• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • پنجاه و هشتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    مسئله اين بود كه اگر يكى از دو ورثه يا احد الوراث اقرار كند به اين كه كان على الميت حجة الاسلام و چون خودش انجام نداده بايد از تركه حجة الاسلام تحقق پيدا بكند. و ديگران انكار مى‏كنند اين معنا را و مى‏گويند كه نه، لم يكن عليه حجة الاسلام و نظير اين مسئله در باب دين مطرح است. اگر يكى از وراث اعتراف بكند به اين كه ميت فلان مقدار عليه دين لكن ديگران انكار بكنند و بگويند نه دينى در كار نبوده و همه تركه متعلق به خود ماست. اين جا همان طورى كه عبارت تحرير الوسيله ظهور دارد و عبارت مرحوم سيد نحص در اين معناست و منشأ هر دو هم عبارت و بيان صاحب جواهر عليه الرحمه است فتوا تقريباً اين است، حالا به حد اجماع برسد يا نه، آن را بعد عرض مى‏كنيم ان شاء اللّه. فتوا اين است كه آن مقدارى كه از دين سهميه اين وارثى است كه اقرار كرده، آن مقدارى كه از دين سهميه اين است به اندازه حسه‏اى كه از تركه نصيب او مى‏شود نه تمام الحصه را بلكه آن مقدارى كه از دين به اين ارتباط پيدا مى‏كند بايد از حصه خودش بپردازد. مثلاً در اين مثالى كه صاحب جواهر عليه الرحمه ذكر مى‏كنند، مى‏فرمايند اگر كسى بميرد داراى دو پسر و يك دختر باشد و فرض كنيد كه ما ترك اين ميت هم عبارت از هزار تومان است. خب اين جا اگر مسئله دين مطرح نباشد ترتيب تقسيم به اين صورت است كه هر پسرى دو برابر دختر نتيجتاً از هزار تومان، چهارصد تومان نصيب هر پسر است و دويست تومان هم نصيب تنها دخترى است كه وجود دارد. حالا يكى از اين دو پسر اقرار مى‏كند به اين كه پدر ما پانصد تومان به زيد مقروض بوده. خب سهميه خودش از تركه عبارت از چهارصد تومان است. اين جا چه مقدارش را صرف پانصد تومان دين بكند؟ به آن مقدارى كه دين تقسيم مى‏شود. پانصد تومان دين در رابطه با دو پسر و يك دختر به اين صورت است كه به هر كدام از دو پسر دويست تومان از دين مى‏رسد. و به دختر هم صد تومان. خب اين سهميه‏اش از هزار تومان تا صد تومان بوده. آن دويست تومانى كه سهميه دينش مى‏شود اين دويست تومان را بپردازد بر حسب اعتقاد خودش.
    پس فتوا بر اين معنا استقرار پيدا كرده كه تعبير صاحب جواهر در رابطه با فتوا به اين كيفيت است كه مى‏فرمايد يك خلاف محققى را من در اين رابطه از علماى شيعه نيافتم. بعد از شافعى نقل مى‏كند كه شافعى مى‏گويد نه، اين كسى كه اقرار كرده بايد تمام حصه خودش را اگر دين به اندازه او است بپردازد. در اين مثال اين چهارصد تومانى كه سهميه اين پسر مقر است بايد چهارصد تومان را به عنوان دين بدهد. بله، لازم نيست كه آن صد تومان بقيه را ديگر از مال شخصى خودش بپردازد. اما از تركه، اگر دين پانصد است و چهارصد تومان سهميه اين مقر است بايد تمامى چهارصد تومان را در اختيار آن داين بگذارد. اين قول را ايشان از شافعى نقل مى‏فرمايد بعد هم ظاهراً مى‏فرمايد لا ريب فى بطلانه. ترديدى نيست در اين كه اين قول باطل است و نبايد روى اين قول مثلاً كسى حساب بكند.
    اين جا براى اين كه ما مسئله را دقيقاً بررسى بكنيم. در حقيقت در دو مقام بايد بحث بكنيم. يك مقام اين كه آيا مقتضاى قاعده با قطع نظر از بعض رواياتى كه در اين مسئله وارد شده لولا الروايه ببينيم كه قاعده چه اقتضا مى‏كند. قواعدى كه هست در رابطه با ارث و دين و امثال و ذالك آيا مقتضاى قاعده چيه؟
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) آن ديگر ما يخُّصّه من التركه توضيح در آن است. (سؤال از استاد:... و جواب آن) بحث در تصرف نيست. بحث در تصرف نيست. فرض كرديم نشستند. (شما گوش بدهيد). نشستند اين هزار تومان در مثال صاحب جواهر را تقسيم كردند. خب آن دو تا كه منكر دين هستند. نشستند تقسيم كردند، چهارصد تومان به اين دادند. چهارصد تومان هم به پسر ديگر دويست تومان هم مال اين دختر. حالا اين پسرى كه چهارصد تومان نصيبش شده، اين‏
    اقرار مى‏كند به اين كه پدر من پانصد تومان به زيد مقروض بود. خب چهارصد تومان خودش را به او دادند. حالا بحث اين است كه آيا تمامى اين چهارصد تومان را بايد در اختيار زيد بگذارد؟ منتها آن صد تومانش را ديگر لازم نيست از مال شخصى خودش بپردازد. يا اين كه نه، دين تقسيم مى‏شود. همانطورى كه تركه پنج قسمت مى‏شد. دو قسمت اين پسر، دو قسمت آن پسر، يك قسمت هم دختر، دين هم تقسيم مى‏شود. پانصد تومان دويست تومانش به اين مى‏رسد. دويست تومانش هم به آن مى‏رسد. صد تومانش هم به دختر. منتها دائن در رابطه با آن دو تا بحثش كوتاه است اما اين اولى چون اقرار مى‏كند خودش دويست تومان را بپردازد. بحث ما در تصرف نيست، مسئله تصرف، مسئله قبلى ما بود كه ما روى آن بحث مى‏كرديم. اما اين جا بحث اين است، الان كه چهارصد تومان به اين پسر مقر دادند آيا همه چهارصد تومان را به عنوان دين بپردازد يا نه آن مقدارى كه از دين سهم اين مى‏شود؟ يعنى دويست تومان از پانصد تومان سهم اين ميشود، اين دويست تومان را بپردازد. اين كارى با مسئله تصرف ندارد و عبارت ايشان هم عرض كردم به صراحت عبارت عروه نيست اما ايشان هم همين مطلب را مى‏خواهند افاده بفرمايند.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) برادر، مسئله اين جا روى تصرف دور نمى‏زند. مسئله تصرف را ما گذشته‏ايم از آن. اصلاً اين جا محد نظر مسئله تصرف نيست. اين جا يك وقت بحث در مفاد قاعده است كه لو لا الروايه آيا در اين جا چه بايد گفت؟ يك بحث هم در رابطه با مفاد يكى دو روايت است كه در همين ضمينه وارد شده است كه ببينيم كه آن دو تا روايت چى را مى‏خواهد دلالت بكند؟ در رابطه با قاعده، همان طورى كه آن دو تا احتمال را آن روز ما به صورت دو تا مبنا ذكر كرديم، خب، الان اين جا هم آن دو تا مسئله و دو تا مبنا هم پياده مى‏شود. يك مبنا اين بود كه بگوييم در مواردى كه دين تحقق دارد به اندازه مقدار دين اصلاً انتقال به وارث پيدا نمى‏كند. آيه شريفه كه در ذيل ظاهراً دو، سه تا از آيات ارث اين تعبير را مى‏فرمايد «من بعد وصيّةٍ يوثى‏ بها او دين» كسى بيايد از اين آيه اين جورى استحضار بكند كه اصلاً مسئله ارث بعد الدين مطرح مى‏شود. مرتبه دين در رابطه با ارث تقدم دارد. «الدين قبل الارث، الوصيةُ قبل الارث». و بر حسب رواياتى كه اين ديگر از آيه استفاده نمى‏شود، دين بر وصيت هم تقدم دارد. در چند تا روايت وقتى كه مراتب را متعرض مى‏شوند اولين مرتبه عبارت از دين است. بعد عبارت از وصيت است. در مرتبه سوم مسئله ارث مطرح است. حالا كسى از اين آيه و روايات استفاده كند كه آن جايى كه دين وجود دارد آن جا به اندازه دين «لا يسير ملك للورثه، لا ينتقل به الموت الى الورثه بل يبقى مقدار الدين ملك للميت و وقتى كه به دائن دين داده مى‏شود، اين بحث وارث فقط صرفاً جنبه واسطه‏اى دارد والا تلقى ملك و تلقى دين كانّ از خود ميت شده، منتها چون ميت ديگر قدرت بر تحويل مال ندارد للعروض الموت اين بچه‏ها عرض كردم به منزله يك وكيل و نماينده مى‏شوند در اداى دين ميت و پرداختن ديون ميت.
    اين يك مبناست در مسئله. مبناى ديگر اين بود كه نه، اين طور نيست، «بالموت ينتقل جميع التركه الوارث». با اين كه دين هم وجود دارد، لكن همه تركه انتقال به وارث پيدا مى‏كند. اما ديان و غرماء حقى از آنها متعلق به عين تركه است. حق ديان تعلق مى‏گيرد به عين تركه، شبيه تعلق حق رعانت به عين مرهونه كه در عين اين كه مالك عين مرهونه راهن است اما چون حق مترهن به عين مرهونه متعلق است لذا مى‏گفتيم كه روى قاعده تصرف جايز نيست و اگر ما حكم به جواز تصرف كرديم به مقتضاى روايت حكم به جواز تصرف كرديم والا روى قاعده تصرف جايز نبود حتى بالدين غير المستغرق.
    خب، اين دو تا مبنا هست اين جا، ببينيم لازمه اين دو تا مبنا در ما نحن فيه چيه؟ آنى كه از عبارت جواهر استفاده مى‏شود و موجب تعجب هم هست و اعجب كه بعضى از شراح عروه هم اين معنا را پذيرفتند اين است كه بگوييم كه قاعده اقتضاى شركت مى‏كند. اين جا مسئله شركت مطرح است. حالا اگر اقتضاى شركت در قاعده مثل اين مى‏ماند كه ديان هم بمنزلة الوراث فى هذا المال و فى التركه اين‏ها شركاء هستند. مثل يك خانه‏اى كه بين پنج نفر به صورت شركت مطرح است. البته صاحب جواهر اين مسئله شركت را در دو تا فرض ذكر مى‏كند، يك فرضش ما نحن فيه است. كه ما نحن فيه اين است كه‏
    احد الورثه اقرار به دين بكند. يك فرضش يك مسئله ديگرى است و آن اين است كه احد الورثه اقرار به يك وارث ديگرى بكند. بگويد بابا اين پدر ما هم در فلان شهر هم يك زنى داشت و يك پسر هم از آن زن دارد. آن پسر هم در رديف ما وارث است. ديگران انكار بكنند، بگويند نه، اين طور نيست و نه زنى داشته و نه بچه‏اى. وارث عبارت از خود ما هستيم. ديگر بر حسب انحصار وراثت غير از ما كسى وارث نيست. اما يكى شان اقرار مى‏كند به اين كه نه، يك پسرى هم پدر ما در فلان شهر، از فلان زن دارا بود و او هم در رديف ما عنوان وارث را دارد. در مسئله اقرار به وارث ديگر اين جا اشاعه مانعى ندارد. براى خاطر اين كه مال بين الوراث انّما هو على صديق الشاعه. و همانطورى كه در جلسه قبل اشاره كرديم فرقى هم نمى‏كند كه اين وراث داراى فهم معين و داراى فرض باشند مثل نصف و ثلث و ربع و امثال ذالك كه فى كتاب الله ذكر شده، يا اين كه نه، سهم معين نداشته باشند. روى همان قاعده للذكر مثل حظ الانثيين بينشان ارث تقسيم بشود. اين جايى كه اقرار به وارث ديگر مى‏شود، مسئله، مسئله اشاعه است. براى اين كه آن وراث فهمش در رابطه با تركه به عنوان اشاعه مطرح است. اما اين جايى كه اقرار به دين مى‏كند و دين را بعد الوراث مورد اقرار قرار مى‏دهد اين جا روى چه حسابى ما مسئله اشاعه را پياده بكنيم. چه دليلى دلالت كرده بر مسئله اشاعه. و حتى دليل بر عدم اشاعه ما داريم. دليل ما بر عدم اشاعه اين است. بطور كلى در باب دين ولو مورد قبول همه هم باشد اگر تركه ميت، خوب دقت بفرماييد، اگر تركه ميت را بعد الموت يك شب، يك سارقى آمد نصف تركه به دزدى برد. سارق آمد نصف تركه را دزدى كرد و رفت. هر چى هم دنبال كردند پيدا نشد سارق. خب، حالا نصف تركه رفته، نصف تركه مانده. آيا اين جايى كه نصف تركه مانده و نصف به سرقت رفته، همانطورى كه به وراث لطمه مى‏خورد، به دين هم لطمه مى‏خورد يا نه؟ اگر هزار تومان را كسى از اين مى‏خواسته، فرض كنيد همه هم قبول دارند. لكن تركه ده هزار تومان بوده، پنج هزار تومانش را دزد برده، آيا اين پنج هزار تومان به هزار تومان دين هم لطمه مى‏زند؟ يعنى بايد بروند سراغ زيدى كه دائن است بگويند فلانى ما كه تقصيرى نداريم. ديشب دزد آمد پنج هزار تومان را برد. پس نصف دين شما از بين رفت. مسئله اين است؟
    اگر اشاعه باشد ما بايد يك همچين معنايى را ملتزم بشويم. بايد بگوييم همانطورى كه سرقت بعد التركه نسبت به همه وراث ضرر و لطمه ايجاد مى‏كند نسبت به دين هم لطمه ايجاد مى‏كند. لازمه شركت اين است. مال مشترك هرچه كم بشود به تمام شركاء ضرر مى‏خورد. لا ببعضٍ دون بعضٍ. در حالى كه ما مى‏دانيم كه مسئله به اين صورت نيست و اين كشف مى‏كند از اين كه مسئله دين را نبايد ما معامله اشاعه و معامله شركت با او داشته باشيم. دين ارتباطى به شركت ندارد. حجة الاسلامى هم كه محل بحث ماست و بر حسب آن روايت بمنزلة الدين الواجب است آن هم همينطور است. ضربه‏اى به آن نمى‏خورد با سرقت بعضى از تركه. لذا تعجب است كه عرض كردم صاحب جواهر مسئله شركت را مطرح مى‏فرمايد. و بعضى از شراح عروه هم همين معنا را تأييد مى‏كند. اين فى غاية التعجب. مسئله شركت را در اين جا هيچ نبايد مطرح كرد. آمديم روى آن دو تا مبنا. ببينيم لازمه آن دو تا مبنا چيه؟ آيا لازمه اين دو تا مبنا در مثالى كه ذكر كرديم كه ميت دو پسر دارد، يك دختر دارد، هزار تومان تركه دارد و يكى از دو پسر اقرار به پانصد تومان دين مى‏كند، سهم هر پسرى چهارصد تومان، سهم يك دختر هم دويست تومان. بحث اين است كه اين پسرى كه اقرار كرده همه اين چهارصد تومانش را بايد تحويل زيد بدهد يا اين كه نه، از دين دويست تومان به اين مى‏رسد و اين بايد دويست تومان به عنوان دين بپردازد و دويست تومان ديگر براى خودش باقى مى‏ماند.
    اين جا يك نكته‏اى را اول براى اين كه يك وقت در ذهن كسى اشتباه نشود، كسى خيال نكند كه اين دويست تومان چون نصف چهارصد تومان است روى مسئله اشاعه و شركت پيش آمده، نه. ثمره‏اش در آن جايى ظاهر مى‏شود كه اين عرض مى‏شود كه دو هزار تومان كه در تركه داشته باشد. اگر دوهزار تومان در تركه داشت به هر پسرى هشتصد تومان مى‏رسد. اما نصيبش از دين دويست تومان است. در آن جايى كه پانصد تومان دين ميت است. پس كسى خيال نكند كه مثال ما اين‏
    جورى اقتضا مى‏كند كه مسئله اشاعه و شركت باشد. خب، حالا روى آن دو مبنا. آن مبنايى كه مى‏گويد به اندازه دين انتقال به وارث پيدا نمى‏كند. «يبقى‏ على ملك الميت» مثالش و شبيهش هم مسئله ساء الصبره است. عنوانش كلى فى المعين است. ميت از اين تركه بر حسب اقرار اين وارث اول پانصد تومان خودش مالك است. از اين تركه‏اى كه گذاشته، چون دين عبارت از پانصد تومان است، پانصد تومان در اين تركه را ميت مالك است. بايد صرف در دين بشود. مثل اين كه در مسئله ساء الصبره مشترى يك ساء از اين صبره را مالك است. به نحو كلى فى المعين كه يك برزخى است بين عين شخصيه و بين كلى فى الضمه، يك جهت را از كلى گرفته و يك جهت را از عين شخصيه گرفته.
    خب، اگر كسى اين معنا را اختيار كرد، خب، پانصد تومان از اين هزار تومان به نحو كلى فى المعين ملك ميت است. خب، لازمه اين چيه؟ لازمه اين، اين است كه اين چهارصد تومانى كه به اين مقر مى‏رسد، همه‏اش را بپردازد. اين حق ندارد بگويد سهم من دويست تومان مى‏شود من به اندازه سهم خودم مى‏پردازد. نه، تو دارى اقرار مى‏كنى، اقرار مى‏كنى به پانصد تومان دين، لازمه اقرار به پانصد تومان دين، اقرار به اين است كه از اين هزار تومان، پانصد تومان به نحو نه شركت، به نحو كلى فى المعين را ميت مالك است. خب، بپردازيد. پانصد تومانى كه مربوط به خود مالك است، به شما انتقال پيدا نكرده و بايد حتماً صرف در دين بشود، بايد پرداخت بشود. مى‏گويى نمى‏توانم همه پانصد تومان را، مى‏گوييم خب، به مقدار چهارصد تومان كه در اختيارت است كه مى‏توانى بپردازى. مسئله شركت هم نيست كه بگوييد كه يك مقدار دين در سهم آن برادر و خواهر است. اگر شركت در كار بود معناى شركت اين است كه دويست تومان از اين چهارصد تومان مال آن دائن، دويست تومان هم از آن چهارصد تومان، صد تومان هم سهميه دختر. اما وقتى كه شركت مطرح نشد، كلى فى المعين شد، مثل ساء الصبره شد. خب اين كسى كه يك ساء الصبره را فروخته، اگر شب دزد آمد، تمام صبره را از بين برد الا يك سائش را، اين فردا صبح كه از خواب بلند مى‏شود، چه معامله‏اى بايد بكند؟ آيا مى‏تواند به مشترى بگويد اين دزدى گريبان هر دومان را گرفته يا اين كه نه، مشترى به اين كارها كار ندارد. او يك سائى از صبره مى‏خواهد، هذا ساء من الصبره. بقيه‏اش‏
    به دزدى رفته به اين چه؟ شركتى در كار نبوده. مال مشتركى نبوده كه هر جزئى از او بين الشركين يا شركاء مطرح باشد. و كما اين كه در ساء الصبره اگر تمام صبره به سرقت برود و تنها يك ساء بماند بايد آن يك ساء را تحويل مشترى بدهد. لانّ الساء بمقدار مويع تحقق دارد. بايد در اختيار مشترى بگذارد.
    اين جا هم اگر ما گفتيم كه ميت پانصد تومان به نحو كلى فى المعين را از تركه مالك است. خب، حالا همه پانصد تومان در اختيار اين نيست. اما چهارصد تومان را دويست تومانش را به عنوان دين بپردازد. واجب است روى اين مبنا همه چهارصد تومان را در اختيار داين بگذارد. لذا قاعده اقتضا مى‏كند كه على هذا المبنا، جميع آن چه را كه از تركه به اين مقر مى‏رسد، جميعش را صرف در دين بكند. اگر يك جايى اضافه داشت، مانعى ندارد. مثل مثال هشتصد تومانى كه در مثال تركه دوهزار تومان ذكر كرديم. آن جايى كه سهميه اين مقر هشتصد تومان است لكن خودش اقرار مى‏كند به دين پانصد تومان، واجب است پانصد تومان از هشتصد تومان را بپردازد، آن سه هزار تومان بقيه هم در اختيار خود مقر قرار بگيرد. روى اين مبنا ظاهر اين است كه چاره‏اى نداريم ما اين حرف را بزنيم. اما روى مبناى ديگر.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، همين مى‏شود. نتيجه همين مى‏شود. يعنى نتيجه اين مى‏شود كه اين چهارصد تومان را اين مقر به حسب نظر آنها مالك شده، اما به حسب واقع مالك نيست. كل وكيل يجب عليه ان يصرفه فى الدين. لازمه‏اش يك همچين مبنايى. اما روى مبناى ديگر، كه بگوييم نه، مسئله دين، اين طور اقتضا ندارد كه به اندازه دين منتقل به وارث نشود. نه، جميع التركه ينتقل الى الوارث، غاية الامر اين كه حق ديان و غرماء كحق الرهانه، تعلق به عين تركه مى‏گيرد. خب، لازمه اين حرف چيه؟ اين چهارصد تومانى كه در اختيار مقر است، درست است مالك است اين چهارصد تومان را. اما همه‏اش متعلق به حق دائن و ديان است. همه‏اش متعلق است و با پرداختن دويست‏
    تومان، آيا آن دويست تومان بقيه از تعلق حق خارج مى‏شود. نه، چرا خارج بشود؟ در حقيقت اين جا هم اين مجبور است همه چهارصد تومان را بپردازد. راهى غير از اين ندارد. براى اين كه اگر دويست تومان را پرداخت، باز دويست تومان ديگر متعلق حق ديان و غرماء است. دويست تومان ديگر متعلق حق زيد و دائن است. اين طور نيست كه عرض كرديم مسئله شركت نيست در كار. اين هم به اين صورت تمامى تركه، متعلق حق دائن و زيد است، خب، آن دو تا كه قبول ندارند. آن‏ها مى‏روند كنار چون دين كه شرعاً ثابت نشده فقط اقرارى از احد ورثه در رابطه با دين مطرح است. بله، اگر آن زيد برود پيش حاكم شهر و دين را اثبات بكند، خب، گريبان همه را مى‏گيرد. اما فرض اين است كه مسئله اثبات دين عند الحاكم نيست و چه بسا خود آن زيد هم اصلاً يادش رفته كه آيا اين ميت به او مديون بوده يا نه. لكن اين وارث مقر است به اين كه نه، مديون بوده، دين را نپرداخته و ما بايد دين را بپردازيم. به نظر مى‏رسد كه روى مبناى دوم هم بايد همه چهارصد تومان در مثالى كه ذكر كرديم در اختيار دائن كه عبارت از زيد است قرار بگيرد. لذا محصل مقتضاى قاعده در اين مسئله با نفى مسئله شركت، شركت در ما نحن فيه، هيچ وجهى ندارد و حتى عرض كرديم كه دليل بر خلاف هم دارد، مقتضاى قاعده على كل المبنيين اين است كه بايد تمام چهارصد تومان در اختيار دائن قرار بگيرد. اين از نظر قاعده. دو تا روايت در باب دين داريم. اگر اين دو روايت حكمى را بر خلاف قاعده ثابت كرد، آن وقت مى‏نشنيم بحث مى‏كنيم كه اين حكم بر خلاف قاعده چون مورد اين دو روايت دين است، آيا اختصاص به دين دارد و در نتيجه در باب حجة الاسلام مورد بحث ما جريان پيدا نمى‏كند يا اين كه نه، اين دو تا روايت هم على وفق القاعده حكم مى‏كنند و در نتيجه مفاد اين دو تا روايت در حجة الاسلام هم جريان پيدا مى‏كند. و در نتيجه اين معنا روشن شد كه فتوا ولو اين كه به حد اجماع هم نرسد بالاخره بر خلاف مقتضاى قاعده است. مقتضاى قاعده اين است كه همه سهميه اين در باب دين بايد صرف بشود مگر اين كه سهميه‏اش بيش از دين باشد. اما فتوا همان مسئله توزيع است. همان مسئله تحصيص است. يعنى دين هم محصص مى‏شود يك حصه نصيب مقر و حصه‏هاى ديگر در رابطه با وراث ديگر و در مثالى كه عرض كرديم از چهارصد تومان فقط دويست تومان بايد به عنوان دين بايد ادا بشود. حالا بحث ما در مفاد اين دو تا روايت است كه رويش دقت بفرماييد تا بحث بعدى ان شاء اللّه.

    «و الحمد لله رب العالمين»