• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • پنجاه و ششمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    آخرين فرضى كه در اين مسئله باقى مانده، عبارت از اين فرض است كه اگر در مقام توزيع تركه آن مقدارى كه فسه حج مى‏شود و در مقام توزيع سهميه حج قرار مى‏گيرد وافى به اندازه مجموع حج و عمره نيست اما به اين مقدار وافى است كه ما يك حج به تنهايى يا يك عمره به تنهايى انجام بدهيم. به اندازه مجموع يك حج يا مجموع يك عمره اين تركه وافى است. آيا در اين جا چه بايد كرد؟ اين جا دو صورت دارد. يك وقت مسئله را در رابطه با حج قران و حج افراد مطرح مى‏كنيم. و يك وقت مسئله را در رابطه با حج تمتع مطرح مى‏كنيم و همينطورى كه قبلاً اشاره شد، فرق بين حج قران و افراد و بين حج تمتع در اين جهت است كه حج تمتع عمره و حجش مجموعاً يك عمل است و مرتبط به هم است. عمره تمتع بدون حج هيچ فايده ندارد و حج تمتع هم بدون عمره هيچ اثرى بر آن بار نمى‏شود. با اين كه بين عمره و حج مستطيع و مكلف مهل مى‏شود و مثلاً چند روزى هم در حالت احلال به سر مى‏برد لكن در عين حال اين دو تا عمل واحد مرتبط به هم هستند به طورى كه يكى از اين‏ها بدون ديگرى هيچ فايده و اثرى بر آن بار نمى‏شود. اما در حج قران و افراد مسئله اين طور نيست. حجش يك عمل مستقل است و عمره او كه عمره مفرده است، آن هم يك عمل مستقل. اين طور نيست كه اگر كسى حج قران را به جا بياورد لكن عمره او را به جا نياورد فانه لم يعمل شيئا. ولو اين كه از نظر وظيفه حجة الاسلام، حجة الاسلامش كاملاً واقع نشده لكن اين عمره را اگر فرضاً سالهاى بعد هم انجام بدهد اين عمل او به عنوان حجة الاسلام شناخته مى‏شود. حالا در ما نحن فيه، ما يك بحث در باره حج قران و افراد داريم، و يك بحث درباره حج تمتع داريم.
    در حج قران و افراد كه تركه از نظر سهميه حج به اندازه حج يا به اندازه عمره است. ابتداءً خب، چند تا احتمال جريان دارد. ممكن است كسى قائل به تغيير بشود. ممكن است كسى بگويد حج تقدم بر عمره دارد. اما آن احتمال سوم كه عمره تقدم بر حج داشته باشد، در حج قران و افراد خيلى ضعيف است. اما مطلب روى اين دو احتمال دور مى‏زند. آيا اين سهميه صرف در خصوص حج بشود. يا ورثه ميت، وصى ميت، من يتولى امر الميت مخير است بين اين كه اين سهميه را صرف در حج بكند يا صرف در عمره بكند. لقائلٍ كما قيلده كه مسئله روى تغيير دور مى‏زند. براى اين كه ضمه ميت، ضمه مكلف هم مشغول به حج بوده، هم مشغول به عمره بوده. اما اين مقدار از تركه كه سهميه حج عمره است تنها وافى به يكى از اين دو تاست. خب، اين جا حج چه تقدمى بر عمره دارد؟ دو تا واجب، دو تا اشتغال ضمه، در مقام اداء قدرت بر اين نيست كه هر دو تحقق پيدا بكنند. تركه وافى به اين معنا نيست. لذا تغيير در كار است. مى‏خواهند اين مقدار را صرف در حج بكنند. مى‏خواهند اين مقدار را صرف عمره بكنند. مرحوم سيد در عروه ظاهراً همين معنا را اختيار كرده لكن به دنبالش يك احتياطى كرده‏اند و آن اين است كه مقتضاى احتياط اين است كه حج مقدم بر عمره باشد و اين سهميه صرف حج بشود. اما امام بزرگوار (قدس سره) ايشان صريحاً فتوا مى‏دهند به اين كه بايد اين سهميه در حج صرف بشود نه به صورت احتياط، بلكه به صورت فتوا اين مسئله را مطرح مى‏كنند.
    حالا علتش چيه؟ البته يك علت روشن دارد اين معنا و آن اين است كه خوب دقت بفرماييد، درست است كه در حج قران و افراد حج و عمره دو عمل است. مستقل هم است. اين طور نيست كه بطلان يكى مثلاً ضربه ديگرى بزند. اما در عين حال در حج قران و افراد كدام بايد ابتدا واقع بشود و كدام بعد واقع بشود؟ آيا حج از نظر لزوم ايجاد در خارج تقدم بر عمره دارد يا عمره تقدم دارد يا تغيير در كار است؟ خب بلااشكال حج تقدم دارد. كسى كه حج قران و افراد را مى‏خواهد انجام بدهد اول بايد حج را انجام بدهد، بعد عمره را انجام بدهد كه يكى از خصوصياتى كه بين حج قران و افراد و بين حج تمتع ايجاد فرق مى‏كند همين است كه در حج تمتع عمره‏اش قبل الحج است اما در حج قران و افراد عمره بعد الحج است. و همين‏
    بعديت اقتضاى تأخر مى‏كند. چرا؟ براى خاطر اين كه آن عملى را كه ابتداءً بايد انجام بگيرد الان مقبوح است. تركه رافى است براى او. شما نياييد بگوييد اگر صرف اين كرديم دومى ديگر چيزى براى او نيست. نه بلكه ما هنوز به دومى نرسيده‏ايم. نظير اين مسئله را در باب نماز مثلاً ذكر مى‏كنند. اگر كسى مى‏داند كه در نماز دو ركعتى به اندازه يك ركعت مى‏تواند بايستد و ايستاده نماز بخواند، يك كسالتى دارد، ضعفى دارد كه دو ركعت را نمى‏تواند ايستاده بخواند اما يك ركعت مقدور است. آيا اين مى‏تواند ركعت اول را نشسته بخواند و بگويد اين قيام را ما در ركعت دوم پياده مى‏كنيم؟ نه، چرا؟ براى اين كه الان كه ركعت اول را شروع مى‏كند عذرى در ترك قيام ندارد. الان به او مى‏گويند كه چرا تو نشسته‏اى؟ تو كه مى‏توانى ايستاده در اين ركعت نماز بخوانى؟ او نمى‏تواند عذر بياورد كه من مى‏خواهم در ركعت دوم ايستاده نماز بخوانم. الان كه شما ركعت اول را شروع كرديد به چه عذر قيام را ترك كرديد. آيا قدرت نداشتيد. چرا؟ تو كه قدرت داشتى يك ركعت را ايستاده بخوانى، لم تركت القيام. لذا واجب است اين قدرت محبوب كه عبارت از قيام در يك ركعت است، اين را صرف ركعت اولى بكند بعد در ركعت دوم نمى‏تواند، آن جا عذر دارد. مى‏گويند لم تركت القيام؟ مى‏گويد لانى عاجزٌ. اما اين لانى عاجزٌ را در ركعت اول نمى‏تواند بگويد. درست است كه روى هم رفته اين نماز دو ركعتى بالاخره يك ركعتش ايستاده است، يك ركعتش نشسته. فرقى از نظر محاسبه به نظر ما نمى‏كند و در عين حال چون كارها بايد روى ملاك باشد و بايد عذر قابل ارائه داشته باشد اين ترك قيام در ركعت اولى اين عذر قابل ارائه ندارد. لذا مجبور است كه ركعت اولى را ايستاده بخواند، ركعت دوم عذر دارد نشسته مى‏خواند.
    در مسئله حج قران و افراد هم مسئله حج نسبت به عمره همين حساب را دارد. چون حج بايد قبل العمره واقع بشود خب، عمل اول حج است. تركه هم كه به اندازه حج است. عرض كرديم كه يا به اندازه يك حج يا به اندازه يك عمره است. يكى از اين دو تا. خب، الان به چه مجوزى اين سهميه عرض مى‏شود حج را صرف در عمره بكند؟ الان وظيفه حج است و تركة وافية بالحج. حج را انجام داد. نوبت عمره مى‏رسد، عمره ديگر پول ندارد. ديگر پشتوانه ندارد. چيزى از تركه در مقابل او واقع نشده، خب، عمره را ترك مى‏كند.
    پس يك دليل كه دليل مهم هم همين است. اين روى اهميت حج بر عمره دور نمى‏زند. روى تقدم خارجى حج بر عمره دور مى‏زند. مى‏خواهد مسئله اهم و مهم باشد يا مسئله اهم و مهم نباشد. براى اين كه مسئله روى تقدم و تأخر عملى و تقدم و تأخر در مقام امتصال دور مى‏زند. لذا بعيد نيست كه دليل مهم مورد نظر امام بزرگوار (قدس سره) همين معنا باشد. اما بعضى‏ها خواسته‏اند از راه اهميت وارد بشوند. گفته‏اند كه حج در مقايسه با عمره اهم از عمره است و اگر اهميت يك اهميت قطعى و مسلم نباشد لااقل محتمل الاهميه است. يعنى يك احتمال اهميتى در باره با حج جريان دارد. كه نظيرش در رابطه با عمره جريان ندارد. عمره‏اى كه چند تا عمل بيشتر نيست و حج همان اعمال را دارد به اضافه وقوفين، به اضافه عرض مى‏شود اعمال منى‏، علاوه بر اعمالى كه در عمره است يك اعمال اضافى در باب حج وجود دارد. با اشتراكشان در طواف و سعى و احرام و امثال و ذالك و عرض مى‏شود كه و حتى در طواف نساء كه بين اين حج قران و افراد و عمره مفرده مشترك است در باب حج يك اعمال مهم اضافى به نام وقوف به عرفات، وقوف به مشعر، آن اعمال منى‏، آن خصوصياتى كه در چند روزه منى‏ واقع مى‏شود، گفته شده كه كانّ اين اضافه اعمال حج بر عمره براى حج يك اهميتى قطعى به وجود مى‏آورد و اگر در قطعى بودن اهميت هم كسى ترديد بكند لااقل احتمال اهميت در باره حج است كه اين احتمال اهميت در طرف مقابل كه عبارت از عمره مفرده وجود ندارد. آن وقت اين اهميت قطعيه يا اهميت احتماليه اقتضا مى‏كند كه در دوران و در مورد تزاحم بين حج و عمره، حج تقدم بر عمره داشته باشد. براى اين كه يكى از مرجحات در مسئله متزاحمين به طور كلى يكى عبارت از اهميت مذكوره يا اهميت محتمله است. لذا روى اين جهت بياييم اين حرف را بزنيم كه الحج مقدمٌ على العمره. اين هم خب، ممكن است به عنوان دليل بر اين مسئله وجوب داشته باشد. لكن حالا اين دليل يك مناغشه‏اى‏
    در آن شده كه ضرورتى ندارد كه آن مناغشه با ما ذكر بكنيم. اما بالاخره روى هم رفته مجموع اين دو دليل مخصوصاً دليل اول اقتضا مى‏كند كه اين مقدارى كه از تركه در مقابل حج واقع شده و وافى به مجموع حج عمره نيست بلكه وافى به احدهما است در حج قران و افراد ما حج را مقدم بر عمره بدانيم و بگوييم اين سهميه و اين فسه فقط در حج بكار برود. به شرطى كه همه اعمال حج را فرا بگيرد و مسئله تبعيض به آن صورتى كه ديروز گفتيم مطرح نباشد.
    و اما در حج تمتع مسئله چه جور است؟ در حج تمتع چند تا احتمال وجود دارد ابتداءً و يك احتمالش را هم مرحوم سيد در عروه ذكر نفرموده. يك احتمال اين است كه ما در حج تمتع به لحاظ اين كه مجموع حج عمره عملٌ واحدٌ مرتبط و اين طور نيست كه حجش استقلال داشته باشد و عمره‏اش استقلال داشته باشد. بياييم بگوييم اگر اين سهميه وافى به حج تنها يا به عمره تنها باشد، اين هيچ گونه فايده و اثرى ندارد. كانّ مثل آن جايى مى‏ماند كه وافى به يك طواف فقط باشد. وافى به يك سعى فقط باشد. وافى به يك وقوف به تنهايى باشد در مسئله‏اى كه ديروز مطرح كرديم. اين جا هم بگوييم كه مسئله عمره به تنهايى كانّ مثل يك طواف مى‏ماند. مجموعه حج به تنهايى مثل يك طواف مى‏ماند. اگر سهميه تركه به اندازه حج عمره روى هم رفته نيست اين جا اين حج ساقط مى‏شود به طور كلى. بلكه بايد اين سهميه را در رابطه با دين و خمس و زكات كه تبعاً به آنها هم يك نقصانى وارد شده، صرف در آنها بكنيم و اگر اضافه‏اى آمد اين اضافه را ديگر در اختيار ورثه بگذاريم و ورثه بين خودشان تقسيم بكنند. اين يك احتمال است كه امام بزرگوار هم فتواى به اين معنا مى‏دهند و استحضار مى‏كنند و همينطور مرحوم سيد.
    احتمال ديگر اين است كه اين جا بياييم مسئله حج را مقدم بر عمره بداريم. بگوييم اين پول صرف در حج بشود. البته به عنوان همان حج تمتع نه به عنوان تبديل. به عنوان همان حج تمتع چون حج اهميت دارد نسبت به عمره و يا محتمل الاهميه نسبت به عمره، لذا پول را صرف در حج تمتع بكنيم. احتمال ديگر اين است كه صرف در عمره بكنيم اين جا. چرا؟ اين احتمال در حج قران و افراد خيلى ضيعف بود. اما اين جا ضعف مهمى ندارد. براى خاطر اين كه اين جا عمره است. قبل الحج واقع مى‏شود. اولين عملى را كه شخص مكلف در حج تمتع مى‏خواهد انجام بدهد عبارت از عمره است. آن وقت گفته بشود چون پول به اندازه عمره وجود دارد و عمره هم قبل حج تمتع در حج تمتع واقع مى‏شود لذا اين سهميه صرف در خصوص عمره بشود. احتمال تغيير كه در آن جا جريان داشت، در اين جا هم جريان دارد.
    اما يك احتمال ديگرى كه اين احتمال ريشه‏اش يك روايت كه آن روايت بايد ملاحظه بشود ان شاء اللّه و آن اين است كه بگوييم اين سهميه صرف در حج بشود اما نه حج تمتع، بلكه حج تمتعش تبدل به حج افراد پيدا بكند و با اين كه ضمه ميت مشغول به حج تمتع بوده لكن با اين شرايطى كه تركه ميت دارد، اين سهميه تركه را ما صرف در حج افراد بكنيم. يعنى تنها يك حج از ناحيه او واقع بشود و آن هم عبارت از حج افراد باشد و عرض كردم كه اين على القاعده نيست. اين فقط مستند به يك روايت است كه حالا بايد روايت ملاحظه بشود كه ببينيم سنداً و دلالتاً آيا روايت تماميت دارد يا نه؟ اما قبل از آنى كه ما وارد روايت بشويم لولا الروايه يا لو لا تماميت الروايه آيا مقتضاى قاعده در اين جا چيه؟ اگر اين روايت در كار نبود يا اگر بر فرض وجود قابل استدلال نبود، مقتضاى قاعده چيه در اين جا؟ آيا مقتضاى قاعده اين است كه ما پول را صرف عمره تمتع بكنيم لانّها مقدمة على الحج يا صرف حج تمتع بكنيم، لانّ الحج اهم من العمره يا قائل به تغيير بشويم همان طورى كه در حج قران و افراد مسئله تغيير در كار بود. ظاهر اين است كه نه، هيچ كدام از اينها را ما نمى‏توانيم ملتزم بشويم. مقتضاى قاعده همانى است كه امام بزرگوار و مرحوم سيد (قدس سرهما) استحضار فرمودند و آن اين است كه چون حج تمتع و عمره تمتع با اين كه بين اين‏ها احلال واسطه مى‏شود و مكلف چند روزى در حال محل بودن به سر مى‏برد لكن در عين حال با اين كه دو تا احرام دارد. دو تا حالت احلال دارد اما اين عملٌ واحد. كى گفته عملٌ واحد؟ خود شارع چنين چيزى را ذكر كرده كه عمره تمتع مرتبطةٌ بالحج و حج التمتع مرتبط بالعمره و هما عملٌ واحد. به حيثى كه اگر فرض كرديم كه از باب‏
    مثال يك حاجى از ايران رفت و عمره تمتع را انجام داد. بعد به او گفتند كه بيا برو حج تمتع را انجام بده. گفت نه، من ديگر حال انجام دادن حج را ندارم. حوصله‏اش را ندارم اصلاً. حج را انجام نداد. خب، حالا بعداً سال ديگر كه مى‏خواهد برود انجام بدهد آيا فقط حج تمتع را انجام مى‏دهد يا آن عمره قبلى ديگر به درد نمى‏خورد. آن عمره قبلى اگر بعدش حج تمتع واقع مى‏شد، مفيد بود. روى ارتباط. اما چون بعدش حج تمتع واقع نشد كانّه لم يأتمر. كانّه لم يأتر بعمرة اصلاً. لذا سال بعد كه مى‏خواهد برود حج را انجام بدهد بايد از عمره شروع كند. اول عمره تمتع ثم حج تمتع. در دنبال او. و اين كاشف از ارتباط بين حج تمتع و عمره تمتع است. و چون مسئله به اين گونه ارتباط در آن وجود دارد اين مجموع حج عمره فى حج تمتع عملٌ واحد. عملٌ واحدٌ مرتبط. تركه وافى نيست يسقط. به طور كلى ساقط مى‏شود. ولو اين كه پول به اندازه عمره فقط است، فايده ندارد. ولو اين كه به اندازه حج فقط تركه كفايت و وافى است، فايده ندارد. براى اين كه حج به تنهايى ليس عملاً واحداً. عمره به تنهايى ليس عملاً واحداً و براى مجموعش هم كه مفروض اين كه التركة غير وافياً لذا ما باشيم و قاعده با قطع نظر از اين روايتى كه حالا بايد ان شاء اللّه ملاحظه بشود قاعده اقتضا مى‏كند اگر سهميه حج به اندازه مجموع حج عمره با حج تمتع نباشد اين سهميه به درد اين‏ها نمى‏خورد بايد صرف خمس و زكات و دين و اگر اضافه‏اى داشته باشد حكم ارث بر آن ترتب پيدا مى‏كند.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه، آن را هم گفتيم ديروز هم گفتيم. مثل طواف بود ديگر. آيه هل ميسور مثل همان جايى بود كه تركه به اندازه طواف فقط باشد گفتيم قاعده هل ميسور اولاً در امور ارتباطيه جريان ندارد. نمى‏گويد اگر شما به اندازه شستن صورت آب داشته باشيد وظيفه تان ايناست كه صورت را بشوييد حالا بقيه‏اش را مثلاً با تيمم برگزار بكنيد. مثل يك چيز مركب از وضو و تيمم قاعده ميسور يك همچين اقتضايى ندارد.
    و اما روايت. روايت در كتاب الوصايا، باب سى و هفتم، حديث اول، روايتى است كه نقل مى‏كند على ابن مجيد يا در كتاب كافى كلينى على ابن فرقد دارد، لكن چه على ابن مجيد باشد و چه على ابن فرقد باشد، هر دو شان مشغول است. اصلاً مورد تعرض واقع نشده، معلوم نيست كه اين كى و چيست؟ على ابن مجيد يا على ابن فرقد صاحب الصابرى. «قال اوصى‏ علىّ رجلٌ بتركةٍ». يك كسى من را وصى قرار داد در رابطه با تركه‏اش. «و امرنى ان احج بها عنه» در وصيت اين جورى وصيت كرد كه من با تركه اين يك حجى از ناحيه او انجام بدهم. و بعد مرد اين آدم. «و نظرتُ فى ذالك» وقتى تركه‏اش را بررسى كرديم و تحقيق كرديم «فاذاً هى شى‏ءٌ يسير لا يكفى بالحج». ديديم كه تركه‏اش يك چيز مختصرى است و براى حج كافى نيست. ما مانديم حالا چه كنيم. از يك طرف وصيت است. از يك هم تركه به اندازه حج نيست. «و سئلتُ ابا حنيفه و فقهاء اهل كوفه». رفتم در سراغ ابوا حنيفه و فقهاى اهل كوفه و از آنها سؤال كردم. اين جا يك نكته‏اى است و آن اين است كه ظاهر اين است كه اين جريان هم در كوفه بوده و چون اين جريان در كوفه بوده، قاعدتاً آن حجى كه مورد وصيت واقع شده عبارت از حج تمتع است. براى اين كه فاصله كوفه با مكه اقتضا مى‏كند كه كوفه هم يعنى اهل عراق به طور كلى مثل اهل ايران مى‏مانند. همانطورى كه بر ما حج تمتع واجب است بر آنها هم حج تمتع واجب است.
    «و سئلتُ ابا حنيفه و فقهاء اهل الكوفه» پرسيدم كه اين جا تكليف من چيه؟ «فقالوا فصدق بها عنه» اينها فتوا دادند كه چون تركه به اندازه حج نيست، به جاى حج برو اين تركه را صدقه بده از ناحيه همين كسى كه تو را وصى قرار داده. خب، در اين وسط يك چيزهايى نقل مى‏كند. رفتم و عرض مى‏شود صدقه دادم و طبق همان دستور ابوا حنيفه و فقهاى اهل كوفه عمل كردم. الى ان قال، «فلطيف جعفر ابن محمد عليه السلام فى الحجر». مى‏گويد امام صادق را در حجر كه ظاهراً همان حجر اسماعيل است من ملاقات كردم و چون فتواى آنها خيلى من را قانع نكرد مسئله را مجدداً خدمت امام صادق عرض كردم. فقلتُ له. عين همان مسئله را مطرح مى‏كند. مى‏گويد كه به ايشان عرض كردم كه «رجلٌ مات و اوصى‏ علىّ بتركته ان احج بها و نظرت فى ذالك فلم يكفل الحج و سئلتُ من عندنا من الفقها» كه اين هم ظهور دارد كه اين جريان اصلاً در كوفه بوده و
    وصى و موصى هر دو در كوفه بودند «و سئلتُ من عندنا من الفقها فقالوا فصدق بها. فقال،» امام صادق سؤال كردند «ما صنعتَ». در دنبال اين فتوا چه كار كردى تو. «قلتُ فصدقتُ بها». همانطورى كه آنها گفته بودند من تركه را صدقه دادم از ناحيه ميت، «قال ضمنتَ» امام صادق بر طبق اين روايت فرمودند ضامنى تو. به اندازه‏اى كه صدقه دادى و تركه را در صدقه خرج كردى ضامنى الا، مگر در يك صورت. «الا ان لا يكون يبلغ ما يحج به من مكه». باز تكرار مى‏كنند خودشان. «فان كان لا يبلغ ما يحج به من مكه فليس عليك ضمانٌ. و ان كان يبلغ ما يحج به من مكه فانت ضامنٌ». مى‏فرمايند اين تركه آيا به اين مقدار بود كه از توى خود مكه حج را انجام بدهى؟ كه اين كنايه از حج افراد است. حج افراد است كه از توى خود مكه شروع مى‏شود. از توى خود مكه ديگر نيازى نه به عمره قبلى و نه به ميقات دارد. «الا ان لا يكون يبلغ ما يحج به من مكه». به عبارت ديگر مى‏فرمايد اگر اين تركه اين به مقدار حج افراد بوده كه حج افراد شروعش و احرامش از خود مكه تحقق پيدا مى‏كند اگر تركه‏اش به آن مقدار بوده و در نتيجه تو مى‏توانستى يك حج افراد انجام بدهى و ندادى و صرف در صدقه كردى، انت ضامنٌ. اما اگر نه، تركه‏اش به اندازه‏اى كم بوده كه اگر مى‏خواستى از خود مكه يك حج افرادى انجام بدهى، نه تركه وافى به اين مقدار هم نبود، اين جا انت لست بضامن. اين جا ليس عليك ضمانٌ.
    پس از اين روايت استفاده مى‏شود كه با اين كه موردش حج تمتع است، به لحاظ اين كه مسئله در رابطه با كوفه است و براى كوفيين حج تمتع واجب است، همانطورى كه براى ايرانيين واجب است مع ذالك از اين روايت استفاده مى‏شود اگر سهميه به اندازه يك حج افراد باشد بايد صرف در حج افراد بشود. بعبارت الاخرى حج تمتع تبدل به افراد، آن هم حج افراد من دون عمرةٍ هم باشد هيچ اشكالى ندارد. آيا اين روايت را مى‏شود به آن استدلال كرد يا نه؟ از نظر سند كه خب روايت ضعيف است و همان جا قابليت استدلال را از دست مى‏دهد. اما از نظر دلالت هم بعضى‏ها مناغشه فرمودند كه اين روايت در مورد وصيت است. اوصى‏ علىّ رجلٌ بتركته فامرنى ان احج بها عنه». آيا چون اين روايت در مورد وصيت است و بحث ما در غير مورد وصيت است ما مى‏توانيم بگوييم كه بين صورت وصيت و غير وصيت فرق مى‏كند. بعضى‏ها فرموده‏اند بله. ممكن است چون وصيت كرده براى خاطر اين كه وصيتش زمين نماند گفته‏اند حج تمتع كه نمى‏شود الاقرب فالاقرب را ملاحظه بكنيد. كه عبارت از حج افراد آن هم مثلاً بدون عمره باشد. آن وقت چون بحث ما در غير مورد وصيت است لذا از اين روايت ما نتوانيم هيچ استفاده بكنيم.
    لكن به نظر مى‏رسد اين مناغشه درست نيست. اين مناغشه درست نيست. براى اين كه ما در اول همين مسئله كه كسى وصيت مى‏كرد به حجة الاسلام، مى‏گفتيم فرقى بين صورت وصيت و عدم وصيت نمى‏كند. حجة الاسلام در اصل مسئله حجة الاسلام بايد از اصل تركه خارج بشود. مى‏خواهد وصيت بكند يا نه. و در بعضى از روايات اين نكته را خوب دقت بفرماييد. در بعضى از رواياتش در همان مورد وصيت وقتى كه مى‏خواهد تحليل بفرمايد نمى‏فرمود لانه اوصى‏ بذالك. نه، مى‏گفت انّ الحج بمنزلة الدين الواجب. تعبير اين بود كه الحج بمنزلة الدين الواجب و اين تعبير فرقى بين صورت وصيت و عدم وصيت نمى‏كند. لذا اگر ما از سند اين روايت اقماض كنيم. به نظر مى‏رسد در دلالتش نمى‏توانيم مناغشه‏اى بكنيم. ولو اين كه روايت در مورد وصيت است. اما وصيت در اين احكام اثرى ندارد. حج بمنزلة الدين الواجب صورت عدم وصيت هم همين حكم بايد برآن ترتب پيدا بكند. اما چون روايت ضعيف است و قابل استناد نيست ما مجبوريم برگرديم به همان مقتضاى قاعده و مقتضاى قاعده همان بود كه امام بزرگوار (قدس سره) بيان فرمودند كه اين جا سهميه حج بايد صرف در غير حج بشود كه اگر اضافه‏اى هم داشت صرف در ورثه.

    «والحمد لله رب العالمين»