• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • پنجاه و دومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    در دنبال آن بحث اول اين عبارت بود. «و ان مات يجب ان يقضى عنه. ان كانت له تركه. و يصح تبرء عنه». يكى از احكامى كه از من استقر عليه الحج مترتب است اين است كه اگر قبل از انجام حج موت بر او پيش بيايد، واجب است بر ورثه كه اگر او تركه‏اى داشته باشد قضا بكنند اين حج را از ناحيه او. اين وجوب القضاء آيا از خود آيه شريفه ما مى‏توانيم استفاده كنيم يا اين كه نياز به دليل خاص دارد؟ آيه شريفه همانطورى كه ما مكرر عرض كرديم در باب حج يك تعبيرى دارد كه ظاهراً در ساير عبادات اين تعبير وجود نداشته باشد و آن اين است كه با كلمه لام و كلمه على‏ مسئله را مطرح فرموده. فرموده «و للّه عليه الناس حج البيت». اين تعبير معمولاً در باره دين بكار مى‏رود. اگر زيد صد تومان دين بر عهده عمر داشته باشد تعبير ابتدايى و معموليش اين است. مى‏گويد لزيد على عمرٍ صد تومان. براى زيد به عهده عمر صد تومان ثابت است. آيا اين تعبيرى كه در آيه شده و اين همان تعبيرى است كه در باب دين مطرح است. حالا نكته‏اش چه باشد؟ نكته‏اش يكى از دو مطلب است. يا مى‏خواهد مسئله اهميت حج را استفاده بكند كه حج در بين واجبات يك خصوصيت و ويژگى دارد و از اهميت خاص بر خوردار است. و شايد علتش هم اين باشد كه مسئله حج يك مسئله اجتماعى است و با كيان اسلام و مسلمين ارتباط دارد.
    اين اجتماع چند ميليون نفرى در هر سال در كنار خانه خدا، اين يك نمودار بسيار روشنى است از شخصيت مسلمانها و از عظمت اسلام. مخصوصاً اگر توام با آن اهداف حج باشد. چون مقصود از اين اجتماع اين است كه مسلمانها يكديگر را دريابند، به مشكلات يكديگر واقف بشوند. به مسائل كشورهاى اسلامى واقف بشوند. منتها خب، كسى از برنامه‏هاى استعمار اين بود كه حج را نگذاشت كه با آن هدف واقعى‏اش پياده بشود و چند سالى هم نظام جمهورى اسلامى ايران در اين راه يك قدمهايى را برداشت، خب، ديديد كه مواجه عكس العملى شد كه در تاريخ حج آن عكس العمل سابقه نداشت.
    بالاخره حج از موقعيت بسيار بالايى در اسلام برخوردار است. شايد روى عظمت حج باشد كه در اين جا تعبير به لام و على شده. و مخصوصاً اگر ما ذيل آيه حج را كه يك وقت مفصل بحث كرديم، ذيل آيه كه مى‏فرمايد «و من كفر فان الله غنى ان العالمين». اين كَفَر را كفر به ترك معنا كنيد. يعنى بگوييم ترك الحج يوجب تحقق الكُفر. منتها نه حقيقتاً كه حالا تارك الحج نجس باشد. معامله ارتداد با او بشود. معامله كفر بشود. نه اين تعبير به كُفر در مورد ترك و لو اين كه مجاز هم باشد، مجاز بايد مناسبت در آن رعايت بشود. يك آدم ترسو را هيچ وقت مجازاً به او اسد نمى‏گويند. بايد شباهتى داشته باشد. يك ويژگى خاصى داشته باشد تا اطلاق اسد ولو به صورت مجاز و مسامحه بر او بشود.
    پس بگوييم كه اگر معناى «و من كَفر اى كَفر بترك الحج». چون احتمالات معتددى بود كه در همان بحث دوم، سوم كتاب حج بود ما اين ذيل را مفصلاً معنا كرديم. يكى از احتمالاتش همين بود كه مقصود از كُفر «اى كَفر بترك الحج». آن وقت اين تعبير آن در قران مجيد، آن هم بدون فاصله با مسئله ايجاب حج، در يك آيه هم مسئله ايجاب الحج مطرح شده و هم تعبير به كفر به مناسبت ترك. اين دليل بر اين است كه خيلى مقام حج بالا و عظيم است. روايات را هم كه شهادت به اين معنا مى‏دهد كه كسى كه ترك حج بكند يموت يهودياً او نصرانياً. در روايات متعدد وارد شده. در رواياتى هم وارد شده كه «يحشر يوم القيامة اعمى». اين تعبير در خصوص ترك حج است. آيا منشأ اين تعبير عظمت مقام حج است. به احتمال قوى همين باشد اما يك احتمال ديگر هم در كار است. در ميان عبادات مثل صلات و صوم و جهاد و امثال و ذالك، مخصوصاً صلات و صوم، حج يك خصوصيتى دارد كه هم با مسئله مالى در رابطه است و لذا شرطش را استطاعت ماليه قرار داده‏اند. و
    هم با مسائل بدنى سر و كار دارد. آن اعمالى كه انسان انجام مى‏دهد. آن وقت يحتمل كه تعبير به لام و على در رابطه با حج به لحاظ اين است كه اين عمل عبادى مثل صلات و صوم نيست. اين عمل عبادى با مال هم سر و كار دارد. نقصان در مال ايجاد مى‏كند. يك مقدار مال بايد در رابطه خرج بشود.
    حالا ما به وجهش كار نداريم. ولو اين كه اين دو احتمال است كه چرا در باب حج تعبير به لام و على شده، عرض كرديم اين دو احتمال است و احتمال اول به نظر نزديك‏تر است. اما مى‏خواهيم نتيجه اين عمل را ببينيم و آن است كه آيا ما از اين تعبير مى‏توانيم استفاده كنيم كه «يجزى على الحج حكم الدين». اگر كسى مديون شد و دين خودش را ادا نكرد. بعد از آنى كه مرد مسئله اداى دين كنار مى‏رود يا اين كه اگر تركه‏اى داشته باشد مقدم بر ارث بايد دين او ادا بشود. آيه شريفه در باب ارث در دو سه جايش ظاهراً وقتى كه مسائل ارث را مطرح مى‏كند، مى‏فرمايد «من بعد وصيت اوصى بها او دين». دين مقدم بر ارث است. مسئله ارث بعد الوصيه و بعد الدين تحقق پيدا مى‏كند. خب، در باب دين اين معنا مسلم است كه بالموت مسئله وجوب اداى دين كنار نمى‏رود. بر ورثه واجب است اگر ميت تركه‏اى داشته باشد به اندازه دين قبل التوزيع و التقسيم دين را ادا بكند. آيا اين تعبير در باب حج را ما مى‏توانيم اين استفاده را از آن بكنيم. بگوييم بالاخره خداوند به عنوان دين از حج تعبير كرده. «للّه على الناس». همانطورى كه لزيد على عمرٍ اين جا دائن خداوند است. بالاتر از مخلوق و غير قابل مقايسه با مخلوق است. بحث اين است كه اگر ما باشيم و نفس آيه شريفه و تعبيرى كه در آيه شريفه شده، آيا ميتوانيم استفاده كنيم كه اگر كسى مستطيع شد و حج انجام نداد و ثم مات، يجب يقضى عنه. بايد از تركه اين قضا بشود. بايد از تركه اين مقدارى صرف مسئله حج بشود.
    من نديدم از كلمات كه از راه آيه يك همچين استفاده‏اى شده باشد. اما به نظر من مى‏رسد كه ما از خود آيه بعيد نيست كه يك همچين استفاده‏اى را بكنيم. كه از آيه عنوان دين استفاده مى‏شود و لازمه دين و حكم دين هم همين است كه «اذا مات المديون قبل اداء دينه يقضى دينه عنه من تركته ان كان له تركه». لذا خود آيه به تنهايى بعيد نيست كه كافى باشد كه اين مطلب را ثابت بكند كه ان مات يقضى عنه من تركته. اما اگر كسى دراستفاده از آيه به نظرش مناغشه آمد و گفت نه ما از آيه جز اصل مسئله وجوب حج را در صورت استطاعه نمى‏توانيم استفاده كنيم. آيه كانّ به منزله اين است «يجب الحج على المستطيع». اگر اين طور باشد خب، اين مرد حج بر او واجب بوده، انجام هم نداده. حالا كه مرد ديگر به چه دليل بر ورثه واجب است كه از تركه او صرف حج كنند. از «يجب الحج على المستطيع» ما نمى‏توانيم اين معنا را استفاده كنيم كه واجب است بر ورثه عند ترك المورث الحج اين كه از تركه او صرف در حج بكنند. اگر كسى به اين صورت از آيه نخواست مسئله را استفاده بكند اين جا نوبت به روايات مى‏رسد و ما اين روايات را بايد بررسى بكنيم ببينيم مجموعاً از اين روايت در مسئله وجوب قضاء از ميت چه مقدار استفاده ميشود.
    روايات در ابواب مختلف، صاحب وسائل اين روايات را ذكر كرده، در باب 28، اولين روايت، روايت معاوية ابن عمار است. ظاهراً سندش صحيح است و يك نقل خود اين دو نقل دارد. هم شيخ طوسى نقل كرده و هم كلينى نقل كرده و هر دو سند صحيح است. «معاوية ابن عمار قال سئلتُ ابا عبد الله عليه السلام ان الرجل يموت و لم يحج حجة الاسلام و يترك مالاً». كسى مرده، مالى را باقى گذاشته و لم يحج حجة الاسلام. آيا اين و لم يحج حجة اسلام اين اطلاق دارد. يعنى آن آدمى را مستطيع هم نبوده من الاول، او را شامل ميشود. خب، شما بگوييد با يترك مالاً چه جورى جمع مى‏شود؟ خب ممكن است استطاعت مالى داشته، اما استطاعت صربى تحقق نداشته يا مثلاً استطاعت بدنى تحقق نداشته و علاوه ممكن است ما در مقام عرض مى‏شود حج بعد الموت ممكن است بگوييم فرضاً حج ميقاتى كفايت مى‏كند و استطاعت مالى به اندازه حج ميقاتى داشته اما به اندازه‏اى كه از بلد شروع بكند اين فاقد استطاعت بوده. بالاخره اين قابل تصور و قابل جمع است كه از يك طرف مستطيع نباشد و از طرف ديگر يترك مالاً به جاى خودش محفوظ باشد. آيا اين عبارت اطلاق دارد؟ «رجل‏
    يموت و لم يحج حجة الاسلام و يترك مالاً». غير مستطيع را هم ميگيرد يا نه؟ حالا فرضنا كه اطلاق داشته باشد. اما قدر مسلم و قدر متيقنش ما نحن فيه است. ما نحن فيه عبارت از آن كسى است كه كان مستطيعاً و احمل و لم يحج حجة الاسلام. اين كه ديگر ترديد ندارد كه در اين روايت وارده. آن كه ترديد دارد اين است كه آيا كسى كه اصلاً مستطيع نبوده در طول عمر، عرفاً مى‏گويند لم يحج حجة الاسلام يا لم يحج حجة الاسلام لعل انصراف داشته باشد. به كسى كه واجب بوده بر او حجة الاسلام و در عين حال حجة الاسلام را انجام نداده. بالاخره روايت چه اطلاق داشته باشد و چه اطلاق نداشته باشد ما نحن فيه به عنوان قدر متيقن از مورد روايت مطرح است.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، لم يحج. نفى است. (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، بله. (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، بله. خب، بله. لم يحج حجة الاسلام. (سؤال از استاد:... و جواب آن) مى‏دانم، از باب اين كه بر او واجب نبوده انجام نداده ولى بالاخره لم يحج حجة الاسلام. آيا آدمى كه، آدمى كه فقير بود تا آخر عمر نرفت مكه، شما به او مى‏گوييد حاجى؟ يا نمى‏گوييد به او حاجى؟ مى‏گوييد نه او حاجى نيست. حاجى نيست، چه حجى؟ حجة الاسلام. پس فقير هم لم يحج حجة الاسلام. طرف نفيش كه اشكال ندارد. طرف اثباتش نياز به معونه و مسائل زائد دارد. بالاخره ما حالا پافشارى هم نداريم روى اين مسئله كه اين روايت اطلاق داشته باشد. مى‏خواهيم بگوييم چه اطلاق داشته باشد و چه اطلاق نداشته باشد، ما نحن فيه به عنوان قدر متيقن در مورد سؤال معاوية ابن عمار است. پس سؤال اين بود «ان الرجل يموت و لم يحج حجة الاسلام و يترك مالاً». اين سؤال، قال (عليه السلام) عليه ان يحج من ماله رجلاً صرورةً لا مال له». در بعضى از نسخه‏ها رجلٌ داشت. اگر رجلٌ باشد آن وقت عليه ان يحُج من ماله رجلٌ صرورةً لا مال له». اين عليه خب، پيداست كه ضمير به خود ميت نمى‏خورد مگر اين كه اين هم باز به صورت دين ما مطرح بكنيم. چون در باب دين حتى به ميت هم مى‏گوييم كه اين ميت بيچاره مديون است. اين ميت بيچاره عليه دينٌ. اين جا يا عليه را به صورت معنا كنيم يا عليه يعنى على وارثه. على وارثه ان يحج من ماله رجلاً صرورةً لا مال له». حالا اين خصوصيت در نائب كه بايد صروره باشد يعنى حجة الاسلام انجام نداده باشد، اين به لحاظ اين است كه اگر خودش مال داشته باشد و حجة الاسلام انجام نداده باشد نمى‏تواند نيابت بكند. نائب در شرايط نيابت بايد خودش مكلف و موظف به حج نباشد. آنى كه فعلاً ما مى‏خواهيم از اين روايت استفاده كنيم اين است كه با موت اين آدم مسئله حج كنار نمى‏رود. بلكه مسئله حج به عنوان قضاء عنه و نيابت عنه بايد تحقق پيدا بكند. در اين باب... .
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ يحج مى‏شود. (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله عليه اين كه يك همچين چيزى تحقق پيدا بكند. يعنى زمينه‏اش را فراهم بكنيم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) باشد ديگر. يعنى زمينه‏اش را فراهم بكنيم. مانعى ندارد.
    روايت دوم هم روايت محمد ابن مسلم است آن هم به اين صورت است. مفادش با مفاد آن روايت قبلى تقريباً يكى است. «قال سئلتُ ابا جعفر (عليه السلام) ان رجلٍ مات و لم يحج حجة الاسلام». اين هم دو تا احتمال در آن مى‏آيد. آن وقت سؤال مى‏كند محمد ابن مسلم «يحج عنه». يعنى حتماً بايد حج از ناحيه او تحقق پيدا بكند. اين يحج عنه كه در سؤال مطرح شده اين خودش هم دلالت بر وجوب مى‏كند. يعنى يجب ان يحج عنه. آيا واجب است از ناحيه او حج انجام داده بشود؟ به عبارت روشن‏تر محمد ابن مسلم در وجوب الحج عنه ترديد دارد. مى‏گويد چون خودش حجة الاسلام را انجام نداده آيا واجب است كه از طرف او حجة الاسلام انجام داده بشود؟ «قال نعم». امام فرمودند بر حسب اين روايت بله. يعنى يجب ان يحج عنه. عرض مى‏شود كه يك روايت ديگرى خب، اين از همان جاهايى است كه مرحوم آقاى بروجردى (على اللّه مقامه شريف) مى‏فرمودند كه صاحب وسائل گاهى يك روايت را به چند تا روايت ايشان در آورده. مثلاً روايت دوم همين بود كه خوانديم. خب، روايت پنجم هم همين روايت است. آن جا ببينيد نذر ابن سويد عن عاصم ابن حُميد عن محمد ابن‏
    مسلم نقل كرده بود. اين جا هم نذر عن عاصم عن محمد ابن مسلم. منتها از نذر به پايين رواتش مختلف بوده اما وقتى كه رسيده به نذر ابن سويد، ديگر نذر ابن سويد كه نقل مى‏كند عن عاصم ابن حُميد و او نقل مى‏كند عن محمد ابن مسلم اين ديگر سبب نمى‏شود كه دو تا روايت در كار باشد. به تبع صاحب وسائل فقهاى ما هم اين جا مى‏گويند محمد ابن مسلم دو تا روايت دارد. راوى محمد ابن مسلم است. رواى از محمد ابن مسلم هم عاصم ابن حُميد است. رواى از عاصم حميد هم نذر ابن سويد است. آن وقت نذر ابن سويد براى دو تا شاگردش اين روايت را نقل كرده. يك بار روايت را مثلاً براى شاگردش براى حسين نقل كرده كه در اين روايت پنجم است. يك وقت روايت را براى شاگرد ديگرش نقل كرده. اگر انسان يك روايت را در دو جلسه براى دو تا شاگردش نقل بكند و از طريق شاگردها ديگر سند اختلاف پيدا بكند اين سبب نمى‏شود كه ما بگوييم ما دو تا روايت محمد ابن مسلم داريم. يك روايت محمد ابن مسلم است در سه تا از روات شركت دارد. در آن روات بعدى اختلاف پيدا كرده. آن شاگرد براى شاگرد خودش نقل كرده، اين شاگرد هم براى شاگرد خودش نقل كرده. و الا دو تا روايت نيست.
    البته اين جا يك كلمه اضافه دارد ولى اين اضافه سبب نمى‏شود كه ما بگوييم دو تا روايت است. مثلاً روايت پنجم «محمد ابن مسلم قال سئلتُ ابا جعفر (عليه السلام) ان رجلٍ مات» عين همان عبارت است. «و لم يحج حجة الاسلام» باز عين همان عبارت است. اين جا اضافه دارد «و لم يوث بها». خودش هم وصيت به حجة الاسلام نكرده «ايقضى عنه» آنجا «يحج عنه» داشت، اين جا «ايقضى عنه» دارد. جواب هم يكى است. «قال عليه السلام نعم». پس روايت محمد ابن مسلم يك روايت است ولو اين كه در وسائل و كتب فقهيه دو تا روايت به حساب آورده شده.
    روايت ديگر هم روايت ششم اين باب است. كه آن هم عين همين نقل دوم محمد ابن مسلم است منتها از امام صادق (صلوات اللّه عليه). «وُفاء قال عن سئلتُ عن ابا عبد اللّه (عليه السلام) ان رجل يموت و لم يحج حجة السلام و لم يوث بها ايقضى عنه». آيا از طرف او قضا مى‏شود؟ بايد قضا بشود؟ قال، نعم. پس اين روايت كاملاً دلالت بر اين مطلب دارد و اين سه، چهار تا روايت تعبيراتشان هم على من والٍ واحد است. اگر كسى گفتش كه اين روايات اطلاق ندارد و صورت غير مستطيع را شامل نمى‏شود. همين روايت براى ما كافى است. ما ديگر نياز به روايت ديگرى نداريم. خب، خود اين روايت صحيحه مى‏گويد من استقر عليه حجة الاسلام اذا لم يحج يجب ان يقضى عنه. خيلى دلالت روشن و سند هم قابل اعتماد.
    اما اگر كسى گفت اين روايات اطلاق دارد، خب، يك مشكله‏اى به وجود مى‏آيد. آيا كسى كه مستطيع نبوده و لم يحج حجة الاسلام، آن هم يجب ان يقضى عنه. ظاهر اين روايات على فرض الاطلاق اين است كه بله، آن هم يجب ان يقضى عنه. با اين كه آن را خارجاً ما مى‏دانيم كه لا يجب ان يقضى عنه. كسى كه مستطيع نبوده از اول تا آخر عمرش ولو اين كه تركه‏اى هم گذاشته باشد و مالى هم به جا گذاشته باشد، معنا ندارد كه بر ورثه لازم باشد كه از طرف او حج انجام بدهند. بر خودش واجب نبوده، آيا بر روثه واجب است كه از ناحيه او حجى انجام بدهند. اگر اين روايات اطلاق داشته باشد يك همچين مشكله‏اى پيش مى‏آيد. آن وقت براى رفع اين مشكله ما نياز داريم كه بعضى از روايات ديگر را هم بررسى بكنيم. مثلاً مسئله اطلاق و تقييد و امثال و ذالك را به وجود بياوريم تا اين كه اين روايات ديگر از نظر دلالت ديگر قابل مناغشه نباشد. حالا آن روايت بعدى را بعد ديگر عرض مى‏كنيم.

    «و الحمد للّه رب العالمين»