• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • شصتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    دنباله عبارت تحرير در مسئله پنجاه و هفت. تا اين جا خوانديم كه «لو انكر الحج بها ولو ميقاتاً والاّ لا يجب دفعها. و الاحوت حفظ مقدار حصته و جاءً لاقرار سائر الورثه او وجدان متبرءٍ لتتمه. بل مع كون ذالك مرجوّ الوجود يجب حفظه على الاقوى‏ و الاحوت ردّه الى ولى الميت. ولو كان عليه حجٌ فقط، و لم يكف تركته به و الظاهر انّها للورثه. نعم لوستمل كفايتها للحج بعد ذالك او وجود متبرءٍ يرفع التتمه وجب ابقائها».
    بالاخره در مسئله‏اى كه بحث شد كه اگر يكى از ورثه اقرار به دين بكند و ديگران منكر دين باشند، عرض كرديم كه تقريباً فتوا اين است كه آن سهمى كه از دين نصيب مقر مى‏شود و به تناست وجه مقر آن مقدارى كه از دين به او ارتباط پيدا مى‏كند بايد او را بپردازد. حالا در مسئله دين به لحاظ اين كه دين يك واجب غير ارتباطى است و به تعبير ديگر انحلالى است. يعنى هر مقدارى انسان از دين را بپردازد به همان مقدار برائت ضمه حاصل مى‏شود. اگر كسى ده يك دينش را پرداخت به همان نسبت برائت ضمه پيدا مى‏كند. لذا در مثالى كه در دو سه جلسه بحث از صاحب جواهر نقل كرديم كه اين مقر سهميه ارثش چهارصد تومان است. لكن مقدارى كه از دين سهميه او مى‏شود عبارت از دويست تومان است. خب، اين دويست تومان را حتماً بايد بپردازد. براى اين كه با پرداختن اين دويست تومان به همين مقدار دين ميت كنار مى‏رود و برائت ضمه براى ميت حاصل مى‏شود ولو اين كه بقيه دين را ديگران منكرند و حاضر به پرداختن او به هيچ وجه نيستند. اما چون مسئله دين يك مسئله غير ارتباطى است بلكه انحلالى است اين حتماً بايد دويست تومان را بپردازد و به همين نسبت برائت ضمه حاصل مى‏شود. اما اگر ما همين مثال را روى حج پياده كرديم.
    عرض كرديم كه اين مقر سهميه ارثش چهارصد تومان است لكن مخارج حج پانصد تومان است به طورى كه از مخارج حج دويست تومان را بايد اين مقر روى توزيع و روى نسبت بپردازد. دويست تومان از پانصد تومان مخارج حج بايد اين پسرى كه اقرار كرده كه پدر من كان عليه حجة الاسلام و واجب الحج بوده و حج را انجام نداده، خب، دويست تومان را بايد بپردازد. از طرفى مسئله حج غير مسئله دين است. حج يك واجب ارتباطى است. اجزاء و مناسكش بينشان ارتباط تحقق دارد. خب، حالا ما با اين دويست تومان چه كنيم؟ دويست تومان فقط پول بعضى از افعال حج است. پول بعضى از اعمال حج است و بعضى از افعال در باب حج معنا ندارد تحقق پيدا بكند. روى ارتباطيتش. مثل نماز مى‏ماند. كه نمى‏شود بين اجزاء نماز ما يك تفكيكى بكنيم و يك تبعيضى قائل بشويم. خب، حالا چه بايد بكنيم با اين دويست تومان؟ و حتى حج ميقاتى هم با اين دويست تومان نمى‏شود تحقق پيدا بكند. خب، الان اين اقرار كرد كه پدر من يك حجة الاسلامى به عهده او بوده مخارج حجة الاسلام هم پانصد تومان است. لكن سهميه اين مقر عبارت از دويست تومان است. با اين دويست تومان چه بايد كرد؟ حج انجام بدهد امكان ندارد. با دويست تومان نمى‏شود حج انجام داد. تبعيض بين اعمال و مناسك حج هم معنا ندارد. پس چه بايد كرد؟
    اين جا براى مسئله بايد ما سه صورت تصور بكنيم. يك صورت اين است كه (خوب دقت بفرماييد) اين فرزندى كه اقرار كرده يقين دارد كه اگر سالها اين دويست تومان حج را نگه دارى بكند و كنار بگذارد، هيچ فايده‏اى ندارد. يعنى چه هيچ فايده‏اى ندارد؟ يعنى ورثه ديگر دست از انكارشان بر نمى‏دارند، تا آخر اين حالت انكار باقى است. و از طرفى هم يك آدم متبرئى پيدا نمى‏شود كه بگويد بابا من سيصد تومان از جيب خودم مى‏دهم، شما اضافه كنيد به اين دويست تومان و يك حجى براى پدرتان انجام بدهيد. اين يقين دارد كه اگر دويست تومان را حفظ كند، نگه دارى كند، در آن تصرف نكند، وضع‏
    تغيير پيدا نمى‏كند. يعنى منكرين اقرار نمى‏كنند. متبرئى هم پيدا نمى‏شود كه از جيب خودش سيصصد تومان اضافه به دويست تومان بكند. اين يك صورت. صورت دوم در حقيقت عكس اين صورت است يعنى يقين دارد و يا اطمينان. اطمينان دارد به اين كه خب، حالا ورثه انكار كردند ولى اگر يكى دو سال ديگر صبر بكنيم اين ورثه سر عقل مى‏آيند و روى عواطف پدرى دست از انكار خودشان بر مى‏دارند و اقرار مى‏كنند به آن چيزى كه اين اقرار كرد. و يا به جاى اقرار و اينها اطمينان دارد كه اگر يكى دو سال صبر بكند يك متبرئى پيدا مى‏شود كه بيايد تتمه كه عبارت از سيصد تومان است بپردازد، آن سيصد تومان ضميمه اين دويست تومان بشود و در نتيجه بتواند براى پدرش حج انجام بدهد. فرض سوم صورت شك است. نمى‏داند آينده چه مى‏شود؟ احتمال مى‏دهد كه اين منكرين اقرار كنند. لكن احتمال هم مى‏دهد نه، حالت انكارشان ادامه داشته باشد. احتمال مى‏دهد يك متبرئى پيدا بشود. احتمال هم مى‏دهد كه متبرئى پيدا نشود. لذا براى مسئله سه صورت تحقق دارد. و بايد احكام اين صور انشاء اللّه مشخص بشود.
    اما آن صورت اول كه يقين دارد كه وضع هيچ تغيير نميكند. اگر ده سال ديگر هم صبر بكند، آن وراث ديگر انكارشان تبدل به اقرار پيدا نمى‏كند. متبرئى هم پيدا نخواهد شد. يقين به اين مسئله دارد. عبارت كه ما اين فرض اين عبارت را بايد حمل بر فرض اول كنيم، عبارت مى‏گويد كه اين دويست تومان را نبايد به عنوان حج بپردازد و ظاهرش اين است، ظاهر عبارت، كه اين جايى كه دويست تومان به درد حج نمى‏خورد ولو اين كه اين اقرار كرده، ولو اين كه خودش مى‏گويد بايد دويست تومان بايد صرف حج بشود اما خب چون يقين دارد كه تا آخر عمر ديگران با اين موافقت نخواهند كرد، متبرءى هم در كار نيست، خب چه كند با اين دويست تومان؟ ظاهر عبارت اين است كه اين دويست تومان بر مى‏گردد به خودش، يعنى خود همين اقرار كننده، خود همين وارثى كه اقرار كرده، خب، لا يجب عليه اين كه ديگر دويست تومان را در رابطه با حج دفع بكند. پس چه كند؟ ظاهر عبارت اين است كه مال خودش است ديگر. يعنى در اين صورت چهارصد تومانى كه از تركه به او رسيده، همه چهارصد تومان در اختيار خودش و مى‏تواند در همه چهارصد تومان تصرف بكند. اما آيا اين قابل مناغشه نيست؟
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نخير، لا يجب دفعها، لا يجب دفعها يعنى ديگر مال خودش است. لازم نيست دويست تومان را ديگر به عنوان حج بپردازد. فرض اول را مى‏گوييم. آن اهوت و اينها مال دوم و سوم است. فرض اول كه يقين دارد و يا اطمينان دارد به اين كه تا آخر وضع به همين كيفيت است. منكر مقر نمى‏شود. متبرء هم وجود پيدا نمى‏كند. در اين فرض. بايد چه كند اين دويست تومان را؟ ظاهر عبارت اين است كه دويست تومان مال خودش است. يعنى ديگر مجموع چهارصد تومانى كه از تركه به او به ارث مى‏رسد ولو اين كه اقرار به حجةالاسلام هم كرده، اما مال خودش. خب، اين ظاهر عبارت. حالا اين آيا قابل مناغشه است يا نه؟ ما مى‏توانيم در اين معنا مناغشه كنيم يا نه؟ آن دو مبنايى را كه ما در مسئله دين و در مسئله حجة الاسلام كه به منزلت الدين است، ما ملاحظه كرديم آن دو مبنا را بياوريم اين جا پياده بكنيم، ببينيم كه نتيجه آن دو مبنا چيه؟ يك مبنا اين بود كه به اندازه دين و به اندازه مصرف حجة الاسلام اصلاً منتقل نشده از ميت به وارث. مسئله ارث بعد از دين است. مسئله ارث بعد از حجة الاسلام است. لانّ حجة الاسلام بمنزلة الدين الواجب. خب، اگر ما اين معنا را اختيار كرديم و از آن طرف قائل به توزيع دين و حجة الاسلام شديم، لازمه اين حرف چيه؟ لازمه اين حرف اين است كه از اين چهارصد تومانى كه در دست اين مقر است دويست تومانش به اين انتقال پيدا نكرده. دويست تومان اين مال خود ميت است. چون به اندازه پول حجة الاسلام كه پانصد تومان باشد، به اندازه مصرف لم ينتقل الى الوارث. يعنى پانصد تومان از اين هزار تومان انتقال به وارث پيدا نكرده. منتها آن وراثهاى ديگر منكرند. گوششان به اين حرفها بدهكار نيست. اما اين وارثى كه مقر است، خودش اقرار دارد كه حجة الاسلام كان على ابيه و لازمه‏اش اين است كه دويست تومان از چهارصد تومان در رابطه با حجة الاسلام درست است كه اين دويست تومان را
    نمى‏تواند به تنهايى صرف حجة الاسلام بكند اما مقتضاى اقرارش اين است كه اين دويست تومان يكون باقياً على ملك الميت. اگر باقى بر ملك ميت است كه حق دارد اين در آن تصرف بكند. چه حق دارد اين در آن تصرف بكند؟ چه حق به نفع خودش اين دويست تومان را مصرف بكند؟ اين دويست تومان باقى بر ملك ميت است منتها شما بگوييد پس چكارش بكند؟ نمى‏تواند كه دويست تومان را صرف حجة الاسلامش بكند. مى‏گوييم خيلى خب، صرف در حجة الاسلامش نمى‏تواند بكند، اما صرف بكند در يك چيزى كه يرجع الى الميت. يك چيزى كه در رابطه با ميت باشد. يك چيزى كه نفعش و ثوابش عايد الى الميت بشود. هر وقت بين اين كه اين دويست تومان به عنوان مال شخصى خودش در آن تصرف بكند و بين اين كه اين دويست تومان مال ميت است در حج نمى‏شود صرف كرد و عرض مى‏شود كه بايد صرف بشود در يك چيز ديگرى كه يرجع الى الميت يا عرض مى‏شود يرجع ثوابه الى الميت. براى خاطر اين كه حالا حج كنار رفت. اما ارتباط ميت به چه مناسبت به كلى زائل بشود؟ حالا كه نمى‏شود دويست تومان براى حج صرف بشود پس من براى خودم صرف بكنم؟ به چه دليل من بتوانم براى خودم صرف بكنم؟ حتماً بايد در رابطه با ميت يك چيزى كه شبيه به حج باشد. بالاخره ثوابش به ميت برگردد و ارتباط با ميت پيدا بكند. اگر ما در باب انتقال ارث اين جورى مشى كرديم كه به اندازه دين و به اندازه حجة الاسلام انتقال به ورثه پيدا نمى‏كند، فلمقر يعترف به اين كه دويست تومان از اين چهارصد تومان يكون باقياً على ملك الميت. اذا كان باقياً على ملك الميت لا يجوز له ان يتصرف به نفع خودش و بر طبق اغراض شخصيه خودش. بلكه بايد يك كارى انجام بدهد. صدقه‏اى بدهد، كارى انجام بدهد، كه نفعش ارتباط به ميت پيدا بكند. چون مال، مال اوست. ملك، ملك اوست. منتها در راه حج نمى‏شود صرف كرد در راه ديگرى كه اضافه به او داشته باشد بايد صرف كرد. اين روى اين مبنا.
    اما روى آن مبناى ديگر كه عبارت از اين بود كه تمام التركه انتقال به وارث پيدا مى‏كند لكن اين متعلق حق غرماء واقع مى‏شود و در مسئله حج متعلق حق خود ميت است. براى اين كه آن جا ديگر غرمائى وجود ندارد. خب روى اين مبنا. مى‏گوييم درست است. چهارصد تومان روى اين مبنا ملك براى مقر است. اما ملك كه آزاد نيست. ملك متعلق حق ميت است. ملكى است كه دويست تومانش حق ميت بر روى او تعلق گرفته. خب، اگر اين طور است. مال متعلق حق ميت كه حقش هم شبيه حق الرهان است. اين جلوى تخلفات را مى‏گيرد. ولو اين كه مالك همه چهارصد تومان باشد. پس چه كار بكند كه از اين تصرف و منع از تصرف آزاد بشود؟ راهش اين است كه دويست تومانى كه متعلق حق ميت است در راه ميت صرف بكند. اما اگر بخواهد به نفع خودش و بر طبق اغراض شخصيه خودش آن دويست تومان سهم حج را صرف بكند، چه مجوزى براى اين است؟ چه دليلى داريم بر جواز اين معنا؟ لذا در اين فرض اول به نظر اشكال مى‏رسد. اين كه مى‏فرمايد و الاّ لا يجب دفعها كه ظاهرش اين است كه خب، حالا كه واجب نيست دويست تومان را بپردازد به نفع خودش استفاده بكند. براى خودش صرف بكند. ظاهر عبارت اين است، اين روى هيچ يك از دو مبنا درست در نمى‏آيد مخصوصاً طبق معناى اول كه خيلى روشن است كه حق ندارد در اين دويست تومان تصرف بكند. اين يك صورت مسئله.
    صورت دوم كه ايشان اين صورت را آخر ذكر فرموده‏اند اين است كه اگر مقر عالم به اين معنا است و يا اطمينان دارد كه البته در كلام ايشان تعبير به رجاء شده و لازم است كه ما اين كلمه رجاء را حمل بر اطمينان بكنيم. اطمينان دارد به اين كه اگر اين دويست تومان را بگذارد ممكن است يكى دو سال ديگر اين منكرين دست از انكارشان بردارند و انكارشان تبدل به اقرار پيدا بكند. يا اين كه نه، عالم است و يا اطمينان دارد كه اگر اين دويست تومان يك سال بماند يك متبرئى پيدا مى‏شود كه براى خدا سيصد تومان از جيب خودش كمبود پول حج را به عنوان تتمه بپردازد اين دويست تومان با آن سيصد تومان كه مجموع مخارج حج را تشكيل مى‏دهند، بشود حجى با آنها انجام بگيرد. خب، اين جا پيداست و اين مسئله ديگر روشن است اين جا حق ندارد در اين دويست تومان تصرف كند، بلكه بايد يا پيش خودش نگه دارد يا بهتر اين است كه به آن‏
    مسئول كارهاى ميت، آن وصى ميت، آن متولى امور ميت اگر شخص خاصى است، اين دويست تومان را برود در اختيار او بگذارد، به عنوان اين كه اين دويست تومان محفوظ بماند تا يكى دو سال ديگر سيصد تومانش به كمك اقرار يا به كمك تبرء سيصد تومانش تكميل بشود و آن وقت بتواند حجى را انجام بدهد. اين حكمش روشن است.
    انّما الاشكال در صورت شك. كه آيا در صورت شك چه بايد گفت؟ الان اين اقرار كرده، دويست تومان پول حج در اختيار اين است. آينده را نمى‏داند چه جور مى‏شود. احتمال مى‏دهد دو سه سال ديگر اين‏ها اقرار كنند يا متبرء پيدا بشود، احتمال هم مى‏دهد كه متبرء پيدا نشود و اقرارى هم تحقق پيدا نكند. چه كند در اين صورت با دويست تومان در حالى كه نسبت به آينده شاك در اين معنا است؟ ايشان مى‏فرمايند الاهوت كه ظاهر همان احتياط مطلق و وجوبى است. احتياط اقتضا مى‏كند اين معنا را كه اين، اين دويست تومان را حفظ كند. كنار بگذارد. در آن تصرف نكند. منتظر آينده باشد. ببيند آيا در آينده بالاخره به جاى انكار اقرارى پيدا مى‏شود يا نمى‏شود؟ اين را به صورت احتياط وجوبى ايشان مسئله حفظ و نگه دارى اين دويست تومان را عنوان كرده‏اند. حالا ما مى‏خواهيم ببينيم دليلش چيه؟ عرض مى‏شود كه در صورت شك، ايشان به صورت احتياط مطلق و احتياط وجوبى مسئله حفظ را مطرح مى‏فرمايند. مى‏فرمايند كه بايد اين پول را نگه دارى بكند. كنار بگذارد و در آن تصرف نكند. مى‏خواهيم ببينيم دليل بر اين معنا چيه؟
    يك بحثى است، بحث كلى است و آن اين است كه در موارد ديگر اگر مولا يك تكليفى را متوجه عبد كرد. خب، شما مى‏گوييد كه يكى از شرايط عامه هر تكليفى مسئله قدرت است. يعنى بايد مكلف قدرت بر انجام مكلف به و مأمور به داشته باشد. حالا اگر در يك موردى مكلف شاك در قدرت است. مولا به او تكليفى را متوجه كرده، عبد نمى‏داند كه قدرت بر انجام مأمور به را دارد يا قدرت بر انجام مأمور به را ندارد. آيا در موارد شك در قدرت، تمسك به اصالة البرائه مى‏شود. از باب اين كه التكليف مشروطٌ بالقدره و شكٌ فى الشرط، شكٌ فى مشروط. و شك در تكليف هم مجراى اصالة البرائه است. مشهور اين حرف را نزده‏اند. مشهور گفته‏اند كه در موارد شك در قدرت بايد احتياط بكند عبد. يعنى بايد مأمور به را برود سراغش، انجام بدهد. اگر در حين عمل يقين كرد كه قدرت بر انجام ندارد، كنار برود. اما الان كه نشسته كنار گود، شك دارد كه مأمور به را مى‏تواند انجام بدهد يا نه، به مجرد شك نمى‏تواند از زير بار تكليف شانه خالى بكند. در موارد شك در قدرت مشهور قائل به احتياط وجوبى هستند. يعنى قائل به لزوم احتياطند. مى‏گويند حتماً بايد احتياط بكند. آن وقت با توجه به اين مطلب. آيا اين فرمايشى كه امام (قدس سره شريف) در اين فرض بيان فرمودند، ناظر به همين معناست كه اين فزرندى كه اقرار كرده به اين دويست تومان حج، چون احتمال ميدهد كه يكى دو سال ديگر، متبرئى پيدا بشود يا يكى دو سال ديگر انكارها تبدل به اقرار پيدا بكند، چون شك در آن مطلب دارد پس در حقيقت شك دارد كه آيا با اين دويست تومان مى‏تواند بعداً حج را انجام بدهد يا نمى‏تواند؟ يك فرضش توانستن است، اگر انكارها تبدل به اقرار پيدا بكند. يك فرضش نتوانستن است اگر انكارها تداوم پيدا بكند. پس در حقيقت اين شك در قدرت دارد. شك در اين دارد كه مى‏شود با اين دويست تومان حج انجام داد در آينده، يا نمى‏شود با اين دويست تومان در آينده حج انجام بگيرد. چون مسئله بر مى‏گردد به شك در قدرت لذا يجب الاحتياط. احتياطش به چى است. به اين كه حفظ كند اين دويست تومان را و نخورد اين دويست تومان را نخورد اين دويست تومان را، بگذارد براى آينده و ببيند كه آينده چه وضعى تحقق پيدا مى‏كند. پس در حقيقت منشأ اين فرمايش ايشان و اين احتياط لزومى همان مسئله‏اى است كه در باب شك در قدرت مطرح است كه خود مشهور در باب شك در قدرت احتياط لزومى و احتياط وجوبى را مطرح مى‏كنند.
    خب، آيا اين حج در ما نحن فيه قابل مناغشه است يا نه؟ با فرض اين كه ما حرف مشهور را بپذيريم و در موارد شك در قدرت احتياط وجوبى قائل بشويم، آيا اين جا راهى دارد كه ما مسئله عدم وجوب احتياط را پيش بكشيم؟ ظاهر اين است كه بله، راه ما عبارت از استحساب است. حالا قبل از اين كه اين جا توضيح بدهيم، در همان شك در قدرتهاى معمولى اگر
    در يك موردى (خوب دقت كنيد) مكلف قبلاً قادر نبوده بر اين كه اين مأمور به را انجام بدهد. لكن بعد از آنى كه تكليف بوجود آمد شك دارد كه اين عدم قدرتش تبدل به قدرت پيدا كرد يا تبدل به قدرت پيدا نكرد. آيا اين جا استحساب عدم قدرت را نمى‏تواند جارى بكند. استسحاب عدم قدرت و در حقيقت استسحاب عدم تكليف را به او نمى‏تواند جارى بكند؟ در مواردى كه حالت سابقه عدم قدرت وجود نداشته باشد يعنى اگر حالت سابقه وجود نداشته باشد الان شك دارد در اين كه قدرت دارد يا نه، اين جا در شك در قدرت احتياط است. اما اگر حالت سابق عدم قدرت بود و الان شك دارد در اين كه قدرت تحقق دارد يا نه، نمى‏تواند به استسحاب عدم قدرت تمسك بكند؟ نمى‏تواند به استسحاب عدم تكليف عرض مى‏شود تمسك بكند؟ ظاهر اين است كه مانعى از جريان اين استسحاب نيست. ما به كمك استسحاب عدم تكليف و عدم قدرت را ثابت مى‏كنيم. آن وقت در ما نحن فيه الان با دويست تومان نمى‏شود حج انجام بگيرد. در آينده چه مى‏شود مشكوك است. ما با استسحاب هم اين عدم را ثابت مى‏كنيم يعنى استسحاب مى‏كنيم بقاء انكار را. استسحاب مى‏كنيم عدم وجود متبرء را. استسحاب مى‏كنيم عدم امكان حج را با دويست تومان. خب، اگر اين استسحاب‏ها جارى شد، نتيجه اين استسحابها اين است كه الان ديگر مى‏تواند در اين دويست تومان تصرف بكند. لازم نيست كه اين دويست تومان را ابقاء بكند در آينده. با اين كه شك در مسئله دارد.
    به عبارت روشن‏تر اگر استسحاب وجود نداشت، ما بوديم و صرفاً شك در قدرت، همان حرف مشهور را ما هم مى‏پذيرفتيم كه در موارد شك در قدرت اصالة الاحتياط حاكم است. احتياط لزومى و وجوبى مطرح است. اما اگر ما به كمك استسحاب عدم قدرت را ابقاء كرديم و گفتيم كه استسحاب راجع به امور آينده هم جريان پيدا مى‏كند. اگر امور مستقبله اثرى فى الحال داشته باشد، اثرى الان در آن ترتب پيدا بكند، ما مى‏توانيم به كمك استسحاب عرض مى‏شود عدم بتدل انكار و اقرار استسحاب بقاء انكار، استسحاب عدم وجود متبرء، استسحاب عدم امكان حج به اين دويست تومان كه الان تحقق دارد مسسقب، به كمك اين استسحاب بگوييم نه، اين جا ديگر جاى احتياط نيست و در حقيقت لزوم ندارد نگه دارى اين دويست تومان تا اين شايد بعداً اين دو سه نفر انكار شان تبدل به اقرار پيدا بكند. لذا اين فرض كه صورت شك باشد، كه از عبارت ايشان احتياط لزومى استفاده مى‏شود اين قابل مناغشه است كه ما از راه استسحاب جلوى اين احتياط لزومى را بگيريم.
    فالنتيجه، (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) استسحاب همه جا، هم بر اشتغال تقدم دارد، هم بر اصالة البرائه. اصلاً استسحاب مقامش از آن اصول عمليه بالاتر است. هر كجا استسحاب با برائت معارضه كرد استسحاب مقدم است. هر كجا با اصالة الاحتياط معارضه كرد استسحاب تقدم است. اين در جاى خودش در اصول ثابت شده. پس (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه، حالا داشت مى‏گفت اين مبناى روى فرض اين لا يجب دفعها اين حرف را بزنيم. يعنى روى پذيرفتن حكم در آن صورت. والا اگر ما در صورت يقينش هم ما نپذيريم كه ديگر جاى ترديد نيست. تا فرع بعدى.

    «و الحمد لله رب العالمين»