• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • چهل و نهمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    بالاخره نتيجه بحث در رابطه با اقوال مختلفى كه در استقرار وجود داشت آن چه به نظر مى‏رسيد حق با مشهور است. مشهور عبارت خودشان همين مقدار «مضىّ زمانٍ يمكن فيه الاتيان بالاعمال مستجمعاً للشرايط» و به عبارت ديگر اين جامعيت شرايط را نسبت به اعمال ملاحظه كرده‏اند. تا پايان اعمال اگر شرايط محفوظ باشد استقرار تحقق پيدا مى‏كند. و عرض كرديم كه اين منافات ندارد به نفقة العود هم جزء شرايط باشد و رجوع به كفايت هم جزء شرايط باشد اما ما ملاك را همان فراق از اعمال و پايان اعمال قرار بدهيم. يعنى همه شرايط حتى نفقة العود و حتى الرجوع الى الكفايه اگر تا پايان اعمال وجود داشته باشد ولو اين كه بعد الفراق هم نفقة العود هم به سرقت برود و رجوع به كفايت به سرقت برود مع ذالك منافاتى با صحت حج و در بحث ما با استقرار حج منافات ندارد. با آن بيانى كه در بحث گذشته ذكر كرديم.
    عرض مى‏شود كه مرحوم سيد دو تا مطلب در ذيل اين بحث ذكر كردند كه اين دو مطلب در كلام امام بزرگوار و در تحرير الوسيله مطرح نشده و چون هر دو مطلب مهم و قابل استفاده است مناسب بود كه اين دو مطلب را ما متعارض بشويم. مطلب اول ايشان اين است كه مى‏فرمايد كه اين كه ما استقرار به اين صورت معنا كرديم اين در برابر آن جايى است كه اگر اين شخص بداند كه مثلاً قبل از تماميت اعمال بعضى از اين شرايط مفقود مى‏شود اين جا مى‏خواهيم بگوييم كه استقرار تحقق ندارد. بحث در اين است كه مفقوديت در چه رابطه است. اين كه مى‏داند كه بعضى از شرايط مفقود مى‏شود اين فقد استناد به چى دارد؟ در باب فقد دو جور تصور مى‏شود. يك وقت اين است كه اين مى‏داند كه چه مكه برود و چه مكه نرود، مثلاً استطاعت ماليه‏اش قبل از تماميت اعمال از بين مى‏رود. چه اين جا بماند از بين مى‏رود و چه مكه برود باز هم از بين مى‏رود. اما يك وقت به اين صورت است كه اگر اين جا بماند و مكه نرود اين شرط مفقود ميشود. اما اگر تصميم بگيرد و مكه برود، هيچ مواجه با فقدان شرط نخواهد شد. مثال روشن. اين اگر اين جا بماند در ايام حج قم باشد قطعاً استطاعت ماليه‏اش از بين مى‏رود. دزد مى‏آيد به سراغش و استطاعتش را از بين مى‏برد. اما اگر الان زاد و راحله و استطاعت خودش را همراه بگيرد و به مكه برود هيچ جريانى برايش پيش نمى‏آيد. هيچ مسئله‏اى برايش تحقق پيدا نمى‏كند. آيا اين جايى كه فقد شرط مستند به ترك الحج است و حج نرفتن دخالت در فقد شرط دارد و اگر مكه برود هيچ مواجه با فقد شرط نمى‏شود. مع ذالك آمد و مكه نرفت. روز ششم ذيحجه تمام استطاعت ماليه‏اش به سرقت رفت. ما بگوييم لا يجب عليه الحج. بگوييم بر اين حج استقرار ندارد؟ براى خاطر اين كه استطاعتش حتى قبل الاعمال از بين رفته، به وسط الاعمال هم نرسيده. خب اگر استطاعت قبل العمل منتفى شد، در نظر بدوى حج واجب نيست. اما اين جا نمى‏توانيم بگوييم كه حج بر اين استقرار ندارد. چرا؟ براى اين كه اين به دست خودش موجب فوت و فقد شرط شده، اين تفويط الشرط على نفسه به اختيار خودش بوده، براى اين كه خودش مى‏دانسته كه اگر به مكه برود دزدى ديگر در شهر نمى‏آيد در خانه‏اش و پولهايش را از بين ببرد. چون پولى ندارد. خودش وجود ندارد. خودش رفته به مكه و استطاعتش را هم مشغول خرج كردن در مسائل حج است. آيا اين كه ما مى‏گوييم در استقرار بايد زمانى بگذرد كه بتواند همه اعمال را و به قول مرحوم سيد و امام بزرگوار (قدس سرهما) حتى بعد الفراق ان الاعمال بايد زمانى هم بگذرد كه يمكن فيه العود الى الوطن اين در باره آن شرايطى است كه چه حج انجام بدهد و چه انجام ندهد، اين گرفتار فقد شرط خواهد شد. اما آن جايى كه فقد شرط در اختيار اين است كه در رابطه با خود اين شخص است، اين جا ديگر ما نمى‏توانيم ملاك را پايان اعمال بگيريم. حتى نمى‏توانيم ملاك را شروع در عمل هم بگيريم. حتى قبل العمل هم اگر استطاعت ماليه به اين كيفيت مفقود شد كه اگر مكه مى‏رفت مفقود نمى‏شد. يعنى برايش‏
    روشن است. حالا صورت شكش را هم مى‏گوييم. اما چون مانده، مسامحه كرده، ترك واجب فورى كرده، حالا در شهر ماند، يقين دارد كه ماندن در شهر مواجه با سرقت و با دزدى خواهد شد و شب ششم ذى حجه تمام استطاعت ماليه اين به سرقت مى‏رود. اين جا نمى‏توانيم بگوييم حج استقرار ندارد. اين جا نمى‏توانيم بگوييم اين آدم ديگر بعداً برايش حج واجب نيست. با اين كه فقد شرط استطاعت قبل شروع فالاعمال بوده لكن چون مستند به خود اين و عمل اين و اختيار اين بوده، اين جا استقرار تحقق پيدا مى‏كند. با اين فقد فقد قبل العمل وجود داشته.
    صورتى كه اين مسئله مسلم باشد يعنى اين آدم بداند كه فقد استطاعت ماليه مربوط به ترك الحج است. اين خيلى روشن است كه انسان نمى‏تواند در اين جا نفى استقرار بكند و بگويد هذا الشخص لا يجب عليه الحج بعداً و لا يستقر عليه الحج. اما اگر مشكوك شد مسئله، اين مثلاً به اين صورت است نمى‏داند كه آيا فقد الشرط مستند به اهمال و مسامحه است يا اين نه، فقد الشرط ربطى به اهمال و مسامحه اين ندارد. نمى‏داند از آن قسمى است كه در آن قسم استقرار تحقق پيدا مى‏كند و آن، آن صورتى است كه فقد الشرط مستند به خود اين شخص باشد كه استقرار محقق است يا از آن صورتى است كه ققد الشرط مانع از تحقق استقرار است و او آن جايى است كه فقد الشرط به اين بيچاره ارتباطى نداشته باشد.
    اگر شك در اين معنا دارد، مرحوم سيد در اين جا مى‏فرمايد كه «لا يستقر عليه الحج» صورت شك را همان حكم عدم استقرار بار مى‏كند و علتش را هم اين جور ذكر مى‏كند كه اين آدم شك دارد كه آيا به حسب واقع حج بر او واجب بوده با به حسب واقع واجب نبوده. اگر فقد الشرط مستند به خودش باشد «لا يجب عليه» يعنى «يجب عليه». اما اگر فقد الشرط به خود اين ارتباط نداشته باشد لا يجب عليه. و فالحقيقه اصالة البرائه در اين جا جريان پيدا مى‏كند. اين شك دارد كه هل يجب عليه الحج لانّ فقد الشرط مستندٌ عليه ام لا يجب عليه الحج لانّ فقد الشرط لا يستند اليه. براى اين كه شك در استناد يا عدم استناد دارد پس در حقيقت شك مى‏كند كه آيا حج به حسب واقع بر اين وجوب دارد يا به حسب واقع بر اين وجوب ندارد. اصالت البرائه در اين جا جريان پيدا مى‏كند. بعضى از شراح عروه بدون اين كه تفصيل مسئله را بيان كنند همين صورت شك را مثل مرحوم سيد در متن عروه قائل به جريان برائت شدند. لكن محققين از شراح عروه با اين معنا مخالفند و حق هم با اين محققين از شرّاح عروه است. آنها مى‏گويند در صورت شك ما نمى‏توانيم اصالت البرائه جارى كنيم. و اگر بگوييد چرا؟ و دليل خودتان را هم اين قرار بدهيد كه ما شك داريم در اين كه واقعاً حج واجب است يا واجب نيست، خب مى‏گوييم لازمه اين معنا چيه؟ لازمه اين معنا اين است كه كسى كه الان در قم است، استطاعت هم دارد، لكن احتمال مى‏دهد، به صورت احتمال، احتمال مى‏دهد كه اگر در مدينه وارد شد، آن جيب برهاى بين المللى استطاعتش را بربايند. آيا اين آدمى كه در قم است، حركت نكرده، لكن احتمال مى‏دهد كه على تقدير السفر و دخول فى المدينه مواجه با انتفاء استطاعت ماليه بشود. شما مى‏گوييد كه بر او واجب است كه مسافرت كند يا نه؟ روى بيان مرحوم سيد بر اين واجب نيست مسافرت كردن، چرا؟ براى اين كه اين شك دارد كه حج بر او واجب است يا واجب نيست. اگر وارد مدينه شد و تمام استطاعتش به سرقت رفت، خب كشف از اين مى‏كند كه حج واجب نيست و چون اين احتمال مى‏دهد تحقق چنين حادثه‏اى را بعد دخول و الورود فى المدينه، پس بگوييم از اول لا يجب عليه الحج. براى اين كه شك دارد در بقاء استطاعت، شك دارد در اين كه استطاعتى كه شرط حج است برايش باقى مى‏ماند و نمى‏ماند. و شما مى‏گوييد كه شك در بقاء شرط مستلزم شك در وجوب حج است؟ خب شك در وجوب حج هم مجراى اصالت البرائه است. آيا شما مرحوم سيد مى‏توانيد چنين فتوايى بدهيد به اين آدمى كه الان احتمال مى‏دهد كه استطاعتش در مدينه منتفى بشود اين لا يجب عليه الحج لاصالت البرائه. چرا نمى‏توانيد اين فتوا را بدهيد؟ براى اين كه در مقابل شما مى‏آييند اين حرف را مى‏زنند. مى‏گويند الان كه استطاعت وجود دارد. شك در بقاء اين استطاعت داريد. استسحاب بقا حكم مى‏كند به بقاء هذه الاستطاعه. درست است كه استسحاب حكم واقعى درست نمى‏كند. لكن همان حكم ظاهرى گريبان انسان را مى‏گيرد. در نتيجه اين كسى كه‏
    اعتناى به استسحاب نكرد و حج نرفت و از او پرسيدند كه چرا؟ عذر آورد كه من احتمال مى‏دادم كه استطاعت ماليه‏ام منتفى بشود آيا اين عذر در برابر استسحاب بقاء استطاعت با اين كه استسحاب يك حكم ظاهرى بر آن ترتب پيدا مى‏كند، اين عذر نمى‏تواند در برابر آن عذر باشد. پس اين آدم مى‏توان گفت به استسحاب بقاء استطاعت به عنوان يك حكم ظاهرى اين را الزام مى‏كند به رفتن به حج. خب، اگر الزامش كرد به رفتن به حج و بعد نرفت، آيا بگوييم ديگر لا يستقر عليه الحج. بگوييم آيا ديگر اين استقرار بر او پيدا نمى‏كند. براى اين كه اين ترديد دارد كه استطاعتش در مدينه باقى مى‏ماند يا نه؟ بلا اشكال با استناد به اين حكم ظاهرى و با تكيه بر اين استسحاب حج هم بر او استقرار پيدا مى‏كند. يعنى اگر به اين استسحاب اعتنا نكرد و مكه نرفت، در آخر هم همينطور مشكوك بود كه اگر مدينه مى‏رفت آيا استطاعتش منتفى مى‏شد يا نه. بگوييم اين لا يستقر عليه الحج. خب، اگر بگوييم لا يستقر عليه الحج كه يك باب عرض مى‏شود فرجى باز مى‏شود و خيلى از مردم در سايه اين استسحاب مى‏توانند از زير بار استقرار حج خودشان را نشان بدهند. از اين جا مى‏فهميم كه اگر مبتداى حكم ظاهرى هم وجوب شركت در حج بود اگر كسى مخالفت كرد يستقر عليه الحج. ولو اين كه تا آخر عمر هم بر او معلوم نشود كه اگر اين وارد مدينه مى‏شده، آيا استطاعت باقى بوده يا استطاعت منتفى بوده؟ وقتى كه شما در اين مسئله اين طور فرض بكنيد خب در ما نحن فيه هم وضع همين گونه است. فقد الشرط اگر استناد به اين داشته باشد. استناد به ترك الحج داشته باشد، خب اين يوجب الاستقرار. اگر استناد به سفر داشته باشد اين لا يوجب الاستقرار اما حالا كه ترديد در اين معنا دارد، ترديد در اين جهت دارد، آيا اين مأمور به حج است يا مأمور به حج نيست؟ اگر مأمور به حج است مخالفت اين امر موجب استقرار است. مخالفت اين امر ولو اين كه امر ظاهرى هم باشد اين اقتضاى استقرار مى‏كند. در استقرار ما نبايد روى واقع فقط تكيه بكنيم. و الا اگر روى واقع بخواهيم تكيه بكنيم موارد زيادى شك در واقع براى ما مطرح است. هم بايد جلوى اصل الوجوب را بگيريم و اگر استسحاب را هم در كار آورديم لااقل جلوى استقرار را بگيريم. در حالى كه اصل الوجوب را ما مى‏توانيم انكار بكنيم و نه در مثل مثالى كه عرض كرديم جلوى استقرار را مى‏توانيم بگيريم. به عبارت روشن‏تر تشبيه شده ما نحن فيه به مسئله شك در قدرت. كه اين البته يك استفاده‏اى در اصول از اين مسئله مهم شده، او در جاى خودش بماند. لكن مشهور عقيده شان اين است كه اگر مولا يك تكليفى داد. مكلف شك دارد كه آيا قدرت بر انجام اين تكليف را دارد يا نه؟ آيا شما مى‏توانيد بگوييد كه القدرت ترك لتكليف و شكٌ فى القدره، شكٌ فى التكليف و شكٌ فى التكليف مجرا فى الاصالة البرائه. هر كجا كه انسان شك در تكليف كرد اصاله البرائه جريان پيدا مى‏كند. مشهور فرمودند نه، در برابر مخالفت تكليف مولا انسان بايد احراز عذر داشته باشد. يعنى عذر روشنى به مولا ارائه بكند.
    آيا عبد در مقابل مولا مى‏تواند معتذر به اين معنا بشود؟ مولا بگويد چرا تكليف من را مخالفت كردى؟ بگويد من شك داشتم در اين كه مى‏توانم موافقت بكنم يا نمى‏توانم موافقت بكنم. آيا شك در قدرت مى‏تواند عذر مخالفت التكليف در برابر مولا قرار بگيرد يا اين كه مخالفت بايد مستند به يك عذر محرز باشد يعنى عبد احراز عذر بكند و با اين احراز عذر در مقام مخالفت تكليف مولا بيرون بيايد.
    پس صرف اين كه انسان مسئله را به اين صورت مطرح بكند كه القدرت شكٌ فى التكليف و شك فى القدره شكٌ فى التكليف و شك فى التكليف مجرا اصاله البرائه اين شبيه همان استدلال مرحوم سيد (قدس سره) در اين جاست. انسان در برابر تكليف مولا بايد تلاش و سعى داشته باشد تا آن جايى كه بداند كه ديگر نمى‏تواند تكليف مولا را انجام بدهد. و با استناد به اين عذر احراز شده در برابر مولا بتواند جواب بدهد و احتجاج بكند. لذا اگر كسى شك كرد به فقد اين شرط، استناد به خودش دارد يا استناد به غير اين دارد، به مجرد اين نه اصل تكليف به حج كنار مى‏رود و نه در سايه تكليف استقرار كنار مى‏رود. استقرار تابع واقع نيست. استقرار تابع مأموريت است. مى‏خواهد امرش امر واقعى باشد و يا امر ظاهرى باشد. همين كه انسان من قبل الله مأمور به حج شد، اذا تركه يستقر عليه. مى‏خواهد اين مأموريت با استسحاب درست شده باشد ،
    مى‏خواهد اين مأموريت به واسطه ادله لفظيه و غير اصول عمليه ثابت شده باشد. لذا در صورت شك ما نمى‏توانيم اصاله البرائه جارى بكنيم و بلكه مسئله استقرار پياده مى‏شود.
    عرض مى‏شود كه آن مطلب دومى كه مرحوم سيد مى‏فرمايند و به نظر مطلب عجيبى مى‏رسد و شايد منافات با خود فتاواى خود مرحوم سيد دارد و آن اين است ايشان مى‏فرمايد كه، يعنى خلاصه فرمايش ايشان، مى‏فرمايد كه ما دو تا عنوان داريم اين جا، دو تا عنوان با هم ملازمه ندارد و نبايد با هم مخلوط بشود. يك عنوان مسئله استقرار است كه به چى استقرار تحقق پيدا مى‏كند. خب ايشان مى‏فرمايد ما گفتيم استقرار نه تنها تا پايان اعمال بلكه بالاتر مضى زمان يمكن معه العود الى الوطن. يعنى تمامى شرايط غير از مسئله عقل و اياب تا آخر اعمال اما ساير شرايط تا آخر و بالاتر كه مضى زمان يمكن معه العود مى‏فرمايد اين در رابطه با استقرار است اما يك عنوان ديگرى ما داريم اين جا به عنوان اجزاء است كه كجا اين عملى كه انسان انجام مى‏دهد ولو با نبود شرايط اين مجزى از حجة الاسلام است. مى‏فرمايد اين يك عنوان ديگرى است. اين غير از عنوان استقرار است. اين عنوانش اين است. ايشان تصريح مى‏كند. مى‏فرمايد كه اگر كسى با تمامى شرايط رفت به مكه، وارد اعمال شد، يك قسمت از اعمال را هم انجام داد، اين جا اگر بعضى از شرايط منتفى بشود، در اجزاء خللى به وجود نمى‏آورد. يعنى اگر در وسط اعمال، آن حاجى اگر همه مخارجش در اختيار خودش بود اگر در وسط اعمال در وقوف به عرفات دزد آمد تمام استطاعت باقى مانده كه لازم است، آنها را از بين برد. ولى از اول همه وجود داشت. مى‏فرمايد اين حجش مجزى است. اجزاء تحقق دارد يعنى بقيه اعمال را كه بدون استطاعت ماليه انجام مى‏دهد يصحّ و يجزى ان حجة الاسلام. البته باز آن دو تا استثنا مى‏شود. مسئله حيات و مسئله عقل آنها ضرورت دارد كه تا آخر اعمال باقى بماند. اما ساير شرايط عمده‏اش عبارت از استطاعت ماليه است؟ نه. چه ضرورتى دارد كه تا آخر اعمال باشد؟ بالاتر نفقة العود چه ضرورتى دارد تا آخر اعمال باشد؟ رجوع به كفايت چه ضرورتى دارد تا آخر اعمال باشد؟ من ناحى‏ء الاجزا اينها ضرورت ندارد. اما در استقرار چرا. اگر حج بخواهد مستقر بشود بالاتر از اعمال بايد تمامى شرايط محفوظ باشد اما اين آدمى كه با تمامى شرايط با هيچ گونه علم به خلافى وارد حج شد، با كيسه پر پول، وسط اعمال استطاعت ماليه‏اش را از بين بردند. خب، حالا بقيه اعمال را مى‏خواهد انجام بدهد به عنوان حجة الاسلام انجام بدهد؟ مرحوم سيد مى‏فرمايد بله، از نظر اجزا مسئله به اين كيفيت است.
    پس عنوان استقرار و عنوان اجزا به نظر ايشان نبايد مخلوط به هم بشود. استقرار يك حدى دارد اما اجزا يك حد ديگرى دارد. همين كه شروع بكند در اعمال واجباً لجيمع الشرايط ولو اين كه در وسط اعمال شرايط هم منتفى بشود يجزى ان حجة الاسلام و يقع ان حجة الاسلام. اين فرمايش را ايشان ذكر كرده‏اند. لكن در خصوص استطاعت ماليه مخصوصاً خب به ايشان عرض مى‏شود كه شما آيا استطاعت ماليه را حدوثاً دخيل در وجوب حج مى‏دانيد يا حدوثاً و بقاءً دخيل در وجوب حج مى‏دانيد؟ آن طورى كه خودتان در موارد ديگر تصريح در معنا مى‏كنيد و كه جمله‏اش عبارت از اين صورت است كه اگر كسى قبل از خروج از محل عالم است به اين كه در وسط حج اموالش به سرقت مى‏رود. مى‏گوييد يجب عليه الحج او لا يجب. اگر شما استطاعت را حدوثاً دخيل در وجوب حج مى‏دانيد بايد بگوييد يجب عليه الحج لانّ الاستطاعه حادثةٌ و حاصله. اما شما چنين فتوايى نداريد و نداشتن اين فتوا كاشف از اين است كه استطاعت همانطورى كه حدوثاً دخالت دارد بقاءً هم دخالت دارد. خب، اگر استطاعت بقاءً دخالت در وجوب حج دارد اگر در وسط اعمال استطاعت از بين رفت ما كشف ميكنيم از اين كه من الاول لم يكن هذا الحج حجة الاسلام. چه طور مى‏شود كه ما استطاعت را حدوثاً و بقاءً شرط براى وجوب حج بدانيم و مع ذالك بگوييم در وسط اعمال اگر استطاعت از بين رفت يكون حجه هذا حجة الاسلام. چطور مى‏شود بين اين دو تا انسان جمع بكند؟ پس يا بايد براى استطاعت حدوثش را تنها دخيل بدانيم، آن وقت لازمه‏اش آن تالى فاسد صورت علم است كه بايد بگوييم اگر كسى علم هم دارد كه در وسط حج استطاعتش از بين مى‏رود
    همين الان حج براى او واجب است. براى اين كه حدثةٌ حاصله. در حالى كه نمى‏شود چنين فتوايى را انسان بدهد. و اگر گفتيد كه استطاعت حدوثاً و بقاءً دخالت دارد اين جا لازمه‏اش اين است كه اگر در وسط اعمال استطاعت از بين رفت، ما اين را كاشف از اين بدانيم كه الحج لم يكن واجباً من الاول و اين حجى را كه شروع كرد به تخيل حجة الاسلام، اين واقعاً حجة الاسلام نيست. لكن شرايط حج همه مثل استطاعت نيست. شما نظرتان هست كه شرايط حج از راههاى مختلفى استفاده مى‏شد. در رابطه با استطاعت مالى و امثال و ذالك. اينها دليل خاص داشت. روايات مستفيذه معتبره كه در تفصير استطاعت آيه شريفه واقع شده بود اينها اين مسائل را مطرح مى‏كرد و ظاهر اينها اين است كه حدوثاً و بقاءً شرطيت دارد. اما بعضى از شرايط را ما از راه اهميت يك واجب مزاحم ديگر استفاده مى‏كرديم. مثلاً مى‏گفتيم اگر حج مزاحمت با حفظ النفس داشته باشد. اين آدم مى‏داند كه اگر مى‏داند برود مكه چون مريضش پرستار ندارد مثلاً قطعاً اين مريض مى‏ميرد. اما اگر به جاى مكه اين جا بماند و پرستارى و مراقبت اين مريض را بكند نه، چه بسا خوب بشود اين مريض. ما اين جا مى‏گفتيم اين آدم حق ندارد به مكه برود. چرا؟ براى اين كه يك واجب اهم از حج مطرح است و آن جايى كه مسئله اهم و مهم مطرح باشد ديگر مهم در برابر اهم نمى‏تواند وجوب داشته باشد. بعضى از شرايط حج را از اين جهت ما استفاده كرديم. اگر از اين قبيل شرايط باشد كه قبلاً گفتيم كه لازم نيست كه در وسط حج اين شرط منتفى بشود، اگر از اول همين آدمى كه مريضش يك چنين وضعيتى دارد اگر اعتنا نكرد. يك آدم خشكه مقدسى بود، گفت ما حجمان را نمى‏گذاريم براى اين كه يك مريضى خوب بشود. مى‏خواهد خوب بشود، مى‏خواهد نه. پا شد رفت مكه. از اول ما گفتيم اين عملش صحيح است. لازم نيست كه اين جريان در وسط حج تحقق پيدا بكند. از اول اگر كسى اضاله را ترك كرد و اشتغل الصلاة. الذى هى مضادةٌ للاضاله. محققين مى‏گويد آن عملى كه انجام مى‏دهد يك عمل عبادى صحيحه به تمام معنا خواهد بود. اين ديگر متوسط در وسط حج نيست. از اول هم مخالفت بكند ضربه‏اى به صحت عمل او نمى‏زند.
    كما اين كه يك نوع سومى از شرايط داريم مثل مسئله نفقة العود كه آن روز ذكر مى‏كرديم كه از راه قاعده لا حرج شرطيتش استفاده مى‏شود. اين شرايطى كه از راه قاعده لا حرج استفاده مى‏شود اين در مسئله تفصيل است. اين تفصيل مرحوم سيد اين جا درست است. اگر كسى از اول بداند نفقه عود ندارد يا بداند كه نفقه عودش حتى به سرقت مى‏رود اين لا يجب عليه الحج. براى اين كه حج حرجى است. از همين حالا عنوان حرج در كار است. اما اگر كسى مثل همان بحث آنروز بداند كه بعد الحج، يعنى نه، نه بداند. رفت حج را انجام داد، نفقه عودش از بين رفت. حالا روى فتواى سيد مى‏آوريم در وسط اعمال، اگر در وسط اعمال نفقه عودش از بين رفت. ديگر منتظر پايان حج هم نشد. اين جا ما قاعده لا حرج را بياوريم مى‏خواهيم از قاعده لا حرج چه استفاده‏اى بكنيم؟ الان كه وسط اعمال نفقه عودش از بين رفته، شما مى‏خواهيد قاعده لا حرج با بياوريد. از قاعده لا حرج مى‏خواهيد چه استفاده بكنيد؟ مى‏خواهيد يك حكمى عليه اين بيچاره استفاده كنيد؟ يعنى قاعده لا حرج بيايد بگويد متأسفانه يك زحمت بى خود كشيدى. عملت عمل حجة الاسلام نيست. بايد بعداً اگر مستطيع شدى با شرايط دوباره حج بروى. قاعده لا حرج كه نمى‏آيد يك همچين حكم مشكلى عليه اين حكم بكند. قاعده لا حرج در مقام امتنان است. امتنان اقتضا مى‏كند كه اگر از اول نفقه عود را نداريم يا مى‏داند كه نفقه عودش به سرقت مى‏رود امتنان مى‏گويد نه، شما خودت را به زحمت نيانداز. الحج لا يكون واجباً عليه. اما ادمى كه با همه شرايط وارد اعمال شده، در وسط اعمال نفقه عودش به سرقت رفته. اين جا ديگر قاعده لا حرج نمى‏آيد اعمال گذشته اين را از حجة الاسلام بودن بيرون ببرد. لذا اين فتوايى كه مرحوم سيد دادند تفصيلش به اين صورت است كه آن شرايط از ادله مستقيماً شرطيتش استفاده مى‏شود. آنها حدوثاً و بقاءً الى آخر الاعمال دخالت دارد و به قول خودتان الى بعد الاعمال. اما آن شرايطى كه در رابطه با اهم و مهم مطرح است از اول هم اگر مخالفت بشود ضربه‏اى به عبادت نمى‏زند. اما آن شرايطى كه از قاعده لا حرج استفاده مى‏كند فرقٌ بين ابتداء و الاثناء و ما بعد الاثناء. در ابتدا اگر نباشد قاعده لا حرج جارى است. نفى وجوب مى‏كند اما
    اگر در وسط يا آخر آن شرايط از بين برود هيچ اقتضاء بطلان حجة الاسلام را ندارد. تا بعد.

    «و الحمد للّه رب العالمين»