شصت و هشتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
بالاخره در آن فرض اول محل بحث ما كه عبارت از آن جايى بود كه وصيتى در كار نباشد و كان على الميت حجة الاسلام؛ نتيجه اين شد كه مقتضاى قاعده اين است كه حج ميقاتى براى او كفايت مىكند و در ميقات هم الاقرب فالاقرب؛ براى اين كه هيچ فرق نمىكند براى ميقاتى كه نزديك مكه باشد و يا دور از مكه باشد، بالاخره شروع اعمال حج و مناسك حج از ميقات است. پس هيچ ضرورتى ندارد كه با وجود تمكن از استيجار از اقرب مواقيت ما منتقل به ميقاتهاى دورتر بشويم. البته اگر امكان پيدا نكند، خب چارهاى نيست. اما در صورت تمكن ضرورتى براى اين معنا حتى در خود مواقيت هم ملاحظه نمىشود. اين مقتضاى قاعده بود. اما خلاصه بحثهاى گذشته است، اما دو راه پيدا شده بود كه از يكى از آن دو راه يا هر دو مىخواستند استفاده كنند كه در اين جا حج بلدى لازم است و بايد اين حجهاى كه بر عهده ميت ثابت است از بلد استيجار بشود. حالا مقصود از بلد، بلد اقامه و استيتان باشد يا بلد موت باشد، آن يك بحث ديگرى است. از يكى از دو راه مىخواستند استفاده كنند، يكى عبارت از استنابهاى بود كه آن مثل پيرمردى بالمباشره قدرت بر حج ندارد ولكن استقر عليه الحج، گفته شد او بايد از بلد استفاده كند، ما نحن فيه هم همينطور كه اين مورد مناغشه و ايراد واقع شد. راه دوم اين رواياتى بود كه ملاحظه كرديد. در اين روايات خب، با مسائلى كه داشت اين روايات، آخر به اين جا رسيد كه اگر اين روايات دلالت بر حج بلدى هم داشته باشد، مورد اين روايات مسئله وصيت است و ما نمىتوانيم از مورد وصيت تعدى بكنيم و در غير مورد وصيت اين حرف را داشته باشيم.
فبالنتيجه ما در مقابل قاعده هيچ دليلى نداريم كه مسئله حج بلدى را در صورت عدم وصيت ثابت بكند. و در نتيجه اين اثبات مىكند همان فرمايش مشهور را كه هم مرحوم سيد و هم امام بزرگوار (قدس سرهما) با كلمه و الاقوى همان را تأييد كردند كه آن مقدارى كه در حج، حج نيابت عن الميت لازم است همان حج ميقاتى است و زايد بر او ضرورتى ندارد. بله، يك احتياطى هر دوى آنها ذكر فرمودند آن هم به صورت احتياط مستحبى، آن هم با رعايت همه ابعادش. احتياط اين است كه اگر تركه وسعت داشت و وافى بود، مقتضاى احتياط اين است كه من البلد استيجار بشود. و اگر از بلد نشد، الاقرب فالاقرب الى البلد. اما در عين حال اگر بر ورثه صغارى وجود دارد، صغيرى وجود دارد، حالا واحد باشد يا متعدد، اين طور نباشد كه آن اجرت اضافى از ميقات به حساب ورثه صغير هم گذاشته بشود. نه، سهم ورثه صغير را كنار بگذارد. چه جورى؟ حج ميقاتى را حساب بكنند، خب حج ميقاتى من اصل التركه است. او مقدم بر ارث است، بر ارث صغير هم مقدم است. مثلاً ده هزار تومان حج ميقاتى است. اين ده هزار تومان را از تركه كنار بگذارند. بعد بيايند از مابقى اين سهم صغير را بپردازد. آن مقدارى كه سهم كبير و يا كبار مىشود اگر متعدد باشند، آن تفاوت بين حج بلدى و حج ميقاتى از سهام آن ورثه كبار حساب بشود. اين يك احتياط مستحبى است نسبت به ورثه كبار. مستحب لهم اين كه حج را من البلد استيجار بكنند و تفاوت بين حج بلدى و حج ميقاتى را از سهام خودشان بر دارند. اما از سهام ورثه صغير در اين رابطه هيچ خرجى نشود. ورثه صغير آن مقدارى كه مثلاً به او ضرر مىخورد، او خود حج ميقاتى است. چون حج ميقاتى به منزله دين است و دين هم مقدم بر ارث است. ولو ارث صغير باشد. آن مقدارى كه مربوط به حج ميقاتى است، اول بر مىدارند، بعد تركه را تقسيم مىكنند، بعد تفاوت بين حج ميقاتى و حج بلدى را كبار ورثه از سهم خودشان مىپردازند. بدون اين كه ديگر ضربهاى به سهميه ورثه صغير حالا چه متعدد باشد يا و چه واحد باشد به او ضربهاى نخورد.
فبالنتيجه، حكم در صورت اول بر وفق قاعده است و ما دليلى كه دلالت بر اين معنا داشته باشد بر خلاف قاعده حج بلدى را بگوييم، دليل اين دو تا راه بود و اين دو تا راه هيچ كدام نتوانست اين معنا را ثابت بكند.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) عرض كردم او را بحث مىكنيم، يك بحث كوتاهى راجع به او مىكنيم. مقصود از بلد، آيا بلد موت است يا بلد استيتان است، حالا او را بحث مىكنيم ان شاء الله. پس تا اين جا فرض اول بحث ما تمام شد. حالا مىرويم روى فرض دوم.
فرض دوم آنى است كه در مسئله پنجاه و هشت، در وسط مسئله به اين ترتيب عنوان مىشود. مىفرمايد كه «ولو اوصى بالبلدى يجب و يحسب الزائد على اجرت الميقاتيه من الثلث و لو اوصى ولم يعين شيئاً كفت الميقاتيه الا اذا كان هناك انصراف الى البلديه او قامت قرينة على ارادتها. فعين اذا تكون زيادة على الميقاتيه من الثلث». در مسئله وصيت كه حالا ديگر بحث ما ان شاء الله تمهز در همين وصيت پيدا مىكند. خب ابتداً سه صورت تصور مىشود. يك وقت اين است كه اين موصى وصيت مىكند كه از بلد حجى براى من داده بشود، كه تعيين مىكند بلد را. تصريح مىكند به مسئله بلد. مىگويد من وصيت مىكنم كه بعد از من يك حج بلدى از ناحيه من واقع بشود. كما اين كه يك وقت تصريح مىكند كه يك حج ميقاتى از ناحيه من داده بشود. تصريح به حج ميقاتى مىكند. يك وقت هم وصيت را مطلق مىگذارد. همين وصيت مىكند كه بعد از من شما يك حجى از ناحيه من استيجار كنيد و استنابه كنيد. اما ديگر ذكرى نمىكند كه اين حج من البلد باشد يا من الميقات باشد. اين جا هم دو جور است. اين جا كه تصريح نمىكند. يك وقت اين وصيت، انصراف عرفى به حج بلدى دارد. يعنى معمولا ً وقتى كه موصى مىگويد يك حجى براى من انجام بدهيد. عرف ميفهمد كه مقصود اين حج بلدى است. انصراف به حج بلدى دارد. يا اگر انصرافى هم در كار نيست، يك قرائنى در كار است كه آن قرائن شهادت مىدهد به اين كه مراد موصى حج بلدى است. اما يك وقت هم است كه هيچ مسئلهاى وجود ندارد. اين وصيت مىكند به مطلق الحج بدون تعيين بلدى و ميقاتى. نه انصرافى در كار است. نه قرينهاى قائم شده بر اين كه مراد اين حج بلدى است. هيچ گونه انصراف و قيام قرينهاى در كار نيست.
حالا با اين كه بر خلاف ترتيب عبارت ايشان است ولى به ملاحظه يك نكته، و آن نكته اين است كه رواياتى كه ما در باره وصيت در دو سه جلسه قبل روى آن بحث مىكرديم، مورد آن روايات صورت وصيت است و ظاهرش هم وصيت مطلق است. يعنى بدون اين كه موصى تعيين كرده باشد و هيچ هم در روايات قرينهاى بر اين معنا نيست كه وصيت انصراف به حج بلدى داشته و يا قرينهاى به همراه بوده كه مسئله حج بلدى را تعيين مىكرده، نه ما در روايات هيچ شاهدى براى اين معنا نداريم. بلكه ظاهر روايات يك وصيت مطلقه به حج است. چون روايات در اين مورد است. متناسب اين است كه ما اول اين فرض را مطرح كنيم ولو اين كه در عبارت تحرير اين فرض دوم واقع شده. خب، پس مسئله ما الان اين است «او اوصى بحجة الاسلام من غير تعيين البلد او الميقات و من غير انصرافٍ الى البلد و من غير قيام قرينة على البلد او الميقات»، آنش هم على القاعده است. آيا در اين جايى كه وصيت كرده، تكليف چيه؟ آيا اين رواياتى كه ما خوانديم، اين روايات نمىتواند حكم اين جا را مشخص بكند. اين طورى كه بعضى از اعلام فرمودند كه ما در مسئله وصيت يك روايت و يك نص معتبرى وجود ندارد و نداريم، آيا مسئله به اين كيفيت است؟ يا اين كه رواياتى كه ما خوانديم، لااقل دو، سه تا از آن روايات اين صلاحيت كامل براى استدلال دارد. دو، سه تا از آن روايات مىتواند اين معنا را بيان بكند تا برسيم به روايات معارضش كه روايت ذكريا ابن آدم باشد. حداقل دو روايت معتبره ما در اين باب داريم كه اين معنا را مىتواند دلالت داشته باشد و بايد اين دو روايت را مجدداً بخوانيم و يك قدرى روى آن دقت بكنيم و اگر اين دو روايت ثابت كرد كه مسئله حج بلدى در صورت وصيت مطلقه لازم است، خب ما آن وقت يك نظرى بايد روى آن بكنيم در معارضه بين اين دو روايت و يك رواياتى كه همه در ذهنمان است كه اگر موصى به يك چيزى وصيت كرد، در رابطه با وصيت بايد در محدوده ثلث مال وصيت بكند و به عبارت ديگر اين معنا بر حسب روايات متعدد ثابت است كه وصيتهاى موصى كه ارتباط به مال پيدا ميكند اين در محدوده ثلث است، اگر زايد بر ثلث باشد عنان و اختيارش به دست ورثه است. ممكن است ورثه اجازه كنند، ممكن است ورثه نپذيرند. پس در حقيقت قدرت وصيت در مسائل مالى اين در محدوده ثلث است. از طرف ديگر اصل مسئله حجة الاسلام به لحاظ اين كه اين به منزلة الدين الواجب است اين يكون من اصل التركه. و حجة الاسلام آنى است كه از مثقات شروع مىشود.
پس مسئله حجى كه از ميقات شروع مىشود آن ديگر به ثلث و اينها ارتباطى ندارد. آن ديگر مربوط به اصل تركه است. لانّ حجة الاسلام بمنزلة الدين الواجب و دين مقدم على الارث كما انّ الوصيه مقدم على الارث. پس در نتيجه اين جا چند جهت را بايد ملاحظه بكنيم، با ملاحظه مجموعه اين جهات ببينيم آيا در اين جاهايى كه وصيت، وصيت مطلقه است و امام بزرگوار (قدس سره) مىفرمايند كفت الميقاتيه، آن جايى كه انصراف به بلدى نداشته باشد، ميقاتيه كافيه و آن جايى هم كه مسئله ميقاتيه در كار است بايد در محدوده ثلث ما وصيت را پياده بكنيم، ببنيم اين دو سه تا وصيتى كه ما داشتيم و سند هم معتبر بود و به نظر ما دلالتشان هم دلالت خوبى بود، آيا اين دو سه روايت در مورد وصيت چه نقشى را مىتواند داشته باشد؟
عرض مىشود كه آن صحيحه حلبى كه عرض كرديم كه صاحب جواهر از مدارك نقل كرده و مدارك از كتاب تهذيب شيخ نقل كرده. اين طورى كه كتاب تهذيب را آوردهاند و من هم بعد خود كه به كتاب تهذيبم كه چاپ قديمى بود مراجعه كردم اين يك اشتباه بزرگى از صاحب مدارك در اين رابطه شده. اصلاً آن صحيحه حلبى روايتى است در كتاب تهذيب. نه روايتى است كه به حلبى ارتباط دارد. نه روايتى است كه به موسى ابن قاسم كه بعد از اين نقل شده ارتباط دارد. بلكه اين يك متنى است، متنى است از شيخ طوسى، يعنى ترتيب اين طورى است كه اين نكته را هم در رابطه با تهذيب به آن توجه بكنيد، نكته خوبى است. تهذيب اصولاً شرح كتاب مقنعه شيخ مفيد است. شيخ مفيد عليه الرحمه استاد شيخ طوسى بوده. صاحب كتاب مقعنه. شيخ طوسى اين كتاب تهذيب را به عنوان شرح كتاب مقنعه نوشته. آن وقت يك سطر، دو سطر معمولاً از عبارات مقعنه را نقل مىكند بعد به واسطه روايت مرحوم شيخ به عنوان استدلال بر اين متن مقعنه استدلال مىكند. منتها آن جاهايى كه عبارت مقنعه را نقل مىكند به صورت قال شيخنا، مىگويد شيخ ما كه مقصود شيخ مفيد است، يكى دو سطر به دنبال قال شيخنا نقل مىكند بعد خود شيخ طوسى مىفرمايد و يدّل على ذالك روايت فلان، روايت فلان،
استدلال مىكند به روايات براى متن شيخ مفيد. آن وقت بعضى جاها، عمده اين نكته است، بعضى جاها در مقنعه از نظر متنى يك كمبودى ايشان در آن احساس مىكند. مثلاً يك فردى را بايد در مقنعه ذكر بشود مىبيند در مقنعه ذكر نشده، چه كار مىكند، خود ايشان به صورت متن، خود شيخ طوسى به صورت متن اين عبارتى را ذكر مىكند، آن وقت دنبال عبارت خودش ادله را بيان مىكند. مىگويد يدل عليه روايت فلان، روايت فلان، روايت فلان. اين چيزى كه در جواهر و اينها به صورت صحيحه حلبى مطرح شده، اين قبل از متن مرحوم شيخ طوسى يك صحيحهاى بوده مال حلبى و يك عبارت كوتاهى هم داشته، آن صحيحه را هم مطرح مىكند. بعد ايشان مىآيد سراغ متن خودش، كه متن خودش همان چيزى است كه صاحب مدارك به عنوان ذيل صحيحه حلبى خيال كرده. اين متن مال خودش شيخ طوسى است. متن را بيان مىكند بعد كه متن تمام شد، مىگويد روا ذالك چند تا روايت براى اين متن و براى استدلال بر اين متن نقل مىكند، آن وقت چون در چاپهاى قديمى اينها همه دنبال هم ذكر مىشده، اين طور نبوده حالا متن را با يك خط درشت بنويسند، يا حالا اينطور نبوده كه متن را سر صفحه بياورند، انصافاً در اين چاپهاى جديدى كمك خيلى مهمى به اهل علم شده. مخصوصاً كتاب جواهر. كتاب جواهر در آن چاپهاى قديمى بسيار استفاده از آن مشكل بود. ولى اين چاپ جديد با توجه به اين كه هر مسئلهاى را سر سطر آورده، هر مسئله جداگانهاى را سر سطر آورده اينها يك كمك شايانى به اهل علم كردهاند. بالاخره اين صحيحه حلبى متن عبارت خود شيخ طوسى است كه اول متن را ذكر كرده، بعد در دنبالش به عنوان استدلال رواياتى را نقل كرده. آن وقت شاهدش هم اين است كه در حاشيه تهذيب روى همين متن حاشيه زده است. مىگويد در حاشيه تهذيب مىگويد كه قوله كذا، كذا همين متن است. مىگويد هذا عرض مىشود كه موافق با فتواى مشهور است. قوله كذا، اشارهاى به شيخ طوسى مىكند. بالاخره آن صحيحه حلبى به آن صورت، آن اصلاً روايت نيست. آن متنى است مال مرحوم شيخ عنوان كرده و به دنبال آن رواياتى را استدلال مىكند. لذا آن را ما به هيچ وجه نمىتوانيم از آن استفاده كنيم. و صاحب وسائل عليه الرحمه متوجه اين نكته بوده لذا در هيچ كجا ظاهراً روايتى به اين عنوان آن هم به عنوان صحيحه حلبى شما برخورد نمىكند در تمام كتاب الحج وسائل، نكتهاش اين بوده كه صاحب وسائل توجه داشته به اين كه اين جزء روايت نيست. اين متن مرحوم شيخ است به عنوان اين كه مىخواسته دنبالش استدلال بكند. اين راجع به صحيحه حلبى كه آن را بايد عرض مىشود كه كنار بگذاريم و اصلاً روايت نيست كه ما بنشينيم و روى آن بحث بكنيم.
و اما صحيحه على ابن رئاه. خب اين يك روايتى است از نظر سند معتبر. «قال سئلت ابا عبد الله عليه السلام ان رجل اوصى ان يحج عنه حجة الاسلام». همانطوريكه اشاره كردم ظاهر اين است كه وصيت، وصيت مطلقه است و هيچ تعيين نكرده كه اين حجة الاسلام من البلد باشد، من الميقات باشد، هيچ يكى از اين دو عنوان مورد تصريح قرار نگرفته. «اوصى ان يحج عنه حجة الاسلام و لم يبلغ جميع ما ترك الا خمسين دينارا. خمسين درهما». تمام تركه او به پنجاه درهم مىرسد و از پنجاه درهم تجاوز نمىكند. «قال يحج عنه من بعض المواقيت التى وقّتها رسول الله صلى الله عليه و آله من قرب». خب اين با آن كيفيتى كه به آن استدلال كرديم آيا در ذهن سائل به مناسبت همين جواب اين معنا مفروق نبوده، مفروق عنه نبوده كه اگر اين يك تركه واسعى مىداشت و تركه او به اندازه حج بلدى بود، حتماً مىبايست من البلد تحقق پيدا بكند. اين كه امام در جواب مىفرمايد يحج عنه من بعض المواقيت. معناش اين است كه پولش به حج ميقاتى مىرسد. پس چى در ذهن سائل بود؟ در ذهن سائل اين بوده كه چون مجموع تركه پنجاه درهم است و پنجاه درهم هم به حج بلدى نمىرسد لذا ما چه كنيم؟ پس معناش اين است كه اگر به جاى پنجاه درهم مثلاً هزار درهم بود و با هزار درهم مثلاً بلدى تحقق پيدا بكند، حتماً مىبايست حج من البلد باشد. خب، اگر ما روايت را اين طورى معنا كرديم كه به نظر من ظاهر روايت هم همين طور است،
آيا مىتوانيم بگوييم كه هيچ ما در باب وصيت به حج نداريم. خب اين روايت صحيحه است، دلالتش هم به مفروقيت و تقرير امام دلالت مىكند. بهترين روايت هم سنداً صحيح، هم دلالتاً روشن كه مىگويد اگر وصيت به حج شد و تركه به اندازه حج بلدى شد، بايد حج بلدى تحقق پيدا بكند. اين روايت هيچ نقصى در آن وجود ندارد.
روايت دوم كه اين هم موثقه عبد الله ابن بكير است. «عن ابى عبد الله عليه السلام انه سئل ان رجل اوصى بماله فى الحج». گفته شده كه اين دو جور مىتواند خوانده بشود. «ان رجلٍ اوصى بماله فى الحج». اگر «اوصى بماله فى الحج» شد، يعنى بجميع ماله، بجميع تركته، به جميع ما يتعلق به. يك احتمال هم دارد كه اين جورى بخوانيم. بگوييم «اوصى بما له فى الحج»
كه ما و له جداى از هم بشود. «ما»يش «ما»ى موصوله بشود و له هم مستقل يعنى وصيت كرده به آن چه كه براى او است. آن چه كه براى او است عبارت از ثلث است. براى اين كه وصيت در محدوده ثلث مىتواند نقش داشته باشد. رجلٍ اوصى بماله فى الحج كه مال باشد و ظاهرش اين است كه بجميع ماله و تركته. فكان، اين ماله يا ما له لا يبلغ ما يحج به من بلاده. قال فيعطى فى الموضع الذى يحج به عنه. اين هم دلالت دارد بر اين كه اگر مال وسعت داشته باشد نسبت به بلد، در درجه اول بايد مسئله بلد مطرح بشود وصيت هم وصيت مطلقه است. هيچ گونه تعيين بلدى و ميقاتى در آن واقع نشده. آن وقت اين جا اين حرف مطرح است. خوب دقت كنيد، كه آيا ما با اين موثقه ابن بكير معامله يك روايت مجمل بكنيم. بگوييم ما نمىدانيم كه «اوصى بما لَه فى الحج» است يا «اوصى بمالِه فى الحج» است. اگر «اوصى بما لَه فى الحج» بود در همان محدوده ثلث وصيت را نافذ مىداند كه همه نافذ مىدانند اما اگر «اوصى بمالِه فى الحج» شد، اين معنا اين است كه به جميع امواله و جميع تركته، ديگر مسئله ثلث مطرح نيست. آيا اين روايت با توجه به اين دو احتمال يك حالت اجمال براى او پيدا مىشود؟ ظاهر ايناست كه اگر ما بخواهيم «اوصى بما لَه فى الحج» بخوانيم به نظر من اين خلاف ظاهر است. خلاف ظاهر است. اگر آن طورى بود بايد با من تبيينيه روشن بكند مسئله را. «بما لَه فى الحج» لااقل يك كلمه ثلث بايد به دنبال او اضافه بشود و الا همينطورى بگوييم بمالَه و از خارج بياييم معنا كنيم كه مالَه عبارت از ثلث است نمىخواهم بگويم اين احتمال نيست، ولى احتمال خلاف ظاهر است. ظاهر اين است كه «اوصى بمالِه فى الحج» است يعنى به جميع ما يتعلق به من امواله. اولاً ظاهر اين است.
حالا اگر شما يك كسى آمد و سماجت كرد، گفت نه خير، اين دو تا احتمال در عرض هم است و اين روايت اجمال دارد. خب ما مىگوييم اجمالش را، گوش بدهيد، اين نكته را دقت بفرماييد، ما اجمالش را به روايت على ابن رئاه برطرف مىكنيم. براى اين كه در روايت على ابن رئاه كلمه مال ذكر نشده كه شما بياييد دو تا احتمال در بارهاش جارى بكنيد. آن جا دارد و لم يبلغ جميع ما ترك. مسئله را خيلى روشن بيان كرده در روايت على ابن رئاه. لذا اگر اجمالى هم در اين روايت وجود داشته باشد، روايت على ابن رئاه رفع اجمال مىكند و مىگويد مقصود مالِه است و نه مقصود مالَه كه عبارت از محدوده ثلث مال باشد. خب، آيا با توجه با اين دو تا روايت كه يكى شان صحيحه است و يكى شان موثقه است ما نمىتوانيم بگوييم كه در مورد وصيت مطلقه در آن جايى كه مسئله بلدى و ميقاتى را معين و مشخص نمىكند لازم اين است كه ما حج بلدى را در اين جا مطرح بكنيم. روايت اين حرف را مىزند. اين دو تا روايت. در مقابل اين اگر بخواهيد خبر ذكريا ابن آدم را مطرح بكنيد كه او مسئله ميقات را مىگويد، جوابش اين است كه خبر زكريا ابن آدم اولاً ضعيف است دوماً مقتضاى جمع اين بود كه خبر زكريا ابن آدم را حمل كنيم بر صورت عدم سعه مال. آن جايى كه مال وسعت ندارد كه حج بلدى به سبب او تحقق پيدا بكند. لذا خبر زكريا ابن آدم هم نمىتواند مانع و رابعى در مقابل اين دو روايت باشد. فقط مىماند آن رواياتى كه بطور اطلاق مىگويد كه هر وصيت در محدوده ثلث بايد پياده بشود. با آنها چكار بكنيم؟ جواب اين دو تا روايت مقيد آن روايات است. آيا آن روايات را ما دليل داريم كه نبايد تخصيص بخورد. رواياتى كه مىگويد وصيت در محدوده ثلث است اين روايات قابليت تخصيص ندارد. يا اين كه اين دو تا روايت مقيد و مخصص آن اطلاقات است. يعنى اين جورى مىگويد كه تمام وصاياى مالى در محدوده ثلث است الا الوصية بحجة الاسلام. در وصيت به حجة الاسلام در محدوده ثلث نيست. او در محدوده تمام مال است. اگر همه مال براى حج بلدى كافى بود حتماً بايد حج بلدى تحقق پيدا بكند.
پس بالاخره ما با توجه به اين روايات كه البته روايات ضعيفش هم معيد اينها است، ما آنها ديگر نقل نكرديم براى خاطر مناغشات سندى كه در آن وجود دارد. اما اين دو تا روايت از نظر سند و دلالت كامل است و مىگويد در مورد وصيت و اطلاق وصيت بدون تعيين اگر تركه وسعت دارد بايد حج بلدى تحقق پيدا بكند. حالا چرا امام بزرگوار و صاحب جواهر در اين جا مىفرمايند «حفت الميقاتيه» اين را نكتهاش را عرض مىكنيم كه آن نكته به نظر ما تمام نيست. فردا ان شاء الله.
«و الحمد لله رب العالمين»