• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • پنجاه و سومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    در مورد وصيت يك فرض ديگرى مطرح است و آن اين است كه اگر وصيت بكند به اين كه حجة الاسلام از ثلث خارج بشود لكن ثلث وافى به مقدار حجة الاسلام نباشد حالا در اين فرع فرق نمى‏كند كه مورد وصيت تنها حجة الاسلام يا حجة الاسلام و امور ديگر و ما به مقتضاى روايات و حتى قاعده عرض كرديم كه حج تقدم بر وصاياى ديگر دارد. لكن در عين تقدمش ثلث به اندازه حجة الاسلام نيست. پس هر دو فرض را شامل مى‏شود. چه آنجايى را كه تنها مورد وصيت حجة الاسلام نسبت به ثلث و چه آن جايى كه حجة الاسلام و غيرها لكن ما حجة الاسلام را مقدم بداريم و در عين حال ثلث وافى به حجة الاسلام نباشد. آيا در اين جا چه بايد گفت؟ مى‏فرمايند كه واجب است كه مازاد بر ثلث كه در حجة الاسلام مورد نياز است از مابقى تركه صرف بشود. اين جا آن وقت اين جهت پيش مى‏آيد كه خب، اين وصيت كرده به اين كه حجة الاسلام از ثلث خارج بشود. در حقيقت صرف مازاد بر ثلث را در حجة الاسلام اين نفى كرده و كنار گذاشته. گفته تنها در محدوده ثلث حجة الاسلام تحقق پيدا بكند. آن وقت چه دليلى داريم بر اين كه بايد حجة الاسلام به تمامها واقع بشود و مخراج كثرى هم از بقية المال داده بشود؟ چه دليلى بر اين معنا دلالت مى‏كند؟ دليل همان دليلى است كه مى‏گويد حجة الاسلام به منزله يك دين واجب است. آن صحيحه معاوية ابن عمار كه بسيار روايت جالبى است اصلاً در اين مسائل و فروع، او مى‏گفت كه سائل سؤال كرده بود كه كسى مرده «و اوصى ان يحج عنه». امام در جواب بر حسب اين روايت اين طور فرمودند. فرمودند اگر اين آدم حجة الاسلامى به عهده‏اش بوده يعنى استقر عليه الحج اين فمِن صلب المال. فمن الاصل المال. بعد هم علت ذكر كردند. «لانّه بمنزلة الدين الواجب». خب در، ما از اين تعبير استفاده كرديم كه حتى اگر وصيت هم نكند مسئله اين طور است. با اين كه مورد سؤال وصيت بود از تحليل استفاده كرديم كه وصيت هم نباشد باز هم بايد من اصل المال صرف در حج بشود.
    از اين روايت استفاده كرديم كه حجة الاسلامى كه «استقر على المكلف بمنزلة الدين الواجب». حالا در دين مسئله چه طورى است؟ اگر كسى صد هزار تومان دين داشت و وصيت كرد كه اين صد هزار تومان را از ثلث من بدهيد. شايد هم در ذهنش اين بوده كه ثلث كافى براى دين است. آيا در مقام اداى دين همان مقدار ثلث صرف مى‏شود؟ يعنى مثلاً نصف دين را مى‏پردازند. يا اين كه نه، آن دليلى كه ميگويد وصى واجب است بر طبق وصيت نامه عمل بكند و بر طبق وصيت موصى رفتار بكند آن ديگر اقتضا ندارد كه بگوييم حالا كه گفته از ثلث داده بشود بقيه‏اش ديگر لازم نيست شما بپردازيد. بقيه دين ديگر ضرورتى ندارد. چون خودش گفته كه از ثلث داده بشود و ثلث هم به اندازه نصف دين است، نه ديگر ضرورت ندارد كه شما نصف ديگر را بپردازيد. مسئله اين طور نيست. مسئله اين نيست كه وصيت بخواهد جلوى يك حكم ديگرى را بگيرد. اگر وصيتى نبود مى‏بايست كه اين حجة الاسلام هر مقدارى از تركه را به خودش اختصاص مى‏دهد بدهد. بايد تحقق پيدا بكند. حالا وصيت به ثلث نمى‏خواهيم بگوييم به طور كلى باطل است. نه، وصيت به ثلث مخصوصاً در آنجايى كه ثلث مال را هم معين كرده باشد. در يك مال مشخصى، اين اقتضا مى‏كند كه ثلث بايد در اين راه صرف بشود. اما ديگر از بقيه مال هم لازم نيست تكميل بشود ديگر وصيت هم اقتضا نمى‏كند چنين اقتضايى را داشته باشد. به عبارت روشن‏تر اين كسى كه وصيت مى‏كند به اين كه حجة الاسلام يا ديون ديگر از ثلث اخراج بشود از جنبه اثباتى اش اين وصيت معتبر است.
    لازم العمل و لازم الاتباع است. براى اين كه در جنبه اثباتى اش با هيچ دليلى منافات ندارد و با هيچ حكمى مخالفت ندارد. اما اگر جنبه نفعى داشت. يعنى مازاد بر ثلث نبايد در اين رابطه خرج بشود اين جاست كه به موصى مى‏گويند به تو چه‏
    ارتباط دارد. تو حق ندارى چنين حرفى بزنى. وقتى كه دليل شرعى مى‏گويد حجة الاسلام در رابطه با همه تركه است و بايد حجة الاسلام از ماترك تو تحقق پيدا بكند در مقابل دليل شرعى موصى حق ندارد كه بگويد كه مازاد بر ثلث نبايد در حجة الاسلام صرف بشود. موصى نمى‏تواند بگويد مازاد بر ثلث نبايد در دين صرف بشود. اين نبايد جنبه نفعى به موصى هيچ ارتباطى ندارد. يعنى در حقيقت اگر تصريح به اين معنا هم بكند تصريحش فايده ندارد. اين وصيت بر خلاف شرع است. وصيت بر خلاف دليل شرعى است و اين طور نيست كه موصى در وصيتش آزاد مطلق باشد. هر جورى و به هر كيفيتى بخواهد وصيت بكند، بتواند.
    در حقيقت ما اين جا دو تا دليل داريم. يك دليل وجوب العمل به وصيه، يك دليل هم اين كه حجة الاسلام به منزلة الدين الواجب است و در رابطه با همه تركه است. جمع بين اين دو تا دليل كه بخواهيم بكنيم. جمعش اين اقتضا را دارد كه در آن جنبه اثباتى ثلث وصيت معتبر است اما در جنبه نفعى به معناى اين كه مازاد بر ثلث را حق ندارى در دين را حجة الاسلام صرف بكنيد، وصيت اعتبار ندارد. پس در حقيقت اگر هم به صراحت گفت حجة الاسلام من از ثلث صرف بشود اين به معناى اين نيست كه اگر ثلث وافى به حجة الاسلام نبود ما حجة الاسلام را كنار بگذاريم. نه، حجة الاسلام واقع مى‏شود منتها حفظاً للوصيه كانّ از ثلث ما شروع مى‏كنيم. هر چى هم كه اضافه بر ثلث بود از بقيه اموال تكميل و تتميم مى‏كنيم.
    اين يك فرع كه در حقيقت مسئله وصيت ديگر تا اين جا تمام مى‏شود. مى‏رويم سراغ فرع ديگر كه اين كارى به وصيت ندارد. كلى اش را مى‏خواهيم حساب بكنيم. در حجة الاسلام گفتيم اگر وصيت هم نباشد، يخرج من الاصل التركه. آيا در حج نذرى هم همينطور است؟ يك كسى نذر كرد كه اگر خداوند كسالت او را برطرف كند و شفا به او عنايت كند يك حجى به او بدهد. خب، اين به مقتضاى نذر اين حج واجب مى‏شود. و اصولاً يكى از فصولى كه ما در كتاب الحج داريم و در آينده نزديك ان شاء اللّه به آن فصل مى‏رسيم، عبارت از حج نذرى و عقدى و يمينى است كه اين خودش يك فصل مستقلى دارد و مسائل فراوان و گوناگون. حالا اين آدم نذر كرد كه يك حجى انجام بدهد. اما نرفت حج را انجام بدهد. خودش انجام نداد. با اين كه مقدورش بود. زمان و غير زمان مساعد با انجام حج بود. نرفت انجام بدهد. در آن فصل بعدى باز اين حكم مطرح است كه باز بر ورثه او واجب است كه در حج نذرى اين كه قضا بكنند، قضا به معناى اتيان، اتيان بكنند اين حج نذرى را از طرف مورثشان.
    بحث فعلاً در اين است كه آيا حج نذرى هم مثل حجة الاسلام يخرج من اصل التركه؟ اين هم بايد از اصل مال و از صلب مال خارج بشود؟ يا اين كه نه، اين حج نذرى از اصل تركه خارج نمى‏شود. رواياتى را كه ما خوانديم همه‏اش در مورد حجة الاسلام بود و حج نذرى يك عنوان ديگرى است. اين غير از حجة الاسلام است. حج نذرى يعنى حجة الاسلام آن حج واجب بالاستطاعه است. حالا استطاعت ماليه باشد يا استطاعت بدويه باشد. استطاعت بذليه هم اين يكى از شعب حجة الاسلام است. اما حج نذرى، آنى است كه به علت نذر وجوب پيدا مى‏كند و همانطورى كه ما مكرر عرض كرديم در حج نذرى و همينطور در جميع مستحباتى كه متعلق نذر واقع مى‏شود اينطور نيست كه وجوب عارض آن فعل منظور بشود. كسى كه نذر مى‏كند نماز شب بخواند. اين طور نيست كه نماز شب آن حكم استحبابى خودش را از دست مى‏دهد و به جاى او يك حكم وجوبى مى‏نشيند. نه، صلاة الليل هميشه به عنوان صلاة الليل مستحبةٌ. منتها كسى كه نذر مى‏كند نماز شب واجب نمى‏شود وفاء به نذر واجب است. وجوب وفاء به نذر او را الزامش مى‏كند به اين كه نماز شب بخواند. اما عنوان صلاة الليل از استحباب خودش خارج نمى‏شود. كسى هم كه نذر حج مى‏كند ولو اين كه حالا در تعبيرات كثيرى از فقها حج نذرى را تعبير به واجب مى‏كنند ولى آن طورى كه ما عرض كرديم طبعاً و استفادتاً من سيدنا الاستاد الاعظم الامام (قدس سره شريف و رضوان اللّه تعالى عليه) نظر مبارك ايشان هم همين بود و اين مطلب را ما مثل همه مطالب از ايشان استفاده كرديم. كه در مورد نذر آنى كه دليل مى‏گويد مى‏گويد وفاء به نذر واجب است. اما وجوبى كه متعلق به وفاء به نذر
    است، شما نمى‏توانيد از متعلق خودش برداريد و روى حج بياوريد. حج اگر استطاعت است وجوب دارد. اگر استطاعت نيست استحباب دارد. حج مستحبى با حفظ استحبابش به واسطه نذر و وجوب وفاء به نذر واجب العمل ميشود. لذا در هنگام نيست هم همان نيت استحباب مطرح است، نه نيت وجوب.
    به هر حال بحث اين است كه آيا در نذرى اگر خود ناظر و نذر كننده، اين حج را انجام نداد الى ان مات و بر ورثه واجب است كه از طرف او انجام بدهند، آيا اين هم مثل حجة الاسلام يخرج من اصل التركه يا نه؟ در كلام امام بزرگوار و مرحوم سيد و بلكه همه آنهايى كه متعرض اين معنا شده‏اند، مى‏فرمايند بله، اين هم مثل حجة الاسلام يخرج من اصل التركه. لكن اشكال واقع شده در دليل بر اين مسئله. خب، چه دليلى مى‏گويد حج نذرى از اصل مال و از صلب مال خارج ميشود. در حجة الاسلام روايات متعدد و فراوان وجود داشت. اين جا را ما از كجا استفاده كنيم. اين جا وجوهى براى اين معنا ذكر شده كه اين وجوه بايد ملاحظه بشود. يك وجه اين است كه بگوييم كه تمام تكاليف الهيه اصلاً عنوانشان عنوان دين است. منتها دينى است كه مديون مكلف است و دائن خداوند تبارك و تعالى است. در دينٌ الناس دائن و مديون هر دو مردم هستند، زيد و عمر هستند. اما در تكاليف الهيه اينها دينى است كه للّه على المكلفين. شاهد بر اين معنا بگوييم يكى مثلاً همين تعبير در باب حج است ولو اين كه آيه شريفه للّه على الناس حج البيت در رابطه با حجة الاسلام است. اما كسى كانّ بيايد القاء خصوصيت بكند. بگويد اين كه خداوند تعبير كرد للّه على الناس اين خصوصيتى براى حجة الاسلام وجود ندارد. تمام تكاليف الهيه همين وضع را دارند. و حج هم به عنوان يك تكليف الهيه خداوند تبارك و تعالى به كلمه لام و على مطرح فرموده، للّه على الناس، بگوييم اين تعبير اختصاصى به حجة الاسلام ندارد و حجة الاسلام بما انّه واجبٌ اين تعبير در آن شده و در حقيقت اين تعبير در تمامى واجبات مطرح است حتى در باب نماز مى‏شود اين تعبير را كرد. در باب جميع تكاليف الهيه اين تعبير است. كما اين كه ظاهراً در بعضى از روايات در باب صلات اين تعبير شده كه نماز دين اللّه است. تعبير به دين اللّه در آن شده.
    و همينطور در آن روايت خصعميه‏اى كه سابقاً مى‏خوانديم كه يك زنى آمد خدمت رسول گرامى اسلام. عرض كرد كه پدر من حج بر او واجب بوده و نتوانسته حج را انجام بدهد، آيا لازم است كه من از طرف او حجى انجام بدهم. در آن روايت، قبلاً هم خوانديم اين روايت را، رسول خدا بر حسب اين روايت فرمود «دين اللّه احقّ ان يقضى‏». از حج تعبير به دين اللّه رسول گرامى اسلام فرمود. اگر عنوان دين بر آن تطبيق كرد، آن وقت قاعدتاً احكام دين بر آن بار مى‏شود. يكى از احكامى كه در باب دين مطرح است. اين است كه «الدين يخرج من الاصل التركه». و تا زمانى كه دين پرداخت نشود و حساب دين مطرح نشود اصلاً نوبت به ارث نمى‏رسد. در آيات شريفه ارث هم در چند تا آيه اين تعبير وارد شده. بعد از آنى كه فروض و سهم‏هاى ارثى را خداوند تبارك و تعالى بيان فرموده، آخرش مى‏فرمايد «من بعد وصيةٍ يوصى‏ بها او دين». يعنى من بعد الدين اين سهام مطرح است. والا در درجه اول بايد به حساب دين برسيم. پس دليل عبارت از اين معناست كه جميع واجبات الهيه عنوان دين دارد و آنهايشان كه مربوط به مال است همان حكم دين مالى بر آن بار مى‏شود و آن اين كه «يخرج من اصل التركه». آيا ما در باب حج نذرى و اين كه اين حج از اصل تركه خارج بشود، مى‏توانيم به اين دليل اكتفا بكنيم؟ مى‏توانيم به اين دليل اعتماد بكنيم؟ يا اين كه اين دليل قابل مناغشه است؟ اولين مناغشه‏اش اين است كه آيه‏اى كه در باب حج وارد شده، ما چه دليلى داريم كه اين تعبير در ساير واجبات هم جريان دارد؟ در باب حج فرموده «للّه على الناس حج البيت». در آن صحيحه معاوية ابن عمار هم مى‏گويد «لانّه بمنزلة الدين الواجب». ضمير به حجة الاسلام بر مى‏گردد. آيا «لانّه بمنزلة الدين الواجب» يعنى كلُ حجٍ واجب؟ هكذا. يا حجة الاسلام به منزله دين واجب است؟ خب، وقتى كه حجة الاسلام به منزله دين واجب شد، مى‏گوييم حجة الاسلام يخرج من اصل التركه. اما در باب حج نذرى اين تنزيل و اين منزله در كدام روايتى وارد شده، و اين كه شما در بعضى از واجبات عنوان دين اللّه را در روايات يا در تعبيرات مى‏بينيد ما نمى‏خواهيم‏
    بگوييم اين روايات اطلاقش صحيح نيست. اطلاقش صحيح است لكن آيا اين اطلاق جنبه حقيقت دارد؟ يعنى واقعاً اينها دين اللّه هستند «و جميع ما يترتب على ديون الناس يترتب على هذه العموم». شما يك همچين مسئله‏اى را بايد ثابت بكنيد. بگوييد كلُ ما يترتب على دين الناس من الاحكام يترتب على اين تكاليف الهيه مثل حج نذرى و امثال حج نذرى. اين معنا نمى‏تواند كسى او را اثبات بكند. براى اين كه اين متوقف بر دو مقدمه است و هر دو مقدمه‏اش محل مناغشه و اشكال است. يك مقدمه اين كه اتلاف دين بر اين تكاليف الهيه به نحو حقيقت باشد نه از قبيل زيد اسدٌ. در حالى كه ما احتمال مى‏دهيم كه از همان قبيل باشد و در روايت معاوية ابن عمار هم در حجة الاسلام با اين كه خود آيه لله و على دارد، مع ذالك مى‏گويد بمنزلة الدين الواجب. نمى‏گويد حقيقتاً دينٌ. عنوان يك دين به نحو صحيحه، اگر در حج هم ما قائل بشويم يعنى حجة الاسلام در ساير تكاليف نمى‏توانيم ملتزم به اين معنا بشويم. مقدمه دوم اين است. بر فرضى كه اطلاق دين بر اين تكاليف به نحو حقيقت باشد بايد برويم سراغ آن دليلى كه احكامى را بر دين بار بار مى‏كند. و از جمله مى‏گويد «الدين يخرج من الاصل التركه». احتمال قوى دارد كه اين احكام يعنى موضوعش كه عبارت از دين است اختصاص به دين الناس داشته باشد. شما وقتى كه با اين روايات برخورد مى‏كنيد در ذهنتان همان دين الناس مى آيد. يعنى على تقدير كونٍ اين تكاليف ديناً حقيقتاً بايد ببينيم آثارى كه روى دين بار شده، آيا روى مطلق دين بار شده، يا دينى كه روى آن آثار و احكام بار شده يا دينى كه در آن آثار و احكام مطرح است اين انصراف به دين الناس دارد. انصراف به همين ديونى كه زيد نسبت به عمر، عمر نسبت به بكر دارد. بالاخره شما بايد اين دو مقدمه را ثابت بكنيد. در حالى كه هر دويش محل مناغشه و محل اشكال است. لذا از اين راه نمى‏شود وارد شد.
    راه دوم اين است كه كسى بيايد اين طور بگويد. بگويد نه، ما نسبت به تكاليف ديگر عنوان دين را نمى‏خواهيم تطبيق بكنيم. اما در باب نذر ،نذر يك خصوصيتى دارد. آن خصوصيت نذرى اقتضا مى‏كند كه حج نذرى عنوان دين داشته باشد. خصوصيت نذر چيه؟ خصوصيت نذر عبارت از صيغه نذراست. در صيغه نذر با لام و على تعبير مى‏شود. انسان مى‏گويد «للّه علىّ» اگر كسالت من خوب شد اين كه يك حجى انجام بدهم. اين صيغه نذر خودش عنوان دين را مطرح مى‏كند. عبارت نذر ما را هدايت مى‏كند به اين كه حج نذرى عنوان دينى دارد. لذا ما در ساير تكاليف كارى نداريم چون بحثمان در باب حج نذرى است حج اين خصوصيت را دارد.
    عرض مى‏شود كه جواب اين حرف اين است كه درست است كه ما در صيغه نذر «للّه علىّ» عرض مى‏شود ما مى‏گوييم اما اين حتى، حتى در آن جاهايى كه منظور و متعلق نذر يك امر مالى باشد. مثل اين كه گفتش كه لله على اين كه اگر خوب شدم مثلاً هزار تومان به يك طلبه محصل بدهم. خب، اين جا اگر خوب شد، آيا واقعاً اين مثل آن كسى است كه مديون است. يعنى احكام دين در اين جا ترتب پيدا مى‏كند. يا اين كه نه، به اصطلاح اين يك نذر الفعلى كرده. گفته صد هزار تومان به يك طلبه بدهم. يك وقت مى‏گويد هزار تومان به يك طلبه مديون باشم اگر نذر نتيجه درست باشد. چون نذر نتيجه محل بحث است كه آيا درست است يا نه؟ آنى كه در باب نذر مطرح است عبارت از نذر الفعل است، نذر العمل است. مى‏گويد «لله على ان اُعْطىَ، ان اُعَطىَ» منظور عبارت از اعطا است. متعلق از نذر عبارت از ادا است. اين جا كه متعلق نذر عبارت از عمل و عبارت از فعل است. آيا اين آدم اگر انجام نداد، اين صرفاً غير از مسئله مخالفت نذر دينى را نپرداخته. اگر خوب شد و پول را نپرداخت به آن طلبه محصل، اين مديون به آن طلبه است. مديون به اين صنف است و اگر شخص خاصى بود اين مديون به آن شخص خاص است. يا اين كه نه، مسئله دين مطرح نيست. مسئله اين است كه وجوب وفاء به نذر اقتضا مى‏كند كه اين عمل به نام اعطا، به نام عطا و ادا واقع بشود. اگر واقع نشد، مخالفت النذر تحقق پيدا كرده. نه اين كه اگر واقع نشد، مديون براى آن طلبه است. دينى در كار نيست. پس آن «للّه علىّ» علاوه صيغه نذر لام را روى اللّه مى‏برد. دين را در رابطه با خدا مى‏داند. اگر هم مسئله دينى در كار باشد.
    بالاخره در صيغه نذر با اين كه لام و على معمولاً در صيغه نذر مطرح است اما اين معناش اين نيست كه اين نذر كننده نه نسبت به خدا عنوان مديون داشته باشد، و نه نسبت به آن منظور له عنوان مديون داشته باشد. بلكه صرفاً يك تكليفى است كه اگر اين تكليف مخالفت شد، يترتب على الاسم و يترتب عليه الكفاره. مثل كفاره‏اى كه بر افطار در ماه رمضان متربت است كه هيچ مسئله دينى در كار نيست. مع ذالك بر مخالفت كفاره هم ترتب پيدا مى‏كند.
    دليل ديگرى كه در اين جا ذكر شده يك مسئله اجماعى است كه ادعا كرده‏اند. اجماع ادعا شده بر اين كه امعقد اجماع را به اين صورت ذكر كرده‏اند، واجبات ماليه بر ميت بعد الموت بايد از اصل تركه خارج بشود. حالا اولاً يك همچين اجماعى است يا نه، اينرا بايد در كتاب وصيت و امثال و ذالك انسان بررسى بكند. لكن بر فرضى كه چنين اجماعى هم تحقق داشته باشد. آيا واجبات ماليه قدر متيقنش عبارت از زكات، خمس، دين و امثال و ذالك است. اما حج به عنوان يك واجب مالى لااقل واجب مالى محض مطرح نيست. براى اين كه وقتى واجبات حج شمرده مى‏شود هيچ مسئله مال در مناسك حج مطرح نيست. مال در رابطه با مقدمات حج مطرح است. در رابطه با رسيدن به اعمال و مناسك حج مطرح است. يعنى حاجى حتماً بايد صرف مال بكند تا موفق به اعمال بشود. در عين حال حج را ما بخواهيم به عنوان يك واجب مالى مطرح بكنيم، بگوييم الحج فالزكات. نمى‏توانيم يك همچين حرفى بزنيم. زكات واجب مالى محض است. خمس واجب مالى محض است. دين واجب مالى محض است. اما حج، صلات هم فرضاً همينطور است. براى اين كه گاهى انجام صلات متوقف بر صرف مال است. براى اين كه ساترى تهيه بكند يا اين كه لباس نجسش را تطهير بكند و امثال و ذالك. اما نمى‏توانيم بگوييم صلات واجبٌ مالى. لذا اگر چنين اجماعى هم در كار باشد. خب، اجماع ما نحن فيه را نمى‏گيرد به عنوان اين كه ما نحن فيه واجب مالى نيست و اگر واجب مالى هم باشد واجب مختلط است. واجب مالى محض نيست و قدر متيقن از آن اجماع عبارت از واجبات ماليه محض است.
    فقط چيزى كه در اين جا مطرح است شبهه اين معناست كه كسى بگويد خود اين مسئله مُجمعٌ عليه است. يعنى الحج النذرى يخرج من اصل التركه نفس اين مسئله امكان دارد كه مُجمعٌ عليه باشد. به لحاظ اين كه كسى ادعاى خلاف نكرده ولو اين كه در كثيرى از كتابهاى هم مسئله مطرح نشده. اما از آن اجماع بخواهيم اين را استفاده بكنيم اين قابل استفاده نيست. تا فرع بعدى.

    «و الحمد للّه رب العالمين»