• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • ششمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    در مسئله 46 كه مطرح شد عرض كرديم كه در كلمات فقها براى اين مسئله دو فرض تصوير نشده بلكه به يك عنوان كه در كلام سيد تعبير شده «لو توقف الحج على قتال العدو» لكن در كلام امام بزرگوار (قدس سره) دو فرض براى اين مسئله تصوير شده و حكم اين دو فرض هم مختلف است. يك فرض اين است كه اگر استطاعت صربيه و تخلية الصرب توقف بر قتال عدو داشته باشد. مثل اين كه دشمن آمده و راه راسد كرده و طريق را بسته. لكن فرضاً اين مى‏تواند برود با او مقاتله كند و با او بجنگد و او را از بين ببرد و بالنتيجه راه را باز كند. اين يك فرض. در اين فرض ايشان مى‏فرمايد لازم نيست اين كار را بكند. براى خاطر آن مطلبى كه مكرر عرض كرديم كه در حج استطاعتهاى گوناگون دخالت در وجوب حج دارد و بر كسى لازم نيست كه اين استطاعتها را تحصيل بكند و اين استطاعتها را به وجود بياورد. اگر اين استطاعتها حاصل شد، اگر اين استطاعتها تحقق پيدا كرد، حج بر انسان واجب است. مكرر عرض مى‏كريم در يك استطاعت ماليه اگر يك تاجرى و لو مى‏داند كه اگر فلان تجارت را انجام بدهد، استطاعت ماليه پيدا مى‏كند. لكن لازم نيست كه برود آن تجارت را انجام بدهد. وجوب شرعى در اين رابطه مطرح نيست. اگر به ميل خودش اين تجارت را انجام داد و استطاعت ماليه تحقق پيدا كرد، حج واجب مى‏شود. اما اگر نخواست اين تجارت را انجام بدهد، هيچ لزوم و وجوبى براى او مطرح نيست. خب، همانطورى كه در استطاعت ماليه مسئله اين طور است در استطاعت صربيه هم همينطور است. لازم نيست تحصيل استطاعت صربيه. لازم نيست رفع المانع عن الطريق. اگر طريق مخلا بود و راه باز بود «يجب عليه الحج». اما اگر راه باز نبود «لا يجب عليه الحج». ديگر لازم نيست برود با عدو مقاتله كند، او را از بين ببرد و راه را باز كند و خودش را به حج برساند.
    پس در اين فرض حكمش به ملاحظه مشابهاتش كه قبلاً ذكر مى‏كرديم، كاملاً روشن است كه اگر تخلية الصرب توقف بر قتال عدو داشته باشد اين جا واجب نيست قتال. و لو اين كه علم هم داشته باشد كه اين قتال عدو خيلى هم كار آسانى است. يقين دارد كه او را مى‏كشد، خودش سالم مى‏ماند، غالب مى‏شود، مى‏تواند حج را انجام بدهد. لكن «لا يجب». براى اين كه تحصيل شرط وجوب «لا يكون واجباً». اين همان چيزى بود كه در عبارت شهيد در دروس هم ذكر شده بود منتها آن جا در تطبيق اين دليل بر مدعاشان ما مناغشه داشتيم. اما در اصل تماميت دليل هيچگونه مناغشه‏اى نيست. اين فرض كاملاً روشن. و اما فرض دوم. آن جايى است كه عدو مانعيتش در رابطه با طريق نيست. راه باز است. از نظر راه مسئله‏اى وجود ندارد. لكن اين دشمن آمده مانع از بيرون رفتن اين شخص به سوى مكه شده. نمى‏گذارد كه اين به سوى مكه برود. اين را در منزلش مثلاً زندانى كرده. گفته حق ندارى از منزل من بيرون بروى. مانعيت از خروج اين براى مكه دارد. اما راه فى نفسه باز است و از نظر طريق مسئله‏اى وجود ندارد.
    خب، حالا اين حكمش چيه؟ اين جا جماعتى قائل شدند به اين كه واجب است با اين عدو مقاتله كند اما با اين شرط. آن شرط اين است كه يا يقين داشته باشد به غلبه بر اين عدو يا اطمينان وسوق داشته باشد به غلبه بر اين عدو و سالم ماندن خودش. اما اگر نه علمى دارد و نه اطمينان و وسوقى به غلبه و سلامت خودش ندارد. اينجا لا يجب القتال. پس در حقيقت با وجود اين شرط قتال را اينها واجب دانسته‏اند. گفته‏اند مى‏تواند با او جنگ بكند و اين مانع از خروج را از مانعيت كنار ببرد. جماعتى قائل به وجوب شده‏اند. حالا از چه راهى مى‏شود، اين معنا را حكم به وجوبش كرد؟ امام بزرگوار (قدس سره) اول مى‏فرمايند واجب است قتال با اين شرط. بعد هم مى‏فرمايند مسئله محل اشكال است.
    همچين خيلى روشن نيست كه ما حكم به وجوب قتال در اين جا داشته باشيم. از طرفى مى‏تواند انسان حكم به وجوب قتال بكند. مستنداً به اين معنا. خب، بگوييم اين آدم حج الان به او واجب است. براى اين شرايط وجوب حج و حتى استطاعت صربيه براى او تحقق دارد. از نظر وجوب حج مسئله‏اى وجود ندارد. كمبودى در كار نيست. فقط اين مانع است كه نمى‏گذارد اين در مقام انجام تكليف بر بيايد. مثل اين كه يك كسى خداى نكرده نمى‏گذارد كه انسان پا شود و نماز بخواند. دست و پاى انسان را گرفته، نمى‏گذارد كه انسان نماز بخواند. در حالى كه شرايط وجوب نماز تحقق دارد. آن وقت بگوييم حالا كه تكليف منجز است، شرايط تحقق پيدا كرده، خب، همانطورى كه انسان براى انجام مأمور به همه مقدمات را بايد فراهم بكند، خب، يكى از مقدمات هم رفع اين مانع است. بايد اين مانع را هم رفع بكند. اين مانع را هم برطرف بكند. مثل همان مثلاً باب نماز اگر كسى نمى‏گذارد انسان نماز بخواند. انسان نمى‏تواند بگويد خب، اين نمى‏گذارد ما نماز بخوانيم. اگر واقعاً اطمينان دارد يا اگر علم دارد به اين كه اگر با او مقاتله كند، غلبه پيدا مى‏كند بر او، آن جا هم مسئله همين طور است. بايد آن جا هم با او مقاتله كند و لو اين كه او را از بين ببرد. پس همانطورى كه در باب نماز مسئله به اين صورت مطرح است خب، در باب حج هم بعد از آنى كه تكليف فعليت پيدا كرد و شرايط وجوب همه تحقق پيدا كرد، انسان بايد رفع مانع بكند به هر كيفيتى. منتها در آن جايى كه بداند مى‏تواند رفع مانع بكند يا اطمينان وسوق داشته باشد اما صرف احتمال اين ديگر موجب دست زدن يك به چنين كارى نمى‏شود. از يك طرف انسان اين طورى با مسئله برخورد بكند. از طرف ديگر چيزى كه مشكل است عبارت از اين معناست كه بگوييم اين عدوى كه مانع از خروج شده، خب، پيداست كه عدو واجب القتل نيست. يعنى با قطع نظر از اين مانعيتش از خروج يك كافر حربى نيست كه واجب القتل باشد بلكه يك مسلمان است يا يك كافر معمولى است غير واجب القتل است كه در كلمات فقها بعضى از آنها تصريح كردند به اين كه اين عدو مى‏خواهد مسلمان باشد يا كافر باشد. بالاخره اين عدو كسى است كه با قطع نظر از اين منعش للخروج وجوب قتل ندارد. يعنى نفس محترمه است يعنى اين طور نيست كه با قطع نظر از اين كار واجب باشد كه انسان او را از بين ببرد.
    خب، اگر داراى نفس محترمه شد، آن وقت كسى بيايد اين حرف را بزند، بگويد كانّ امر داير است. اين كسى كه الان ممنوع الخروج شده، امرش داير است بين اين كه حج را انجام بده و يك انسانى را از بين ببرد و بين اين كه حج را ترك كند و آن انسان محبوس بماند. آيا غير از اين است مسئله؟ دوران بين اين دو مطلب است يا حج يا حفظ اين نفس و عدم قتال با او. جمع بين اين دو تا نمى‏شود. آن وقت «لقائلٍ ان يقول» كه در حقيقت يك تزاحمى اين جا تحقق دارد، يك تزاحمى در اين جا محقق است و اگر تزاحم تحقق داشت آيا مسئله حفظ نفس تقدم بر حج ندارد. اينها دو تا تكليف است، دو تا واجب الهى در اين جا مطرح است و به علت تزاحم جمع بين اين‏ها نشايد. لذا حكم بكنيم به اين كه نه، اينجا نه تنها واجب نيست كشتن او بلكه چه بسا جايز نباشد و به عبارت ديگر ما در بعضى از مسائل ثابق اين مسئله را در متزاحمين مطرح كرديم. گفتيم كه اگر كسى مى‏بيند كه اگر به حج برود اين بچه‏اش گرفتار يك كسالتى است، اين كسالت موجب تلف او خواهد شد. آنجا دوران بين حفظ نفس و بين حج بود. تزاحم مطرح بود منتها آن جا مسلم ما حفظ نفس را مقدم بر حج مى‏داشتيم. مى‏گفتيم اين واجب نيست برايش مكه برود. نه براى اين كه شرايط وجوب تحقق ندارد. بلكه براى اين كه مزاحم شرعيه اهم وجود دارد و با وجود مزاحم شرعى اهم بايد رفت سراغ اين مزاحم شرعى امن. البته آن جا هم ذكر مى‏كرديم كه در عين حال اگر كسى مزاحم اهم را رها كرد و به دنبال حج رفت، حجش صحيحاً واقع مى‏شود. اما بالاخره تزاحم در آن جا تحقق داشت و حفظ نفس اهم بود از مسئله وجوب حج.
    اين بحثى كه امروز داريم به آن وضوح نيست. درست است كه يك طرفش مسئله حفظ نفس است اما اشكالش اين است كه اين آدم خودش دارد مقدمات را فراهم كرده. يعنى اين عدو خودش آمده منع از حج را مطرح كرده و عملاً
    مانع از خروج شده به عبارت ديگر آن جا حفظ نفس يك مسئله جدايى بود. مربوط به مسئله حج نبود. اما اين جا مانعيت للخروج الى الحج پيش آمده و الاّ اگر اين عدو كارى به كار اين حاجى نمى‏داشت، اگر اين را در خانه‏اش زندانى نمى‏كرد، كه اصلاً اين حاجى مسئله‏اى در ربطه با اين عدو نداشت. در حقيقت خودش مقدماتش را فراهم كرده و چون خودش مقدماتش را فراهم كرده به آن وضوحى كه در مسئله حفظ نفس ما سابقاً بحث كرديم به آن وضوح نيست اما در عين حال احتمالش است. احتمال اين كه بگوييم و لو اين كه خودش مقدمه را فراهم كرده، مى‏خواست مانعيت پيدا نكند. كسى كه او را مجبور نكرده بود بر اين كه ايجاد مانعيت بكند. خودش به اختيار آمده اين بيچاره را گرفته و زندان كرده و مانع از خروج اين براى حج شده. اما در عين حال با اين كه مقدمه به دست خودش فراهم شده، ولى بالاخره الان مسئله چه طورى است؟
    يك طرف مقاتله اين و كشتن اين، يك طرف هم مسئله حج. اين جا «يمكن ان يقال» به اين كه نه، معلوم نيست كه وجود داشته باشد مقاتله اين براى تحقق عمل حج. لذاست كه مسئله داراى اشكال است و همانطورى كه ايشان فرمودند «و لا تخلل مسئلة ان اشكالٍ» بعد از آنى كه تقواى به وجوب قتال با اين عدو را دادند واقعش هم همين است كه انسان روبراه نيست در اين جا، نمى‏تواند با اطمينان يك طرفش را انتخاب بكند. حكم بكند به اين كه يجب القتال. از باب اين كه تحقق مأمور به توقف بر قتال دارد. يا حكم بكند به اين كه لا يجب القتال. براى اين كه پى نفس مطرح است، نفس هم نفس محترمه است. اين طور نيست كه با قطع نظر از مانعيت احترامى نداشته باشد. لذا مسئله در اينجا مشكل است.
    (سؤال از استاد: بله؟ ادامه سؤال: خب، بله. اعمه يك فرضش هم قتل است. يك فرض هم قتل است. ادامه سؤال: آن اگر باشد كه جاى ترديد نيست اصلاً. آن مسئله قتالى كه منجر به قتل نشود، اين فقط مى‏داند كه اگر دو تا سيلى به او بزند مسئله تمام است. آن كه جاى بحث نيست اصلاً. مثل كسى كه مانع از نماز خواندن انسان است. خب، انسان مى‏بيند اگر دو تا سيلى به او بزند مانعيتش برطرف مى‏شود. او اصلاً جاى بحث نيست. وقتى كلمه قتال مى‏آورند. قتال يعنى آنى كه در او نان و حلوا نيست. آنى كه در آن كشته شدن مطرح است. كلمه قتال يك همچين مسئله‏اى در آن است يعنى با اين مبارزه كند تا سرحدى كه منجر به كشتن او بشود و الاّ در غير اين صورت عنوان قتال مطرح نيست. لذا مسئله همان طورى كه ايشان فرمودند انسان نمى‏تواند اطمينان به يكى از دو طرف پيدا بكند. ادامه سؤال: صحبت مال است؟ مسئله مال را كه قبلاً ذكر كرديم. ادامه سؤال: مسئله مال، ادامه سؤال: آن جا، آن جا در رابطه با تخليه صرب بود. آن مسئله‏اى كه قبلاً راجع به مال گفتيم مال فرض اول اين جا بود. والا آن فرض ديگرش كه مشابه اينجا بود حتماً گفتيم كه بايد مال را بپردازد. ادامه سؤال: به كتاب الحج مربوط هست يا نه؟ ادامه سؤال: خب، پس بحثى نداريم. اگر به كتاب الحج هم مربوط نيست، پس ما بحثى نداريم. ادامه سؤال: اولويت چى؟ ادامه سؤال: خيلى خب، ادامه سؤال: بله جايز است. اگر توقف داشته باشد. اگر تخلص شما توقف داشته باشد آن جا مانعى ندارد. اشكالى ندارد. ادامه سؤال: نه، ادامه سؤال: آن يك بحث ديگرى است. شما اين جا بايد مسئله را روى موازين مطرح بكنيد. موازين يك طرف مسئله حج است. يك طرف هم مسئله نفس است. و لو اين كه مقدمه‏اش را هم خودش فراهم كرده باشد. آيا شما مى‏توانيد بگوييد اين جا يجب قتاله صرفاً براى اين كه شما يك عمل حج انجام بدهيد. گفتم با آن مسئله قبلى در وضوح و خفا فرق مى‏كند اما نه به اين صورت كه اينجا روشن باشد كه انسان يك كسى را بكشد، براى خاطر اين كه مكه برود. اين نمى‏گوييم جايز نيست. روشن نيست حكمش. هر دو طرف وجه دارد و در نتيجه انسان هم نمى‏تواند اطمينان هم به يكى از دو طرف پيدا بكند. ادامه سؤال: نفس محترمه است. فرض ما اين است كه نفس محترمه است. يعنى اگر مانعيت نداشته باشد لا يجوز قتاله. لذا عرض كردم در بعضى از تعبيرات فقها تصريح شده كه اين عدو مسلم‏
    باشد يا كافر باشد. معناش اين است كه با قطع نظر از اين مانعيت هيچ مسئله‏اى ندارد. اين طور نيست كه انسان همين طورى سراغش برود و او را از بين ببرد. ادامه سؤال: خب، روشن نيست. نمى‏گوييم كه حتماً دارد. چون دو طرف دارد. اطمينان به يكى از دو طرف نمى‏توانيم پيدا بكنيم. مسئله 47 اين در عروه تقريباً دو، سه تا، يا دو تا ذكر شده لكن اينجا يكى اش كرده‏اند. حالا ما آن كه تكه اولش را مى‏خوانيم بقيه‏اش بعد ان شاء اللّه.
    در مسئله 47 مى‏فرمايند «لونحصرت طريق فالبحر او الجو وجب الزها الا مع خوف الغرق او السقوط او المرض خوفاً عقلائياًاو استلزم الاخلال باصل صلاته لا بتبديل» كه به نظر من به نمى‏خواهد اين جا ولى در نسخه ما باء دارد. «لا بتبديل بعض حالاتها و اما اسْتلزم اكل النجس و اشربه فلا يبعد وجوبه مع الاحتراز ان النجس حتى الامكان و الاقتصار على مقدار ضروره و لو لم يحترض كذالك صح حجه و ان افم كما لو ركب المقصوبه على الميقات بل الى مكه و منى و عرفات فانه عاصم و صحّ حجه». آن تكه بعدش مربوط به بعد.
    اين مسئله در كلمات فقها به لحاظ اين كه از قديم الايام راه دريايى هم وجود داشته، خب، مكه از راه دريا همين فى زماننا هذا هم افرادى از اين راه خودشان را به مكه مى‏رسانند. براى اين كه جده در كنار دريا واقع شده. در كلمات فقها به اين عنوان مطرح است كه اگر راه براى حاجى منحصراً دريا باشد، راه بيابانى وجود نداشته باشد يا مانع داشته باشد اما راهى كه مى‏تواند خودش را به مكه برساند، درياست. در كلام مرحوم سيد هم همين نحو عنوان شده، لكن در كلام امام بزرگوار (قدس سره) به لحاظ اين كه راه سومى وجود دارد و آن راه هوايى است لذا هر دوى آنها را ذكر فرموده‏اند. مى‏فرمايند اگر راه منحصراً دريا باشد و يا راه منحصراً راه هوايى باشد، حتماً بايد با هواپيما انسان به مكه برود، خب، آيا اين انحصار طريق به دريا و يا انحصارش به هوا سبب مى‏شود كه وجوب حج كنار برود. نه، روى قاعده حج واجب است. از هر طريقى انسان بتواند خودش را به مكه برساند، واجب از آن طريق برساند. هر راهى مى‏خواهد باشد. دريا و صحرا و هوا دخالتى در اين مسئله ندارد. بله ممكن است يك افرادى پيدا بشوند و يا براى همه افراد اين مسئله وجود داشته باشد كه يك خوف عقلايى، خوفى كه عقلا آن خوف را خوف مى دانند. خوف عقلايى پيدا بشود در اين كه اين هواپيما سقوط مى‏كند يا كشتى در دريا غرق مى‏شود و يا به نشستن در كشتى يا هواپيما اين خلاصه يك كسالتى بر او پيدا مى‏شود و دچار مرض مى‏شود. اما حتماً بايد خوف عقلايى باشد. خب، خوف عقلايى مى‏دانيد فرقش با غير عقلايى اين است، خب، انسان الان كه زير اين سقف نشسته و لو اين كه احتمال مى‏دهد كه خدايى نكرده احتمال مى‏دهد كه اين سقف الان سقوط بكند و فرو بريزد. اما اين احتمال غير عقلايى است. اين موجب خوف عقلايى نمى‏شود. به خلاف اين كه انسان زير يك سقف صد ساله‏اى نشسته باشد و مى‏بيند كه كانّ در حال ريختن است. آن جا خوفش عقلايى است و اين جا غير عقلايى.
    مرحوم سيد و همينطور امام بزرگوار اين مسئله خوف عقلايى را مطرح كرده‏اند. لكن يك نكته‏اى را اينجا بايد به آن توجه كرد و آن نكته اين است كه آيا ملاك در خوف عقلايى تقريباً نوع است يا ملاك در خوف عقلايى شخص هم مى‏تواند باشد. نوعاً عقلا از نشستن از زير اين سقف هيچ نگرانى ندارند. خوف ندارند. نوعاً عقلا فى زماننا هذا از سوار شدن به هواپيما هيچ خوفى ندارند. خب، اين دنيا عقلا است كه اكثر مسافرتها الان با هواپيما واقع مى‏شود. آن هم طبقات مختلف. از بزرگترين شخصيتها تا شخصيتهاى پايين‏تر. نوعاً خوف عقلايى نيست در سوار شدن هواپيما. اما اگر يك كسى به واسطه جهات خاصه خودش واقعاً از نشستن در هواپيما وحشت مى‏كند به طورى كه وقتى بخواهد به طرف هواپيما برود با لرزه و ناراحتى. آيا اين جا ما چى بگوييم به اين آدم؟ هواپيما ذاتاً خوف نوعى عقلايى ندارد. اما براى اين شخص خوف است. براى خاطر اين كه اين آدم ترسويى است اين حساب مى‏كند به قول آن آقا مى‏گفت آدم عاقل به چه اميدى آدم سوار هواپيما مى‏شود. هواپيمايى كه پايش به جايى بند نيست. اين هم فرض كنيد يك همچين‏
    منطقى پيش خودش دارد. حالا مى‏گويد كشتى هم روى آب استقرار دارد. اما هواپيما پايش به جايى بند نيست. حالا اگر كسى شخصاً واقعاً نشستن در هواپيما برايش حرجى بود، آيا اين را ما مى‏گوييم خوف عقلايى در رابطه با اين هست يا نه؟ در حقيقت خوف عقلايى اگر بخواهيم نوعى ما قرار بدهيم، عقلا نوعاً هيچ خوف ندارند. عقلا صدى نود و پنجشان سوار هواپيما مى‏شوند با خيال راحت. اما شخص اين را بخواهيم ملاك قرار بدهيم، شخص اين سوار شدن هواپيما واقعاً برايش حرجى است. و عجيب او را ناراحت مى‏كند. اين خوفاً عقلاييا ظاهرش نوع است اما حكم را نمى‏وشد روى حكم مطرح كرد. براى اين كه اگر براى شخص حرج تحقق داشته باشد، ملاك اين حرج شخصى است. اين آدمى كه سوار شدن هواپيما برايش حرجى است اگر راه منحصر به هواپيما باشد لا يجب عليه الحج. چرا؟ لقاعده النفى الحرج. حرج هم در جاى خودش گفته شده حرج شخصى است نه حرج نوعى. هر كسى در رابطه با خودش بايد ببيند كه مسئله حرج تحقق دارد يا ندارد. لذا به اين عبارت اين اشكال مى‏تواند وارد بشود كه ظاهر خوف عقلايى، خوف نوعى است. در حالى كه نه، ما در مواردى كه عقلا هم خوف نداشته باشند لكن براى اين شخص حرجى باشد مانمى توانيم بگوييم يجب عليه. اين كه با هواپيما خودش را به مكه برساند و راه هم منحصراً همين طريق هوايى خواهد بود.
    (سؤال از استاد: همان حرج و مدرك ديگر ندارد. همان قاعده لا حرج كه در خيلى از موارد حج مسئله وجوب را بر مى‏داشت، همان قاعده در اين جا هم هست و همين اقتضا را دارد. منتها عرض كرديم ديگر حرج، حرج نوعى نيست. بلا اشكال حرج، حرج شخصى است نه حرج نوعى. اين يك چيزى بود كه اين جا لازم بود مطرح بشود.
    حالا مى‏فرمايند كه اگر رفتن با هواپيما يا رفتن از طريق دريا مستلزم بعضى از مسائل ديگر باشد چه طور؟ اگر مستلزم ترك نماز بطور كلى باشد رفتن با هواپيما جورى است كه به