• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • هفتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم كه اگر سفر از طريق دريا و يا سفر از طريق هوا مستلزم اخلال به اصل صلات باشد يعنى موجب به اين بشود كه نماز ترك بشود بطور كلى اين جا حكم اين است كه لا يجب الحج براى اهميتى كه مسئله نماز نسبت به حج دارد در مورد تزاحم نماز تقدم دارد. ولو يك نماز باشد. يك نماز دو ركعتى باشد. مع ذالك اگر حج مستلزم ترك يك نماز دو ركعتى است اين جا لا يجب الحج على القاعده. اما اگر نه، مستلزم اخلال به اصل نماز نيست. بلكه اين سفر موجب تبدل بعضى از حالات نماز است مثل اين كه مجبور است نماز را نشسته بخواند. يا مجبور است كه نماز را با طهارت ترابيه انجام بدهد. يا لازمه سفر اين است كه مثلاً ركوع و سجودش را با ايما و اشاره انجام بدهد. در اين جا مسئله چه طور است؟ اين جا عرض كرديم كه در سابق اين مسئله به مناسبتهاى مختلفى بحث شد. مخصوصاً در مسئله اداى دين اگر معارض با حق باشد. آن جا يك بحثى بود و آن اين بود كه آيا اين استطاعتى كه به عنوان شرط وجوب حج مطرح است كه «لو لاستطاعه لا يجب الحج». آيا اين استطاعت موضوع استطاعت، استطاعت شرعى است؟ كه معناى استطاعت شرعى اين است كه علاوه بر آن خصوصياتى كه در استطاعت ذكر شد، از استطاعت مالى، استطاعت بدنى، استطاعت زمانى، استطاعت فردى، علاوه بر اينها يك مطلب ديگر هم معتبر است، در معناى استطاعت شرعيه و آن اين است كه بايد عمل حج و اطيان به اين فريضه الهى موجب ترك هيچ واجبى نشود و موجب تحقق هيچ محرمى نشود كه اگر اين سفر ملازم بود با اين كه يك واجبى ترك بشود و يا يك حرامى اطيان بشود و لو اين كه يك واجب از آن واجبات مهمه در شريعت نباشد. و لو اين كه يك حرام از آن حرامهاى مهمه در شريعت نباشد. اما اگر سفر حج مستلزم ترك هر واجبى شد، يا فعل هر محرمى شد «هذا ليس بمستطيعٍ». معناش اين است كه اصلاً در اين جا حج واجب نيست. مثل آدمى كه استطاعت ماليه ندارد. چطور در مورد فقد استطاعت ماليه شما مى‏گوييد شرط وجوب الحج تحقق ندارد «الحج ليس لواجب» اين هم يكى از شرايط وجوب حج است كه مستلزم فعل حرام يا ترك واجب نباشد و اين معنا در خود استطاعت دخالت دارد. منتها نه استطاعت عرفيه. بلكه استطاعت شرعيه. در حقيقت آن استطاعتى كه دخالت در وجوب دارد آن استطاعت شرعيه است كه اين خصوصيت هم همراهش است.
    اما ما عرض كرديم تبعاً لجمعيى از محققين كه نه استطاعتى كه شرط در وجوب حج است همين چهار تا استطاعتى است كه ذكر شد. استطاعت مالى، بدنى، زمانى، طريقى، همين دخالت در وجوب حج دارد. و در آنجايى كه فعل حج مستلزم ترك واجب يا فعل حرام است بايد آن جا ما ترازو بگذاريم، ببينيم كدام اهميتش بيشتر است؟ اگر حج اهميتش بيشتر بود، حج را مقدم بدانيم. اگر آن واجب اهميتش بيشتر است آن را مقدم بدانيم. و اگر تساوى در كار باشد، مسئله تخيير مطرح است. يعنى حكم متزاحمين بايد بار بشود. مثل همان صلات و اذاله بايد معامله بشود. ما اين راه را طى كرديم.
    خب، حالا اين دو تا معنا در اين جا يك ثمره‏اى ابتداً به وجود مى‏آورد. در اينجايى كه اگر انسان بخواهد با هواپيما مكه برود لازمه‏اش اين است كه نماز ايستاده را نشسته بخواند. اين جا اول يك بحثى بكنيم بعد اين نتيجه را بگيريم. به عنوان يك مسئله فقهيه. آيا مخصوصاً مع دخول الوقت، الان اول ظهر شد، انسان قدرت دارد كه نماز را ايستاده، سرحال انجام بدهد، آيا مى‏تواند انسان شرعاً، برايش جايز است خودش را تعجيز بكند عن القيام؟ يعنى يك كارى بكند كه ديگر قيام، نماز را قائماً نتواند انجام بدهد. فرض كنيد مثل اين كه يك آدمى الان اول ظهر شروع كند يك فرسخ‏
    بدود. در حالى كه مى‏داند كه اگر يك فرسخ دويد ديگر جورى عرض مى‏شود كه ناراحت مى‏شود كه نماز را نمى‏تواند ايستاده بخواند. توجه پيدا كرده به اين مسئله. آيا اين آدمى كه ظهر شده، قدرت بر قيام دارد مى‏تواند يك عملى انجام بدهد كه نتيجه آن عمل اين است كه نماز را ديگر نمى‏تواند ايستاده انجام بده. آيا مى‏تواند اين كار را انجام بدهد يا نه؟ حالا ما روى هر دو فرضش بحث مى‏كنيم. اگر بگوييم مانعى ندارد. بايد موقع عبادت را انسان در نظر بگيرد الان كه يك به غروب مى‏تواند ايستاده نماز بخواند يا نه؟ اگر ايستاده مى‏توانى، ايستاده، نمى‏توانى، نشسته. اما از اول وقت تا يك به غروب هر كارى مى‏خواهى انجام بده يك فرسخ هم عرض مى‏شود دو انجام بده كه نتيجه يك فرسخ دويدن اين است كه امروز نمى‏توانى نماز را ايستاده بخوانى. يك وقت ما قائل مى‏شويم به اين كه اين معنا جايز است كه بر حسب تعجيز بگويم تجوز تعجيز، تعجيز يعنى انسان خودش را عاجز بكند. يك كارى بكند كه ديگر قدرت بر قيام نداشته باشد. قدرت بر صلات قائمين نداشته باشد. يك وقت مى‏گوييم اين معنا جايز است. اما يك وقت مى‏گوييم نه، اين معنا جايز نيست، مخصوصاً بعد دخول الوقت كه خيلى مثلاً روشن است عدم جوازش. حق ندارد انسان خودش را عاجز بكند. نه، بايد اين قدرتش را حفظ بكند براى عبادت، براى نماز قائماً. براى آن نماز معمولى اختيارى. اگر ما، خوب اينجا را دقت بفرماييد، اگر ما قائل شديم به اين كه انسان مى‏تواند خودش را عاجز بكند و ملاك همان وقت العباده است. يك ربع به غروب مانده مى‏خواهد نماز بخواند. در اين وقت آيا قدرت بر قيام دارد يا نه؟ اگر قدرت دارى ايستاده، ندارى نشسته. قبلش هم آزاد هر كارى مى‏خواهى انجام بدهى مسئله‏اى نيست.
    اگر ما اين حرف را بزنيم چه روى مبناى ما در معناى استطاعه است و چه روى مبناى آنهايى كه استطاعت را استطاعت شرعيه مى‏دانند مانعى ندارد. ما مى‏گوييم اگر سفر با هواپيما مستلزم اين شد كه نماز ايستاده، تبدل به نماز نشسته پيدا بكند، هيچ مانعى ندارد. برود اين سفر را انجام بدهد، ولو اين كه نماز ايستاده‏اش نشسته مى‏شود. چرا؟ اما روى مبناى ما كه مسئله مزاحمت مطرح است و استطاعت را استطاعت عرفيه معنا مى‏كنيم. خب، مسئله روشن است. حج در مقابل نماز زانو به زمين مى‏زند و اهميت نماز را ندارد. اما «اذا دار الامر» بين اين كه انسان حج را تعطيل بكند يا نماز ايستاده را نشسته بخواند. كدام اهميتش بيشتر است؟ خب، پيداست كه مسئله حج. او ديگر اهميتش از اين معنا بيشتر است. آن فقط حال قيام مى‏خواهد تبدل به حال جلوس پيدا بكند. آيا ديگر مسئله حج اهمتيش از اين هم كمتر است يا پيداست كه حج از اين مهم‏تر است. لذا روى مسئله مزاحمت حج به عنوان اهم تقدم بر اين پيدا مى‏كند. مى‏گوييم مانعى ندارد، نماز ايستاده را نشسته بخوان اما حج را در موقع خودش انجام بده. روى مبناى ما كه پاى مزاحمت در كار است اين جا روشن است كه حج اهم از اين تبدل حالت است و همينطور روى مبناى آنهايى كه استطاعت شرعيه را معتبر مى‏دانند، روى مبناى آنها هم روشن است اين جا، روى اين فرض. چرا؟ براى اين كه سفر حج مستلزم ترك واجب نيست. چون شما فرض كرديد كه يجوز تعجيز الانسان نفسه. خب، اگر تعجيز لازم باشد كى سفر حج مستلزم ترك واجب است؟ اگر مستلزم ترك واجب بود استطاعت شرعيه محقق نمى‏شد. اما حالاكه مستلزم ترك واجب نيست به فرض جواز تعجيز روى اين فرض هم مانعى ندارد. اما اگر ما گفتيم نه، «لا يجوز تعجيز». انسان حق ندارد خودش را عاجز از قيام بكند. حق ندارد خودش را عاجز از طهارت مائيه بكند و متبدل به طهارت ترابيه بشود. اگر ما گفتيم «لا يجوز تعجيز» باز روى مبناى ما كه مسئله مزاحمت است باشد، مى‏گوييم آيا اين «لا يجوز تعجيز» اهميتش بيشتر است يا مسئله حج. آيا مسئله با يك «لا يجوز تعجيز» هم نمى‏تواند مهارضه كند و تقدم بر او كند؟ بلا اشكال حج بر اين «لا يجوز تعجيز» مقدم است به عنوان اهميت.
    اما روى مبناى آنهايى كه استطاعت را استطاعت شرعى مى‏دانند. مى‏گويند معنى استطاعت شرعيه اين است كه مستلزم شرط واجب و فعل حرام نباشد. خب، اين جا مستلزم ترك واجب يا فعل حرام است. براى اين كه شما از يك‏
    طرف مى‏گوييد «لا يجوز تعجيز» از طرف ديگر سوار هواپيما شدن مستلزم تعجيز است. مستلزم اين است كه نماز ايستاده، نشسته خوانده بشود. يعنى روى اين مبنا بايد بگوييم استطاعت در اين جا تحقق ندارد. «هذا ليس لمستطيعٍ». چرا؟ براى اين كه عملش مستلزم ترك واجب يا فعل حرام است و شما مى‏گوييد ترك الواجب او فعل الحرام منافات با تحقق استطاعت شرعيه دارد. پس چه كنيم اين جا؟ اين جا از يك طرف هم خيلى سخت است كه براى خاطر نماز ايستاده انسان تبدل به نشسته پيدا مى‏كند «الحج ليس للواجب» كه نتيجتاً اين بشود كه تا آخر عمر اگر راه هواپيما شد و هواپيما هم مستلزم يك همچين حالتى شد، بگوييم هذا الشخص لازم نيست تا آخر عمر حج انجام بدهد. چرا؟ براى اين كه مستطيع نيست. چرا مستطيع نيست؟ براى اين كه استطاعت شرعى است و معناى استطاعت شرعى اين است كه اين سفر مستلزم فعل حرام و ترك واجب نباشد. اين معنا قائمين به اين معنا را تقريباً مضطرب كرده. خب، نمى‏شود يك همچين فتوايى داد. از يك طرف استطاعت را استطاعت شرعيه گرفت وبه آن صورت فتوا داد و از آن طرف هم بياييم بگوييم نه، به مجرد يك تبدل حالت اين فرضيه الهى با اين عظمت و با اين اهميت نبايد انجام بشود. وجوب ندارد. ولو اين كه همه استطاعتهاى مالى، زمانى، صربى، بدنى همه تحقق دارد. لذا اينها اينجا دچار مشكل شده‏اند. براى اين كه خودشان را از اين مشكل نجات بدهند، مرحوم آقاى حكيم (قدس سره) ايشان آمدند يك راهى پيدا كرده‏اند. چون خود ايشان هم از قائلين به همين مبنا هستند. اين جا گرفتار شده‏اند آمدند يك راهى پيدا كردند. راه چيه؟ گفته‏اند بله، خب دقت كنيد، بله، ما مى‏گوييم كه در استطاعت بايد مسئله ترك واجب و فعل حرام عرض مى‏شود كه نباشد به طورى كه اگر مستلزم ترك واجب و فعل حرام شد استطاعت تحقق ندارد. مى‏گوييم ما. اما كدام واجب و كدام حرام. بالاخره واجب بايد يك واجبى باشد كه يك مقدار اهميت داشته باشد. حرام يك حرامى باشد كه يك مقدار اهميت داشته باشد. خب، بسم اللّه چه قدر بايد اهميت داشته باشد. خب، مى‏فرمايند به اين مقدارى كه انسان وقتى كه گفت من مكه نرفتم براى خاطر اين عذر، اين عذر پذيرفته بشود. آن وقت مثال مى‏زند. مى‏فرمايند آيا درست است كه يك كسى به او بگويند كه آقا تو چرا مكه نرفتى؟ گفت براى اين كه اين مكه رفتن من مستلزم اين بود كه يك جواب سلامى را ترك كنم. جواب سلام واجب است. مكه رفتن من تصادفاً مستلزم ترك يك جواب سلام است. يا اين كه مثلاً اين مكه رفتن من مستلزم اين بوده كه يك روز مثلاً نفقه زن و بچه‏ام را ندهم. در حالى كه انفاق به زن و بچه واجب است. ايشان مى‏گويد خب، اين پيداست كه عرض مى‏شود كه قابل قبول نيست. اين چيزى نيست كه به سبب او انسان عذر بياورد و عنوان اعتزار تحقق پيدا بكند. مجبور شده‏اند ايشان يك همچين فرمايشى را ذكر بكنند. آن وقت طبعاً ما نحن فيه هم داخل در اين مى‏شود. از كسى بپرسند چرا مكه نرفتى؟ بگويد براى اين كه اگر با هواپيما بروم، نماز ايستاده را بايد نشسته بخوانم. اين عذرى نيست كه مورد قبول باشد.
    ايشان يك همچين راهى را طى كرده‏اند. لكن يك همچين حرفى هم درست نيست و البته درست نبودنش هم يك دليل بر اين است كه آن مبنا غلط است. خب، آقا بياييد دست از آن مبنا برداريد روراست مسائل را روشن مطرح كنيد. اما اين مبنا را ملتزم شدند بعد در جاهايى گرفتار مى‏شوند، براى گرفتاريشان مى‏خواهند توجيه بكنند. خب، بهترين راه اين است كه انسان اينها را دليل قرار بدهد براى اين كه آن مبنا باطل است. كى گفته استطاعت شرعيه در حج معتبر است؟ استطاعت، استطاعت عرفيه است. خود روايات هم تفسير كرده به استطاعتهاى چهار گانه. اما اين كه مستلزم ترك واجب يا فعل حرام نشود، اين را ديگر از كجا شما مى‏آوريد توى استطاعت و در بطن استطاعت جايش ميدهيد. خب اينها را دليل بگيريد كه اين مبناتان باطل است. حالا چرا حرف اينجا باطل است. حرف اينجا اولاً شما مى‏گوييد. ما مى‏گوييم بله، واجب و حرام يك نوعى از اهميت داشته باشد. اين نوع از اهميت ملاكش چيست؟ مرزش چيه؟ چه مقدار از اهميت داشته باشد؟
    مى‏گوييد مرزش اين است كه اگر انسان حج را به علت او ترك كرد و عذر آورد او را اين عذر را بپذيرند. كى بپذيرد؟ كى بپذيرد؟ شارع بپذيرد، ما از كجا بدانند كه شارع كجا مى‏پذيرد، كجا نمى‏پذيرد؟ از كجا اين مطلب را بدست بياوريم كه شارع اين عذر را قبول دارد، يا اين عذر را قبول ندارد؟ از كجا بدست بياوريم؟ اگر مى‏گويد مردم بپذيرند، مردم ملاك نيستند. مردم چه كاره هستند كه فلان عذر را بپذيرند يا فلان عذر را نپذيرند؟ اين كه مى‏گوييد عذر پذيرفته بشود كى بپذيرد اين عذر را؟ بايد شارع بپذيرد، ما چه مى‏دانيم كدام عذر را بپذيرد و كدام عذر را نمى‏پذيرد. مردم بپذيرند. مردم كى هستند كه بپذيرند يا نپذيرند. پس بالاخره شما نمى‏توانيد يك فرمايش حسابى در اين مورد داشته باشيد. يك مرز مشخصى بين آن واجب و حرامى كه له نوعٌ من الاهميه و آن واجب و حرامى كه ليس نوعٌ من لاهميه، شما نمى‏توانيد يك مرز مشخصى بين آن در اين رابطه بيان بكنيد. لذا چاره‏اى نداريد برگرديد به اصل مطلب مبنا را بگذاريد كنار. بگوييد نه هيچ استطاعت، استطاعت شرعيه نيست. بلكه مسئله، مسئله مزاحمت است و مسئله اهم و مهم است و ما معتقديم كه اگر تعجيز الانسان نفسه غير جايز هم باشد، اين غير جايز در مقابل حج اهميت هم ندارد.
    نمى‏توانيم مسئله حج با اين اهميت را مقايسه كنيم با مسئله لايجوز تعجيز الانسان نفسه. كما اين كه خب، در زمان طاغوت اين گرفتارى وجود داشت كه انسانى كه مى‏خواست مكه برود حتماً مى‏بايست پولهايى را به عنوان طاغوت بپردازد. اين پولها در جيب طاغوت مى‏رفت. ولى اين طور نبود كه على فرض الحرمه بتوانيم ما مسئله وجوب حج را ما با دادن اين پولها زير پا بگذاريم. براى اين كه وجوب حج يك اهميت خاصى دارد و با دادن 5000 تومان پول زور به طاغوت نمى‏شود اين اهميت را از بين برد و مقايسه كرد.
    پس اين چيزى كه ديروز عرض كردم اين جا اختلاف مبنا است و بايد دو تا مبنا در اين جا روشن بشود اين هم نتيجه‏اش بود كه ملاحظه كرديد. در همين رابطه، (سؤال از استاد: متشرعه، مى‏دانم، متشرعه يعنى به جورى كه كشف از نظر شارع بكند. ادامه سؤال: خب، عند المتشرعه فايده ندارد. اگر متشرعه به عنوانى نباشد كه كشف از نظر شارع بكند، متشرعه چه خصوصياتى دارند در اين رابطه؟ به عبارت روشن‏تر ما مى‏خواهيم اين عذر را در روز قيامت مطرح كنيم. يعنى اگر شارع به ما گفت چرا حج را ترك كردى مى‏خواهيم برايش عذر بياوريم. بگوييم براى خاطر اين كه رفتن به حج ما مستلزم اين بود كه نماز ايستاده، نشسته بشود كه ما مى‏دانيم كه شارع اين عذر را مى‏پذيرد يا نمى‏پذيرد. نمى‏دانيم. اما در انجايى كه مستلزم ترك اصل نماز است، خب، آنجا مسئله روشن است. مى‏گوييم بابا حج مستلزم ترك صلات بود، و ما مى‏دانيم كه صلات از نظر شما اهم از حج است. نمى‏توانند يك ضابطه و مرزى را در اين رابطه بيان بكنند. و اين مسئله بعدى ما هم يعنى فرع بعدى هم همين است. اگر كسى يقين دارد كه با هواپيما رفتن مستلزم خوردن يك غذاى نجسى است، مستلزم خوردن يك آب نجس نه خمر، نه مسئله خمر، مسئله خمر لعله بلكه واقعاً اهم از حج است. آنهايى كه آب مى‏آورند از نجاست آنها پرهيز نمى‏كنند. آدم يقين دارد كه اين آبى كه مى‏آورند نجس است. آدم هم در سفر حج تشنه مى‏شود زياد، مجبور آب نجس را بخورد. يا غذايى كه مى‏آورند يقين دارد انسان فرضاً غذاى نجسى است، آيا اگر سفر حج از دريا و هوا مستلزم عطى نجس يا شرب نجس شد، آيا وجوب حج ثابت است يا اين كه نه، وجوب حج اين جا به قوت خودش باقى است؟ باز روى مبناى ما مسئله روشن است. براى اين كه شارع اجتنب ان النجس دارد. اما اجتنب ان النجس اهميتش به اندازه مسئله حج است. اين حجى كه اگر كسى ترك بكند ماتى‏ يهودياً او نصرانيا. خب، هر دو حكم الهى‏اند اما احكام الهيه كه در رتبه واحده نيستند. خب شاهدش اين است كه خيلى از محرامات اصلاً حد ندارد. در عين اين كه محرم است حدى برايش ترتب پيدا نكرده، آيا اگر كسى آب نجس خورد مى‏برند حدش مى‏زنند. در عين اين كه آن هم حرام است همان طورى كه شرب الخمر حرام است. اما بين الحرمتين كمال فرق وجود دارد. لذا به مبناى ما هيچ مانعى ندارد. ولى، يعنى بايد برود. ولو اين كه مستلزم عطى نجس يا شرب‏
    نجس باشد. البته وقتى رفت بايد رعايت احتياط را بكند و به مقدار ضرورت از غذاى نجس و آب نجس بخورد يعنى اجتنب ان النجس را تا آن حدى كه برايش مقدور است، عرفاً رعايت بكند. آن مقدارى كه برايش مقدور نيست، به اندازه رفع عطشش، خيلى گرسنه شده به اندازه رفع گرسنگى از آب نجس و غذاى نجس استفاده بكند.
    (سؤال از استاد: نخير، اين جا اهم و مهم است آقا. مسئله صلات و اذاله است. در مسئله صلات و اذاله كه مسئله امر و نهى نيست. اينجا تزاحم دو تا تكليف است. ادامه سؤال: مى‏گويم دو تا تكليف اين جا مطرح است. اين قدرت ندارد هر دوشان را انجام بده. يكى اجتنب ان النجس، يكى وجوب الحج. اگر بخواهد اجتنب ان النجس را انجام بدهد بايد حج نرود. اگر بخواهد حج برود اجتنب ان النجس را نمى‏تواند رعايت بكند. مسئله امر و نهى نيست. مسئله همان صلات و اذاله و ثبوت امر به مهم و امر به اهم است. گوش بدهيد، گوش بدهيد. عرض مى‏شود كه بله، در همين رابطه اگر كسى هواپيما سوار شد، بيش از مقدار ضرورت از آب نجس و غذاى نجس استفاده كرد. رسماً تمام غذاهاى نجس را خورد، هر دقيقه‏اى هم يك ليوان آب نجس سر كشيد. خب، البته اين گناه كرده، براى اينكه اين به مقدار ضرورت مى‏توانست از غذاى نجس و آب نجس استفاده بكند. اما اين عمل محرمش لطمه‏اى به حج وارد نمى‏كند. حالا او چون در راه عمل حرام مرتكب شده، غذاى حرام و آب حرام خورده اين ضربه‏اى به صحت حجش نمى‏زند. حج در جاى خودش محفوظ است منتها در رابطه با اين عمل هم اين مرتكب گناه شده.
    و بالنتيجه در اين مسئله تا اين جا مبناى ما روشن است و روى مبناى ما هم اين احكام خيلى روشن عرض مى‏شود واقع مى‏شود. اما روى مبناى آنها هى بايد اينجا اين طرف و آن طرف بزنند. در همين مبنا اين جا در اجتنب ان النجس هم باز بايد اين حرف را بزنند. بايد بگويند درست است كه ما فعل حرام را منافى با استطاعت مى‏دانيم اما بايد فعل حرام يك نوع اهميتى داشته باشد به طورى كه اگر ما عمل حج را براى خاطر آن حرام ترك كرديم اين مما يقبل فيه العذر باشد. باز همان حرفهايى كه آنجا زده شده عيناً هم در اين جا جريان پيدا مى‏كند. ذيل مسئله، اين ذيل مسئله قبلاً هم ما خوانديم به نظر من تكرارش خيلى ضرورتى نداشته باشد. حالا من عبارت را مى‏خوانم چون نخوانديم ديروز. ذيل مسئله 47 را.
    مى‏فرمايد «و كذا لو استقر عليه الحج و كان عليه خمس او زكات او غيرهما من الحقوق الماليه. فانه يجب ادائها فلو مشا الى الحج مع ذالك اقم و صحه حجّه. نعم لو كانت الحقوق فى عين ماله فحكمه حكم الغصبه و قد مر». سابقاً اگر نظرتان باشد ما اين مسئله را در همان حجى كه مى‏خواهد ابتداً واقع بشود و به عبارت ديگر اين آدم مستطيع شده و هنوز حج بر او استقرار پيدا نكرده. يك آدمى است امسال پنجاه هزار تومان امسال استفاده كرد، صار مستطيعاً. حالا در كنار اين 50000 تومان دين هم دارد. مقروض هم هست. آن جا بحث مى‏كرديم كه آيا واجب بر اين حج را انجام بدهد؟ يا نه؟ و در دين هم يك تقسيماتى مى‏كرديم. يك وقت دين معجل است و صاحبش هم در حال مطالبه است. يك وقت اين است كه صاحبش مطالبه نمى‏كند. يك وقت دين مأكل است. يعنى داراى اجل و مدت است. اين جايى كه معجل باشد يك وقت اين 50000 هزار تومان صرف در حج بشود آن دين معجل را در زمان خودش نمى‏تواند انجام بدهد و بپردازد. يك وقت اين است كه نه اگر اين پنجاه هزار تومان را صرف حج بكند، آن دين معجل را هم در زمان خودش مى‏تواند بپردازد. اينها بحثهاى زيادى بود كه ما سابقاً ذكر كرديم و همينطور آن جا مفصل بحث كرديم كه در تزاحم بين دين و حج آيا حج تقدم دارد يا دين تقدم دارد. حرفهاى مختلفى در اين رابطه بود. بعضى‏ها مى‏گفتند دين تقدم دارد. لانّه حق الناس و الحج حق اللّه. آن وقت يك كبراى كلى ذكر مى‏كردند كه در تزاحم بين حق اللّه و حق الناس، حق الناس تقدم بر حق اللّه دارد كه ما مفصل اينها را بحث كرديم. بعضى هم مى‏گفتند نه، حج تقدم بر دين دارد. براى خاطر اين كه آن تعبيراتى را كه در رابطه با ترك حج شده، آن تعبيرات در رابطه با ترك اداى دين نشده. نگفتند به‏
    اين كه اگر كسى دينش را ادا نكرد، «يموت يهودياً او نصرانيا». اما گفتند كه اگر كسى ترك حج كرد الى ان موت اين «يموت يهودياً او نصرانيا». حرفهاى خيلى مفصلى در اين رابطه ما بحث كرديم و نوشتيم. اين جا فرقش با آن مسئله گذشته فقط در يك جهت است و او استقرار حج است. يعنى كسى امسال 50000 تومان استفاده كرد. دين هم ندارد ولى نرفت مكه با اين كه حج برايش واجب بود. هيچ مسئله‏اى هم امسال برايش وجود نداشت. نه دينى، نه خمسى، نه زكاتى، هيچى هم امسال برايش واجب نبود، يك پول اضافه كامل مى‏توانست برود حج را انجام بدهد بدون هيچ دغدغه برگردد. لكن نرفت. نرفت و در نتيجه «استقر عليه الحج». حج برايش مستقر شده. حالا كه حج برايش مستقر شد سال ديگر آمد. سال ديگر مسئله مزاحمت مطرح شد. ديد مسئله خمس در كار است. مسئله زكات در كار است. مسئله دين در كار است. يا مثلاً زنش مطالبه مهر خودش را كرد. در سال آينده. چون هر وقت او بخواهد مطالبه بكند او مى‏تواند مطالبه بكند. آمد و گريبان اين را گرفت كه مهريه من را بايد بپردازى.
    فرق اين مسئله با مسئله گذشته فقط در همين جهت است. كه در مسئله گذشته در رابطه با سال اول حج ما مطلب را ذكر مى‏كرديم. اين جا بعد الاستقرار الحج اين مسئله پيش آمده. سال اول نرفته، حالا سال دوم درست است پنجاه هزار تومان دارد، لكن عرض