• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • شصت و پنجمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم كه مقتضاى قاعده در آن جايى كه وصيتى نباشد. و صرفاً تكليف قضاء حجة الاسلام من ناحية الميت باشد قاعده بيش‏تر از اين اقضا نمى‏كند كه از ميقات حجى از ناحيه او واقع بشود. آن هم من اقرب المواقيت. تبعاً اگر اقرب المواقيت امكان پيدا نكرد الاقرب فى الاقرب مطرح است تا از هر كجايى كه امكان‏پذير باشد حج عن الميت روى قاعده كفايت مى‏كند. لكن در مقابل قاعده دو راه ذكر شده بود. يكى راهى كه در مسئله گذشته عرض كرديم كه در مسئله استنابه حج اگر در آن استنابه من البلد ربما يقال كه در ما نحن فيه هم همينطور است. كه عرض كرديم كه نه، چند اشكال به استفاده از اين جا مطرح است.
    راه دوم روايات متعدده‏اى است كه وارد شده و باز همانطورى كه اشاره شد، اين روايات هيچ كدام در ما نحن فيه كه صورت عدم وصيت است وارد نشده. در حقيقت در ما نحن فيه به عنوان نص خاصى در كار نيست. اما روايات متعددى در آن فرض دوم مسئله وارد شده كه صورت وصيت به حج است. آن وقت اگر آن روايات با بعضى از تعارضهايى كه بينشان وجود دارد و جمع‏هاى مختلفى كه مطرح است، اگر فرضاً نتيجه آن روايات اين شد كه در صورت وصيت بايد من البلد استيجار بشود. اگر يك همچين نتيجه‏اى داد آنوقت ربما يقال اين كه بين صورت وصيت و غير وصيت فرقى نمى‏كند. اگر در مورد وصيت حج بلدى مطرح باشد، در صورت غير وصيت هم همينطور. لذا ما مجبوريم اين روايات را بخوانيم كه البته اين روايات خواندنش براى فرض دوم ما در جلسه اول نتيجه بخش است. اگر اين روايات يك همچين نتيجه‏اى را داد ببينيم كه آيا مى‏توانيم از اين روايات القاء خصوصيت بكنيم و بگوييم مسئله وصيت خصوصيتى ندارد. اگر وصيت هم نباشد همان حج بلدى مطرح است. پس ملاحظه اين روايات در درجه اول براى اين است كه ببينيم اين روايات چه در مورد وصيت وارد شده، ملاحظه مجموع اينها و جمع بين اينها على فرض التعارف چه اقتضا دارد؟ اگر اقتضاى حج بلدى نداشت كه خب، ديگر ما نحن فيه به طريف اولى. اگر در مورد وصيت حج بلدى مطرح نباشد در مورد غير وصيت به طريق اولى مطرح نيست. اما اگر در مورد وصيت حج بلدى مطرح شد، آن وقت ببينيم القاء خصوصيت جايز است يا القاء خصوصيت جايز نيست.
    رواياتى كه در اين باب وارد شده، چند تا روايت است كه اينها را صاحب وسائل در ابواب نيابت در باب دوم ذكر كرده. عرض مى‏شود كه يكى، اين اولين روايت، صحيحه على ابن رعاب، ابواب نيابت، باب دوم، روايت اول. «قال سئلتُ ابا عبد اللّه (عليه السلام) ان رجلٍ اوصى ان يحج عنه حجة الاسلام». وصيت كرده كه از ناحيه او حجة الاسلامى انجام بدهند. ديگر نه ذكر مقدار مال كرده، و نه اشاره‏اى به اين كه اين حجة الاسلام از كجا واقع بشود. آيا من البلد واقع بشود؟ من الميقات واقع بشود؟ نه ديگر اين خصوصيات در مورد وصيت مطرح نيست. «رجلٍ اوصى ان يحج عنه حجة الاسلام». مقدار مورد وصيت همين حجة الاسلام است. ديگر هيچ اضافه‏اى نه از نظر مقدار مال دارد و نه از نظر اين كه از كجا اين حجة الاسلام واقع بشود. خب، حالا كه مرده، «و لم يبلغ جميع ما ترك الاّ خمسين درهما». حالا كه تركه اين را ملاحظه مى‏كنند. مى‏بينند مجموعاً پنجاه درهم است. حالا چه كار بكنند؟ از آن طرف حج، حجة الاسلام است. حتماً بايد تحقق پيدا بكند. آن هم من اصل التركه بايد تحقق پيدا بكند و از طرفى مقدار تركه بسيار كم است. چه كار بايد كرد؟ قال، امام صادق (صلوات اللّه عليه)
    در حق اين روايت فرمودند «يحج عنه من بعد المواقيت التى وقّتها رسول اللّه» آن حجة الاسلامى كه از آن انجام مى‏گيرد، از بعض اين ميقاتهايى كه رسول خدا معين فرمودند به عنوان شروع عمل حج و احرام حج. «يحج عنه من بعد المواقيت التى وقتها رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) من قربٍ». اين من قربٍ معناش چيه؟ عبارت را خوب دقت فرموديد؟ عبارت اين است «يحج عنه من بعد المواقيت»، حالا مواقيت «وقتّها رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) آنش ديگر توضيحش است. «يحج عنه من بعض المواقيت من قربٍ». آيا معناى اين من قربٍ چيه؟ من قربٍ يعنى من قرب بعض المواقيت. به تعبير ديگر در بعضى از روايات هم دارد ما دون الميقات. يعنى قبل الميقات. مى‏گويد حج به عنوان قبليت در آن صدق بكند. آيا من قربٍ يعنى من دون الميقات، و معناى من دون الميقات يعنى قبل الميقات كه ديگر عنوان قبليت در آن صدق بكند. آيا اين من قربٍ مقصود يك همچين چيزى است؟ يا اين كه عرض مى‏شود كه احتمال مى‏دهم من كه مقصود از من قربٍ بيان و تفسير همان بعض المواقيت باشد. آن وقت اين جايى كه مى‏خواهد تفسير بعض المواقيت باشد، دو تا احتمال در آن است. يك وقت مى‏خواهد ميقات‏ها را با هم مقايسه بكند. در نتيجه همانى است كه در تعبير مرحوم سيد و امام بزرگوار (قدس سره) واقع شده من قربٍ يعنى من اقرب المواقيت كه قرب را در رابطه با ملاحظه بعض مواقيت نسبت به بعض بكند. مى‏خواهد بگويد اين مواقيتى هم كه ما مى‏گوييم آنى است كه در حقيقت نزديك است و عنوان اقرب المواقيت دارد. يك احتمال اين است. يك احتمال ديگر نه، مى‏خواهد بفرمايد چون مجموعه مواقيت در ملاحظه با راههاى دور و فاصله‏هاى دور اينها نزديك به مكه هستند، همين نزديك به مكه انتخاب بشود. كه نمى‏خواهد بعض المواقيت را مع بعض الآخر ملاحظه بكند. بلكه مى‏خواهد مجموعه مواقيت را نسبت به فاصله‏هاى دور و راههاى دور ملاحظه بكند و عنوان قرب به اينها بدهد. پس در حقيقت روى اين كلمه من قربٍ سه تا احتمال جريان دارد. «يحج عنه من بعد المواقيت التى وقتّها رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) من قربٍ». اين من قربٍ سه تا احتمال.
    يك احتمال مى‏خواهد بگويد من قرب الميقات كه در بعضى از روايات هم از آن تعبير شده به ما دون الميقات. احتمال دوم نه، مى‏خواهد مواقيت را با هم ملاحظه بكند و الاقرب و فى الاقرب مواقيت را مطرح بكند. احتمال سوم مى‏خواهد بفرمايد نه، همه مواقيت در عرض هم است و همشان اين اتصاف را دارد كه نسبت به فاصله‏هاى دور عنوان قرب الى مكه در آنها جريان دارد.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه، نه، آن كه نيست. مثل همان من بعض المواقيت اين من قربٍ هم همان جهت را دلالت دارد. لكن يك احتمال بعيدى هم من در ذهنم آمد كه البته بعيد است اين احتمال كه يُحج نخوانيم بگوييم يَحج عنه من بعض المواقيت من قرُب، يعنى كسى كه از خويشان اين ميت است و از نزديكان اين ميت است، از بعضى از مواقيت حج را از ناحيه اين انجام بدهد. كه نتيجه اين احتمال يُحج نيست ديگر، بايد بگوييم يَحج عنه من بعد المواقيت مَن قَرُب، يعنى خويشانش، نزديكانش. لكن اين احتمال بعيد است ولو دليل بر بطلانش هم نداريم ما اما بعيد است كه مقصود مَن قَرُب باشد. بلكه مقصود همان من قربٍ است. عرض مى‏شود كه، خب، اگر اين يحج عنه من بعض المواقيت التى وقتّها رسول اللّه» اگر معناش اين باشد كه بايد يا اقرب المواقيت يا مجموع المواقيت يا دون الميقات ما چى از اين استفاده مى‏كنيم؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) اين كه ايشان مى‏گفت، يعنى با عجله اين كار را بكنند نه، اين همين بود كه ايشان ذكر مى‏كردند. يعنى بلافاصله اين كار بشود. اين احتمال ديگر از احتمال من خيلى بعيدتر است. حالا آنى كه ما مى‏خواهيم از اين روايت استفاده بكنيم چه مقصود اين باشد كه من بعض المواقيت، و چه مقصود مما دون الميقات باشد، آيا اين سؤال و جواب يك مطلب تقريباً مسلمى را بين سائل و امام (عليه السلام) كه جواب فرمودند دلالت نمى‏كند؟ به عبارت روشن‏تر اين كه سائل مى‏گويد همه تركه‏اش پنجاه درهم است (خوب دقت بفرماييد) سائل مى‏گويد همه تركه پنجاه درهم است. امام هم مى‏فرمايد، خب، از بعض مواقيت حج كنيد. آيا اين از آن استفاده نمى‏شود كه اگر تركه‏اش به جاى پنجاه درهم، هزار درهم باشد كه هزار درهم وافى به حج بلدى است، حتماً بايد من البلد استيجار بشود، اين استفاده مى‏شود يا نه؟ باز به عبارت ديگر در ذهن سائل چى بوده؟ آيا اين پنجاه درهمى كه مجموعه تركه اين شخص را تشكيل مى‏داده، اين به نظر سائل براى حج ميقاتى كافى نبوده يا بوده؟ اين كه امام مى‏فرمايد «يحج عنه من بعد المواقيت» خب معناش اين است كه پنجاه درهم براى حج ميقاتى ولو اقرب المواقيت كافى است. پس در ذهن سائل چى بوده؟ در ذهن سائل اين بوده كه اگر تركه‏اش زيادى بود بايد از شهرش استنابه بشود. از شهرش بايد استيجار بشود و امام هم اين معنا را تكذيب نفرمودند. امام نفرمودند كه نه بابا، اگر به جاى پنجاه درهم، هزار درهم هم بود همان «يحج عنه من بعد المواقيت». آيا اين جورى است معناى روايت ؟ يا اين كه ظاهر سؤال و جواب تسلم يك مسئله‏اى است پيش راوى و تقرير امام نسبت به آن مسئله؟ آن مسئله‏اى كه پيش راوى مسلم بوده، مربوط به آنجايى است كه تركه او زياد باشد. آن چيه؟ اگر تركه اين به جاى پنجاه درهم، هزار درهم بود، حالا در ذهن رواى چى بوده؟ راوى ديگر خودش را در حقيقت مجبور به سؤال نمى‏ديده. خب حالا كه مجبور به سؤال نمى‏ديده، در ذهنش چى بوده؟ ظاهر اين است كه در ذهنش بوده كه يحج من البلد. بايد از بلد واقع بشود. امام هم اين معنا را انكار نكردند كه، امام نفرمودند كه اين قيد تو زدى كه مجموع تركه به پنجاه درهم نمى‏رسد نه، به هزار درهم هم برسد «يحج عنه من بعد المواقيت». نه، ظاهر اين است كه آنى كه در ذهن سائل بوده امام تقرير كردند. در حقيقت امام مى‏خواهند بفرمايند كه حالا كه تركه او اتساع ندارد و وافى به حج من البلد نيست، اين جا «يحج من بعد المواقيت» كه آمدن حج روى ميقات روى فرض عدم تمكن روى حج من البلد است. آيا اين را شما از اين روايت با توجه به خصوصيات سؤال و با توجه به تقرير امام (عليه السلام) اين معنا در ذهنتان نمى‏آيد؟ كه در ذهن سائل اين بوده كه ان كانت التركه وافعتاً يجب الحج من البلد. امام هم تقرير كردند سائل را بر اين معنا. متاسهم عرفى البته با يك دقتى از اين روايت كه سندش هم البته صحيح است و هيچ گونه مناغشه سندى هم ندارد عبارت از همين معناست.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) برادر آخر شما، (سؤال از استاد:... و جواب آن) اوقات كه همان مواقيت است. منظور از اوقات همان مواقيت است. فرقى ندارد.
    اين عرض مى‏شود كه يك روايت در مسئله، روايت ديگر روايت دوم اين باب است. عرض مى‏شود كه روايت عبد اللّه ابن بكير، اين هم عبارت معتبره است منتها موثقه، «عن ابى عبد اللّه (عليه السلام) انّه سئل» سائل غير عبد اللّه ابن بكير است. «انه سئل رجلٍ اوصى‏ بماله فى الحج». وصيت كرد كه تركه من را در رابطه با حج شما صرف بكنيد. وقتى كه مرد «فكان لا يبلغ ما يحج به من بلاده». بعد تركه‏اش را حساب كردند ديدند نه، حج بلدى نمى‏شود تحقق پيدا بكند. تركه قاصر از اين معناست كه حج بلدى تحقق پيدا بكند. خب اين هم در ذهن اين سائل هر چه بوده اين معنا بوده است كه اگر تركه‏اش به اندازه حج بلدى بود، ديگر هيچ مشكله‏اى وجود نداشت و هيچ جا براى سؤال نبود. اما مشكل اين است كه اين تركه كه تمام اموال اين شخص است اين قاصرٌ من الحج من البلد. اين به اندازه حج بلدى نمى‏رسد. حالا چه كار كنيم؟ قال فيعطى‏ فالموضع الذى يحج به عنه». اين عرض مى‏شود اين جورى دلالت مى‏كند. مى‏گويد از هر جايى كه امكان دارد از آن جا حج واقع بشود. اگر از شهرش امكان ندارد الاقرب الى بلده. اگر از اقرب امكان ندارد، فى الاقرب الى بلده. از هر كجا كه امكان داشت كه از آن جا بشود استيجار تحقق پيدا بكند و عمل حج واقع بشود. اين هم پس در حقيقت در ذهن سائل اين معنا مسلم بوده و امام هم انكارى راجع به اين مسئله‏اى كه پيش سائل مسلم بوده نكرده‏اند كه لو كان فى التركه وافيتاً بالحج من البلد يجب الحج من البلد. اين در حقيقت مورد تسلم عنده السائل و تقرير امام (عليه السلام) بوده.
    روايت ديگر عرض ميشود كه روايت چهارم اين باب است كه اين روايت عرض مى‏شود كه سندش اين جورى است. «محمد ابن يعقوب عن عدة من اصحابنا عن احمد ابن محمد عن احمد ابن محمد ابن ابى نصر» كه همان ابى نصر بضنتى يكى از اصحاب اجماع است. اجماع على تصحيح ما يصحّ عنه. ايشان نقل مى‏كند عن محمد ابن عبد اللّه كه اين محمد ابن عبد اللّه ابن عيسى اشعرى قمى است كه مى‏گويند توصيفى در باره اين نشده. ولو اين كه در بعضى از كتابهاى چاپ شده شيخ طوسى (على اللّه مقامه) در تعريف اين كلمه صقةٌ ذكر شده اما مى‏گويند در نسخه‏هاى اصلى اين كتاب شيخ كلمه صقةٌ ندارد. آن وقت مى‏ماند نقل بضنتى از اين، اين ديگر بستگى دارد به همان مبنا. اگر كسى معناى اجماع در اصحاب اجماع را اين جورى معنا كرد كه اگر روايتى تا اينها صحيح باشد ديگر از اينها به بعدش ولو ضعيف هم باشد معتبر است. اگر كسى اين مبنا را در مراد از اصحاب اجماع قائل بشود، بايد بگويد اين روايت معتبره است براى اين كه ابن ابى نصر بضنتى از اصحاب اجماع است و از هر كسى روايت بكند ولو اين كه توصيفى هم نشده باشد ما بايد حكم بكنيم بان روايته معتبره. اما اگر كسى آن مبناى ديگر را اخذ كرد. كه عرض كرديم كه بحث مفصلى يكى دو روز در اين رابطه سابقاً ما داشتيم و آن روايات اصليه را آورديم و خوانديم و روى آن بحث كرديم ما از اصحاب اجماع چيزى كه استفاده كرديم اين است كه اين اصحاب اجماع اجماع بر وصاقت خودشان تحقق دارد. يعنى وصاقت خودشان ديگر مورد ترديد نيست. وصاقت خودشان اتفاقى است. وصاقت خودشان ممّا اجمعة الاصابه عليه است. اما اين كه اينها از هر كسى روايت بكنند ولو اين كه آن شخص ضعيف باشد، مجهول الحال باشد، روايتشان معتبر است، اين را ما از اين عباراتى كه در باره اصحاب اجماع وارد شده بود نتوانستيم استفاده بكنيم. لذا روى اين مبناى دوم روايت خالى از اعتبار است و ما نمى‏توانيم به اين روايت استنادى داشته باشيم. حالا اين «محمد ابن عبد اللّه ابن عيسى اشعرى قمى قال سئلت ابا الحسن الرضا (عليه السلام) ان الرجل يموت فيوصى بالحج». يعنى قبل موته. قبل موته اين وصيت به حج كرده و ظاهرش اين است كه ديگر خصوصيتى هم در باره اين حج نگفته. همين وصيت به حج كرده. اما اين من اين يحج عنه آيا من البلد او من الميقات او من غيرهما ديگر صحبتى از آن نشده، فقط اصل وصيت به حج است. آن وقت حالا كه اين طور شد، سائل سؤال مى‏كند من اين يحج عنه؟ حالا از كجا از آن ما حج انجام بدهيم؟ اين ديگر يك سؤال خيلى صريح است در ما نحن فيه است. يعنى در مورد وصيت. قال، حضرت رضا (سلام اللّه عليه) بر طبق اين روايت اين جورى فرمودند. فرمودند «على قدر ماله». ببينيد مالش چه مقدار ظرفيت دارد؟ «ان وسعه ماله فمن منزله». اگر تركه‏اش آن قدر وسعت دارد كه از منزل و بلدش امكان دارد از منزل، «و ان لم يسع ماله فمن الكوفه فان لم يسعه من الكوفه فمن المدينه». اگر از بلدش امكان نداشت از كوفه، اگر هم از كوفه امكان نداشت من المدينه كه همان ميقات است. مدينه‏اى كه ميقات است و مسجد شجره آن جاست، در آخر نوبت به همان مدينه مى‏رسد.
    اين جا بعض الاعلام فرموده‏اند كه اين روايت علاوه بر اين كه مناغشه سندى دارد. دلالتش هم مورد مناغشه است. براى خاطر اين كه آنهايى كه حج بلدى را قائلند (خوب دقت بفرماييد) آنهايى كه حج بلدى را مى‏گويند، مى‏گويند اگر حج بلدى امكان نداشت، الاقرب فى الاقرب مطرح است. اگر از قم امكان نداشت مثلاً از خوزستان. از خوزستان امكان نداشت از نزديك‏تر به خوزستان، خلاصه ملاك الاقرب فى الاقرب است. خب، حالا كه ملاك اقرب است آن وقت ايشان مى‏فرمايند كه ظاهر اين است كه اين راوى و اين سؤال كننده اين خراسانى بوده و اين سؤال و جواب در خراسان واقع شده. خب، اگر كسى مالش از خراسان امكان نداشته باشد كه صرف در حج بشود درست است كه بياييم بگوييم در درجه دوم كوفه مطرح است. خب، كوفه تا خراسان چقدر فاصله دارد؟ چقدر بين اينها فاصله است؟ بايد حضرت بفرمايند كه اگر از مثلاً طوس يا مرو كه محل اقامت حضرت بوده، اگر امكان ندارد از نيشابور. اگر ندارد از سبزوار، اگر ندارد از شاهرود، مثلاً اگر ندارد از تهران، همينطور يكى، يكى پيش بروند. اما اين كه يك هو از خراسان پا را بگذارند كوفه بگويند اگر از خراسان امكان نداشت، فمن الكوفه، و تازه اگر از كوفه امكان نداشت فمن المدينه. خب اين همه بين كوفه و مدينه شهر فاصله است. خب بايد بگويند اگر از كوفه امكان ندارد مثلاً شام. اگر از شام امكان ندارد از يك شهر ديگرى كه بين شام و مدينه فاصله است، اگر آن جا امكان نداشت نوبت به مدينه مى‏رسد. آن وقت ايشان مى‏فرمايد در حقيقت اين روايت با اين دلالت احدى قائل به مفاد اين روايت نشده. حتى آن هايى كه حج بلدى را قائلند به اين صورتى كه اين روايت اين مسئله را مطرح كرده هيچ كس در حج بلدى به اين صورت مطرح نكرده.
    لكن دو تا مناغشه، به اين مناغشه به نظر مى‏رسد. يكى اين كه اولاً از كجا مى‏گوييد كه اين سؤال و جواب در خراسان بوده. از كجا اين را شما استنباط كرديد. چون امام مى‏گويد فمن الكوفه اين اقتضاى اين معنا را دارد يا راوى مى‏گوييد اهل خراسان بوده است. راوى كه محمد ابن عبد اللّه ابن عيسى اشعرى قمى است. چطور اين جا حساب خراسانى را براى او باز كرده‏ايد. خودتان تصريح داريد به اين كه محمد ابن عبد اللّه در بعضى از عناوين از او تعبير به محمد ابن عبد اللّه ابن قمى مى‏شود. خب، ممكن است اين محمد ابن عبد اللّه قمى در طول راهى كه حضرت رضا (سلام اللّه عليه) از مدينه به خراسان مى‏آمدند، يك جايى بر خورد كردند به حضرت رضا و اين سؤال را از ايشان كردند. اما اين كه اين سؤال در خراسان بوده، ما دليلى بر اين معنا نداريم.
    مناغشه دوم كه مهم‏تر است بر اين اساس است مناغشه بعض الاعلام است اين است كه امام (عليه السلام) اول ضابطه را بيان كردند. ضابطه و كلى مسئله بيان شده، كلى مسئله على قدر ماله است. ديگر بحث ندارد. على قدر ماله اين يك رابطه كلى است كه امام بيان كرد. اين بعدى‏ها مثل مثال مى‏ماند. مثال كه سبب تقييد حكم و تغيير حكم نمى‏شود. آن سائل سؤال كرد من اين يحج عنه؟ جواب على قدر ماله. ابهام ندارد ديگر. يعنى هر مقدارى كه مالش وافى است. آيا شما كه روايت ذيلش را اين جورى معنا مى‏كنيد پس در حقيقت يك معارضه‏اى در جواب امام وجود دارد. براى اين كه اگر مالش كافى بود كه از نيشابور ما براى او نائب بفرستيم. بگوييم كه صدر جواب مى‏گويد از نيشابور، ذيل جواب مى‏گويد من الكوفه. چون از خراسان است يعنى مرو امكان ندارد. پس صدر جواب مى‏گويد از نيشابور، ذيل جواب مى‏گويد من كوفه.
    آيا يك همچين معارضه‏اى شما در جواب احساس مى‏كنيد؟ يا اين كه جواب همان على قدر ماله است. اين ذيلش ديگر به عنوان مثال است. به عنوان مثال ديگر المناغشة فى المثال نبايد تحقق پيدا بكند. ذيلش هم نبود مسئله تمام بود. پس ما نمى‏توانيم بياييم بگوييم كه اين روايت همان حرفى را مى‏زند كه يحج عنه من البلد و ان لم يمكن فمن الاقرب اليه فى الاقرب. آيا شما از نظر فهم عرفى ترديدى داريد در مفاد اين روايت؟ اين كه نيامده يك ترتيب تعبدى را اين جا مطرح بكند. محور على قدر ماله است. بعدش هم يك مثالى است. يك تنذيرى است. خب، آن كسى كه مثلاً از آن طرف مى‏خواهد مكه برود. آن هم ملاكش كوفه است يا اين كه نه، اين به صورت يك مثال در اين جا مطرح شده. لذا اگر سند روايت را ما بتوانيم به يك صورتى درست بكنيم و يا آن مبنايى كه در باب اصحاب اجماع است در اين ابن ابى نصر بضنتى قائل بشويم به نظر من دلالت روايت بسيار دلالت خوبى است و شايد صريح‏ترين رواياتى كه مسئله حج بلدى و ثم الاقرب و فى الاقرب را دلالت مى‏كند همين روايت است. اگر سندش را انسان بتواند كارى بكند از نظر دلالت اين مناغشه به روايت وارد نيست. لكن حالا يك روايات ديگرى هم داريم و بعد هم بايد مجموعه روايت را بررسى بكنيم.

    «و الحمد لله رب العالمين»