. در اين فرضش باز مسئله قابل حل است. اما آن جايى كه مسئله ثلث اصلاً مطرح نيست. مخارج حج بلدى ده هزار تومان است. مخارج حج از شيراز هم ده هزار تومان است. من دون فرقٍ. اين مى‏خواهد بيايد اين حرف را بزند. بگويد به جاى اين كه حج از قم شروع بشود اين حج از شيراز شروع بشود. در اين فرضش چه بسا اين اشكال را انسان مى‏پذيرد. براى اين كه لقائلٍ ان يقول للموصى كه تو چه كاره‏اى كه اين پول ده هزار
    تومانى كه بايد صرف حج من قم بشود شما بياييد اين را منحرف بكنيد و بگوييد كه صرف حج من الشيراز بشود. در حالى كه قضاء الحج وظيفه ورثه است و شارع هم مثلاً بر ورثه يك همچين معنايى را الزام كرده كه من البلد، حالا بفرماييد الزام هم در اين صورت نكرده، تحميل بر ورثه به اين صورت كه بايد حج من الشيراز بايد تحقق پيدا بكند، اين يك قدرى مشكل به نظر مى‏آيد كه ما اين را داخل در محدوده وصيت و ولايت موصى ببنيم و حكم بكنيم بان الوصيه نافذةٌ بالنسبة عليه.
    پس در حقيقت اشكال دوم يك فرضش باز قابل جواب است و از راه محدوده ثلث انسان مى‏تواند حلش بكند. اما يك فرض ديگرش با اشكال بر خورد مى‏كند و انسان نمى‏تواند حل بكند اين اشكال دوم را. لكن همه اين حرفها روى آن تقدير اول است كه ما حج بلدى را واجب بدانيم. اما اگر بخواهيم روى مبناى امام بزرگوار و مبناى مرحوم سيد (قدس سرهما) كه حتى روى وصيت مطلقه هم اينها حج ميقاتى را كافى مى‏دانستند. و تعبيرشان اين بود كه «لو اوصى و لم يعين شيئاً كفت الميقاتيه». همان حج ميقاتى على وفق القاعده كفايت مى‏كند. اگر ما اين تقدير را در مسئله رويش بخواهيم صحبت بكنيم همين فتواى امام و مرحوم سيد در اين جا پياده مى‏شود.
    خب واجب حج ميقاتى است. حالا اين موصى مى‏آيد وصيت مى‏كند كه حج من را از شيراز شروع بكنيد. اين وصيت درست است. مشروعيت هم دارد. برخلاف سنت هم نيست. للموصى الولاية عليه هم هست. لكن در محدوده ثلث فقط. تنها قيدى كه در اين جا دخالت دارد مسئله ثلث است. يعنى اضافه و تفاوت حج شيراز و حج من الميقات تفاوتش نبايد بيش از ثلث باشد. اما اگر اين تفاوت به اندازه ثلث يا كم‏تر از ثلث شد، كايّن وصيتى است كه تحقق پيدا كرده بر خلاف كتاب و سنت هم نيست. مازاد بر ثلث هم نيست. يتعين كه اين ثلث يا كم‏تر از ثلث خرج بشود در اين كه نيابت به جاى اين كه از ميقات كه واجب اوليه كه روى اين فرض است، از شيراز تحقق پيدا بكند.
    پس اين كه در عبارت امام در همين فرعى كه ديروز خوانديم مى‏فرمايد لو اين الاستيجار من غير بلده تعينه، اين روى همان مبناى خودشان در همان مسئله گذشته است كه تمام الملاك حتى فى صورة اطلاق الوصيه حج ميقاتى است و در صورت وصيت به حج بلدى هم همين حرف را زدند. فرمودند اگر كسى به حج بلدى وصيت كرد، تفاوت بين ميقات و بلد خودش را هم بايد از ثلث حساب بكنيم. به طورى كه اگر ثلثش وافى نبود لازم نيست حتى از بلد خودش تحقق پيدا بكند. چون ملاك ميقات است. حالا هر چى غير ميقات شد، مى‏خواهد بلد خودش باشد يا بلد غير باشد، حتماً بايد در رابطه با ثلث ما اين مسئله را حساب بكنيم. پس نتيجتاً روى اين تقدير فقط آن چه ملحوز است مسئله ثلث است. اما روى آن تقدير آن اشكالات و آن حرفها مطرح بود.
    در آخر مسئله 59 يك فرع ديگرى هم عنوان كرده‏اند كه تقريباً واضح است و آن فرع اين است: «و لو استأجر الوصى او الوارث من البلد مع عدم الايسا بتخيّل عدم كفاية الميقاتيه ضمن مازاد على الميقاتيه للورثه او لبقيتهم». اين فرع هم اين است كه در مواردى كه همان ميقاتيه كفايت مى‏كند. حالا هر موردى كه ما حكم كرديم به اين كه حج ميقاتى كافى است اگر وصى يا در غير مورد وصيت وارث اگر اينها خيال كردند كه وظيفه شان عبارت از همان حج بلدى است. با اين كه وظيفه حج ميقاتى است. اما اينها اشتباه كرده‏اند. اينها تخيل كردند كه وظيفه عبارت از حج بلدى است. لذا آمدند يك نائبى را استنابه كردند و تبعاً حج بلدى يك پول بيشترى لازم دارد. يك اجرت بيشترى لازم دارد. مثلاً حج ميقاتى ده هزار تومان پول. آمدند بيست هزار تومان استيجار كردند حج بلدى را به خيال اين كه وظيفه شان عبارت از استيجار من البلد است. بعد معلوم شد كه نه، اشتباه كرده‏اند. اينجا ضمان در جاى خودش محفوظ است. آن ده هزار تومان تفاوت بين حج بلدى و ميقاتى، اگر وصى اين كار را كرده باشد بايد اين ده هزار تومان را از جيب خود در اختيار ورثه قرار بدهد. چرا؟ براى اين كه در موجبات ضمان و در اسباب ضمان ديگر علم و جهل نقش ندارد. اگر كسى بزند مال غير را تلف بكند. به او بگويند چرا اتلاف كردى مال غير را. بگويد من عقيده‏ام اين بود كه اتلاف مال غير هيچ ضمانى براى انسان نمى‏آورد. به اين تخيل من اتلاف كردم‏
    مال غير را. اين يكون ضامنا. اگر كسى مال غير را اتلاف كرد به تخيل اين كه مال خودش است وارد در حجره‏اش شد، ديد ميوه‏اى است، خيال كرد ميوه مربوط به خودش است و شروع كرد به خوردن بعد ديد نه مال خودش نيست. اين تخيل‏ها در موجبات ضمان هيچ نقشى ندارد. اين مال غير را اتلاف كرده بدون اذن يكون ضامنا. حالا ولو اين كه صد در صد هم معتقد بوده كه مال خودش است و به عنوان مال خودش اين را تناول كرد و خورد. اين جا هم ولو اين كه وصى يك همچين خيالى كرده كه وظيفه‏اش عبارت از استيجار من البلد است. لكن بعد از آنى كه استيجار كرد و معلوم شد كه نه، وظيفه‏اش حج ميقاتى بوده، آن ده هزار تومان تفاوت را براى ورثه از جيب خودش ضامن است و بايد بپردازد. كما اين كه اگر در صورت عدم وصيت يكى از ورثه اين كار را انجام بدهد. او هم به تخيل اين كه وظيفه‏اش حج بلدى است، آمد بيست هزار تومان را نائب گرفت و از بلد فرستاد، بعد معلوم شد كه حج ميقاتى كافى بوده. اين بايد ده هزار تومان را به ساير ورثه بپردازد. ديگر خودش نسيبى از اين معنا ندارد. براى اين كه به دست خودش اين اتلاف را ايجاد كرده و تحقق داده.
    پس نتيجتاً كه وصى باشد و چه وارث باشد اين تفاوت را ضامن است و تخيل ضمان نمى‏كند كه اين تخيل را از اينها بر دارد. اين تمام الكمال، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نخير سهم خودش هم چيز نمى‏شود. چون به دست خودش اتلاف كرده. خودش حق ندارد. اين مسئله 59 تا بعد مسئله 60 ان شاء الله.

    «و الحمد لله رب العالمين»